گنجینه ای از مثل های گویش سمنانی

بخش اول حروف الف و آ

ريشه تاريخي، ماخذ يا داستان تعدادی از مثل های رايج در سمنان

برگرفته از کتاب«گنجینه ای از مثل های زبان سمنانی»

                ابتدا: توضیح درمورد علامتی برای مصوتِ خاصٍ زبان سمنانی

     متن های نوشتاریِ زبان ها و گویش هایِ محلی، چنانچه همراه با علائم(مصوّت ها)و آوانگاریِ لاتین، نوشته نشده باشند، خواندن آنها برای پژوهشگران و افراد غیر بومی و گاهی برای افراد بومی هم مشکل خواهد بود. نوشتنِ هر متنی حتّی به زبان فارسی، دارای دستورالعمل و ضوابطی است که چنانچه رعایت نشود، ممکن است مورد طبع مشکل پسندان قرار نگیرد و آن متن خوانده نشده، کنار گذاشته شود. بنابراین لازمست که آنچه اهل فنّ گفته اند، رعایت شود.

آنان که به شغلِ چاپ و نشرِ کتاب اشتغال دارند، معتقدندکه مطالبِ کتاب را باید با حروفی زیبا و اندازة مناسب و با علامت گذاری صحیح نوشت، تا خواننده بتواند به راحتی مطالب کتاب را بخواند. پس زیبائی خط و علامت گذاری و اندازة مناسبِ حروف، جزءِ اصولی چاپ کتاب است که می تواند نظرِ خواننده را جلب نماید.

            از آن جائی که زیبائیِ خط، و اندازة حروف، می تواند خواندن هر مطلبی را برای خواننده        جذابتر نماید، پس شایسته است که در کامپیوتر به دنبال حروفی باشیم که به زیبائی کتاب      بیافزاید. پس از جستجو در حروفِ برنامه وُرد، فونتِ B Naznin را زیباتر از بقیه حروف یافتم.    به همین دلیل همه نوشته های خود را با این فونت نوشته ام.

همان طور که میدانیم، در نگارشِ زبانِ سمنانی، علاوه بر شش مصوت زبان فارسی« اَ a،

 اِ e، اُ o،  آâ، اوu، ای  i»، از دو مصوت اختصاصی دیگر، یکی« اُوْ ow ، و دیگری، مصوتی که از کسره شروع و به فتحه ختم می گردد) -َِ   ( ε ­نیز استفاده می شود. چون در سیستم وُردِ کامپیوتر، علامتی که بتوان در نوشته های سمنانی، از آن استفاده نمود وجود ندارد، لذا علاقمندان به زبان سمنانی، اقدام به ایجاد «کسرهِ وارون» نموده اند تا بتوان از آن برای نشان دادن این مصوتِ اختصاصیِ زبانِ سمنانی، استفاده نمود. برای استفاده از کسرهِ وارون، ابتدا می بایست فونت آن را فراهم نمود و سپس آن را به فونت های کامپیوتر افزود.

    زمانی که با انتخابِ فونتِ کسرِهِ وارون) ( KasreVaron B Nazanin، کُلِّ مطلبِ خود را با کامپیوتر نوشتم، وآن را با خطِ نوشته ای که فقط با فونت B Naznin تنها نوشته شده مقایسه کردم، متوجه شدم که نگارش با فونتِ کسرهِ وارون، خطِ آن چنان زیبائی نخواهم داشت.

از آنجائی که، کسره وارون در اختیار همه کس نیست، لذا برای راحتیِ بیشرِ آنان که قصد دارند مطالب خود را شخصاً یا شخص بخصوصی روی کامپیوتر تایپ نمایند، معتقدم که به جایِ کسرهِ وارون، می توان از این علامت «  ٍ » که دو کسره در کنار هم هستند استفاده کرد و در ضمن خطِ زیبائی هم داشت. این علامت خیلی نزدیک به علامتی است که دوستان علاقمند طراحی و استفاده می نمایند.

ضمناً، چون کسرة وارون، خیلی شبیه کسره است، ممکن است به دلیلِ خطای دید، زیاد مورد توجه قرار نگیرد، ولی دو کسرة کنار هم بیشتر جلب توجه خواننده را خواهد کرد، که در این صورت، با مراجعه به مقدمه ای که در مورد علائم مورد استفاده نوشته شده، کاربرد این علامت مشخص می گردد. 

       جهتِ ایجاد علامت فوق، برای حرفِ مورد نظر، کافیست که روی صفحه کلید کامپیوتر، دگمة شیفت را گرفته و همزمان دگمه«  E  » را فشار داد. این علامت «  ٍ  » با توجه به اندازة فونت مورد استفاده، زیر حرف مورد نظر قرار خواهد گرفت، دقیقاً همان کلیدهائی که برای کسرهِ وارون استفاده می شوند.

=============================

درمورد آوانگاری لاتین واژه ها  

: در آوانگاری لاتین ضرب المثل ها، از حروف الفبای انگلیسی مرسوم استفاده شده و بر اساسِ آوانگاریِ لاتین، در برابر یک حرف فارسی، از دو حرف انگلیسی استفاده نشود، می توان از حروفِ انگلیسیِ علامت دارِ مخصوصِ آوانگاری، به شرح زیر:

 : برای حرف= آ  فارسی، از حرف انگلیسی â

: برای حرف= آ موکدِ فارسی، از علامت انگلیسی  á

: برای حرف= چ  از حرف č

: برای حرف= خ  از حرف x

: برای حرف= ژ  از حرف ž

: برای حرف= ش  از حرف š

:  برای همزه و ع از علامت  ,

: و همچنین برای مصوتی که از کسره شروع و به فتحه ختم می شود(-َِ ­ ) و مخصوصِ زبانِ سمنانی است، این علامت( ٍ)را انتخاب، و در آوانگاری لاتینِ واژه ها، از این علامت (ε) استفاده نمود.

توضیح: جلوی هر ضرب المثلی که از دو علامتِ اینچنینی && گذاشته شده، آن ضرب المثل یا اصطلاح، سمنانی است، و ضرب المثل هائی که با یک علامت & نشانه گذاری شده اند به سایر فرهنگ ها ارتباط دارند و آنگونه که در زبان مردم سمنان رایج است نوشته شده اند. چنانچه جلویِ مثلی این علامت۞ گذاشته شده بود، گویای آن است که به منظور حفظ حرمت کلام، خود سانسوری نموده ام، ولی برای پژوهشگرانِ زبان سمنانی، اصل مثل را در آخرِ همین مقاله نوشته ام.

ضمناً ترتیب ضرب المثل ها و اصطلاحات، طبق روال معمول، بر اساسِ حروف الفبای فارسی است. 

توضیح لازم:

      مهمترین هدف ایجاد این وبسایت، شناساندن بیشتر سمنان و زبان سمنانی است، و برای سادگیِ انتخابِ مطلبِ مورد نظرِ مراجعین، دوگونه فهرست برای مطالب آن در نظر گرفته شده است. یکی به صورت شش گزینة مجزا، بدین ترتیب:( یادداشت های پراکنده، آثار و تالیفات، مقالات، خانواده وزیری، سمنان در گذر زمان و ویدئو)که هر گزینه دارای زیرمجموعه هائیست که مطالب آن مرتبط با نام گزینه می باشد، و دیگری به صورت دو گونه فهرست. یکی  فهرست موضوعی که مطالب آن مربوط به سمنان و زبان سمنانی است و دیگری، فهرست الفبائی، که مربوط به باقی مانده مطالب می باشد. 

   در گزینه(آثار و تالیفات)، از سه کتاب اسم برده شده است، (گنجینه ای از مثل های گویش سمنانی، فرهنگ واژگان فارسی به سمنانی و زندگینامه و اشعار مرحوم پهلوان عبدالعلی وزیری). در این میان فقط زندگینامه پهلوان عبدالعلی وزیری، به طور کامل در دو بخش بارگذاری گردیده است که می تواند در دسترس علاقمندان قرار گیرد. ولی مطالبِ کاملِ آن دو کتابِ دیگر، به دلیل در اختیار نداشتن فایل آنها، بارگذاری نشده اند. به همین دلیل تصمیم گرفتم که گزیده ای از ضرب المثل های کتاب گنجینه ای از مثل های گویش سمنانی را به صورت جداگانه و تحت نام ((تعریف و تفسیر گزیده ای از ضرب المثل ها و اصطلاحات))در فهرست موضوعی بارگذاری نمایم تا مراجعین محترم لااقل به بخشی از مثل ها دسترسی پیدا کنند، هرچند که در سایر بخشهای این فهرست، ضرب المثل هائی وجود دارند.

تفسیر و شان نزول بعضی از ضرب المثل های سمنانی و سایر شهرها:  

مقدمه

   : ايران سرزمينی بزرگ، غنی، فرهنگ ساز با تاريخ و تمدنی باستانی است. در بستر اين تمدن بزرگ و يکپارچه، سنت های دينی و ملی، زبان و ادبيات پربار و پرمايه، هنر و معماری اصيل، فرهنگ و تمدن کهن شکل گرفته و باليده است. فرهنگ و زير مجموعه های آن از جمله عناصر مهم هويت ملی به شمار می روند که دربرگيرنده ی ارزش های فردی و اجتماعی است. يکی ازجلوه ها و عناصر سازنده ی فرهنگ ، فرهنگ عامه است. و يکی از عناصر مهم اين فرهنگ، فرهنگ شفاهی يا ضرب المثل ها هستند که کاربرد و گستردگی آنها باعث شده است که نقش مهمی در فرهنگ سازی جامعه داشته باشند. مثل های صيقل خورده ، حاصل و عصاره ی افکار خردمندان جامعه و گزيده ی تجربيات ناب آنان است که امروزه به عنوان يکی از ميراث های معنوی ، به دست ما رسيده است .

  بيشتر امثال به خودی خود و بی آن که لازم باشد پشينه يا ريشه ی آن ها را بدانيم قابل فهم هستند مانند :

« هرکه بامش بيش، برفش بيشتر» يا « تا مار راست نشود، به سوراخ نمی رود» . اما فهم برخی از مثل ها در گرو دانستن نکته ايست، زيرا اين گونه مثل ها بر اساس حادثه ای تاريخی يا داستان و افسانه ای مشهور است و يا بر اساس عقيده، باور خرافی و يا آداب و رسومی ساخته شده اند.

  مثل ها دارای ريشه های مدنی، ريشه های تاريخی، ريشه های خرافی، ريشه های داستانی يا اتفاقی باعث به وجود آمدن مَثل شده است که در اين مقاله به ريشه ی بعضی از مثل های رايج در زبان سمنانی اشاره خواهد شد. 

                                                                                     ذبیح الله وزیری

                                                                                     (وزیری سمنانی)

داستان هائی از حاج ملا علی حکیم الهی سمنانی:

حاج ملا علی سمنانی،حکیمی فراموش نشدنی

    خبرگزاری شبستان:حاج ملا علی سمنانی معروف به حکیم الهی حدود دو قرن پیش در بین مردم سمنان می زیست و بعد از گذشت ۱۹۴ سال از وفاتش، هنوز یاد و خاطره این حکیم در بین مردم زنده است و در واقع حکیمی برای همه دوران هاست و چراغ معرفتی که برای همیشه روشن است. حاج ملا علی سمنانی یكی از علمای متبحر و حكمای بزرگ قرن اخیر بود كه در میان مردم سمنان و دیگر شهرها شهرت خاصی داشت. او به لحاظ داشتن پایگاه معنوی در میان مردم از محبوبیت خاصی بر خورداربوده است و برای كسب معیشت به كار زراعت می پرداخت و در وقت نماز جهت اقامه نماز ظهر و عصر و عشا به مسجد جامع سمنان آمده و نماز می گذارد و با وجود كار روزانه خستگی به ایراد سخن پرداخته و مردم را ارشاد و هدایت میكرد.

علمای بزرگ زمان از جمله حاج ملاهادی سبزواری و حاج ملاعلی کنی، وی را تصدیق و تکریم کرده اند و اعتمادالسلطنه در کتاب «الماثر و الاثار» وی را «جامع علوم عقلی و نقلی» می دانست.

  با گذشت سالها از دوران زندگی آن حكیم فرزانه همچنا ن حكایات و ضرب المثلهای وی بر سر زبانها جاری است یكی از نكات مهمی كه باید بدان تكیه نمود علاقه قلبی مردم به گفته ها و داستانهائی است كه از وی بجا مانده است حتی آنچنان این محبوبیت به حد اعلای خود رسیده كه پیروان و كهنسالان برای حرفهای خود مشاهده هائی از ضرب المثلها و حكایات او می آورند و جوانان را نصیحت كرده تا بدان گوش سپرده عمل كنند .

حکیم حاج ملاعلی سمنانی فرزند حاج محمد صادق(نخستین امام جماعت مسجد سلطانی)، در سال 1243 هجری قمری در سمنان به دنیا آمد. این حكیم فرزانه در سال ۱۳۳۳هجری قمری در سمنان وفات یافت آرامگاه وی در ابتدای خیابان حكیم الهی در كنار ایوان و داخل صحن مشجر و سر سبز و با صفائی در فضای باز قرار گرفته است .

داستان هائی از حاج ملا علی حکیم الهی سمنانی:

&& : اَگَه چیمیچی هادِچَه، آلَه دَبٍست. اَگَه چیمیچی هاگیچَه، آلَه واکَه.

aqε čimiči hâdeča. âla dabεst. aqε čimiči hâgiča. âla vâka.               

: اگر چیزی داده ای، دهانت را ببند. اگر چیزی گرفته ای، دهانت را باز کن.

تفسیر مثل:

   این جمله از گفته های حاجی ملاعلی حکیم الهی به فرزندش می باشد که به صورت ضرب المثل درآمده است. منظور این است که اگر در حقّ کسی نیکی، سخاوت و یا بزرگ منشی کرده ای، دهانت را ببند و هیچ جا بازگو مکن که منّت نگذاشته باشی. ولی اگر کسی در حق تو نیکی یا احسان کرده، دهانت را باز کن و از لطف او قدردانی و حق شناسی کن تا از محبت دیگران پاسداری کرده باشی. 

===============================    

 && : اَگَه کیزَه مٍشو، کَردَه مٍشو، خایرَه بَشو وارزین بَشو.

                      agε kiza mεšu. karda mεšu. xâyra bašu. vârzin bašu.

   : اَگَه حُوضَه مٍشو، خوتَه مٍشو، پیسَه بَشو، نارزین بَشو.

agε howz mεšu. xut mεšu. pisa bašu. nârzin bašu.                        

: اگر به مُووستان(تاکستان) می رود، یا به کرت(باغچه) می رود، خوبست برود، بگذارید برود، اگر به حوض می رود یا به آب انبار خانگی می رود، بد است برود، نگذارید برود. 

و امّا داستانی که باعث گفته شدن این جمله شد:

   جملة آهنگین بالا، جواب حاجی ملا علی حکیم الهی سمنانی است به سوآلی که از او در بارة فاضلاب حمّامی که بخشی از آن به نهرٍٍ آبی نفوذ کرده بود. کشاورزان جهت تعیین تکلیف شرعی، به حاجی ملا علی مراجعه کرده و ماجرا را توضیح می دهند، ایشان هم جمله بالا را در پاسخ سوآل کشاورزان می دهد.

============================   

&&: بٍنجي، نٍنجا، نٍنجا، مٍنجي.                                bεnji. nεnjâ. nεnjâ. mεnji                                       = بكش(تا زجر) نكشي، نكشي(زجر) مي‌كشي.

   : داستان اين ضرب‌المثل از اين قرار است كه دو تن باغ‌دار همسايه، ديواري مشترك داشتند. يكي از آنان كه متجاوز و زورگو بود، آب به پاي ديوارٍٍ چينه‌‌اي بست و ديوار را خراب كرد و گاهي خود را به ميوه و هيزم همسايه مي‌زد. بالاخره سر و صداي همسايه بلند شد و دعوايش را به جهت قضاوت، پيش حاجي ملا علي حكيم الهي بردند. حاجي پس از آن كه سخنان طرفين را شنيد، با توجه به شناختي كه از متشاكي پيدا كرده بود، به شاكي گفت: « بٍٍنجي، نٍنجا ، نٍنجا، مٍنجي » يعني اگر ديوار را خودت به تنهائي بكشي، ظلم و ستم همسايه را نمي‌كشي ولي اگر ديوار را نكشي از دست همسايه زجر خواهي كشيد. آن مرد حُكمٍٍ حاجي را پذيرفت و ديواري را كه همسايه خراب كرده بود از نو ساخت و از تعرض همسايه‌ي خاطي راحت شد.

    ============                                           « فرهنگ سمنانی . دکتر ستوده »  

&&: چٍٍَلا مٍمٍره مٍمونِه تاريك، لُوْكَه مٍمونِه دٍراز وُ باريك.

čεlâ mεmεre mεmone târik. lula mεmune dεrâz-o bârik.             

= چراغ خاموش مي‌شود و تاريك مي‌ماند، سوراخ دراز و باريك باقي مي‌ماند.

   : در مقام اعتراض به كسي مي‌گويند كه مي‌خواهد با وعده و وعيد و يا دستمزدي كم، كاري را به نفع خود تمام كند و يا ازكاري منافع دائمي براي خود برقرار كند و در عوض قول انجام عملي را بدهد كه مي‌تواند دائمي هم نباشد.

وجه تسميه‌ي اين مثل:

   : كسي كه ديوار به ديوار آب انبار عمومي زندگي مي‌كرد، قصد داشت از اين آب انبار شيرآبي به خانه‌ي خود بكشد و در عوض چراغي در پاشيرٍٍآب‌انبار نصب نمايد تا راه پله ي آب انبار روشن شود. از حاجي ملا علي حكيم‌الهي كسب تكليف كردند. جمله‌ي فوق جوابي است كه او داده است.

   ازآن جايي كه ممكن است بعد از مدتي آن شخص اقدام به روشن نگاه داشتن چراغ نكند، ولي آن شيرٍٍآب جريانش به طور مداوم باقي خواهدبود، با توجه به اين توصيه از نصب شير آب خودداري شد و اين جمله به صورت ضرب‌المثل درآمد كه در موارد مشابه به آن متوسل مي‌شوند.

   حكايت: چوپاني از دختري دهاتي در مقابل سه بز، تقاضاي نامشروع كرد. دخترگفت: « سه تا بُزٍٍتو خورده مي‌شود ولي قصّه‌ي ننگ و بدنامي براي من تا هميشه برجاي خواهد ماند».  بنا بر اين با تقاضاي چوپان موافقت نكرد.                  

                                              « فرهنگنامه امثال و حكم ايراني. ص 189 »  

================= 

&&: يا فٍٍَريني وُ شٍٍَت‌وٍٍرٍٍنجي، يا نٍٍمازي جٍٍماعٍتي.

yâ fεrini vo šεtvεrεnji. yâ nεmâzi jεmâ,εti.                                     

= يا فرتي و شير برنج، يا نماز جماعت.

   :‌ در مورد كسي گفته مي‌شود كه قصد دارد در آنٍٍ‌ واحد، از دو محل منتفع شود. و يا به كنايه به افرادي گفته مي‌شود كه بيش از حدّ به دنبال نعمات دنيوي هستند.

   مأخذ: از سخنان حاج ملّا علي حكيم الهي است خطاب به كساني كه هنگام روزه گشادن،‌ دنبال فريني و شير برنج مي‌رفتند و پس از افطار براي اداي نماز جماعت حاضر مي‌شدند.

   در ماه رمضان، در بسياري از خانه‌ها افطاري نذري مي‌دادند. بعضي از روزه‌داران به اين ميهماني‌ها مي‌رفتند و با فريني و شير برنج نذري،‌ روزه خود را مي‌گشودند و بعد براي اداي تماز جماعت به مسجد مي‌رفتند كه نماز جماعت تمام شده بود. بعضي ديگر كه به نماز جماعت مي‌پرداختند، وقتي به ميهماني مي‌رسيدند كه خبري از فريني و شيربرنج نبود. بعضي‌ها هم مردّد بودند كه به نماز جماعت بروند و يا براي روزه گشودن به مهماني، كه هر دو را از دست مي‌دادند.

داستان را به حاجي مُلّا علي رساندند و خواستار راه حلّي شدند و او در پاسخ گفت:

   : يا فٍريني وُ شٍت وٍٍرٍٍنجي، يا نٍمازي جٍٍماعٍتي.          

                                                  « آداب و رسوم مردم سمنان . ص 209 »   

نظير: هم از شورباي قم باز مانديم، هم از هليم كاشان.                        

                                                            « فرهنگ عوام . ص 657 ‌»

مترادف با : نه گندم ري داريم و نه خرماي بغداد. 

مثل های رایج در زبان سمنانی به همراه تعبیر و تفسیر و ریشه تاریخی، ماخذ یا داستان تعدادی از آنها

====================  

مثل هائی با اولین حرفٍ( آ â  ) 

&: آتَِش، آتَِشي پي دٍمٍگيري يِه. tεš âtεši pi dεmεgiriye                          â

=آتش از آتش گُر مي‌گيرد.

   : پيامي است اندرز گونه بمنظور حفظ آرامش و خودداري از درگيري با ديگران که باعث نفاق می شود و همچنين اندرزي است در ايجاد اتّحاد و اتّفاق در بستر توسعه و پيشرفت . به همين دليل است که گفته شده :  يك دست صدا ندارد .

مثل فارسی : آب به آب مي‌خورد ، زور بر مي‌دارد  //  آتش از آتش گل مي‌كند .

 حسنت به اتفاق ملاحت جهان گرفتآري به اتفاق جهان مي‌توان گرفت .

                                                                                           «حافظ»

: مورچگان را چو بُود اتفّاقشير ژيان را بدرانند پوست

                                                       «سعدي»   « ده هزار مثل فارسي. ص 51 »

============   

&: آتٍش کو دوکِه، تَرَه خُشک مٍسوزییِه.

: آتش که فتد، تر و خشک می سوزد.

:منظورِ این مثل انست که چنانچه خطری پیش بیاید، کم و بیش همه ضرر می کنند.

آتش به نیستان چو فروزند              با هم تر و خشک را بسوزند

صَرصَر چو زند به بوستان گام          هم پخته فتد ز شاخ، هم خام

                                                               « امیرخسرو دهلوی»

مثل کرمانی: از آتشِ کو بَنان، گَوَر می سوزد.

=============== 

&: آتٍشي رَه مَنٍذُن آتٍش خاموش كَه. âtεši ra manεzon âtεš xâmuš ka      

: باآتش نمي‌تواني آتش را خاموش كني .

   : در مقام آگاهي بر اينكه با صبر و بردباري و تدبير ، بهتر مي‌توان موفق شد و به صلح و آرامش رسيد تا با قلدری وجنگ و نزاع و نفاق .

مثل فارسی: مرغ زيرک چون به دام افتد، تحمّل بايدش.

نظير: گر صبر كني ز غوره حلوا سازم.  //  صبر تلخ است وليكن بر شيرين دارد.

                                          « گلچيني از ضرب‌المثلهاي جهان. ص188 »

============   

& : آتٍشی رَه وازی ماکٍرِه.

: با آتش بازی می کند.

: این مَثَل را درمورد کسی می گویند که دست به کار خطرناکی زده که آخر و عاقبت خوبی ندارد. در فارسی می گویند: با دُمِ شیر بازی می کند.

ایرج میرزا شاعر دوره قاجار که خود شاهزاده بود شعر زیبائی در این مورد دارد:

بود شیری به بیشه ای خفته            موشکی کرد خوابش اشفته

آنقدر گوش شیر گاز گرفت             گه رها کرد و گاه باز گرفت

تا که از خواب، شیر شد بیدار          متغّیر ز موش بد رفتار

دست برد و گرفت کلّة موش            شد گرفتار، موش بازی گوش

گفت ای موش لوسٍٍ یک قازی          با دُمٍٍ شیر می کنی بازی؟          « ایرج میرزا»

     ======== =======   

&&: آجُرین بَر گیرهاکٍرچیمُن                  jorin bar gir hâkεrčimonâ      

:در میان دَرٍ آجُری گیر کرده ایم. «دچار مخمصه و گرفتاری شده ایم».

این مثل را کسی می گوید که دچار فردی تواناتر از خود شده و رهائی از او مشکل است.

تفسیر مثل:

: در گذشته های دور، چارچوب و دَرِ خانه های مردم عادی بین دیوار گلی کار گذاشته می شد، دَرٍ آجری، کنایه از خانه بزرگ و آراسته ایست که متعلق به طبقه اعیان و اشراف است. خانه ای که طرفین دَرِ خانه آجرکاری شده باشد، نشانه تمًکن صاحب خانه است. حال اگر فرد عادی، گرفتار فرد ثروتمند یا زورمندی می شد و کاری از او ساخته نبود و نمی توانست احقاق حقً کند، می گفت: بینٍٍ دَرٍٍ آجری گیر کرده ام.

============   

&: آجُرَه دٍلَه کورِه مٍندَن، مٍپٍژَن، وَلی مَنٍخورَن.

: آجر را در کوره می گذارند، می پزند، ولی نمی خورند.

: به منظور یادآوری این که هرچیزی پخته شد قابل خوردن نیست، این مثل را بیان می کنند.

============   

&: آدَم اي دَفَه چالا مٍكِه .                            âdam i dafa čâlâ mεke

= آدم يك بار به چاله مي‌افتد .

   : در مقام اعتراض و يا آگاهي به كسي مي‌گويند كه از اشتباه وخطاي خود عبرت نمي‌گيرد. عدم توجه به اشتباه ، مانع از پيشرفت و ترقی و توسعه است .

نظير= آدم عاقل از يه سوراخ يه دفه گزيده ميشه.

یا= عاقل دوبار فريب نمي‌خورد .// 4 = هركسي انگشت خود يكبار كند در زورفين*

                                    « منوچهري دامغاني»   « ده هزار مثل فارسي. ص 22 »

* زورفين= حلقه‌اي كه بُن آن بر در استوار باشد ومادگي و چاك و چفت برآن افتد و دسته قفل از سوراخ ميان حلقه گذرد.         « كامل فرهنگ فارسي »

زورفين را درزبان سمناني«زولفييَه  zolfiya» مي‌گويند. و آن بست آهنين پشت در ورودي خانه‌هاست .                        « فرهنگ سمناني . ص 217  »

5= آنكه شد يكبار زهرآلود ازسوراخ مار      بار ديگر گردِ آن سوراخ كي آيد گذر؟  

                                                                        «  لطايف سخن . ص 70  »

6= افعي گزيده مي‌رمد از شكل ريسمان .

============     

 & : آدَم باریکّلا باریکّلا ژو مُکُشِه، خَری هَم سَرَه بار.

âdam bârikεlâ bârikεlâ žo mokoše xara ham sarabâr.                         

: آدم را باریکّلا باریکّلا می کشد، خر را هم سربار.

: آدم های رندی وجود دارند که وقتی یک نفرِ صاف و ساده گیر میاورند، با گفتن باریکلا، باریکلا و ماشاللا، ماشاللا، از او تشویق می کنند تا زیادتر کار کند، البته از مزد زیادتر هم خبری نیست، فقط دلش خوش است که رئیسش یا اربابش از او تعریف خشک و خالی کرده. شاعری در چنین موارد بدینگونه سروده است:

عطای بزرگان ایران زمین             دو تا باریکّلاست و صد آفرین

عطای بزرگان چو ابر بهار              به جایی ببارد که ناید به کار

=============== 

& : آدَم تا زَندَه یَه مٍگی ژو پی آتٍش بٍوارِه ، بٍمٍرد، ژو گوری پی.

: آدم تا زنده است باید از او آتش ببارد، مُرد، از گورش.

: در این مثل آتش باریدن از وجود انسان منظور شیطنت و رذالت نیست، بلکه تلاشگر و مفید بودن است. منظورآنست که آدم باید در زندگی تلاشگر، کوشا، خیّر و تاثیرگذار بوده و نشان سر زندگي و حيات در وجودش باشد، از کوشش و جدّیت دست نکشد، به طوری که وقتی مُرد، باز هم اثر کارش پابرجا باشد و همه کَس بتوانند از آثارش استفاده کنند. آدم های خیّر هم جُزء این دسته از افراد هستند.

  پاك طينت مي رساند فيض،  بعد از سوختن               

                                               عود خاكستر چو گردد، مي‌كند دندان سفيد .

                                                         « فرهنگ اشعار صائب . ج 2 ص 535 »

مثل اليكائي( گرمسار) : آدم مي‌بايست سنگش آتش داشته باشد .   

                                           « ضرب‌المثل‌هاي اليكائيي ( گرمسار ) . ص 13 »

============     

 &: آدَم تا كَسيني ناكٍرِه، مَسين مَنٍبو. âdam tâ kasini nâkεre masin manεbu  

آدم تا كوچكي نكند، بزرگ نمي‌شود .

   : اشاره‌ايست به اين اصل كه تا انسان شاگردي نكند و قدر و منزلت استاد خود را نداند ، استاد نمي‌شود . تجربه اندوزی هم در راه پیشرفت و توسعه مهم است. به همین دلیل گفته شده است که:

هيچ حلوائيي نشد استاد كارتا كه شاگردِ شكرريزي نشد
هيچ كس از پيش خود چيزي نشدهيچ آهن، خنجر تيزي نشد

                                                                             « فرهنگ عوام. ص 67 »

مَثل كرد اشنويه: تا سوار نيفتد، سواركار نمي‌شود . 

                                                   فرهنگ مردم . فولكلور ايران . ص 370 »

============   

& : آدَم بيگاري هاكٍرِه ، ويكاري ناكٍرِه . âdam vigâri hâkεre , vikâri nâkεre      = آدم بيگاري بكند ، بيكاري نكند .

   :هشداری است که در مذمّت بيكاري گفته می شود. چون بيكاري انسان را فرسوده مي‌كند.مسلماً انجام كار بدون مزد برای انسان فهيم ، بهتر از بيكاري و فرسوده شدن است .

: به راه باديه رفتن به از نشستن باطل      که گر مراد نجويم ، به قدر وسع بکوشم

مثل دیگری داریم که می گوید:

&: ويكاري پي، هَمَه ويزار . vikâri pi . hama vizâr                      

: ازآدم بيكار، همه بيزارند .

============   

&&: آدَم جایی هٍکاتی ماکٍرٍٍه کو به دٍل بَنینِه، نه به گٍل.

âdam jâyi hεkâti mâkεre ko bε dεl banine na bε gεl.                              

: آدم جائی حرف می زند که به دل بنشیند، نه به گٍل.

: این مثل را کسی می گوید که به او اصرار می کنند در جمعی سخنی بگوید و چون آن شخص، آن جمع را مشتاقِ به شنیدن حرف و سخن نمی بیند، لذا این جواب را به اصرار کننده می دهد.

================     

&: آدم شیشِه پی نازُک ترییَه.    âdam šiše pi nâzoktεri ya.                     

: آدم از شیشه نازکتر است.  

: وقتی می خواهند به کسی یادآوری کنند که باید در کار احتیاط بکند، از این مثل استفاده می کنند.

========== 

&: آدَم کو پیر مٍبو، حٍرص ژو مِیرِه .                

                                                  âdam ko pir mεbu , hεrs zo meyre .   

: آدم که پیر می­شود ، حرص او را می­گیرد ( طمع بر او غالب می­شود ) .

بارها مشاهده شده آنان که پیرند دلبستگیِ بیشتری به مال و منال خود دارند ، شاید علت آن عدم تأمین آتیه آنان باشد .

============    

&: آدَم غُلُمی پیلی یَه .                  âdam qolomi pili ya .                                     : آدم غلام پول است .

بدیهی است که آدم طماع وقتی برای جمع­آوری پول تلاش می­کند ، مدام در اختیار پول است و غلامیِ پول را می­کند .

مثل فرانسوي : پول به عقلا خدمت مي‌كند و بر احمق‌ها حكومت .          

                                                                  «گلچيني از ضرب‌المثلهاي جهان. ص 81 »

مثل چك: پول، در همه جا ارباب است.

مثل آلماني: ثروت ارباب است و فقر نوكر.                            

                                            « گلچيني از ضرب‌المثلهاي جهان  صفحات 78 و81 و96 »

============     

&: آدم کو شیشَه نییَه.     âdam ko šiša niya.                                            

: آدم که شیشه نیست.

: وقتی که قصد دارند کسی را تشویق کنند برای انجام کار سختی، از این مثل استفاده می کنند.

به زبان سمنانی:

: وَختی مَِگٍشُن ای نفری تشویق هاکٍرَن کو ای کاری سختی اٍنجام بَدِه، اٍنَه مثٍلین پی اٍستفادَه ماکٍرَن. 

============   

&: آدَم مٍگی آدَم بو.                                                            âdam mεgi âdam bu.

: آدم باید آدم باشد.

:«آدم باید انسان باشد و از انسانیت سرشته ای داشته باشد».

: انسانیّت به ظاهر مرتب و منظم نیست، بلکه شخص باید دارای اعتبار و منزلت اجتماعی و شخصیّت ذاتی باشد.

: در مقام اعتراض، در مورد شخصی که کار ناشایست و دور از انسانیّت انجام داده باشد، گفته می شود.

داستان: پدری منکر آن بود که پسرش شعور یافته و آدم بشود. تا وقتی که آشوبی در مملکت پیدا شد و در آن واقعه، پسر به سرکردگی و حمایت اشرار و اوباش و اراذل، به سلطنت رسید. چون به تخت نشست فرمان داد، پدرش را با خفّت به حضور آورند. چون پدر را در تَعبٍٍ بند و زنجیر نگریست گفت: نه تو آن بودی که مرا می گفتی آدم نمی شوی؟ ببین به چه مقامی رسیده ام. پدرش جواب داد: اکنون نیز همان گویم، من گفتم آدم نمی شوی، نگفتم شاه نمی شوی. اگر آدم بودی خود را چنین معرفی نمی کردی.

                                                                       « قند و نمك. ص 577 »

گوهر پاک بباید که شود قابل فیض                    ورنه هر سنگ وگٍٍلی، لو لو وُ مرجان نشود

اسم اعظم بکند کار خود ای دل، خوش باش      که به تلبیس و حیل، دیو، مسلمان نشود  

============ 

&:آدَم مٍگی هُشتُن هٍرنین فٍکرَم دَبو.

                              . âdam mεgi xošton(hošton) hεrenin fεkram dabu

آدم باید به فکر فردایِ خودش هم باشد.

آنچه مسلم است انسان باید آینده نگر هم باشد و برای فردای خود پس اندازی داشته باشد تا گرفتار مردم زمانه نگردد.

        مبادا كه در دهر ديرايستي                مصيبت بود پيري و نيستي   « سعدي » 

شب پراکنده خُسبد آن که پدید               نبود وجه بامدادانش

مور گرد آورد به تابستان                           تا فراغت بُود، زمستانش 

                                                             کلیات سعدی، باب هفتم گلستان، ص 152

============    

&: آدَم مَنٍگي آخور بين بُو، مٍگي آخٍر بينَم بوُ .  

                              âdam manεgi âxorbin bu.mεgi âxεrbinam bu.  

= آدم نبايد آخوربين باشد، بايد آخربين هم باشد .

   : اين مثل به عنوان حكمت و پند و اندرز به كساني كه آينده نگر نيستند و فقط به حال توجه دارند گفته مي‌شود ، به جهت ترغيب آنان به آينده نگري زيرا :

: آينده نگری و مثبت اتديشی ، يکی از محور های توسعه است .

ولی: آخوربین، آخربین نمی شود.          «ده هزار مثل فارسی، ص 10»

مترادف با : آدَم مٍگي خُشتُن (هُشتُن) هٍرِنين فَِكرَم دَبو .

                              . âdam mεgi xošton(hošton) hεrenin fεkram dabu

: به روزگار سلامت، سلاح جنگ بساز           وگرنه سيل چو بگرفت، سد نشايد بست

: مبادا كه در دهر ديرايستي                         مصيبت بود پيري و نيستي   « سعدي »

: چو به گشتي طبيب از خود ميازار             چراغ از بهر تاريكي نگهدار     « سعدي »

: مینداز تو داست، ز بعدِ درو                       که لازم بود باز، در سالِ نو

به سالِ دگر، گر تو را نیست داس                 درو چون کنی، گندمت را وُ جو

                                                        «فرهنگنامه امثال و حکم ایرانی. ص 436»

============    

&: آدَم نَمُندَه .                                                       dam namonda.           â                            

 = ( به ) آدم نمي‌ماند .

   : در مقام تحقير به كسي مي گويند كه از ديگران دوري مي‌كند و با مردم جوشش ندارد و اعمال و رفتارش به انسان عاقل نمي‌ماند . و همچنين به فرد بي ادب و فاقد تربيت مي گويند با آن كه در جمع آدميان بوده ولي آداب معاشرت نياموخته است .

   داستان: اسب بسيار خوبي را كه نظير آن كمتر ديده شده بود براي ابومسلم آورده بودند . ابومسلم از سرداران سپاه خود پرسيد: اين اسب براي چه كاري خوب است ؟  يكي گفت: براي اين كه انسان برآن سوار شود و در راه خدا جهاد كند . ابو مسلم گفت : جوابي بهتر مي‌خواهم. ديگري گفت: براي شكار و تفريح خوب است . باز هم ابومسلم قبول نكرد و عاقبت خودش گفت: اين اسب براي آن خوب است كه شخص برآن سوار شود و از همنشين بد به كوه و بيابان فرار كند .                                 

                                                                          « لطايف و پندهاي تاريخي. ص 70. »

============     

& : آدَم وَشوني پي بَمٍرِه وُ مٍنٍتّي نٍنجِه . 

âdam vašoni pi bamεre vo mεnnεti nεnje                                          

= آدم از گرسنگي بميرد و منّت نكشد .

   : اين مَثل را به منظورآگاهي به  افراد كاهلي مي گويند كه در تلاش معاش نبوده وضمن آن كه سربار جامعه هستند ، جهت گذراندن امور خود ، منّت ديگران را مي­كشند . گويا نمی دانند که: تملًق گفتن و چاپلوسی کردن باعث فرومايگی ، بی شخصيًّتی و عقب افتادگي است .

مثل فارسی: به گرسنگي مردن، به كه منت دو نان بردن. 

: ازگرسنگي مردن ، به كه نان فرومايگان خوردن .

دست طلب، چو پيش كسان مي‌كني درازپل بسته‌اي،كه بگذري ازآبروي خويش
آبي است آبروي كه نيايد به جوي بازاز تشنگي بمير و مريز آبروي خويش                              «صائب تبریزی»
به نان خشك قناعت كنيم و جامه‌ي دلق‌‌كه بار منّت خود به، كه بار منّت خلق

============       

&= آدَم هُشتٍرَه بَمٍرِه، ژو هٍوادار نَمٍرِه.

                                                    namεre. âdam hoŝtεra bamεre žo hεvâdâr

: آدم خودش بمیرد، هوادارش نمیرد.

: این مثل اشاره دارد بر اهمیت وجود طرفدار و مرید و دوستان یکرنگ و با وفا که همیشه هوادار و پشتیبان دوستان خود هستند، چه در حیات و چه بعد از مرگ. لذا با پشتیبانی خود عملا نمی گذارند که دوستانشان در اذهان عمومی به فراموشی سپرده شوند. از آن جایی که گفته شده: از دل برود هر آن که از دیده رود، لذا با یادآوری مدام از دوستان خود، و هواداری و پشتیبانی از آنها، این مثل را به این گونه تغییر می دهند: از دل نرود هر آن که از دیده برفت. 

داستان: شخصی را فلک کرده و چوب بر پایش می زدند، هربار که چوب به پایش می خورد داد می زد« آی پُشتم». بعد از فلک کردن از او پرسیدند، چرا با ضربه هر چوب داد می زدی« آی پشتم»؟در حالیکه چوب به کفٍٍ پایت می خورد. آن شخص گفت: اگر من پُشت می داشتم« هوادار و طرفدار» شما کی جرأت می کردید که به کفٍٍ پایٍٍ من چوب بزنید. 

======================= 

& : آدٍمي بُخُوبُري يَه .                                             âdεmi boxowboriya                                                                     

= آدم بُخوُ بري است .

   : به استعاره در مورد كسي گفته مي‌شود كه براي ارتكاب تقلب و تزوير از هيچ كاري روگردان نيست و بسيار زرنگ و كاركشته ،  ماهر و حيله‌گر وكلاهبردار است .

    ریشه تاریخی این مثل:

🙁 بُخُو)، عبارت از دو حلقه‌ي فلزي محكم بود كه بوسيله‌ي يك زنجير آهنين به يكديگر متصل ميشد. (تقريبا شبيه دستبندي كه به دست‌هاي جنايتكاران مي‌زنند.) و آن را به دو دست اسب در بالاي سم مي‌بستند . آنگاه وسط « بُخُو » را با زنجيري قلاب و قفل كرده و انتهاي زنجير را با ميخ طويله‌ي محكمي به زمين مي‌كوبيدند تا سارقين نتوانند آن را باز كرده و اسب را بربايند. با وجود آنكه « بُخُو» در قديم وسيله‌ي محكم و مطمئني براي حفظ و نگهداري اسبان اصيل و قيمتي بوده است ، معهذا دزدانٍٍ كهنه كاري بودند كه بُخُوي اسبان را با چالاكي و مهارت وتهوّر، مي‌بريدند و اسبان را به سرقت مي‌بردند . 

                                           «  ريشه‌هاي تاريخي امثال و حكم. ج1. ص 201. با تلخيص . »

    همچنین مثل شماره 701 جلد اول کتاب(گنجینه ای از مثل های گویش سمنانی).

==========  

& : آدٍمی بٍه هَلُن مٍنٍشناسَن .                    âdεmi bε halon mεnεšnâsan.                    : انسان را به لباسش نمی­شناسند .

: پند و اندرزی است جهت شناخت شخصیت واقعی انشان­ها بر اساس باطن آنها نه ظاهرشان. بدین معنی که، نه لباس فاخر دلیل بر شخصیت است و نه لباس ژنده دلیل بر بی شخصیتی. چه بسا انسان نماهایی که لباس فاخر به تن دارند و چه بسا انسان­های با شخصیتی که لباس ژنده در بر دارند.

خاکساران جهان را به حقارت منگر            شايد که در اين گرد سواری باشد  

مترادف با: اٍسبِه بٍه مي مٍنٍشناسَن.    εsbe bε mi mεnεšnâsan.         

: سگ را به مو نمی شناسند.  

 تن آدمي شريف است به جان آدميّت      نه همين لباس زيباست نشان آدميّت

                                                                                                         «سعدي»             

   شاهد آن نيست كه موئي و مياني دارد          بنده طلعت آن باش، كه آني دارد            

                                                                                                         «حافظ»

مثل انگليسي:  با كلاه راهبگي، آدمي راهبه نمي‌شود. 

                                                      « ضرب‌المثلهاي انگليسي به فارسي. ص 57 »

مثل انگليسي:  انسان، با ادب و رفتارش شناخته مي‌شود.  

                                               « ضرب‌المثلهاي معروف ايران و جهان ص 227 »

مثل چيني: لكّه‌هاي حيوان بر پوست اوست، لكّه‌هاي انسان در اندرونش.  

                                      «گلچيني از ضرب‌المثلهاي جهان. ص 258 »

                                                    سخن نغز   

آنكه درچشم توآب است، سراب است سرابآخرِكارِ تو زين فكر، خراب است، خراب
جانِ من، ارزشِ اين كلبهِ ويرانه بدانكاخِ رؤيائيِ تو، نقشِ برآب است، برآب
مَردِ ره شو، كه نپيموده، به مقصد نرسيكارِ دنيا، همه از روي حساب است، حساب
باش هشيار ،كه بر ظاهرِكس، دل ندهيچهرهِ دون صفتان، زيرِ نقاب است، نقاب
از بزرگانِ خرد، معرفت آموز و ادبجهل اگركم نشود، جان به عذاب است، عذاب
قدرِ امروز بدان، كار به فردا مفكنپايهِ عمر، تهي همچو حباب است، حباب
عزّت و حرمتي ار، درخورِ پيري بينيحاصلِ همّتِ دورانِ شباب است، شباب
دانش اندوز و همه فكر، در اين ره بگذاركه جهان، جلوه گر از نوركتاب است، كتاب
از « فراز »، اين سخن نغز به خاطر بسپاركارِ دنيا، همه از روي حساب است، حساب

                                                      « علي اصغر فراز « فراز » . زمستان 77 – تهران »

============    

&= آدٍمی بی پیلی هُشتُن دٍلَه شَهری هَم غَریبَه.

   âdεmi bi pili hošton dεla šahri ham qariba.                                             

    : آدم بی پول در شهر خودش هم غریب است.

   : در مقام آگاهي ودر مذمّت بي پولي و نداري گفته مي‌شود . بديهي است كه بي پولي بخودي خود انسان را در انزوا قرار خواهد داد و آن گاه است كه انسان احساس غربت مي‌كند . ولی برعکس ، پول همراه با تدبير ، سرچشمه توسعه است و همهِ کارها را به سرانجام نيکو می رساند .

   ما هرقدر هم همدل و همراه باشیم، مقاوم باشیم، انعطاف پذیر و آینده نگر باشیم، اگر پول نداشته باشیم، کار عبثی کردیم. زیرا پول، عامل تعیین کننده ایست.

   : اعتقاد من این است که، آدم بی پول، نه فقط در شهر خودش غریب است که در خانه خودش هم غریب است. پول نداشته باشید زن و فرزند ت هم شما را تحویل نمی گیرند.

منعم به کوه و دشت و بیابان غریب نیست           هرجا که رفت خیمه زد و بارگاه ساخت

وآنرا که بر مراد جهان نیست دسترس            در زاد و بوم خویش غریب است و ناشناخت

                                                                                           (کلیات سعدی ص104)

: اعتقاد بنده براین است که آدم بی پول نه فقط توی شهر خوش غریبه، بلکه توی خونه خودش هم غریبه، مردی که پول نداشته باشه، زن و بچه هاشم بهش اعتنا نمی کنند و حرفش را نمی خوانند.

نظیر:

نهج البلاغه: ثروت در غریبی وطن است و فقر در وطن غریبی.

ای زر، توئی آن که جامعِ لذّاتی                محبوبِ جهانیان، به هر اوقاتی

بی شک، تو خدا نِئی، ولیکن به خدا         ستّار عیوت و قاضی الحاجاتی

1: آن کس که بی زر است، مرغِ بی بال و پر است.

2: آن کس که به دینار دسترس ندارد، در دنیا کس ندارد(سعدی).

3: شوخی یا لطیفة آدمِ پولدار، همیشه خنده دار است.

                                                                     ده هزار مثل فارسی، ص42 و 43 . 

4: هرکه را کیسه گران، سخت گرانمایه بُود      هرکه را کیسه سبک، سخت سبکبار بُود

                                                                                          (منوچهری دامغانی)

5: هرکه زر دید، سر فرود آرد                  وَر ترازوی آهنین دوش است                (سعدی)

6: جُوْوی زر، بهتر از پنجاه من زور           زور ده مرد چه خواهی، زرِ یکمرده بیار (سعدی)

7: پول سفید، برای روز سیاه است.

8: بی پول اگر رستم زال است، ذلیل است.    (قابوسنامه)

مثل آلمانی: با لنگر طلائی می توان در هر خلیجی لنگر انداخت.

مثل انگلیسی: کلید طلائی، هر دری را می گشاید.

                                                                     (ضرب المثل های انگلیسی، ص 114)

مثل چینی: با ثروت می توان بر شیاطین فرمانروائی کرد، بدون ثروت نمی توان حتّی برده ای را احضار کرد.  

مثل هندی: با جیب خالی که به جنگ نمی توان رفت.

                                           (ضرب المثل های معروف ایران و جهان، ص 229 و 230)

مثل آلمانی: بدبختان همیشه مقصرند.

مثل چینی: اعمّ از این که برحقّ باشی یا نباشی، اهمیتی ندارد، اگر پول نداشته باشی خطاکار به شما خواهی رفت.

مثل چینی: اگر پول داشته باشی، اژدها هستی، و اگر پول نداشته باشی، کِرمِ خاکی.

مثل فرانسوی: مردی که پول ندارد، مانند گرگی است که دندان ندارد.

مثل کروآتی: بدون پول انسن نمی تواند به جائی، حتّی به کلیسا برود.

                           (گلچینی از ضرب المثل های جهان،  ص40 و 63 و 247 و 68)

                           به نقل از صفحه 30 کتاب(گنجینه ای از مثل های گویش سمنانی)

============     

& : آدٍمی تٍلَه تورَه مٍمُنِه، هَرچی دوریژ پُر مابو.

âdεmi tεla tura mεmone – har či duriž por mâbu.                               

: شکم آدم به مثل توبره است، هرچیزی در آن بریزی پر می شود.

: در این مثل حکمتی وجود دارد، زمانی که انسان می توان با نان خالی و با قناعت و متانت روزگار بگذراند، چرا باید برای سیر کردنِ شکم خود، دست به هرکاری بزند؟یا این که در نهایت پستی، کارِ خلافی بکند و شکم خود را با بهترین غذاها پر کند. در هر دو حال شکم پر می شود، ولی بین این دو رویه، تفاوت بسیار است.

==================

 &: آدٍمي ظاهٍر سازي يَه .                                               âdεmi zâhεr sâziya.

= آدم ظاهر سازي است .

   : اصطلاحي است در معرفي فردي كه ظاهركارهايش موجه ولي باطن آن خراب است و يا ظاهر گفتارش با باطن آن متفاوت است. مسلماً چنين افرادِ فريب كار، غير قابل اعتمادند.

داستان: شخصي براي طلبِ حكومتِ ناحيه ای از نواحي عراق بر منصور خليفه ي عبّاسي در آمد، در حالتي كه آثار زهد و تقوي از او نمايان و بر پيشانيش آثار سجود به مثلِ كوهانِ زانوي شتري نمايان بود. بعد از اظهارِ مطلب ، خليفه از او سوال كرد كه اين چيست بر پيشانيت ؟ (آن شخص) گفت: اثر سجود است.

  منصور گفت كه: اين حايل است بينِ تو و اين عمل كه خواهانِ آن هستي. آن شخص گفت: چگونه حايل خواهد بود ؟

منصور گفت: به جهت آن كه اگر از كثرت عبادت وخدا پرستي شده است، پس روا نيست كه تو را از خداوند مشغول داريم، و اگر براي ما كرده اي، سزاوار نيست كه فريب و خدعه ي تو بر ما اثر كند.

آن شخص منفعل شده، نوميدانه از مجلس بيرون رفت.       « گنجينه ي لطايف . ص 50 »    

 ==========     

&: آدٍمی عٍزّت، به ژو پیلی یَه.                              âdεmi ,εzzεt bε žo pili ya

: عزّتِ انسان، به پول اوست.

: هرچند که پول عزّت نمی آورد، ولی به چشم کسانی که عقلشان به چشمشان است، برای پولداران عزّت قائلند.

============   

& :آدٍمي گوُشي مٍربينِه، ژوآلَه(ژوكينَه) پينٍكَه مٍكٍرِه .                                         

âdεmi guši mεrbine – žo âla(žo kina)pinεka mεkεre.              

= گوش آدم را مي‌برد، به دَهنش(ماتحتش) وصله مي‌كند .

   : اين مثل را در مورد آدم رند، دغلكار وحقّه بازي به كار مي‌برند كه در نهايت آرامش و با كسب اطمينان و به قصدكمك و همكاري جيب طرف مقابل را خالي مي‌كند . اين قبيل افراد را اصطلاحاً «گوش بر» مي‌گويند .

مترادف با: اُوْ چٍلَه  بُندَه             owčεla bonda.

: فرد متقلبی است. از آب کره می گیرد.

     داستان : روزي به ناصرالدين شاه خبر دادند كه در شهر، مردي شياد و كلاهبردار پيدا شده كه گوش آدم‌هاي زيرك را هم مي‌برد، از اين قرار، حساب آدم‌هاي ساده لوح معلوم است. شاه دستور دستگيري او را صادر كرد. مرد گوش بر را دستگير و به دربار آوردند. شاه به او گفت: تعريف كن چطور گوش مردم را مي بري؟ آن مرد گفت: قربان، با تعريف كردن منظورتان عملي نمي‌شود. شما بايد با ديدن چاقوي گوش بري جريان را با چشم ببينيد. شاه گفت: خب كجاست چاقوي گوش بري؟ آن مرد گفت: قربان از ترس مأمورين شما همه را در آب ريختم ولي اگر دو تومان به بنده مرحمت كنيد عين آنها را از بازار خريده به شما نشان خواهم داد. ناصرالدين شاه دستور داد دو تومان به او بدهند. مردك پول را گرفت و با وقار تمام از دربار خارج شد و ديگر باز نگشت. مأمورين بار ديگر او را دستگير كردند و به دربار آوردند. شاه با عصبانيت خطاب به او گفت: چرا ديروز مراجعت نكردي؟ كجاست چاقوي گوش بري؟ مرد گفت: قربان ديگر نشان دادن ابزار لزومي ندارد، زيرا من عملاً نحوه‌يِ گوش بري را نشان دادم.                 

                                                                               « لطائف و پندهاي تاريخي . ص 76 »

==========  

&&: آرد آرَه اٍشتِه، تفرَه سُونگٍسَر.  ârd âra  εšta – tafra sowngεsar.           

: آرد در اسیاب است و قره قوروت در سنگسر.

این مثل در مورد آدم خوش باور و ساده دل کاربرد دارد. وعده ای به او داده اند، بدون در نظر گرفتن راست و دروغش، چاله خرجش را کنده است.

بد نیست ارتباط آرد با قره قوروت را توضیح بدهم. اکثر مردم سمنان آش رشته را با قره قوروتِ سنگسر می خورند. البته قره قوروت موارد مصرف دیگری هم دارد.

============ 

&: آرو وٍرگی حٍلاج بیچون.                                      âru vεrgi hεllâj bičun. 

: امروز حلاج گرگ بودم. 

: در بیان انجام کاری اجباری و بدون مزد، از این مثل استفاده می شود.

داستان این مثل:

: در یکی از روزهای زمستان که برف مفصلی باریده بود، مرد حلاجی از روستای خود به قصد رفتن به روستای مجاور برای حلاجی، کمان و مُشته خود را برمیدارد و به راه می افتد. پس از طی مسافتی، می بیند که گرگی در پیٍٍ اوست. مرد حلاج می ایستد تا عکس العمل گرگ را بیند و فکر چاره ای بکند، گرگ هم می ایستد. مرد حلاج به راه خود ادامی می دهد، می بیند که گرگ هم به او نزدیک شده است. فکر می کند که اگر بخواهد با کمانش به سوی گرگ حمله کند و گرگ را بزند، ديد كمان طاقت برابري با بدن گرگ را ندارد و زود مي‌شكند. و اگر مُشته را به سوی گرگ پرتاب کند، مُشته داخل برف ها گم می شود.

   مرد حلاج فکر دیگری کرد، جلوی برف های پُشته شده ای نشست و شروع کرد با مُشته زدن بر روی زِهِ کمان حلاجی، برفها مرتب به هوا پاشیده می شد و گرگ از این حالت و صدای کمانِ حلاجی که تا آن روز نشنیده بود، به هراس افتاد و فرار کرد. مرد حلاج از جایش بلند شد و مجدداً به راه افتاد و گاهی هم به پشت سرش نگاه می کرد. بعد از طیٍٍ مسافتی دید که گرگ او را تعقیب می کند. گویا گرگ سخت گرسنه و به از دست ندادن طعمه‌ي خود حريص بود، بازگشت و دوباره به مرد حلاج حمله‌ور شد.

   مرد حلاج دوباره جلوی پشته برفی نشست و شروع کرد به زدن کمان، گرگ مجدداً فرار را به قرار ترجیح داد. حلاج به ناچار عمل خود را از سر گرفت و گرگ را فراري داد.

   خلاصه، هر دم كه از مُشته زدن دست مي‌كشيد، گرگِ گرسنه به او حمله مي‌كرد. بيچاره حلّاج از صبح تا شام كارش همين بود تا بالاخره گرگ خسته و از اين طعمه‌ي وحشت‌خيز نوميد گرديد و از پي شكار ديگري رفت و حلاح نيز خسته و كوفته و با دست خالي به خانه بازگشت.

زنش پرسيد: سر و سور چه آورده‌اي؟ حلاج گفت: هيچ. زنش گفت: چطور هيچ؟ مرد گفت: براي اين كه امروز حلاج گرگ بودم.                    « داستان‌هاي امثال. ص  427 »

   حال، زمانی که کسی گرفتار پولداری یا زورگوئی می شود که مزدش یا حقّش را نمی دهد، از این مثل استفاده می کنند.  

====================  

& : آش هَمَن آشَه وُ کاسَه هَمَن کاسَه.           

âš haman âša vo kâsa haman kâsa.                                        

: آش همین آش است و کاسه همین کاسه.

: این مثل وقتی گفته می شود که بخواهند یک موضوعِ نا مطلوبی را یادآوری کنند.

   و امّا ریشة تاریخی این مثل:

   : در زمان«نادرشاه» یکی از استاندارانِ او، به مردم خیلی ظلم میکرد و مالیات های فراوان از آن ها می گرفت. مردم به تنگ آمده و شکایت او را نزد نادر بردند.

   نادر پیغامی برای استاندار فرستاد ولی او همچنان به ظلم خود ادامه می داد. وقتی خبر به نادر رسید، چون دوست نداشت کسی از فرمانش سرپیچی کند، همه ی استانداران را به مرکز خواند. دستور داد استاندار ظالم را قطعه قطعه کنند و از او آشی تهیه کنند.

وقتی که همه استانداران در سالنی جمع شدند، نادر شاه هم آمدند. یکی از استانداران به نادرشاه گفت: گویا فلانی استاندار فلان جا نیامده است. نادر گفت: آمده، همین جاست، بعدا او را خواهید دید.

بعد به دستور نادرشاه، آش را در کاسه ریختند و به هر استاندار یک کاسه دادند تا بخورند. بعد از آن که آش توسط استانداران خورده شد، نادر گفت: آن استانداری که گفتم همین جاست، در همین کاسه های شما بود که خوردید. سپس  نادر به آنها گفت: « هر کس به مردم ظلم و تعدّی کند، آش همین آش است و کاسه همین کاسه».

============   

 &: آفتابه اَگه طٍلایی پی هَم بو، باز ژو جا دٍلَه خٍلِنَه.

âftâba agε tεlâ pi ham bu bâz žo jâ dεla xεlena.                             

: آفتابه اگر از طلا هم باشد، باز جایش توی خلاست(مستراح است).

: در مقام اعتراض در مورد فرد بی اصل و نسبی گفته می شود که با به دست آوردن پست و مقام، مال اندوزی کرده و خود را گم کند و به مردم شریف و زحمتکش، فخر بفروشد. هرچند که این پست و مقام، و مال و منال، برای او اصل و نسب نخواهد شد و در عاقبت برایش بزرگی نمی آورد، و اگر درکی داشته باشد نزد خود همیشه شرمنده است.  

==========  

مثل هائی با اولین حرف( اَ a   )

&&: اَ آرین پی مییون، تَه کُلا آردٍنِه !!!؟؟؟

a ârin pi miyun ta kolâ ârdεne !!!???                                                 

: من از آسیاب می آیم، کلاه تو آردی است !!!؟؟؟

این مثل سه کاربرد دارد به شرح زیر:

1= در نهایت تعجب به فردی می گویند که به هنگام انجام کار حضور نداشته ولی بعداً ادعا می کند که این کار به کمک او انجام شده است.

2= در نهایت تعجب به فردی می گویند که کاری انجام نداده ولی به هنگام تقسیم منافع سهم خواهی می کند یا همة منافع را برای خود می خواهد.

3= در نهایت تعجب به فردی می گویند که کاری را انجام نداده ولی برای اغفال دیگران به دروغ اظهار خستگی می کند.

====================  

& :  اَ  راضي وُ تو راضي،گُوري بابایي قاضي.   

 a râzi vo to râzi – gure bâbâyi qâzi.                                                             = من راضي و تو راضي، گور باباي قاضي .

   :  اين مثل را در موردي مي گويند كه دو نفر براي انجام امري توافق پيدا كرده‌اند و عملاً لازم نباشد كه رضايت شخص ثالثي را هم جلب كنند .

     اصولاً به جهت ختم مباحث اضافي و حاشيه‌اي و بمنظور انجام دادن امرخيري بين دو نفركه خود به انجام آن راضي‌اند گفته مي‌شود . خصوصاً در امر ازدواج . در ازدواج ، نكته مهمّ تفاهم طرفين است. براي مسائل ديگر حاشيه‌اي چندان اهميتي نبايد قائل شد.

نظير:

1 =  زن راضي، مرد راضي، گور پدر قاضي.  « امثال و حكم دهخدا . ج2 . ص 925 »

2 = من تو را خواهم، تو مرا خواهي، باقيش همه حرفه، آقا نصير.

                                                                              كتاب كوچه ، حرف آ. ص 56 »

مثل افغاني: تو راضي، مِه راضي، به چه رويم پيش قاضي؟

                                                            «ضرب‌المثلهاي دري افغانستان . ص 63 »

   داستان: زن پر حرارتي از بس هر شب و هر روز شوهر خود را برخود مي‌طلبيد، سرانجام او را قرباني پرحرارتي خود نمود . از اين شوهر متوفي مال بسيار و زر و سيم بسيار براي زن ماند . هنوز از مرگ شوهر بدبخت چند صباحي نگذشته بود كه آن زن خود را مانند عروس چهارده ساله به زر و زيور تمام بياراست و هر روز براي به دست آوردن جوان گردن كلفتي دامي گسترانيد تا بالاخره جوان تازه‌كار و قوي پنجه‌اي را به دام انداخت و مال و حال خود را بدو عرضه داشت و چندان او را بنواخت تا به قبول همسري‌اش راضي ساخت. وقتي جوان قبول ازدواج نمود، زنك او را به خانه برد و تقاضاي امري زود هنگام كرد. جوان گفت: « اي زن ، مهلت بده تا قاضي شرع را بطلبيم تا صيغه‌ي عقد شرعي را جاري سازد.» زنك كه در اين موقع ديو ميل بر او كاملاً غلبه كرده بود گفت:‌ « اي جوان ساده‌لوح برخيز و مرا درآغوش گير و از بوستان من…» جوان گفت: «بدون عقد قاضي؟» زن گفت: « زن راضي و مرد راضي، گور پدر قاضي ! » . 

                                                                      « داستان‌هاي امثال ، ص 567 »

==========

& :اَرنَعُوتَه.              arna,uta.                                                           

= ارنعوت است .

    ارنعود: كه به اصطلاخ عوام(ارنبود) و ( ارنعوت ) هم مي‌گويند به كساني اطلاق مي‌شود كه سينه‌هاي فراخ و قد و بالائي خارج از حدّ متعارف داشته باشند. ديلاق و نتراشيده . شايد كمتر كسي بداند كه « ارنعود » كيست . اينك تاريخچه‌ي زندگي اين مرد غول آسا .

   ماخذ : «صلاح‌الدين ايوبي» مؤسس دولت ايوبيان در قرن ششم هجري است كه در مصر و شام و حجاز و يمن حكمراني داشت و قسمت مهمّي از بيست و دو سال سلطنتش ،‌ در جنگ‌هاي صليبي و مبارزه با اهل صليب ، مصروف گرديد. به جرأت مي‌توان گفت كه تنها رشادت و شجاعت او بود كه جنگهاي صليبي را به نفع مسلمين پايان داد .

    صلاح‌الدين ايوبي، مردي جسور و شجاع و عادل و دانشمند بود . به طوريكه اروپائيان هم فضائل او را انكار نمي‌كنند. صلاح‌الدين ايوبي خواهري داشت ، هنگامي كه مي‌خواست براي مناسك حج به مكّه برود ، از طرف دسته‌اي از راهزنان مسيحي، ربوده شد و فديه‌ي گزافي از صلاح‌الدين مطالبه كردند تا وي را آزاد كنند. صلاح‌الدين ميدانست كه اگر به جنگ راهزنان برود بدون شك خواهرش را به قتل مي‌رسانند. پس فديه را پرداخت و خواهرش را از چنگ دزدان خلاص كرد. آنگاه با يك مبارزه‌ي دائمي آنان را مجبوركرد تا در ساحل درياچه‌ي « طبريه » واقع در فلسطين به جنگ كشانيده شوند. سردسته‌ي اين راهزنان مرد هيولائي بود به نام« ارنعود » كه در حدود يك برابر و نيم قد و بالاي آدم معمولي را داشت و گردن كلفت و سينه‌‌ ي ستبر و بازوان ورزيده كه او را بصورت مرد غول‌‌آسائي در آورده بود .

    در جنگي كه بين سپاهيان صلاح‌الدين و قشون ارنعود در يك روز گرم و طولاني تابستان درگرفت ،‌ بالاخره قشون ارنعود شكست خورد و جمعي از سران آنها منجمله «ارنعود» دستگير شدند .

صلاح‌الدين ايوبي به« ارنعود » پيشنهاد كرد كه اگر دين اسلام را بپذيرد از خونش درگذرد و آزاد شود. ارنعود چون آن سخن بشنيد با نفرت و انزجار به سوي صلاح‌الدين آب دهان انداخت. صلاح‌الدين ايوبي به خشم آمد و فرمان داد قبلاً دو دست و دو پايش را محكم بستند، آنگاه شمشير از نيام كشيد و با يك ضربت ، سر از بدنش جدا كرد .

    در حال حاضر« ارنعوت » نام قبيله‌ايست كه در بلغارستان و تركيه فعلي سكونت دارند و به قساوت قلب و بيرحمي و شرارت معروف هستند .

                                 «ريشه‌هاي تاريخي امثال و حكم .ج1 . ص42 به اختصار »

   : آقاي پناهي ، توضيح مشابهي هم در صفحه 303  كتاب «آداب و رسوم مردم سمنان» نگاشته اند . 

==========  

&: اَرَه وُ تیشَه بَر مٍنٍسازِه، نجّارَم مٍگی َبو.

ara vo tiša bar mεnεsâze- nεjjâram mεgi bu.                        

: ارّه و تیشه در نمیسازند، نجّار هم باید باشد.  

: وسیله و ابزار خوب برای انجام هر کاری شرط لازم است، امّا کافی نیست، استادکارِ ماهر هم باید باشد تا بتواند از آن ابزار استفتده بهینه بکند.

دلبری نیست به ابروی کج و قامتِ راست      بی کماندار، چه از تیر و کمان برخیزد؟

                                                                                     «صائب تبریزی» 

نظیر: تفنگ، تفنگچی می خواهد.

بی عُون ایزدی، چه کند دورِ آسمان؟          بی زور حیدری، چه برآید ز ذوالفقار؟

                                                                                          « قاآنی»

==========  

&: اَز اون گاگوشتي نييَه كو از اٍن آتٍشي رَه بَپٍژييِه.

az un gâ gušti niya ko azεn âtεši ra bapεžiye.                          

   : از آن گوشت گاوي نيست كه از اين آتش پخته شود .

   از آن جائی که گوشت گاو، بسيار سفت و دير پز است، اين مثل كاربرد پیدا می کند. ضمناً این مثل دوکاربرد دارد که مجازاً به آن استناد می کنند :

1 = در مقام اعتراض در مورد كسي مي گويند كه اندرز و نصيحت در او اثري ندارد يا سخت‌جان تر از اين حرف‌هاست كه فكرش را مي كرديم، با اين حرفها نمي توان او را تسليم كرد.

نظير: نرود ميخ آهنين در سنگ.

نيست در سنگدلان صاثب، نصيحت اثر        تيغ بر خارا زدن، بازوي خود رنجاندن است  

                                                                          « فرهنگ اشعار صائب. ج 2. ص 801 »

مترادف با: به هِش صٍراطي مُستَقيم نييَه.

يعنی: به هيچ صراطي مستقيم نيست.

2 = در مقام آگاهي و تعريف در مورد كسي مي گويند كه فردي فهيم و آگاه است و در اثر دانائی، با اين حرف‌ها و صحبت‌ها خام نمي‌شود و فريب نمي‌خورد.

مترادف با: ماري اَفسون بَرداري نييَه.

يعنی: مار افسون بر دار نيست.

مثل سرخه‌اي: مثل اينكه نمد كرمانيان است، آب به خود نمي‌گيرد.

                                                                              « ضرب‌المثل‌هاي سرخه‌اي . ص 63 »

=============    

& = اَسبی وُ خَری ای جا نَکٍرین، هُم بو نَبین، هُم خو مٍبین.

asbi vo xari ijâ nakεrin – hom bu nabin – hom xu mεbin.                

: اسب ها و خرها را یک جا نکنید، هم بو نشوند، هم خو می شوند. 

    :  در مقام آگاهي و دوري جستن از همنشين نامناسب به اين مثل متوسل مي‌شوند .

: بدیهی است که انسان تحت تاثیر محیط زندگی و دوستان خود قرار می گیرد، و چون انسان زود آلودة بی اخلاقی می شود. پس باید با کسی دوستی کند که به عمل ناشایست مبتلا نگردد. چنان که گفته شده:

با بدان کم نشین که درمانی          خو پذیر است نفس انسانی            « سنایی»

با بدان کم نشین که صحبت بد      گرچه پاکی، تو را پلید کند           « سعدی»

: نيك اگر با بد نشيند بد شود .         « مولوي » 

:  هر كه با ديگ نشيند،  بكند جامه سياه .

 هركه با رسوا نشيند، عاقبت رسوا شود      هركه با فاجر نشيند، همچنان فاجر شود 

                                           «منوچهري»     « ده‌هزار مثل فارسي . ص  138 »                                                                                            

: اسب تازي در طويله گر ببندي پيش خر

                  رنگشان همگون نگردد، طبعشان همگون شود      « ميرزا حبيب روحي»                                                                           

: كافور نخيزد ز درختان سپيدار     از مردم بد اصل نيايد هنر نيك       « منوچهري »  

                                                       « ضرب‌المثلهاي منظوم فارسي . ص 255 »

مثل قشقائي(سياه‌چادرها): اسب را نزديك خر ببندند، هم رنگ نمي‌شود ولي اخلاق او را ياد مي‌گيرد.                 « فرهنگ نامه امثال و حكم ايراني . ص  92 »

مثل هندي:  رذالت و فضيلت از معاشرت بد و خوب حاصل مي‌شود .

: يك قطره آب كه روي آهن تفته مي‌افتد، بدون هيچ اثري ناپديد مي‌شود. همان قطره كه روي برگ نيلوفر آبي مي‌افتد، مانند يك مرواريد مي‌درخشد. همان قطره كه به درون يك صدف مي‌افتد، يك مرواريد مي‌شود. بنابراين، كساني كه با آدم‌هاي پست، معمولي و والا معاشرت مي‌كنند، متناسب با آنان رفتار مي‌كنند. 

                                                           « مثل‌ها و پندهاي هندي . ص 34 و 15 »

مثل افغاني: در بين افراد محترم، انسان محترم مي‌شود و در بين اراذل،‌ پست و فرومايه.

مثل اسپانيولي: در پايان سال، نوكر، داراي عادت ارباب مي‌شود. 

                                                   «گلچيني از ضرب‌المثلهاي جهان ، ص 132»

برای بیان تاثیر پذیری انسان، به جاست که به تضمین شعر سعدی توسط ملک الشعرای بهار توجه شود.

شبی در محفلی با آه و سوزی            شنیدستم که مرد پاره دوزی

چنین می گفت با پیر عجوزی        « گِلی خوشبوی در حمام روزی

                           رسید از دست محبوبی به دستم»

گرفتم آن گل و کردم خمیری        خمیرِ نرم و نیکو، چون حریری

معطر بود و خوب و دلپذیری         « بدو گفتم که مُشکی یا عبیری

                             که از بوی دلاویز تو مستم»

همه گل های عالم آزمودم            ندیدم چون تو و عبرت نمودم

چو گُل بشنید این گفت و شُنودم     « بگفتا من گِلی ناچیز بودم

                           ولیکن مدتی با گُل نشستم»

گُل اندر زیر پا، گسترده پَر کرد      مرا با همنشینی مفتخر کرد

چو عمرم مدتی با گُل گذر کرد      «کمال همنشین در من اثر کرد

                           وگرنه من همان خاکم که هستم»

                                  برگرفته از کتاب« نغمه کِلکِ بهار. ص 381 »

==========

  &&: اَسکَه بُونَه دوشُوْ مٍنادِه.                          aska bowna dušow mεnâde.        : بوته خار، شیره(دوشاب) نمی دهد.

: از کسی که ذاتاً فرد بد جنس و بد طینت و بی خیری است نباید انتظار عمل خیر داشت.

سمنانی: مَنٍشید آدمایی بدجنسی و بد طینتی پی انتطاری خایری دٍرد. سعدی بٍٍفٍرمِچی:

اصل بد نیکو نگردد آن که بنیادش بد است      تربیت نا اهل را چون گردکان بر کنبد است

                                                                                                      ( سعدی) 

« منوچهری دامغانی»می فرماید:

 از مردم بد اصل، نیاید هنر نیک                      کافور نخیزد ز درختان سپیدار

                  برگرفته از کتاب« ضرب المثل های منظوم فارسی. ص 355»

                                   تألیف آقای محمد علی حقیقت

=============  

&: اَفتُوْ چَشمِه ديم مَنٍشي گِل دوُمالٍنا        

                                                      aftö čašme dim manεši gεl dumâlεnâ

  = روي چشمه‌ي آفتاب، نمي‌شود گل ماليد .

    : در مقام آگاهي به اين امركه هيچگاه حقيقت را نمی توان برای هميشه پنهان کرد. و همچنين: نمي‌توان بزرگان و سرشناسان را بي قدر وارج نشان داد.

شايد بتوان به حقيت توسری زد، ولی نمی توان آن را خفه کرد.

تمثل :

با دوست به گرمابه درم خلوت بودوآن رويِ چوگُل،  با گِلِ حمام آلود
گفتا دگر اين روي،كسي دارد دوست؟گفتم به گِل، آفتاب نتوان اندود

                                                                              « سعدي »

كسي كو با من اندر علمِ حكمت، همسري جويد         

                              همي‌خواهد كه گِل برآفتابِ روشن اندايد .    « ناصر خسرو»                                                                                

: اي راه تو، صحراي امل پيمودن           تا چند برآفتاب گِل اندودن    « حافظ »

: چراغي را كه ايزد برفروزد                  هرآن كس پف كند، ريشش بسوزد

آن كه بر شمع خدا آرد پفو                  شمع كي‌سوزد، بسوزد ريش او

                                                        « امثال وحكم دهخدا ، جلد اول ، ص 38 »

مثل فارسي: روغن زيرآب نمي‌ماند. مردم انديشمند،‌ براي هميشه مقهور بي‌ارزشان نخواهند ماند.                                                     « كتاب كوچه ، ج 1 ، ص 29 »

مثل شاهرودي: آفتاب را نمي توان زير غربال پنهان كرد.   

« فرهنگ مردم شاهرود . سيد علي اصغر شريعت زاده »« نقل از روزنامه پيام استان سمنان . ص 3 . هشتم تير ماه 1388 . شماره 2273 »

مثل هندي: با گرد و خاك نمي‌توان جلوي نور ماه را گرفت.  

                                    « معروف‌ترين ضرب‌المثلهاي ايران و جهان ، ص  230» 

روايت ديگري از اين مثل: اَفتُووين ديم مَنٍشي گٍل دوُمالٍنا

aftowvin dim manεši gεl dumâlεnâ                                                   

  ============    

&&: اَفتُوْ زَرد مابو، نامیرد جَلد مابو     aftow zard mâbu. nâmird jald mâbu

:: آفتاب که زرد می شود، نامرد زرنگ می شود.

: این ضرب المثل هشداریست به کسانی که بدانند، افراد خلافکار و ناباب، از تاریکی هوا یا درهم و برهم بودن اوضاع، سوء استفاده می کنند.

============    

 &&: اَقُن سٍماوٍ رَه.       aqon sεmâvεra.                                                   

: سماور« اَقِه» هاست.

  در سمنان طايفه ای زندگی می کنند که به« سيّد حسني»  معروفند. افراد اين طايفه، ملّاک و مردمی شريف و مورد احترام مردم سمنان هستند. به افراد اين طايفه به زبان سمنانی«اَقَه»يعنی«آقا» گفته می شود که جمع آن« اَقِه» به معنای طایقة«آقا ها» است. معروف است که افراد اين طايفه قدری خسيس اند، به طوری که اگر رعيتی به خانه ی آنان مراجعه می کرد، ميديد که سماورِ خانه ی ارباب در حال جوشش و قلقل کنان است، ولی هرچه منتظر می ماند از چای خبری نمی شد.

حال، هرگاه کسی ادعای توانايي در انجام کاری و يا بذل و بخششی را می کند ولي خسّت به خرج داده و عملاً اقدام مفيدی انجام نمی دهد، مجازاً او را به سماور«اَقِه» ها تشبيه می کنند. 

 =============     

&&: اَ کو حَمَّّوم دَبیچون هٍلاکون، تو کو هیزُم دَبیچِه چه مَستِه.

: من که حمّام بوده ام خسته ام، تو که هیزم کشی بوده ای، چه شوخ و شنگی.

: حمّام رفتن و استحمام کردن، برای نظافت شخصی است که اگر هم زحمتی داشته باشد منّتی بر سرِ دیگری نیست. ولی به صحرا رفتن و هیزم خشک از زمین کندن یا در جنگل از شاخه های خشک درختان هیزم تهیه کردن و به بازار بردن و فروختن و از پول آن مایحتاج زندگی را فراهم کردن، مسلماً کار پرزحمتی است.

   : مثل فوق گفتة زنی است که از حمّام بازگشته و در جواب شوهرش که از کارِ طاقت فرسایِ هیزم شکنی و هیزم کشی آمده و از او چای خواسته بود، چنین گفت: من از حمام آمده و خسته ام، ولی تو که از هیزم کشی آمده ای و شوخ و شنگ و شادابی، این کار را هم خودت انجام بده، یک چایی هم برای من بریز. 

   نتیجه: این داستان باید عبرتی باشد برای کسانی که برای خود کاری انجام می دهند و بهره آن را هم خود می برند، منّتش را بر سرِ طرف مقابل می گذارند، ولی در عوض زحمتی که دیگری برای تأمین  آرامش و آسایش وی می کشد را ارج نمی نهد.

ضرب المثل تکمیلی مثل فوق این است:

&&: اَ تَه مِینون پِیی خَزینِه، تو مو مِینی پِیی گَزینِه.

a ta meynun peyi xazine – to mo meyni peyi gazine.                   

: من تو را می بینم به دنبال خزینه(حمام)، تو من را می بینی به دنبال بوته های گَز(هیزم).

: این هم زبان گلایه آمیزِ هیزم کشی است به زنش، در حالی که تمامِ خرج خانه به دوش اوست، ولی زنِ او پِیِ زینت و راحت خود است.

=================   

  &&: اَگَه اَلِّه دٍمبال بَشَه، سَری کویی مٍرٍٍس، کٍلِین دٍمبال، شَخَه رَزَه.

aga alle dεmbâl baŝa sari kuyi mεrεs kεlen dεmbâl ŝaxaraza               

: اگر به دنبال عقاب بروی، به بالای کوه میرسی، به دنبال کلاغ، به شاخ ریز« منجلاب». 

: این مثل اشاره ای دارد به انتخاب دوست یا مربی که اگر فرد آگاه و صالحی باشد، تو را به سر منزل مقصود می رساند، ولی اگر آگاه نباشد تو را به منجلاب می کشاند. همچنین مریدی موفق می شود که مرادی فهیم و نیک اندیش داشته باشد. به همین دلیل گفته اند:

: اگر شیری رهبر گلة گوسفند باشد بهتر است تا گوسفندی رهبر گلة شیر.

مثل فارسی: همنشین تو از تو به باید           تا تو را عقل و دین بیفزاید.

مثل افغانی: هرکه پیِ بانگ کلاغ رود، بِیِه خرابه افتد.

                                                                  « ضرب المثل های دری افغانی.ص 193»

مثل مصری: اگر از جغد متابعت کنی، به ویرانه ات خواهد برد.

مثل تازی: اگر زاغ را رهبر خود نمایی، به سوی لاشه ها و مردار رهنمون خواهی شد.

                          « گلچینی از ضرب المثل های جهان. ص 49 ، 7 »  

: اَلّه = عقاب    ، : کلا = کلاغ

شَخَه رَزَه = محل شاخ ریز. محلی که قصاب ها، چرمسازان، کلَه پاچه پزی ها، مواد مازاد خود را در آنجا میریزند و کلاغ ها در آنجا تغذیه می شوند.

=====  

فرق بین عقاب و کلاغ

عقاب داشت از گرسنگی می مرد و نفسهای آخرش را می کشید.

کلاغ و کرکس هم مشغول خوردن لاشه ی گندیدۀ آهو بودند.

جغد دانا و پیری هم بالای شاخۀ درختی به آنها خیره شده بود.

 کلاغ و کرکس رو به جغد کردند و گفتند: این عقاب احمق را می بینی بخاطر غرور احمقانه اش از گرسنگی دارد جان می دهد؟

اگه بیاید و با ما هم سفره شود نجات پیدا می کند، حال و روزش را ببین، آیا باز هم می گویی عقاب سلطان پرندگان است؟

جغد خطاب به آنان گفت: عقاب نه مثل کرکس لاشخور است و نه مثل کلاغ دزد،

آنها عقابند، از گرسنگی خواهند مرد اما اصالتشان را هیچ وقت از دست نخواهند داد.

در نزد عقاب چگونه زیستن مهم است نه چقدر زیستن.

•زندگی ما انسانها هم باید مثل عقاب باشد، مهم نیست چقدر زنده ایم، مهم این است به بهترین شکل زندگی کنیم.. 

===============================  

                  شعر زیبای عقاب و زاغ از دکتر پرویز ناتل خانلری

گشت غمناک دل و جانِ عقاب                 چو ازو دور شد ایام شباب
دید کَش دور به انجام رسید                     آفتابش به لبِ بام رسید
باید از هستی، دل بر گیرد                        ره سوی کشورِ دیگر گیرد
خواست تا چاره ی نا چار کند                    دارویی جوید و در کار کند
صبحگاهی ز پی چاره ی کار                      گشت برباد سبک سِیر سوار
گله کاهنگ چرا داشت به دشت                ناگه ا ز وحشت، پُر وِلوِله گشت
وان شبان ، بیم زده ، دل نگران                 شد پیِ بره ی نوزاد دوان
کبک ، در دامن خار ی آویخت                  مار پیچید و به سوراخ گریخت
آهو اِستاد و نگه کرد و رمید                      دشت را خط غباری بکشید
لیک صیاد سر دیگر داشت                        صید را فارغ و آزاد گذاشت
چاره ی مرگ ، نه کاریست حقیر               زنده را فارغ و آزاد گذاشت
صید هر روزه به چنگ آمد زود                 مگر آن روز که صیاد نبود
آشیان داشت بر آن دامنِ دشت                 زاغکی زشت و بد اندام و پلشت
سنگ ها از کف طفلان خورده                    جان ز صد گونه بلا در برده
سا ل ها زیسته افزون ز شمار                     شکم آکنده ز گند و مردار
بر سر شاخ ورا دید عقاب                          ز آسمان، سوی زمین شد به شتاب
گفت که: «ای دیده ز ما بس بیداد              با تو امروز مرا کار افتاد
مشکلی دارم اگر بگشایی                          بکنم آن چه تو می فرمایی»
گفت:‹‹ ما بنده ی در گاه توییم                  تا که هستیم هوا خواه تو ییم
بنده آماده بود، فرمان چیست ؟                 جان به راه تو سپارم، جان چیست ؟
دل، چو در خدمت تو شاد کنم                   ننگم آید که ز جان یاد کنم»
این همه گفت ولی با دل خویش                  گفت و گویی دگر آورد به پیش
کاین ستمکار قوی پنجه، کنون                  از نیاز است چنین زار و زبون
لیک ناگه چو غضبناک شود                        زو حساب من و جان پاک شود
دوستی را چو نباشد بنیاد                           حَزم را باید از دست نداد
در دل خویش چو این رای گزید                  پر زد و دور ترک جای گزید
زار و افسرده چنین گفت عقاب                   که:‹‹ مرا عمر، حبابی است بر آب
راست است این که مرا تیز پر است             لیک پرواز زمان تیز تر است
من گذشتم به شتاب از در و دشت               به شتاب ایام، از من بگذشت
گر چه از عمر ،‌دل سیری نیست                  مرگ می آید و تدبیری نیست
من و این شه پر و این شوکت و جاه             عمرم از چیست بدین حد کوتاه؟
تو بدین قامت و بال ناساز                            به چه فن، یافته ای عمرِ دراز ؟
پدرم نیز به تو دست نیافت                         تا به منزلگه جاوید شتافت
لیک هنگام دم باز پسین                             چون تو بر شاخ شدی جایگزین
از سر حسرت بامن فرمود                            کاین همان زاغ پلید است که بود
عمر من نیز به یغما رفته است                     یک گل از صد گل تو نشکفته است
چیست سرمایه ی این عمر دراز ؟                رازی این جاست، تو بگشا این راز››
زاغ گفت: ‹‹ ار تو در این تدبیری                  عهد کن تا سخنم بپذیری
عمرتان گر که پذیرد کم و کاست                 دگری را چه گنه ؟ کاین ز شماست
ز آسمان هیچ نیایید فرود                            آخر از این همه پرواز چه سود ؟
پدر من که پس از سیصد و اند                     کان اندرز بُد و دانش و پند
بارها گفت که برچرخ اثیر                             بادها راست، فراوان تاثیر
بادها کز زبر خاک و زند                               تن و جان را نرسانند گزند
هر چه ا ز خاک، شوی بالاتر                        باد را بیش گزندست و ضرر
تا بدانجا که بر اوج افلاک                            آیت مرگ بود، پیک هلاک
ما از آن ، سال بسی یافته ایم                      کز بلندی ، ‌رخ برتافته ایم
زاغ را میل کند دل به نشیب                       عمر بسیارش ار گشته نصیب
دیگر این خاصیت مردار است                     عمر مردار خوران بسیار است
گند و مردار بهین درمان ست                     چاره ی رنج تو زان آسان ست
خیز و زین بیش ، ‌ره چرخ مپوی                  طعمه ی خویش، بر افلاک مجوی
ناودان ، جایگهی سخت نکوست                  به از آن کُنجِ حیاط و لب جوست
من که صد نکته ی نیکو دانم                       راهِ هر برزن و هر کو دانم
خانه، اندر پس باغی دارم                             وندر آن گوشه سراغی دارم
خوان گسترده الوانی هست                         خوردنی های فراوانی هست ››
****
آن چه ز آن زاغ چنین داد سراغ                 گندزاری بود، اندر پسِ باغ
بوی بد، رفته ا زآن، تا رهِ دور                       معدن پشه ،  مُقامِ زنبور
نفرتش گشته بلای دل و جان                       سوزش و کوریِ دو دیده از آن
آن دو همراه رسیدند از راه                          زاغ بر سفره ی خود کرد نگاه
گفت: « خوانی که چنین الوان ست              لایق محضر این مهمان ست
می کنم شکر که درویش نیم                        خجل از ما حضر خویش نیم ››
گفت و بشنود و بخورد از آن گند                 تا بیاموزد از او مهمان پند
****
عمر در اوج فلک برده به سر                        دم زده در نفس باد سحر
ابر را دیده به زیر پرِ خویش                          حَیَوان را همه فرمانبرِ خویش
بارها آمده شادان ز سفر                                به رَهَش بسته فلک، طاقِ ظفر
سینه ی کبک و تذرو و تیهو                         تازه و گرم شده طعمه ی او
اینک افتاده بر این لاشه و گند                      باید از زاغ بیاموزد پند
بوی گندش دل و جان تافته بود                     حالِ بیماریِ دق یافته بود
دلش از نفرت و بیزاری، ریش                         گیج شد، بست دمی دیده ی خویش
یادش آمد که بر آن اوجِ سپهر                        هست پیروزی و زیبایی و مهر
فرّ و آزادی و فتح و ظفرست                           نفسِ خُرّمِ باد سحرست
دیده بگشود به هر سو نگریست                     دید گردش، اثری زین ها نیست
آن چه بود از همه سو خواری بود                    وحشت و نفرب و بیزاری بود
بال بر هم زد و بر جست ا زجا                         گفت : که ‹‹ ای یار ببخشای مرا
سال ها باش و بدین عیش بناز                        تو و مردار تو و عمر دراز
من نیَم در خورِ این مهمانی                             گند و مردار، تو را ارزانی
گر در اوجِ فلکم باید مُرد                                عمر در گند به سر نتوان برد»
****
شهپرِ شاهِ هوا ، اوج گرفت                             زاغ را دیده بر او مانده شگفت
سوی بالا شد و بالاتر شد                               راست با مهر فلک ، همسر شد
لحظه‎ یی چند بر این لوح کبود                      نقطه ‎یی بود و سپس هیچ نبود

                                                     اثری ماندگار از زنده یاد، دکترپرویز ناتل خانلری.

                                ======================== 

&: اگه به اُمیدی هُمسییِه با، وَشُن مٍگی بَخُس.

  aga bε omidi homsiye bâ. vašon mεgi baxos                                          

: اگر به امید همسایه باشی، گرسنه باید بخوابی.

: وقتی بخواهند جوانی را نصیحت کنند که انسان باید همیشه متّکی به خود باشد نه به دیگران.  از این ضرب المثل استفاده می کنند.

====================   

&&: اَگَه تو دولِه، اَ بُندی دولی یون. aga to dule – a bondi duliyun.        

: اگر تو دَلوی، من بند دَلوَم.

: هنگامی که کسی بخواهد صبر و استقامت و زرنگی و زیرکی و توان خودش را به رخِ حریف بکشد، از این مثل استفاده می کند. در واقع می خواهد بگوید که نه فقط چیزی از تو کمتر ندارم، بلکه سرتر هم هستم و این توئی که به من نیاز داری.

همان طور که دَلو زمانی می تواند برای کشیدن آب از چاه یا آب انبار خانگی(خوت) مثمرثمر باشد که بند(طناب) داشته باشد.

یعنی به هرحال، من بندی هستم که مفید بودنت، به من نیاز داری.  

====================   

& : اگٍه  دٍنٍچُرچَه  بَخُس كو  شُوكَه  دٍرازِه .

aga dεnεčorča baxos ko šowka dεrâze.                                            

= اگر نشاشيدي بخواب كه شب دراز است .

   : اين مثل در مورد كسي كاربرد دارد كه مدت كوتاهي پس از ترك عمل خلاف ، مدعي است كه ديگر خلافي از او سر نزده. در واقع با بيان اين مثل مي‌گويند هنوز براي نتيجه‌گيري زود است و بايد مدت بيشتري صبركرد .

نظير: جوجه را آخر پائيز مي‌شمارند .

     داستان 1 = مي‌گويند بچه‌اي هر شب جاي خود را خيس مي‌كرد. يكشب خيلي زود خوابيده بود و هنوز بقيه‌ي اهل خانه بيدار بودند، از خواب بيدار شد. جايش را به مادرش نشان داد وگفت: مادر ببين امشب نشاشيدم. مادرش گفت: اگر نشاشيدي شب دراز است .

خواندن مطلب زیر نیز خالی از لطف نیست.

    داستان 2 = بچه‌اي هر شب جاي خودش را خيس مي‌كرد. مادرش از شستن لباس‌هاي او خسته شده بود بچه را دعوا كرد كه چرا هر شب سرجايت مي‌شاشي؟ بچه گفت:‌ آخر شيطان گولم ميزند.  مادرش گفت: اين بار كه شيطان به خوابت آمد به او بگو صابون براي شستن لباس‌هايت را هم بتو بدهد .

    آن شب بچه خوابيد و طبق معمول، شيطان بخوابش آمد و از او خواست كه مثل هر شب سر جايش بشاشد. بچه اطاعت نكرد. شيطان علت را پرسيد. بچه گفت:‌ مادرم گفته صابون براي شستن لباس‌ها را هم بده. شيطان گفت اين كه كاري ندارد، بيا با هم برويم بقالي سرٍٍكوچه تا صابون بهت بدهم. بچه درخواب با شيطان به بقاليِ سركوچه رفت. شيطان به بقال گفت: چند قالب صابون به این بچّه بده. بقال گفت: پول آورده‌اي؟  شيطان گفت: نه. بقال گفت:‌ بدون پول صابون نمي‌دهم.

    شيطان رو كرد به بچه و گفت: حالا كه صابون نمي‌دهد، بشاش به صابو‌ن‌هاش. بچه هم به حرف شيطان، به صابون‌هاي بقال شاشيد. صبح كه بيدار شد ديد مثل شب‌هاي پيش سرجاي خودش شاشيده است.

====================   

&& : اَگٍه ديوٍنَه يَه، دَميزه بَخورِه تا بفٍمين كو ديوٍٍنَه يَه .

aga divεneya damize baxore tâ bafεmin ko divεneya.                         

= اگر ديوانه است، بريند و بخورد. تا بفهميم كهً ديوانه است.

   : اين مثل را در مورد كسي به كار مي‌برند كه با خُل بازي‌هاي خود كارها را خراب مي‌كند، وقتي به او اعتراض مي‌شود، اطرافيانش مي‌گويند: كاريش نداشته باش، ديوانه است. او هم در جواب مي‌گويد: اگر ديوانه است….

  البته بعضي ها هم خود را به خُل بازي مي زنند تا مقصودشان را عملي كنند .

مثل افغاني: اگر ديوانه شدي، به كوه بالا شو .         

                                                        « ضرب‌المثلهاي دري افغانستان . ص 28 »

مثل كرماني:‌ اگر كوري چرا توي چاه خرم‌آباد نيفتادي و روي گندم‌ها افتادي؟

    داستان:‌ زارعين خرم‌آبادِ كرمان، گندم خود را در وسط چاه‌هاي قنات خرمن كرده بودند . شبي دزدي براي سرقت گندم به آن جا رفت . موقعي كه روي خرمن گندم مشغول به انباشتن جوال خود بود ، گرفتارگرديد . بامداد ، او را نزد كدخدا بردند تا مجازات شود . دزد خود را به نابينائي زد و گفت : « من كورم ، ميخواستم به طرف ده بروم  ، اشتباهي به سمت خرمن گندم رفتم » .كدخدا گفت : «اگر كوري چرا توي چاه خرم‌آباد نيفتادي و روي گندم‌ها افتادي؟»

                                                                           «داستان‌هاي امثال . ص 147 »

====================

&&: اَگَه ژو هَردَه دوش گیرتا مَکَّه بَبٍر، ژیری یٍما مایِه، آخ مو پَکَه پَلی دَردی بِت.

aga žo hardaduš gir tâ makka babεr- žiriyemâ mâye- âx mo paka pali dardi bet. 

 : اگر او را قلندوش بگیری، تا مکّه ببری، پائین آمد می گوید، آخ پَک و پهلوم درد گرفت.

: این مثل در مقام اعتراض و درمورد فردی کاربرد دارد که وقتی کاری برایش انجام میدهی، در خاتمهِ کار به جای قدردانی، معترض شده و طلبکار هم می شود.

==========  

 &: اَگٍه « عَلي» سارٍوُنَه، مٍذُنِه اُشتُر كُجَه بَخُسٍنِه .                 

agε ,ali sârεvona. mεzone oštor koja bazosεne.                                 

= اگر« علي » ساربان است، ميداند شتر را كجا بخواباند .

   : در مقام اعتراض، به كسي مي گويند كه او را به كاري وارد ندانند و او خود را درآن كار واقف و مسلط بداند.

و امّا ريشه‌ي تاريخي اين مثل به نقل از امثال و حكم دهخدا . جلد اول. صفحه  223.

   : در يكي از بلاد، اهلِ جماعتِ متعصّبي سُنّي، براي مردي شيعيِ متعصب‌تر از خويش مي‌گفت كه روز قيامت مولانا عمر رضي‌الله عنه بر شتري از نور سوار مي شود و علي عفي‌الله عنه ، چون سارباني ، مهار شتر به دست گيرد و پس از گذشتن بر اعراف و صراط و بازديد عرصه‌ي محشر و عبور بر دركات جهيم و غرفات جنان ، شتر را در كرياس قصري از ياقوت سبز يا زبرجد سرخ ، بخواباند . خليفه از مركب به زيرآيد و به قصر برشود .

    مرد شيعي در اين جا به طاقت رسيد و با آن كه جاي ترس و بيم جان بود ، گفت :‌ اگر علي ساربان است، مي‌داند شتر را كجا بخواباند . و مرادش آن كه بر خلاف تصور آن مرد سني، البته اميرالمؤمنين علي عليه‌السلام شتر عمر را جلوي قصري از ياقوت سبز و يا زبرجد سرخ نخواهد خواباند بلكه جائي ديگر و مي‌داند كه كجا بايد بخواباند .

============  

&&: اَگَه کَرگین دٍلی نَگییابو، خوروسی رَه مٍنٍکُوْوییِه.

age kargin dεli nagiyâbu – xurusi ra mεnεkowviye.                        

: اگر مرغ دلش نخواهد، با خروس نمی کاود(با خروس کلنجار نمی رود).

: این مثل درمورد کسی کاربرد دارد که با رفتار و کردار خودش، باعث تحریک دیگران می شود.

ماکیان را طلب چو غالب شد        نوک بر گردن خروس زند   

                                                      «فرهنگنامه امثال و حکم فارسی. ص 439» 

==========  

&: اَگَه مٍگَه ای چی هَمَه بَفٍمَن، جٍنیکِینَه با، ژین بٍسپار هٍشکینَه نٍوایِه.

aga mεga i či hama bafεman-jεnikena bâ- žin bεspar heškina nεvâye.

: اگر می خواهی یک خبری را همه بفهمند، به زنت بگو، و بهش بسپار به هیچ کس نگوید.

این گفته در مقام عدم رازداری زنان گفته می شود.

========== 

&: اَگَه مِینی تَه زور مَنٍرٍسِه، لَلٍکٍه هیریژ و بُوْریژ.

aga meyni ta zur manεrεse. lalεke hiriž o bowriž.                           

: اگر می بینی زورت نمی رسد، کفش ها را بریز و بگریز.

این مثل می تواند چند تفسیر داشته باشد:

: اگر می بینی زورت نمی رسد، کفش ها را بریز و بگریز.

این مثل می تواند چند تفسیر داشته باشد:

1= گاهی با فرد زورمندتر از خود مواجه می شوید و سرِ موضوعی بحثتان می شود، در این صورت عاقلانه نیست که با وی پنجه در پنجه شوی، چون نتیجه کار از ابتدا روشن است. وقتی قصد دارد که با تو درگیر شود، وقتت را صرف کفش پوشیدن هم نکن و از کفش های خودت هم بگذر و پا به فرار بگذار.

شاهد مثال: دو نفر کارگر که یکی در پشت بام ساختمانی بود و دیگری پائین، بر سرِ موضوعی بحثشان می شود. آن که پائین بود جمله ای به کارگر بالایی گفت که خیلی بهش برخورد، لذا به کارگر پائینی گفت: اگر مردی وایستا تا بیام پائین حقّت را کف دستت بگذارم. کارگر دومی دید که از نظر فیزیکی حریفش نیست گفت: مَردَم و فرار می کنم، و فرار کرد.

مسلماً کار عاقلانه ای کرد که فرار کرد و اگر می ایستاد معلوم بود که کتک جانانه ای می خورد.

مثلِ دیگری هست که می گوید: انسان نباید خود را با شاخ گاو در بیاندازد.

2= مجازاً، گاهی با فردی مواجه می شوید که اصلاً حرف شما را درک نمی کند و فقط حرف خودش را میزند و قصد دارد که شما را تحت تأثیر رفتار و گفتار و حرکات خود قرار دهد. در این صورت بحث کردن با فرد مورد نظر بی فایده و جز خودآزاری، نتیجه دیگری در بر نخواهد داشت، لذا بهتر است که از منافع مادی یا معنوی آن بحث صرفنظر کرده و فرار را بر قرار ترجیح داد. 

شاهد مثال: دو نفر از راهی می گذشتند، دیدند گاوی از روبرو می آید. یکی از آنها که ترسیده بود از درختی بالا رفت، دوستش گفت که چرا ترسیدی و بالای درخت رفتی؟ دوستش گفت: مگر نمی بینی که گاو دارد می آید، عقل ندارد ولی هم زور دارد و هم شاخ، پس بهتر است که از آن دوری کنم.

پس دوری کردن از افراد نادان، در هرصورت ارجح تر است.

از طرفی گفته شده است: از جلو به گاو نزدیک نشو و از عقب به خر.   

==========

& : اَ مٍذُُنوُن ژوكُجَه مٍسوزي يَه .                      a mεzonun žo koja mεsuziye.           

= من مي‌دانم كجايش مي‌سوزد .

    : اين مثل را كسي مي‌گويد كه زحمت و رنجي را به ستمكاري تحميل كرده باشد .

  مأخذ: اربابي سخت‌گير و بدخو، گماشته‌ي خود را پيوسته گوشمالي مي‌داد و ناسزا مي‌گفت. روزي شتابان به ‌آبريز رفت و بانگ برآورد كه آفتابه را از آب پر كن و بياور. گماشته دل به دريا زد و آفتابه را از آب داغ جوشان پركرد و به در آبريز برد و به ارباب داد و خود لرزان به گوشه‌اي خزيد .

   ارباب غافلانه آب داغ را به كار آورد و تنش سوخت . ارباب ازآبريز بيرون جهيد وگماشته را دشنام گويان به زدن گرفت . همسايگان فرا آمدند تا از ارباب شفاعت گماشته را بكنند و او نمي‌پذيرفت و همچنان گماشته را مي‌زد . گماشته گريان و نالان و در حقيقت راضي از وضعي كه پيش آمده بود به همسايگان مي‌گقت :‌

« بگذاريد بزند ، من مي‌دانم كجايش مي‌سوزد . » 

                                        « فرهنگ مثل‌هاي عاميانه‌ي زرقاني . ص 242 . »

========== 

&&: اَگه وَشُنی پی بَمٍرون، دست هِشکین گَل دٍراز مٍناکٍرون.

aga vašoni pi bamεrun-dast heškin gal dεrâz mεnâkεrun.                 

: اگر از گرسنگی بمیرم، دست پیشِ هیچکس دراز نمی کنم.

: این مثل را فردی می گوید که برحسب اتفاق همه زندگی خود را از دست داده است و فرد نداری به نظر می رسد، لذا  به او پیشنهاد می کنند که برای گذران زندگی، از دیگری کمک بگیرد، این گفته نشانة بارزی بر مناعت طبع گوینده است.  

   اکثریت مردمِ اصیل سمنان، به این اصل معتقدند و اگر ندار هم باشند هیچ گاه نمی گذارند که دیگران بفهمند. مرحوم مجدالعلی بوستان، مستشار عالی دیوان کشور، سالها  رئیس اداره دادگستری سمنان بود، درمورد مردم سمنان چنین اعتقادی داشت به همین دلیل به هنگام ترک سمنان، این چنین سروده بود:

همای همّتِ عالیِ مردمِ سمنان                 به کوه قافِ قناعت، نموده است مقرّ

بلند همّت مردم، خورند نان جِوین           به نانِ گندمِ دونان نمی کنند نظر 

                   «مجدالعلی بوستان» تاریخ قومس. ص 211  تالیف عبدالرقیع حقیقت»

دست طلب، چو نزد کسان می کنی دراز     پل بسته ای، که بگذری از آبروی خویش

                                                                                          «صائب تبریزی»

==========  

&&: اَگَه هٍکاتی هاکَه رُسوایِه، ناکٍرا رُسوا.

aga hεkâti hâka rosvâye-nâkεrâ rosvâ.                                

: اگر حرف بزنی رسوائی، نزنی رسوا.

: در مقامی از این مثل استفاده می شود که در امری پای دوستان یا خویشان در میان است، که اظهار نظر به ضرر یکی از طرفینِ دعوا خواهد بود. در واقع این مثل نشان دهندة آنست که قضاوت بین دو دوست یا دو قوم وخویش کار بسیار مشکلی است، و آن کس که در این میانه ضرر کند، از کسی که اظهار نظر کرده دلخور می شود.

این موضوع مثل، ارّه ایست که در تنه درخت است، بکشی می برد، فرو کنی می برد.

==========  

&&: اَگَه هُشتُن مار مٍگَه، هِشکین مار دُشمُنی ندا.

aga hošton mâr mεga-heškin mâr došmoni nadâ.                          

: اگر مادرت را دوست داری، به مادر هیجکس فحش نده.

: این جمله توصیه ایست به نوجوانان و جوانان در رعایت و احترام به یکدیگر و بزرگتران و عدم تجاوز به حیطه خانوادگی یکدیگر، حتّا تجاوز لفظی.

مثل فارسی: آنچه به خود نمی پسندی، به دیگران روا مدار.

انگشت مکن رنجه به در کوفتن کس             تا کس نکند رنجه به در کوفتنت مشت 

                                                                                   «ناصرخسرو قبادیانی»

==========  

سمنانی های خوش ذوق، از این دو جمله عربی، دو ضرب المثلی ساخته اند که درمورد خیلی ها کاربرد زیادی هم دارد:

&&: اَلذینَه والذین، کُجَه بَشین وِیتٍر ازاین؟

allazina vallazin-koja bašin veytεr az in.                                            

: اَلذین و والذین، کجا بروم بهتر از این.

: این جمله عربی را درمورد کسی به کار میبرند که در جائی خوش آب و هوا اطراق و تنبلی را پیشه خود کرده و به هیچ کاری هم نمی پردازد. یعنی به همین وضع موجود راضی است و حاضر نیست آن را تغییر بدهد.

مثلِ فارسی: آب اینجا، نون اینجا، کجا برم بهتر از اینجا.

داستانی از عبید زاکانی: کسی ادعای پیغمبری نمود و این که ماهی یک نوبت جبرئیل هم به او نازل می شود، به نزد خلیفه اش بردند، خلیفه ادعای او را از پریشان حالی و گرسنگی دانست، و گفت به مطبخش برده تا آمدن جبرئیل، پذیرائیش کنند. و چون وقت مقرر رسید، خلیفه از او پرسید، پیغامِ جبرئیل چه بود؟ جواب داد: فرمود حَقّت سلام می رساند و می گوید جای خوبی مستقر شده ای، اگر از اینجا که فرود آمده ای جُم بخوری، از پیغمبری ساقطت می کنم.      «قند و نمک ص 76»

============  

&&: اَلَم تَرَه کِیفَه، ای تٍکَه نون تَه رَه حیفَه.

alam tara keyfa-i tεka nun ta ra heyfa.                                       

: اَم تَرَه کیفَه، یک تکه نون برات حیفه.

: این جملة عربی را درمورد کسی به کار می برند که فرد بی خاصیتی است و هیچ کار مفیدی از دستش برنمی آید.

============  

مثل هائی با اولین حرفِ( اِ  a  )  

===========  

مثل هائی با اولین حرفِ( اٍ ε   ) 

= اٍسبِه اَگَه پُشت دٍربو، وٍٍرگی موْلٍرِه(1).

εsbe aga pošt dεrbu-vεrgi mowlεre.                                             

: سگ اگر پشتیبان داشته باشد، گرگ را میدرد.

: در مذّیتِ داشتن پشتوانة قوی، از مَثلِ فوق استفاده می شود. بدیهی است که انسان اگر پشتیبان داشته باشد می تواند دست به کارهای بزرگی بزند.

(1): مُوْلٍرِه   mowlεre  ، یعنی: میدرد.  

: بُوْلٍردیُن  bowlεrdyon   دریدن، جِر دادن.

: فرق بین این سه مصدر« تٍکَه بٍٍکٍردیُن» با «تٍکَه تٍکَه بٍکٍردیُن» و « بُوْلٍردیُن» در چیست؟. 

: تٍکَه بٍٍکٍردیُن= پاره کردن به صورت عادی و معمولی.

: تٍکَه تٍکَه بٍکٍردیُن: پاره پاره کردن.

: بُوْلٍردیُن= دریدنِ لباس در تن، چه از شادی و چه از غم.

میرزا نعیما، شاعر سال های دورِ سمنان، چنین می گوید:

چٍکٍرِه کو از غَمی تَه یَقَه نُوْلٍرِه نَعیما     یَقَه چاک بو چه غَم بو، کو ژو سینَه چاک چاکَه

 چه کند که از غمِ تو، یَخه ندرد نعیما //  یَخه چاک باشد جه غم باشد، که سینه اش چاک چاک است                                                                              

================ 

&: اٍسبِه پي كَمتٍري‌يَه .      εsbe pi kamtεri ya.                              

= از سگ كمتر است .

   : در مقام طنز به كسي كه بخواهند ارزش وجودي او را ناچيز جلوه دهند، اين اصطلاح را مي‌گويند .

   داستان :

   روايت اوّل: روزي يكي از شعراي سمرقند، پيش شيخ احمد جام نشسته بود. يكي از اهل مجلس از او پرسيد كه: « در شهر شما شاعر بسيار است يا ني؟». گفت: « در شهرِ ما، شاعر از سگ بيشتر است». ايشان( شيخ احمد جام) فرمودند كه: « در شهرِ ما، باري، از سگ كمتر است».                                              « لطايف‌الطوايف . ص 236 »            

   روايت دوم:‌ روزي شيخ سعدي در تبريز به حمّام درآمد و خواجه هُمام تبريزي نيز با عظمت تمام در حمّام بود. شيخ طاسي آب آورده، بر سر خواجه هُمام ريخت. خواجه هُمام پرسيد:« اين درويش از كجاست؟». شيخ گفت:«از خاكِ پاكِ شيراز». خواجه هُمام گفت: « عجب حالي است كه در شهر ما، شيرازي از سگ بيشتر است». شيخ تبسّمي كرد و گفت كه: «اين صورت خلاف شهر ماست كه تبريزي در شهرِ ما، از سگ كمتر است» .

« داستان‌هاي امثال . ص 91 »

====================  

&&: اٍسبَه اَستٍقُن مُخورِه، وَختی دٍمٍشتی زیزی مٍنجِه.

εsba astεqon moxore – vaxti dεmεšti – zizi mεnje.                               

: سگ استخوان می خورد، وقت ریدن، زوزه می کشد.

: در مقام آگاهی وقتی گفته می شود که فردی گرفتار نتایجِ کاری شده که به عقوبت آن فکر نکرده باشد. مسلما، چنین افرادی همیشه گرفتار عقوبت کار خود خواهند شد.

جای دیگر هم داشتیم که: آلو خوردن ترتر هم دارد.

پس: خود کرده را تدبیر نیست و هرکه خربزه می خورد، پای لرزش هم می نشیند.

==========  

&&: اٍسبَه کو بیعُرضَه بٍبا، شٍغالَه ژو وازی مٍدِه.

εsba ko bi,orza bεbâ – šεqâla žo vâzi mεde.                                

: سگ که بیعرضه شد، شغال او را بازی می دهد. 

: در مقام تحقیرِ فرد بیعرضه و بیعار و بی دست و پا، از این مثل استفاده می شود. همچنین وقتی بخواهند به یادآوریِ غفلت یا مسامحه یا بی لیاقتی مسئولان و مراقبان و پاسبانان و پاسداران، که موجب تجرّی و تجاوز فرصت طلبان و اشرار شده اند، اشاره کنند، از این مثل استفاده می کنند.

نظیر: از بیعرضگی سگمان است که شغال در کاهدان بچه می گذارد.

                                                                 « امثال و حکم امیرقلی امینی»

==========  

&&: اٍسبَه کو سیر بو، هِشکین دٍمبال مَنٍشو.

εsba ko sir bu – heškin dεmbâl manεšu.                                          

: سگ که سیر باشد، به دنبال هیچکس نمی رود.

: در مقام اثبات این موضوع که انسان چشم و دل سیر، هیچگونه مزاحمتی برای دیگران ندارد و از کسی دنباله روی نخواهد کرد. ولی برعکس، افراد گرسنه و محتاج باعث زحمت دیگران و به اجبار دنباله روی کسانی که به آنان وعدة رفع مشکلشان را داده اند خواهند بود.

همنشینِ آدمِ محتاج، اندر زحمت است    

                             دیده نابیناست، بینی جور عینک می کشد         «صائب تبریزی» 

نزدِ افراد سیّاس، سیاست ایجاب می کند که افراد زیردست را گرسنه نگهدارند تا اطاعتِ امرشان را بکنند، احتمال دارد اگر زیردستان سیر باشند، طغیان بکنند.

سگ آن بِه که خواهندة نان بود    

                             چو سیرش کنی، دشمنِ جان بود         « حکیم ابوالقاسم فردوسی»

==========   

&: اٍسبِه وٍفا، ویشتٍری آدٍمیزادی یَه.    εsbe vεfâ vištεri âdεmizâdi ya.            

     : وفای سگ، بیشتر از آدمیزاد است.

   مردی روستائی اسبی داشت و سگی، وقتی به شهریا به روستای دیگری می رفت، سوار بر اسبش می شد و می رفت، سگش به دلیل وابستگیش به صاحبش، به دنبال اسب می دوید. روزی مرد روستائی به شهر می رفت، مثل همیشه سگش هم در پیِ اسب در حال دویدن بود. در میانه راه، سگ خودش را به اسب رسانده و مانع تاختن اسب می شد. مرد روستائی به سگ نهیب می زد و مهمیزش را به اسب می زد که تندتر برود. ولی سگ به کار خودش ادامه می داد. مرد روستائی تصور کرد که سگش دچار بیماری هاری شده که اینچنین جلوی اسب را می گیرد، لذا تپانچه خود را کشید و به سگ شلیک کرد. سگ زوزه ای کشید و برگشت. بعد از طی مسافتی مرد روستائی احتیاج به چیزی پیدا کرد که در خورجین بود. وقتی دستش را به طرف خرجین می برد، آن را پیدا نمی کند. متوجه شد که خورجین اَسب در میانه راه افتاده است. لذا دهانه اسب را کشیده و در همان مسیر بر می گردد تا خرجینش را پیدا کند. به جائی می رسد که خورجیت افتاده بود، وَلی سگ خرجین را بغل کرده و مرده است. تازه آن مرد روستائی متوجه می شود که چرا سگ جلوی پیشرفت اسب را می گرفت و قصد داشته که صاحبش را متوجه کند که خورجین افتاده.

  اینجا بود که صاحب سگ گفت: درست گفته اند که: وفای سگ بیشتر از آدمیزاد است.

          سگی را لقمه ای هرگز فراموش                نگردد، گر زنی صد نوبتش سنگ

============     

&: اٍسبِه یی کو خِیلی واق واق مٍکٍرِه، گیرٍٍندَه نییَه.

εsbεyi ko xeyli vâq vâq mεkεre girεnda niya.                              

: سگی که خیلی واق واق می کند، گیرنده نیست.

: کاربرد این مثل در مورد افرادیست که ادعای زیادی دارند، ولی هیچ کار مفیدی انجام نمی دهند.

============   

& : اٍسپٍزي ژو دٍلَه جيفي چارقاپ مُوْوٍنَن .   εspεzi žo dεla jifi čârqâp mowvεnan

: شپش ها توي جيبش چهار قاپ بازي مي كنند .

این مثل به طنز و استهزا درمورد كسي می­گويند كه در نهايتِ بي پولي يا تنگدستي زندگي مي كند .

============    

&: اٍستٍفادَه اُونوَري تَرسي اٍشتَه .                   εstεfâda unvari tarsi εšta

= استفاده، آن طرف ترس است .

   : ترس از شکست هم عامل مؤثری در عدم موفقیت است، و در بيان اينكه انسان بايد شجاع و ريسک پذير باشد و در اقداماتش ترسي به دل راه ندهد، از اين مَثَل استفاده مي‌كنند. همچنين به جهت تشويق و ترغيب ديگران به كار، بمنظوركسب سود. چون پيروزي و سود نصيب كساني است كه ترس را كنار مي‌گذارند و با شهامت و شجاعت پا به ميدان مبارزه در امور زندگي مي‌گذارند . البته احتياط را هم نبايد از دست داد .

نظير: هركه ترسيد مُرد، هركه نترسيد برد.  //  شغال ترسنده، انگور خوب نخورد .

                                  « فرهنگ نوين گزيده مثلهاي فارسي. ص 75 و  138 »

: ترس برادر مرگ است .

: غوّاص گرانديشه كند كام نهنگ                  هرگز نكند دُرِّ گرانمايه به چنگ

مثل انگليسي: خوشبختي به آدم متهوّر و شجاع التفات دارد. 

                                                              « ضرب‌المثلهاي انگليسي. ص  105 »

مثل روسي: از ضرر نترس تا نفع ببري .

مثل روسي:  اگر از تيره روزي بترسي ، هرگز به خوشبختي نخواهي رسيد .  

                                                    «گلچيني از ضرب‌المثلهاي جهان . ص 31 »

مثل انگليسي : پيروزي يك قدم آن طرف‌تر شكست است .  

                                               «ضرب‌المثلهاي معروف ايران و جهان . ص 238»

مثل اسلواكي:  كسي كه از دود مي‌ترسد، نميتواند از لذّت آتش برخوردار شود .  

                                                 «گلچيني از ضرب‌المثلهاي جهان . ص  244»

=============    

&& : اَِن تَیی کاسِه، دُرد دَرَه.                               εn tayi kâse dord dara

: در این کاسه، دُرد هست.

: درست است که ظاهر مایع شفاف است، ولی در تَهِ آن دُردی و لِردی ته نشین است که ممکن است در نگاه اول مشخص نباشد. 

از این مثل برای آگاهی کسی گفته می شود که برای انجامِ کار کوچکی، پول زیادی به او پیشنهاد شده. وقتی برای انجام کارِ کوچکی، پولِ زیادی پرداخت می شود، باید بداند که انجام این کار تله ای بیش نیست.

============  

 &: اٍنجو سُرخَه نیيَه كو باج شٍغالين دَن . enjo sorxa niya ko bâj šεqâlin dan    

= اين جا «سرخه» نيست كه باج به شغال بدهند .

   : اين مثل را در مقام اعتراض به شخص زورگوئي مي‌گويند كه بخواهد با زور و قدرت ، قانون يا روال معمول را زير پا بگذارد. يعني اينجا اصولي حكمفرماست و با قدرت و زور، كاري از پيش نمي‌رود .

    اين مثل از اينجا سرچشمه مي‌گيرد كه در سرخه جاليز خربزه زياد است و شغال‌ها به خربزه‌هاي رسيده آسيب‌ زيادي مي‌رسانند . دهقانان طعمه‌اي نظير گوسفند مرده يا مرغ مرده‌اي بر سر جاليز مي‌‌برند تا شغال‌ها با خوردن آن سير بشوند و سروقت خربزه‌ها نروند و به آنها آسيب نرسانند.

   مرحوم اميرقلي اميني در كتاب « فرهنگ عوام  صفحه 79  » زير واژه‌ي « باج به شغال نمي‌دهد » چنين مي‌نگارد : معروف است در اردستان كه يكي از بخش‌هاي تابع اصفهان است ،‌ براي اينكه شغال به اشجار انگور زيان نرساند ، همه شب خري مرده يا خوردني ديگري نظير آن در باغات خود مي‌گذارند تا وي به خوردن آن بپردازد و از خوردن انگور انصراف جويد . اين عمل تدريجاً مورد مثل قرارگرفته و حاليه به كسي كه بخواهد چيزي را به زور از كسي بازستاند مي گويند : باج به شغال نمي‌دهيم و به صورت ديگر نيز مي گويند :  اين‌جا اردستان نيست كه باج به شغال بدهيم . 

                                                                          « فرهنگ عوام. اميرقلي اميني . ص 79 »

   امّا مرحوم مهدي پرتوي آملي در كتاب ارزشمند« ريشه‌هاي تاريخي امثال و حكم » جلد اول صفحه 157 با توجه به شاهنامه‌ي فردوسي چنين نگاشته است :

    ريشه تاريخي: رستم، برادر ناتني به نام« شغاد » داشت. چون شغاد به حدّ رشد رسيد، زال او را نزد شاه كابل فرستاد تا در كشورداري و تمشيت امور مملكت بصير و خبير شود . شاهٍٍ كابل دخترش را با وي تزويج كرد و در بزرگداشتش از گنج و خواسته دريغ نورزيد . در آن موقع باج و خراج كشور كابل(افغانستان) به رستم دستان مي‌رسيد و همه ساله معمول چنان بود كه يك چرمٍٍ گاوي« باژ » و « ساو » يعني(باج و خراج) مي‌ستاندند و براي تهمتن به زابلستان مي‌فرستادند .

چنان بُد كه هر سال يك چرمٍٍ گاو       ز كابل همي خاستي« باژ » و « ساو »

   اكنون كه « شغاد » به دامادي شاه كابل درآمده ، انتظار داشت كه برادرش رستم ، باج و خراج از شاه كابل نستاند و در واقع كابليان « باج به شغاد بدهند »  .  اهالي كابل چون اين خبر بشنيدند از بيم سطوت رستم و يا از جهت آن كه « شغاد » را در مقام مقايسه با برادر نامدارش « رستم » مردي لايق و كافي نمي‌دانستند، همه‌جا در كوي و برزن به يكديگر مي‌گفتند « تا وقتي رستم زنده‌است ، ما باج به شغاد نمي‌دهيم »

   باري ، موقع باج ستاني فرارسيد و عمال رستم به كابل آمده باج و خراج مقرر را اخذ و به سيستان بازگشتند. شغاد از بي‌اعتنائي برادر و رفتار عمالش بي‌نهايت متأثر گرديد وپنهاني با پدر زنش شاه كابل هم داستان شد كه به تدبيري رستم را از ميان بردارند .  بالاخره رستم با دسيسه‌ي شغاد و همراهي شاهٍٍ كابل ،‌ به درون چاهي كه پر از سرنيزه و خنجر بوده فرو مي‌افتد. رستم از درون چاه كه تا سينه درآن فرو رفته بود سر برگردانيد و چون شغاد را با لب‌هاي متبسّم بديد، آهي سرد از دل بركشيد و گفت :

پشيماني آيد تو را زين سخن               به پيچي از اين بد، نگردي كهن

زماني كه شغاد از رستم دور مي‌شد، رستم تيري در چله‌ي كمان جاي داده و به سوي شغاد نشانه گرفت و او را از پاي درآورد.

اين بود داستان رستم و شغاد كه سرانجام مردم « باج به شغاد ندادند » و شغاد و شغاديان اين آرزو را به گور بردند .                 « ريشه‌هاي تاريخي امثال و حكم. ج1. ص 157 » 

==========

& : اٍنقَدٍر هَما رَه قُمپُزي بيرين نَكٍرا .

 εnqadεr hamâ ra qompozi birin nakεrâ.

= اينقدر براي ما قُمپُز در نكن .

   : اين مَثل را به كسي مي‌گويند كه حرف هاي كنده مي زند واز خود و يا ديگري تعريف و تمجيد مي‌كند و كارهاي مهّمي را بر خلاف حقيقت به خود نسبت داده و به آن مي بالد . در حالي كه ديگران متوجه ي حرف هاي توخالي و بي پايه و اساس او شده و مي‌گويند «يارو قَمپُز در مي كنه ».           

وجه تسميه ي مثل فوق: واژه يِ« قُمپُز» در اصل« قُپُّوز» بوده و اين واژه تركي است . قُپّوز، نام توپي بوده كوهستاني و « سرپُر » بنام« قُپُّوزكوهي» كه دولت امپراطوري عثماني ، در جنگ هاي با ايران، آن را مورد استفاده قرار مي داد. اين توپ اثر تخريبي نداشت  زيرا گلوله درآن به كار نمي رفت ، بلكه مقدار زيادي باروت در آن مي‌ريختند و پارچه هاي كهنه و مستعمل را با سُنبه در آن بفشار جاي مي دادند تا كاملاً سفت و محكم شود . سپس اين توپ را در مناطق كوهستاني كه موجب انعكاس و تقويت صدا مي‌شد ، به طرف دشمن آتش مي كردند .

   اين توپ صدائي آن چنان مهيب و هولناكي داشت كه تمام كوهستان را به لرزه در مي‌آورد و تا مدتي صحنه ي جنگ را تحت الشعاع قرار مي داد ، ولي كاري صورت نمي داد زيرا همان طوري كه قبلاً اشاره شد ، گلولة تخریبی نداشت .

    در جنگ هاي اوليه ي ايران و عثماني صداي عجيب و مهيب آن در روحيه ي سربازان ايراني اثر مي‌گذاشت و از پيشروي آنان تا حدود موثري جلوگيري مي كرد ولي بعد ها كه ايرانيان به ماهيّت و تو خالي بودن آن پي بردند ، هرگاه كه صداي گوش خراشش را مي‌شنيدند به يكديگر مي گفتند : « نترسيد ، قُپُّوز در مي كنند » يعني تو خاليست و گلوله ندارد .

واژه ي « قُپٌّوز » به دليل كثرت استعمال رفته رفته به واژه ي « قُمپُز» تبديل و مصطلح گرديد. حال كسي كه حرف هاي كنده كنده و خالي از حقيقت مي زند، در مورد او مي‌گويند كه :  « قُمپُز در مي‌كند » .                           

                                    « ريشه‌هاي تاريخي امثال و حكم ، ج 2 . ص 919 به اختصار » 

 ============  

&: اٍنَم مٍوْوییٍرِه.                          εnam mεviyεre.  

این هم می گذرد:

ﻣﺮﺩﯼ ﺑﺎ ﻟﺒﺎﺱ ﻭ ﮐﻔﺸﻬﺎي ﮔﺮﺍﻧﻘﯿﻤﺖ، ﺑﻪ ﺩﯾﻮﺍﺭﯼ ﺧﯿﺮﻩ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻣﯿﮕﺮﯾﺴﺖ. 

 ﻧﺰﺩﯾﮑﺶ ﺷﺪﻡ ﻭ ﺑﻪ آن ﻧﻘﻄﻪ ﺍﯼ ﮐﻪ ﺧﯿﺮﻩ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺑﺎ ﺩﻗﺖ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮﺩﻡ،ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ : “ﺍﯾﻦ ﻫﻢ ﻣﯿﮕﺬﺭﺩ”  

ﻋﻠﺖ ﺭﺍ ﭘﺮﺳﯿﺪﻡ ﮔﻔﺖ: ﺍﯾﻦ ﺩﺳﺖ ﺧﻂ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ.ﭼﻨﺪﺳﺎﻝ ﭘﯿﺶ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ جا ﻫﯿﺰﻡ ﻣﯿﻔﺮﻭﺧﺘﻢ.ﺣﺎﻝ ﺻﺎﺣﺐ ﭼﻨﺪﯾﻦ ﮐﺎﺭﺧﺎﻧﻪ ﺍﻡ !

ﭘﺮﺳﯿﺪﻡ: ﭘﺲ ﭼﺮﺍ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺑﻪ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺑﺮﮔﺸﺘﯽ؟  

ﮔﻔﺖ: ﺁﻣﺪﻡ ﺗﺎ ﺑﺎﺯ ﺑﻨﻮﯾﺴﻢ : “ﺍﯾﻦ نیز بگذﺭﺩ”…

گر به دولت برسي، مست نگردي مردي،

                                          گر به ذلت برسي، پست نگردي مردي،

اهل عالم همه بازيچه دست هوسند،

                                          گر تو بازيچه اين دست نگردي مردي… 

==============  

برداشتی از فضای مجازی

» الهی نامه » بخش پانزدهم»، ) حکایت پادشاه و انگشتری)

جهان را پادشاهی پاک دین بود             که ملک عالمش زیر نگین بود

نبودش در همه عالم نظیری                   که بودش از همه عالم گزیری

سواد ملکش از مه تا بماهی                    ز شرقش تا بغربش پادشاهی

حکیمانی که پیش شاه بودند                 که اجری خوارهٔ درگاه بودند

چنین گفت ای عجب روزی بایشان        که حالی می‌رود بر من پریشان

دلم را آرزوئی بس عجب خاست             نمی‌دانم که این از چه سبب خاست

مرا سازید یک انگشتری پاک                که هر وقتی که باشم نیک غمناک

چو در وی بنگرم دلشاد گردم               ز دست تُرکِ غم آزاد گردم

وگر دلشاد گردم نیز از بخت                 چو در وی بنگرم غمگین شوم سخت

حکیمان زو امان جستند یک چند       نشستند آن بزرگان خردمند

بسی اندیشه و فکرت بکردند               بسی خونابه حسرت بخوردند

بآخر اتّفاقی جزم کردند                       بیک ره برنگینی عزم کردند

که بنگارند بر وی این رقم زود             که آخر بگذرد این نیز هم زود

چو ملک این جهان ملکی روندست     بملک آن جهان شد هر که زندست

اگر آن ملک خواهی این فدا کن          بابراهیمِ ادهم اقتدا کن 

=====   

داستان « این نیز بگذرد … »

در زمان‌هاي قديم پادشاهي قدرتمند زندگي مي‌کرد که وزيران خردمند زيادي را در خدمت داشت
روزي اين پادشاه با نارضايتي وزيران خود را فرا خواند و به آن‌ها گفت :«احساس بسيار

 عجيبي دارم ، دوست دارم انگشتري داشته باشم که حال مرا همواره يکسان نگاه دارد.

روي نگين اين انگشتر بايد شعاري حک شده باشد که وقتي ناراحت هستم مرا خوشحال کند و در عين حال هنگامي که خوشحال هستم و به اين شعار نگاه مي‌کنم مرا غمگين سازد.

وزيران خردمند همگي به فکر فرو رفتند و شروع به مشورت با يکديگر کردند. آن‌ها پس از مشورت با هم نتوانستند به نتيجه برسند و به نزد يک استاد صوفي رفتند و از او درباره چنين انگشتري درخواست کمک کردند.
اين مرد صوفي از قبل چنين انگشتري را همراه خود داشت. او تنها انگشتر را از انگشت خويش بيرون آورد و آن را به وزيران داد و به آن‌ها گفت: «انگشتر را به پادشاه بدهيد اما به او بگوئيد که تنها در شرايطي که احساس مي‌کند ديگر نمي‌تواند هيچ چيز را تحمل کند مي‌تواند انگشتر را باز کند و از شعار آن آگاه شود. به هيچ ‌وجه نبايد از سر کنجکاوي به اين شعار نگاه کند زيرا در اين صورت پيام نهفته در اين شعار را از دست خواهد داد. اين شعار هميشه در انگشتر هست ولي براي درک کامل آن به لحظه‌اي بسيار مناسب نياز است.»
وزيران انگشتر را به پادشاه دادند و او از اين دستور صوفي اطاعت کرد.

کشور همسايه به قلمرو پادشاه حمله کرد و بر ارتش او پيروز شد. لحظات بسياري از نا اميدي اتفاق افتاد که پادشاه دوست داشت انگشتر را باز کند و پيام حک شده بر آن را بخواند ولي چنين کاري نکرد زيرا احساس کرد که اگر چه در حال از دست دادن مملکت خويش است ولي هنوز زنده است. دشمن تا نزديکي قصر او پيش رفت و او براي نجات جان خويش از قصر خارج شد و با چند نفر از نزديکانش فرار کرد. دشمن در حال تعقيب کردن او بود و او مي‌توانست صداي پاي اسب‌هاي دشمن را بشنود که هر لحظه نزديک مي‌شدند. ناگهان متوجه شد جاده‌اي که در آن در حال فرار است به يک دره منتهي مي‌شود. دشمن پشت سر او بود و هر لحظه به او نزديک‌تر مي‌شد. او نه مي‌توانست به عقب بازگردد و نه در پيش رويش جايي براي فرار کردن کردن داشت. پادشاه به آخر راه رسيده بود و مرگش حتمي بود. ناگهان بياد انگشتر خويش افتاد. انگشتر را از انگشتش بيرون آورد. آن را باز کرد و شعار روي آن را خواند: «اين نيز بگذرد…». ناگهان آرامشي عميق وجود پادشاه را فرا گرفت. «اين نيز بگذرد» و البته چنين هم شد. دشمن که در تعقيب پادشاه بود و به او خيلي هم نزديک شده بود راهش را عوض کرد و به سوي ديگري رفت. پادشاه که پشت تخته سنگي پنهان شده بود حالا صداي پاي اسب‌ها را مي‌شنيد که از او دور مي‌شدند. او از خستگي مفرط به خواب رفت و در طي ده روز توانست دوباره ارتش شکست خورده‌اش را گرد آورد. به دشمن حمله کند. کشورش را پس بگيرد و به قصر خويش بازگردد. حالا مردم کشورش از اين فتح مجدد شاد بودند و جشن گرفته بودند. همه جا صداي موسيقي رقص و پايکوبي مي‌آمد. پادشاه بسيار خوشحال و مسرور بود و از شادي در پوست خود نمي‌گنجيد ناگهان دوباره انگشتر را به خاطر آورد آن را باز کرد و شعار حک شده را خواند: «اين نيز بگذرد» آرامشي عجيب وجود او را فرا گرفت

گفته مي‌شود اين پادشاه با به ياد آوردن دائمي همين شعار به کمال رسيد.

مطلب فوق برداشتی است از فضای مجازی.

=====================

مثل هائی با اولین حرفِ( اُ o  )  

&: اْ پيسَه ، ژو پيل خايره ؟   o pisa . žo pil xâyra ?                                          

    : او بد است، پولش خوب است ؟

: درمقام اعتراض به كسي می­گويندكه ازكمك هاي مالی ديگري منتفع مي شود ولي حرمت او را نگه نميدارد .

============   

;&  اُشتُرگُوْزَه، ژو زَخمَم گُوْزَه. oštor gowza , žo zaxmam gowza.                   

= شتر بزرگ است،‌ زخمش هم بزرگ است .

: اين مثل اشاره‌اي دارد به افراد ثروتمند وگرفتاري‌هاي آنها كه منبعث از همين ثروت است. درست است كه هركسي مال و منالي دارد عيش و نوش و خوشگذراني او هم بيشتر است ولي بهمين نسبت گرفتاري‌هاي او هم زياد است. مخصوصاً در دادگاه عدل الهي پاسخگوئي او هم بيشتر خواهد بود .

بهتر زهزار فرشِ اطلس نَمَدُم(1)پُرزِ نَمَدُم ، به فرشِ اطلس نَمِدُم (2)
اُنروزكه حسابِ خلق آيه به ميونمُو جز نَمَدُم ، حساب ديگه نَمِدُم

                                                                                      « دوبيتي بيرجندي »

(1)= نَمَدُم = نَمَدَم (نمدِ من) . (2) = نَمِدُم = نمي‌دهم

باباطاهر همداني هم در اين دوبيتي مي‌فرمايد :

مكن كاري كه برپا سنگت آيدجهان با اين فراخي تنگت آيد
چو فردا، نامه‌خوانان، نامه خوانندتو را از نامه خواندن، ننگت آيد   

نظير: 1 =  هركه يك مرغ كمتر دارد، يك كيش پيش است. « دهخدا »

2 =  بُوَد ملال به مقدارمال، هركس را            به قدر روغن خود، هر چراغ مي‌سوزد

                                                                         « فرهنگ صائب . ج2 . ص  798 »

مثل اسلواكي: مرد فقير، فقط يك مرض دارد و مرد پولدار،‌ صد مرض.

                                                         «گلچيني از ضرب‌المثلهاي جهان . ص 275 »

مثل‌ افغاني: مال دنيا ، وبال آخرت است .                       

: ما هيچ نداریم و غم هيچ نداريم           دستار نداريم و غم پيچ نداريم  

                                                            « ضرب‌المثلهاي دري افغانستان. ص 168»

مثل هاي فارسي: هركه بامش بيش ، برفش بيشتر.

: هركه بامش بيش، برفش بيشتر                      هركه دخلش بيش، خرجش بيشتر

: هركه بامش بيش، برفش بيشتر                      هركه عقلش بيش، رنجش بيشتر

: هركه بامش بيش، برفش بيشتر                      هركه زورش بيش، حرفش پيشتر

: جنونت بيش اگر، شعرت بود بيش                چو بامت بيشتر، برفت گرانتر .

                                                            «ضرب‌المثلهاي منظوم فارسي . ص 463 »

مثل طبرستاني: هرچه سر بزرگتر باشد ، دردسر بزرگتر خواهد بود .

                                                       «گلچيني از ضرب‌المثلهاي جهان . ص 326 »

مثل انگليسي: سر بزرگ ، درد زيادي هم دارد .       « ضرب‌المثلهاي انگليسي . ص 40 »

مترادف با : دَرويشي يَه وُ دَِل خوشي .

============      

&: اُشتُري كينَه‌يَه .              oštori kinaya.                                                  

=كينه شتري است. (كينه‌ي او همانند كينه ي شتر است).

   : بسياري از اعمال و رفتار ناپسندآدمي كه ناشي از اشتباه يا علت جهالت و جواني باشد ، قابل بخشش است . ولي بعضي‌ها كه لذت عفو را نچشيده‌اند در انتقام‌گيري وكينه‌توزي چنان يك دنده و مقاوم هستند كه بهيچ وجه حاضر نمي‌شوند ذرّه‌اي ازحيطه‌ي انتقام‌جوئي خارج شده و قلم عفو و چشم‌پوشي برجريده‌ي جرايم و خطاياي خاطي بكشند . كينه‌توزيٍٍ اينگونه افراد لجوج و يكدنده ، درعرف و اصطلاح به «كينه شتري» تعبير شده است و در مقام كينه‌هاي پيگير به آن استشهاد مي‌كنند .

 كينه ي شتري  :  براساس نظريه‌ي علماي حيوان شناسي، شتر مهربان‌ترين و قانع‌ترين حيوانات جهان است . طاقت و توانائي اين حيوان باركش در برابر تشنگي و گرسنگي آن هم در بيابان‌هاي بيكران و ريگزارهاي سوزان واقعاً عجيب و شگفت‌انگيز است . شترهاي نر و ماده را در هر منطقه ، بنام مخصوص و متمايزي مي‌نامند . در عربستان شتر نر را « جمل» و شتر ماده را « ناقه» مي‌گويند ولي دركوير ايران شتر نر را « لوك » و شتر ماده را « اَروُنَه » و همچنين نوزاد ماده را « مَجي» و نوزاد نر را « هاشي» مي‌گويند . زمستان فصل شور و شهوت و مستي شتران است . لوك‌ها مست مي‌شوند و هر « لوك » ازگروه جدا شده تا « اَروُنه »هاي خود را تصاحب كند .

در اين فصل شتران جفت‌گيري مي‌كنند و شترهاي نر« لوك » سر به مستي و احياناً ديوانگي مي‌زنند. وقتي كه شتر نر بيش از حد معمول سر به ديوانگي بزند خطرناك مي‌شود كه در اين صورت كشتن او اجتناب ناپذير است .

در زمان مستي شترها اگر ساربان بي‌احتياطي كرده لوك مست را با چوب بزند و يا به نوعي بيازارد و مانع عشقبازي او شود ، آن كينه‌ي معروف شتري در نهاد شتر بيدارشده وخشمي جنون‌آميز سراسر وجودش را مي‌گيرد كه حتّي پذيرائي و ملاطفت مجدد ساربان نمي‌تواندآن را تعديل كند. شترخشمگين همواره منتظرفرصت مناسب است تا انتقام خود را از ساربان بگيرد.        « ريشه‌هاي تاريخي امثال و حكم . ج2 . ص 1018 با اختصار »

به همين دليل كساني كه در انتقامجوئي پافشاري مي‌كنند در مورد آنها مي‌گويند كه كينه‌ي شتري دارند .

====================  

&  : اُشتُری مٍگی بُخُسٍنا ژو بار کٍرد.  oštori mεgi boxosεnâ žo bâr kεrd. 

: شتر را باید خواباند و بارش کرد.

: با توجه به آن که قد شتر بلند است، به صورت ایستاده نمی توان باری بر دوشش نهاد، پس باید او را خواباند و بارش کرد.

این مثل را در مقام آگاهی در مورد کسی می گویند که برای بهره برداری از چیزی یا کسی مقدمات امر را فراهم نکرده باشد.

نظیر مثل فارسی: کدخدا را ببین و ده را بچاپ.

================

   : اُشتُري مٍگي نَمَه داغ كٍرد .            oštori mεgi nama dâq kεrd.                                     

  : شتر را بايد نمد داغ كرد .

  : اين مثل را در مورد كسي بكار مي‌برند كه ترك خطا نمي‌كند لذا توصيه مي‌شود كه براي ترك عادتش، بايد او را به شيوه‌ي خاصي تنبيه كرد تا ادب شود و ديگر مرتكب خطا نشود .

مأخذ: آورده‌اند شتري از صاحب خود به شتر ديگر شكايت كرد كه همواره بارهاي گران بر پشت من مي‌گذارد و مرا طاقت تحمّل آن نيست . شتر پرسيد كه بار تو چه چيز است كه از حمل آن عاجزي ؟ گفت : اغلب اوقات نمك است . گفت اگر در راه جوي آبي باشد ، يكي دو مرتبه در آن جوي آب بخواب كه نمك‌ها آب مي‌شود و بار تو سبك خواهد شد و نقصان به صاحب تو مي‌رسد و مٍٍن بعد تو را رنجه نخواهد كرد.

   شتر به سخن ناصح عمل كرد . صاحب شتر دريافت كه خوابيدن شتر در ميان آب ، به سبب ضعف و بي‌قوّتي نيست، بلكه به واسطه‌ي حيله است . مرتبه‌ي ديگر نَمَد بارش كرد . شتر ساده‌لوح به طريق معهود باز در ميان‌ آب خوابيد . نمد آب به خود كشيد و طبيعتاً‌ بارش مضاعف شد .

صاحب شتر به ضرب شلاق، او را از جوي آب برخيزانيد . شتر از بيم چوب ، ديگر هرگز در ميان آب نخوابيد . و اين مثل شد كه شتر را به نمد داغ مي‌كنند .  

                     « مجمع‌الامثال »   « فرهنگ نوين گزيده‌هاي مثلهاي فارسي . ص 392 »

====================  

 : اُشتُري ميلكا هَم خُشتُن جُزوي شاخدارون حٍساب مٍٍَكٍرِه .

oštori milkâ ham xošton jozvi šâxdâron hεsâb mεkεre.                 

= مورچه‌ي شتري هم خودش را جزء شاخدارن به حساب مي‌آورد .

   : در مقام اعتراض به كسي مي گويند كه خوار و بي‌مقدار است ولي خود را جزء بزرگان و پرمايگان مي‌داند . و يا به تصور اينكه داشتن قد و قواره بلند و يا جثه‌ي سنگين مي‌تواند برايش شخصيت بياورد .

مترادف با: آلوچا اَم خوشتُن جُزوی میوه حساب مٍٍکٍٍرِه.

: آلوچه هم خودش را جزو میوه حساب می کند.

نظير: پالان دوز هم خودش را خياط مي‌داند .

داستان:‌ مي‌گويند شاه عباس صفوي روزي خياط‌هاي شهر را به دربار دعوت كرده و بارعام داده بود . پالان دوزي هم در آن جمع حاضر شده بود ، شاه عباس كبير از او مي‌پرسد : مگر نميداني كه امروز، روز بارعام خياط‌هاست ، پس چرا تو آمده‌اي؟ پالان دوز گفت :‌ قربان آخه من هم اهل بخيه‌ام .

=============  

مثل هائی با اولین حرفٍٍ( اُوْ  ow  )  

& : اُوْ اٍنجُوْ، نُون اٍنجوْ، كُجَه بَشين وٍٍيتٍری اٍنجوْ ؟

ow εnjo. nun εnjo. koja bašin veytεri εnjo?                              

 : آب اينجا، نون اينجا، كجا بروم بهتر از اينجا ؟

: در بیان رضایت خاطر از جایی گرم و نرم و غذایی آماده و بی دردسر از این مثل استفاده می شود. وقتی همه چیز برای پذیرایی شدن مهیاست، مسلماً ترک آنجا مقرون به صرفه نخواهد بود.

مترادف با: اَلَّذینُ والّذین، کُجَه بَشین وٍٍیتٍٍر ازاین.

allazin-o vallazin. koja bašin veytεr az in.                                           

ترجمه: اَلَّذینُ والّذین، کجا برم بهتر از این.

روايتي ديگر : نُون اٍنجو، اُو اٍنجو كُجه بَشين وٍٍيتری انٍجو ؟

و امّا داستان مثل فوق:

: گویند مرد و زنی از ده به شهر مسافرت کردند و وارد خانة آشنایی شدند و مورد پذیرایی قرار گرفتند. چند روزی گذشت، زنِ میزبان به شوهرش گفت: مثل این که این دو نفر خیال رفتن ندارند. بالاخره زن و مرد صاحبخانه قرار گذاشتند که در حضور مهمانان دعوای دروغین راه بیاندازند بلکه آنها آماده رفتن شوند. دعوا را مرد به بهانه ای شروع کرد و زن را مورد اشتلم قرار داد که در فلان کار، تو مقصری. زن گفت: من از این دو نفر قضاوت می خواهم رو کرد به مهمانان و گفت: شما که دو هفته است اینجا هستید و فردا می خواهید بروید، از من بدی دیدید که شوهرم مرا متهم به بدی و بد اخلاقی می کند؟

  آنها گفتند: ما که دو هفته است اینجا هستیم، و دو هفته دیگر هم خواهیو ماند، از چشمان خود بدی دیده ایم، ولی از شما بدی ندیده ایم.        

                                                « فرهنگنامه امثال و حکم ایرانی، ص 330 »

شاعری برای چنین مواردی گفته:

گرچه مهمان عزیز است به مانند نفس            خفه سازد، اگر آید و بیرون نرود

============  

&: اُوْ، اُوْین مٍرٍسِه، هُمرا مٍبو، زور مِیرِه، سُوْنگ، سُوْنگی مٍرٍسِه، جٍلُوْگیری ژو رِئین مٍبو.

ow – owvin mεrεse – homrâ mεbu – zur meyre. sowng – sowngi mεrεse jεlowgiri žo re,in mεbu.

: آب، به آب می رسد، با او همراه می شود، زورش زیاد می شود. سنگ به سنگ می رسد، (جلوگیر راهش می شود)سدِّ راه او می شود.

منظور این مثل، لطافت و انعطاف پذیری است در مقابل سختی ها و ناملایمات، که در این صورت می توان با دیگران هم مسیر شد و قدرت گرفت، ولی چنانچه کسی سختی را پیشه کند، نه فقط خودش مانع در جریان بودن خود است، بلکه مانع پیشرفت دیگران هم می شود.

   قطرات آب، به دلیل انعطاف پذیری و نرمی، وقتی به هم میرسند، یکی می شوند و از یکی شدن آنها جویبارها، نهرها، رودها و رودخانه های عظیمی تشکیل می دهند و با هم به دریا می رسند، امّا سنک، به دلیل سختی و غیر انعطاف پذیری، نه فقط با سنگی دیگر یکی نمی شود، بلکه مانع پیشرفت هم می شود. 

  مثل يوگسلاوي: رودخانه‌هاي بزرگ، قدرت خود را از جويبارهاي كوچك به دست مي‌آورند.                                                «گلچيني از ضرب‌المثل‌هاي جهان. ص 152»

   : نتیجه می گیرم که انعطاف پذیری هم برای پیشرفت، لازمه زندگی است.                                                                                                                     

وقتی طوفان در می گیرد، درختی را ریشه کن می کند که سخت تر و پر شاخ و برگ تر است. طوفان با نهال و علف هایی که انعطاف پذیرترند، کاری ندارد.

   البته این موضوع به این معنی هم نیست که انسان نباید در مقابل سختی ها و مشکلات ایستادگی بکند، بلکه برای رفع مشکلات، مقاومت و پایداری هم لازم است.

هرچند که انعطاف پذیری و استقامت، دو مقولة جدا هستند، ولی به دلیل انعطاف پذیری، بهتر می توان استقامت کرد.   

============   

& : اُو خُشتُن رِي ماكٍرِه. ow , xošton rey mâkεre                               

: آب راه خودش را باز می کند.

: آب با تمام لطافت، در اثر صبر و مقاومت، بالاخره برای جاری شدن خود، راهی پیدا می کند.

                                             چشمه و سنگ

جدا شد یکی چشمه از کوهسار               به ره گشت، ناگه به سنگی دچار

به نرمی، چنین گفت با سنگ سخت:       «کرم کرده، راهی ده، ای نیک بخت!»

گران سنگ تیره دل سخت سر                زدش سیلی و گفت: « دور ای پسر

نجنبیدم از سیل زورآزمای                      که ای تو، که پیش تو جنبم ز جای؟»

نشد چشمه از پاسخ سنگ، سرد              به کندن در استاد و ابرام کرد.

بسی کند و کاوید و کوشش نمود              کز آن سنگ خارا رهی برگشود …

برو کارگر باش و امیدوار                           که از یأس، جز مرگ، ناید به بار

گرت پایداری است در کارها                     شود سهل، پیش تو دشوارها 

                                                                                      ملک الشعرای بهار

============    

اُو دیمٍندِچِش مٍطٍّلی وٍرٍنجینَه.   ow dimεndečeš mεtεli vεrεnjina.           

 : آب را روی اجاق گذاشته معطل برنج است.

: این مثل در مورد آدم خوش باور، خوش خیال و ساده دل کاربرد دارد. قولی به وی داده شده ولی مشخص نیست که اجرا شود یا نشود، ولی او مقدمات بهره گیری از آن قول را آماده کرده است.

============

 &: اُوْ سَرچَشمِه پي گٍلٍنِه.               ow sarčεšme pi gεlεne.                                                          

= آب از سرچشمه گل‌آلود است.

   : اختلال و نابساماني در هر يك از امور و شئون سازمان، ناشي از بي‌كفايتي و سوء تدبير رئيس و مسئول آن مؤسسه يا اداره است. چه تا آب از سرچشمه گل‌آلود نباشد، جوي‌ها به آن گل‌آلودي نخواهند بود. عبارت مثلي فوق با آن كه ساده بنظر مي‌رسد ولی ريشه‌ي تاريخي دارد.

ریشه تاریخی: «عمربن عبدالعزيز» هشتمين خليفه از خلفاي اُموي است كه در مقام فضيلت و تقوا و بشردوستي همتا ندارد. روزي همين خليفه از عربي شامي پرسيد: عاملان من در ديار شما چه مي‌كنند و رفتارشان چگونه است؟ عربٍٍ شامي با تبسمي رندانه جواب داد: چون آب در سرچشمه صاف و زلال باشد، در نهرها و جويبارها هم صاف و زلال خواهد بود. هميشه آب از سرچشمه گل‌آلود است. عمر بن عبدالعزيز از پاسخ صريح و كوبنده‌ي عرب شامي بخود آمد و درسي آموزنده بياموخت. 

                                             «ريشه‌هاي تاريخي امثال و حكم . ج1  ص 1  به اختصار»

مثل ژاپني: اگر منبع يك جوي گل‌آلود باشد، تمام جوي گل‌آلود خواهد بود.  

                                                                 «گلچيني از ضرب‌المثلهاي جهان . ص 17»

: سخن هر چه گفتم، همه خيره بود                 كه آب روان از بُنه تيره بود  

                                                       « فردوسي» « امثال و حكم دهخدا ج1 ص 1 »

====================  

&: اُو، سُوْنگي لُوْ دٍمٍكٍرِه. ow – sowngi low dεmεkεre                             

: آب سنگ را سوراخ می کند.

: آب با تمام لطافتش، در اثر مقاومت و قطره قطره چکیدن، سنگ را سوراخ می کند.

============   

&: اُو كو اُووين مٍگٍنِه، زوُر مِيرِه.            ow ko owvin mεgεne. zur meyre

= آب كه به آب ميخورد، زور بر مي‌دارد .  (قدرت پيدا مي‌كند).

   : در مقام آگاهي به اين امر كه با اتّحاد و اتفاق، که محور توسعه است، هر كار سختي انجام شدني است. و حتّی اگر مردمِ نا توان با يكديگر متّحد شوند، با اتكاء به نيروي جمعي تواناتر خواهند شد.

صد هزاران خِيطِ يكتا را نباشد قُوّتي            چون بهم بر تافتي، اسفنديارش نگسلد  

خِيط = نخ

یک مثل دیگری هم در همین زمینه هست که می گوید:

&: اُوْ، اُوْین مٍرٍسِه، هُمرا مٍبو، سُوْنگ، سُوْنگی مٍرٍسِه، سَدّی ژو رِئین مٍبو.

ow – owvin mεrεse – homrâ mεbu – sowng – sowngi mεrεse saddi žo re,in mεbu.

: آب، به آب می رسد، با او همراه می شود، سنگ به سنگ می رسد، سدِّ راه او می شود.

قطرات آب، به دلیل انعطاف پذیری و نرمی، وقتی به هم میرسند، یکی می شوند و از یکی شدن آنها جویبارها، نهرها، رودها و رودخانه های عظیمی تشکیل می دهند و با هم به دریا می رسند، امّا سنک، به دلیل سختی و غیر انعطاف پذیری، نه فقط با سنگی دیگر یکی نمی شود، بلکه مانع پیشرفت هم می شود. 

  مثل يوگسلاوي: رودخانه‌هاي بزرگ، قدرت خود را از جويبارهاي كوچك به دست مي‌آورند.                                                «گلچيني از ضرب‌المثل‌هاي جهان. ص 152»

: نتیجه می گیرم که انعطاف پذیری هم برای پیشرفت، لازمه زندگی است.                                                                                                                     

وقتی طوفان در می گیرد، درختی را ریشه کن می کند که سخت تر و پر شاخ و برگ تر است. طوفان با نهال و علف هایی که انعطاف پذیرترند، کاری ندارد.

البته این موضوع به این معنی هم نیست که انسان نباید در مقابل سختی ها و مشکلات ایستادگی بکند، بلکه برای رفع مشکلات، مقاومت و پایداری هم لازم است.

انعطاف پذیری و استقامت، دو مقولة جدا هستند.   

============

: اُوْ هُشتُن قارقار مٍنٍشنووِه وُ وٍٍرگ هُشتُن زیزی.

   ow hošton qârqâr mεnεšnuwe vo vεrg hošton zizi                      .        

: آب صدای قارقار خودش را نمی شنود و گرگ صدای زوزة خود را.

: این مثل را درمورد کسی که متوجه نتیجه اعمال آزار دهندة خود نیست گفته می شود.

نظیر: کور خود است و بینای دیگران.

====================  

مثل هائی با اولین حرفِ( او  u  ) 

 : اون جُئي بٍشا كو نادٍر بٍشا .                unjoi bεšâ ko nâdεr bεšâ           

= آن جائي رفت كه نادر رفت.

   : اين مثل را در غيبت آدم ستمگر و ظالمي به كار مي‌برند . يعني رفت كه ديگر برنگردد

و امّا چرا رفتن و برنگشتن نادر شكل مثلي بخود گرفته است ؟ .

   ماخذ: نادرشاه افشاركه همه‌ي موجوديٍٍ خزانه‌يِ دولتي را در راه كشورگشائي و سركوب قبايل ناراضي صرف كرده بود ، براي سر و سامان دادن به وضع مملكت مجبور شد كه ماليات سنگيني را براي رعايا وضع نمايد و ماليات بگيران دولتي هم دستور داشتند كه به زور از مردم ماليات بگيرند و اين كار را با توسل به شكنجه و قتل و كشتار انجام مي‌دادند و در نتيجه مردم و سران قبايل بر عليه نادر برانگيخته شدند و از طرفي نادر در اواخر سلطنتش به همه‌ي درباريان و سران خود بد گمان شده بود تا جائي كه پسرخود ، رضاقلي ميرزا را كور كرد .

نادر تصميم گرفت شورشي را كه عليه حكومت مركزي در سيستان برپا شده بود شخصاً سركوب كند . ولي قبل از اقدام، طرفداران شورش و مردم ، پيشدستي كرده و نادر را شبانه در چادرش به قتل رساندند و مردم را از شرّ زورگوئي‌هاي او راحت كردند .

====================  

& : اون دَفتٍر گِئين بُخورد              un daftεr ge,in boxord.                                            

= آن دفتر را گاو خورد.

: این مثل را زمانی به کار می برند که بخواهند بیان کنند اوضاع و احوال عوض شده و مثل گذشته نیست. یا رسم و رسوم قدیم وَرافتاده و دیگر در به آن پاشنه نمی گردد.

مثل فارسی:  آن ممه را لولو برد .  //  آن سبو بشكست و آن پيمانه ريخت . //  

مرغي كه تخم طلا مي‌كرد مرد  //   آن که فیل می خرید رفت.

ریشه تاریخی این مثل: آن که فیل می خرید، رفت.

می گویند یک روز فتحعلی شاه بر روی فیلی سوار بود و قصد داشت به خارج از شهر برود. سرٍٍ راه مردی که«بنگ» کشیده و در حال خود بود و در آن حالت شاه را نشناخت، رو به فیل سوار کرد و گفت: فیلتو می فروشی؟

خادمین شاه قصد داشتند او را تنبیه کرده و از سرٍٍ راه برکنار کنند، چون فتحعلی شاه فهمیده بود که این مرد«بنگ» کشیده و در آن حالت این حرف را زده، مانع تنبیه کردنش شد و گذشت. هنگام غروب که پادشاه از گردش روزانه اش بر می گشت آن مرد را دید و به او گفت: این فیل را چند میخری؟ آن مرد که چشمش به شاه افتاد و تازه فتحعلیشاه را شناخته بود، سرش را از خجالت پائین انداخت و گفت: آن که فیل میخرید، رفت.

فتحعلیشاه، از این جواب آن مرد خوشش آمد و او را مورد لطف شاهانه قرار داد.

                                                           «كاوشي در امثال و حكم فارسي . ص 46 » 

============ 

& : اوُني كو بُخورد نوُني گٍدایي، مَنٍه زُنِه بَخورِه نوُني پاديشایي.

uni ko boxord nuni gεdâyi. manεzone baxore nuni pâdišâyi.               

= آن كسي كه خورد نان گدائي، نمي‌تواند بخورد نان پادشاهي .

   : اين مثل در مورد آدم‌هاي پست و دني بكار مي‌رود كه هميشه با گدائي و ريزه‌خواري امور خود را گذرانيده و انگل‌وار زندگي‌ كرده‌اند. اگر كار آبرومندي هم به آنها داده شود باز به كار اوليه‌ي خود مي‌پردازند چون خصلت گدائي ، اصلاح‌ پذير نيست . به همين دليل است كه گفته شده : آدم گدا ، هميشه گداست .

: كافور نخيزد ز درختان سپيدار                       از مردم بداصل ، نيايد هنر نيك .      

: خار را قُربٍٍ گُل ازخوي بدٍٍ خود نرهاند          هر كه ناساز بود ، در همه جا ناساز است .  

                                                                        « فرهنگ اشعار صاثب . ج 2. ص 817 »

مثل آلماني: اگر قورباغه را در صندلي طلا بگذاري‌، مجدداً در مرداب مي‌جهد .  

                                                                       «گلچيني از ضرب‌المثلهاي جهان . ص 42 »

   باجي خيرُم ده: دختري دريوزه‌گر را كه صباحتي داشت ، پادشاهي به زني گرفت. دختر با همه‌ي ابرامٍٍ شاه، هيچگاه با او به طعام نمي‌نشست. شاه تجسس را شبي پشت در نهان شد و از روزن به وثاق دختر چشم بدوخت.

آن گاه كه خدمتكاران خوان گسترده و برفتند ، دختر از خورش‌هاي گوناگون زله‌ها بست و هر يك را در گوشه‌اي بنهاد . سپس به رسم گدايان در برابر هر يك ايستاد و زبان به سوآل گشاده و مي‌گفت : « خداي را باجي خيرُم ده » و آنگاه از هر زله لقمه‌اي برداشته و پس از ثنا و دعا بر صاحب خير و دستٍٍ دهنده ، تناول مي‌‌كرد .

                                        « دهخدا »   «كاوشي در امثال و حكم فارسي . ص  123 »

بنده را پادشاهی نیاید           از عدم کبریائی نیاید

بندگی را خدائی نیاید           از گدا جز گدائی نیاید

«میرزا حبیب خراسانی»  و  « ضرب المثلهای منظوم فارسي.ص30 »

==================== 

& : اونی کو سایَه مٍنینِه، سایَه ندارِه.  uni ko sâya mεnine-sâya nεdâre.        

: کسی که در سایه می نشیند، سایه ندارد.

: منظور این مثل این است، هرکسی که راحت طلب است و کاری نمی کند، یا کسی که می ترسد تا کاری را شروع کند، نباید انتظار بهره ای داشته باشد. استفاده از آنِ کسانی است که کار می کنند.

مثل دیگری هم هست که می گوید: استفاده آن طرفِ ترس است. یعنی باید از ترس گذر کرد تا به استفاده رسید. مثل دیگری هم هست به این شرح:

:  هرکس ترسید، مُرد، هرکس نترسید، برد.

=================   

&  : اونی کو مامِن بیارچی، مَردَه شور مٍبٍٍرِه.

uni ko mâmen biyârči. mardašur mεbεre.                                     

: آن کسی را که ماما به دنیا آورده، مرده شور از دنیا می برد.

: منظور این مثل آنست که همه آنهائی که روزی به دنیاد می آیند، روزی دیگر از دنیا می روند. هیچ کس در این دنیا ماندگار نیست. فقط اسم و عمل است که می ماند.

در این مورد مثل ای دیگری هم هست:

&: زایٍٍندَه، میرٍٍندِیَه.                                             zâyεnda- mirεnde ya.

: کسی که زائیده می شود، خواهد مُرد.

&: گُوْرَه خُس، مَفَه خُس هَم مٍٍبو.   gowra xos-mafa xos mεbu.          

: کسی که در گهواره می خوابد، در تابوت هم خواهد خوابید.

================  

&&: اونی کو مٍگَه با، پاتینی رَه وٍٍرپاژ، تَلَه تُرشی مِیدُن ریژ، شٍرینی ژو با.

uni ko mεga bâ- pâtini ra vεrpâž-tala torši meydon riž- šεrini žo bâ.

: آنچه را که می خواهی بگویی، برانداز کن، تلخ و ترش آن را به دور بریز، شیرین آن را بگو.

: این مثل را به کسی می گویند که قصد دارد خاطرات مسافرتش را برای دیگران تعریف کند. لذا به او سفارش می کنند که تلخ و ترش خاطراتش را نگوید و برای آن که خاطره خوشی از این مسافرت در ذهن شنوندگان جای بگیرد، قسمت های شیرین آن را تعریف کند.

======================

&: اونی کو وَچَه دارِه، غَمَم دارِه.    uni ko vača dâre- qamam dâre.        

: آن که بچّه دارد، غم هم دارد.

: منظور این مثل آنست که، بچه دار شدن راحت است، امّا بچه بزرگ کردن و تربیت کردن نه فقط سخت است که غم و غصّه هم دارد.

در این مورد مثلی داریم که می گوید: بچه تا برود بچه بشود، دلِ مادرش تُشکچه می سود.

امّا، مثل دیگری هم داریم که می گوید: آن کسی که بچه ندارد، پادشاه بی غم است.

 از این دو مثل چنین استنباط می شود، آنهائی که بچه ندارند، فکر می کنند آنها ئی که بچه دارند راحت ترند. همین طور آنهائی که بچه دارند فکر می کنند آنهائی که بچه دارند راحت ترند، در صورتی که هر دویِ آن سخت است.

============   

مثل هائی با اولین حرفٍٍ( ای- یی- عی i )

&& : ای بار مُوْوٍنِه، ای بار مٍیرِه.    i bâr mowvεne-i bâr meyre             

: یکی بار می اندازد، یکی بار برمیدارد.

نظیر: کی هاکٍرِه، کی جاکٍرِه !!!               ki hâkεre-ki jâ kεre.                  

: چه کسی کار کند، چه کسی(حاصل را) بار کند(و ببرد).

این دو ضرب المثل می تواند چند تعبیر داشته باشد:

یکی از آنها این است، یک نفر زحمت می کشد و کاری را به جائی می رساند، آن وقت یک نفر رِند می آید و نتیجه زحمت او را بار می کند و میبرد.

یا این که، یک نفر زحمت می کشد و کار مفیدی انجام می دهد، ولی عمرش کفاف نمی دهد که از زحمت خودش بهره ای ببرد، آنگاه یک نفر دیگری می آید و از نتیجه کار او استفاده می کند.

==============  

& : ای پٍٍرجٍٍنَه اٍحتیاط، اییَه گونییَه دٍوایی پی وِیتٍری یَه.

i pεrjεna εhtiyât-iya goniya dεvâi pi veytεri ya.                             

: یک کمی احتیاط، از یک گونی دوا بهتر است.

: این ضرب المثل بازگو کننده احتیاط است برای زندگی بهتر و مشخص است که کمی احتیاط، برای سلامتی، مفیدتر از یک گونی داروست.

مرحوم محمدباقر نیّری، در کتاب نصاب سمنانی گفته است:

کم را به پنج نام تلفظ نموده اند        ناکُم، بیلّیکی، پُک و پٍٍندیک و پٍٍرجٍنَه

البته این اندازه ها درمورد جامدات کاربرد دارد. برای مایعات گفته می شود:

: اَسرا  asrâ = یک قطره(به اندازه یک قطره اشک). 

: اَریشکَه   ariška =  یک مقداری کم.   

: چٍکّا   čεkkâ   = یک چکّه.

================= 

& : اي تيري رَه دو يُوزي مٍٍَشكٍنِه.                      i tiri ra do yuzi mεškεne

=  با يك تير دو گردو مي‌شكند.

   : در مقام بيان شدت زرنگي و كارداني كسي گفته مي‌شود. وقتي كسي كاري را به انجام برساند كه حداقل دو سود برايش داشته باشد و يا سخني بگويد كه دو معني از آن مستفاد شود، مي‌گويند: فلاني به يك تيردو نشان زده است.

   ماخذ: در ميان تيراندازان قديم افراد بسيار ماهري بودند كه وقتي دو قطعه چوب و يا دو تكّه هندوانه را در يك لحظه و درست در محازات هم به هوا پرتاب مي‌كردند، تيراندازي آن دو را با يك تير در هوا، بهم مي‌دوخت.

امّا در دنياي هنر و ادبيات گفتارهاي رمز و طنز و كنايه،  بزرگاني را سراغ داريم كه گفتارشان بر دو معني شامل است. و در حقيقت با يك گفتار دو معني را بازگو مي‌كنند و يا با يك تيرٍٍ سخن، دو نشان مي‌زنند.

مثلاً معاندين و بدخواهان، از حافظ شاعر بلندپايه‌ي ايراني، در نزد پادشاه وقت سعايت كردند كه خواجه در سخنانش، مطالب كفرآلوده آورده است، تا آنجا كه يكي از اركان سه‌گانه‌ي اصول دين مبين، (معاد) را مورد شك و ترديد قرار داده و گفته است:

: گر مسلماني از اين است كه حافظ دارد                واي اگر از پس امروز بود فردايي

حافظ مضطرب شد و به شيخ زين‌الدين ابوبكر تايبادي دانشمند و عارف معروف قرن هشتم كه در راه سفر به حج به شيراز رسيده بود متوسّل شد. شيخ گفت: بيتي ديگر قبل از آن بيت علاوه كند كه نقل قول از ديگران باشد تا به حكم اين قضيّه كه گويند « نقل كفر، كفر نيست » از آن تهمت، مبرّا شود و حافظ هم قبل از آن مقطع اين بيت را اضافه كرد كه:

: اين حديثم چه خوش آمد كه سحرگه مي‌گفت        بر در ميكده‌اي با دف و ني ترسايي

و بدين ترتيب از آن مخمصه نجات يافت.          

                                           « امثال و حكم تاريخي . ص 165 به اختصار» 

داستانی دیگر از گفتارهاي رمز و طنز و كنايه: روزی گذر یغمای جندقی به«زواره» از بخش های شهرستان اراک افتاد. گویند که اکثر مردم زواره خود را از نوادگان امام حسین و از سادات می دانند. چون هنگام ظهر بود به مسجد رفت تا به همراه مسجدیان نماز جماعت بخواند. بعد از اتمام نماز و شنیدن سخن های ملای زواره، همه افراد از جای خود بلند شده و با توجه به آن که می دانستند یغما در اینجا غریب است، بدون حتّا یک تعارف، به خانه های خود رفتند. بالاخره یغما آن روز را گذراند. وقتی می خواست زواره را ترک کند این دوبیتی را در مورد آنان سرود:

سادات مکرّم زواره                     الطاف شما مزید بادا

اولاد حسین اگر شمائید             حق با طرف یزید بادا

در مصرع آخر واژه«طرف» را هم می توان به طرفداران امام حسین تعبیر کرد و هم به طرفداران یزید. 

=============  

&  : ای خٍرابَه حَمّوم چٍٍل جُوْمَه داری مَنٍٍگی !!!

i xεrâba hammom čεl jowmadâri manεgi!!!                                      

: یک حمّام خرابه چهل جامه دار نمی خواهد.

: این مثل درمورد کسی کاربرد داردئ که برای انجام ک کار کوچک، چند نفر را اجیر کرده باشد. یا این که کاری در حالِ انجام شدن است، شخص دیگری خود را قاطی می کند و اظهار مهارت و اُستادگری می کند. برای همین به گفته می شود که: یک حمّامِ خرابه، چهل تا جامه دار نمی خواهد.

در فارسی هم گفته می شود: مورچه چییه که کلّه پاچش باشه.

یا: صنّار جگرک سفره قلمکار نمیخواد.

==================

& : ای دٍزاری مٍگی بَکِه تا اٍنَه چالا پُروابو.

i dεzâri mεgi bake tâ εna čâlâ por vâbu.                                         

: یک دیواری باید بیفتد تا این چاله پُر بشود.

: این مثل را در مورد کسی به کار می برند که بدهیِ زیادی دارد که با کمک های کم، مشکل او حل نخواهد شد. همچنین در مورد کسی می گویند که به قدری خرابکاری کرده که به هیچ وجه نمیشود جمعش کرد. در این مورد می توان گفت:

نوحی دگر بباید و طوفان دیگری          تا لکّه های ننگ تو را شستشو دهد

                                              بیتی از غزلی به نام (کاوه) از خانم نیمتاج سلماسی

===============

  && : ای دُوْری مایِه تا صِی راستی بِشنووِه.

i duri mâye tâ sey râsti bεšnove.                                                       

: یک دروغ می گوید تا صد تا راست بشنود.

: هستند کسانی که برای به حرف درآوردن دیگری، از قول شخصِ مورد نظر، دروغی می گویند تا در موردِ آن شخص، از او حرف راست بشنوند.

==============   

   && : ای رو وارشَه، دَس رو دارَه وارش.          i ru vârεša das ru dâra vârεš

: یک روز باران است، ده روز باران درختی. 

: وقتی باران می بارد، می توان به کمک چتر از مسیر بارانی گدشت. ولی وقتی عابری از زیر درختان باران خورده می گذرد، قطرات بارانی که از روی برگ درختان به سر و صورت عابر می چکد، تداوم آن آزار دهنده است.

تفسیر مثل:

این مثل دو تفسیر و دو کاربرد متفاوت دارد.

1 : گاهی اتفاق میافتد که شخصی خدمتی برای شما انجام می دهد، ولی بارها در مجالس خودی و غیر خودی آن را عنوان می کند. این عمل ضمن آزار روحی و روانی شخص مقابل، خاصیتِ وجودیِ آن خدمت را هم از بین می برد. در این رابطه مثلی داریم که می گوید:

: هَرکین بٍٍدیچِش باچِش، هَرکین نَدیچِش پِیغُم بٍٍدِچِش.

harkin bεdičeš bâčeš. harkin nadičeš peyqom bεdečeš.                     

: هرکس را دیده گفته، هرکس را ندیده پیغام داده است.    

2 : پس از رفع گرفتاری و مشکل اصلی، مشکلات و مصیبت های بعدی پیش می آید که از مشکل اولیه بدتر است مثل مردن یکی از عزیزان و مجبور شدن به برگزاری مجالس متعدد و پذیرایی های جورواجور. گاهی پس لرزه های زلزله مخرب تر از خود زلزله است.

   همچنین برگزاری مجالس شادی مثل عروسی که با هزینة گزافی برگزار می شود به همراه  پذیرایی از مهمانانی که از شهرستان آمده اند که اگر آخر به دلخوری و گِله و گِله گذاری نکشد جای شکرش باقی است.

مثل فارسی: یه روز حلاجی میکنه، سه روز پنبه از ریش ورمیچینه.

مثل گیلکی: های و هویٍٍ گریه و زاری تمام شده، چکنم، چکنم باقی مانده.

                                                             « ضرب المثل های گیلکی. ص 325 »  

==============  

&: ای رَه، ای مٍگی، دو رَه، دو.                                     i ra i mεgi – do ra do.

: برای یکی، یکی می خواهد، برای دوتا دوتا.

این مثل دو کاربرد دارد.

1: این مثل را به کسی می گویند که خسّت به خرج داده و می خواهد با هزینه کم، از چند مهمان دعوت کند. به همین دلیل به او می گویند: خرج یک مهمان با خرج چند مهمان متفاوت است.

2: برعکس، کسی که یک مهمان دارد، ولی اصراف کرده و سور و سات چند مهمان را تهیه می بیند، به همین دلیل با گفتن این مثل، به او یادآور می شوند که اسراف نکند.

================ 

& : ای سَرَه دو گوش بییٍٍمیچی. i sara do guš biyεmiči.                       

: یک سر و دو گوش آمده.

: بچه های کوچک که شب از داخل اتاق بیرون می روند، مادرشان برای آن که آنها را بترسانند، این اصطلاح را به آنها می کویند که بترسند و دیگر به داخل حیاط نروند.

یا این که به آنها می گویند: دیگ به سر آمده است.

============  

&&:  ايسگائي‌يَه وِيرژو دِه .            isgâi ya ver žo de.                      

   = (كارمند) ايستگاه (راه‌آهن) است . (دخترت) را بردار به او بده .

   ماخذ : درسال‌هاي گذشته ، يكي از كارمندان راه‌آهن سمنان كه بومي نبود ، از دختري سمناني خواستگاري كرد . پدر دختر چون شناخت كافي ازخواستگار نداشت لذا مردّد بود كه دخترش را بدهد يا ندهد . يكي از مشاوران او به دليل آن كه در آن زمان كارمند دولت بودن يكي از وجوه اعتبار بود ، به پدر دختر جمله‌ي بالا را گفت .

اين جمله آرام آرام بين مردم رواج يافت و جنبه ضرب‌المثل پيدا كرد . مردم خوش ذوق جمله‌ي ديگري به آن افزودند كه جمله‌‌اي به اين شكل آهنگين و موزون درآمد :

ايسگائي‌يَه وِير ژو دِه       كرواتي(1)يَه وِير ژو دِه . (كراواتي است به او بده)

كاربرد اين جمله جنبه طنز و شوخي دارد امّا به طور معمول در مشاوره‌ي امور اين چناني ، خاصه وقتي كه داماد مورد اطمينان است، اين جمله شعرگونه گفته مي‌شود .

  • =كٍٍرٍٍواتي= كراواتي، داشتن كراوات هم يكي ديگر از ويژگي‌هاي كارمندي و يكي از وجوه اعتبار محسوب مي‌شد .

========== 

&&: ايشالّا دَهِیي حاجي‌يُن تَه نَصيب بَبو . išâllâ daheyi hâjiyon ta nasib babu.

= انشاالله دَهه حاجي‌ها نصيب تو بشود .

   : دعايي است در مورد كساني كه برايشان آرزوي زيارت خانه خدا را دارند .

این مثل هم به جدّی و شوخی دو کاربرد دارد:

   دهه حاجي‌ها: از روز دهم ماه ذيحجه سال قمري كه عيد قربان است تا هجدهم ذيحجه كه روز عيد غدير خم است. اين مدّت را هرچند كه نُه روز است، ولي اصطلاحاً به « دهه حاجي‌ها» مرسوم است.

   1: روز عيد غديرخم كه مردم اغلب به ديدن حاجي‌ها مي‌روند، با ديدن دوستان و آشنايان، ضمن گفتن تبريك اين عيد مذهبي، با گفتن جمله«انشاالله دهه حاجي‌ها نصيب شما بشود»، در واقع براي آنان آرزوي زيارت خانه خدا را مي‌كنند.

   2: از آن جايي كه در سال‌هاي دور، كساني كه به زيارت خانه خدا مي‌رفتند، اغلب كهنسال بوده و بعضي از مردان هم به علّت كهولت سن، به « باد فتق » مبتلا بوده و از اين ناراحتي رنج مي‌بردند. از طرفي، در زبانِ سمناني، به« باد فتق»، «دَبَه daba » گفته مي‌شود كه در تلفّظ، با«دَهَه daha  » هم‌وزن و هم‌قافيه است. لذا وقتي كه قصد شوخي با كسي را داشته باشند، به او مي‌گويند:

 :‌ ايشالّا دَبِه‌یي حاجي‌يُن تَه نَصيب بَبو. išâlla dabeyi hâjiyon ta nasib babu.

يعني كه: ‌ انشاالله بادِ فتق حاجي‌ها نصيب تو بشود.

=============  

&& : ایشّایی دارون سُوْزی مٍگَن، مٍهمُن دارون خیلی مٍگَن.

iššâyi dârun sowzi mεgan.mεhmon dârun xeyli mεgan.              

: یک شاهی دارم سبزی می خواهم، مهمان دارم خیلی می خواهم.

: این مثلِ آهنگین را به شوخی در مورد کسی می گویند که با داشتن پول کم، درخواست جنس گرانی را طلب می کند.

============   

&& : اي ضَلٍر‌ي يَه كو مٍگي ژو پيشواز بَشه، اي اٍستٍفادِه‌یي‌يَه كو مٍگي ژو پي بُوْريژ.    

i zalεri ya ko mεgi žo pišvâz baša. i εstεfâdeyi ya ko mεgi žo pi bowriž.

: يك ضرري است كه بايد به استقبالش بروي، يك استفاده‌اي است كه بايد از آن فرار كني.

  : در مقام آگاهي واثبات اين امرگفته شده است، زياني كه با عث حفظ آبرو وآرامش جسم وآسايش خيال انسان بشود،( مانند راست گوئي) به مراتب بهتراز سودي است كه باعث دردسر و رسوايي باشد( مانند هر نوع دروغ گوئي).

داستان : يك روز تاجري به قصد رفتن به حجره اش از خانه بيرون آمد.جلوي درٍٍخانه دستمالش را ازجيبش درآورد،  به همراه دستمال يك سكه ي پنج ريالي هم ازجيبش درآمد وجلوي چشمٍٍ تاجر، قٍٍل قٍٍل زنان در سوراخ دهانه ي چاهٍٍ آبٍٍ باران كه دركوچه حفرشده بود افتاد. چون كاري از او ساخته نبود، لذا از خيرش گذشت و پيٍٍ كارخود رفت. ظهر كه براي صرف ناهار به خانه مي‌آمد برسرٍٍآن چاه رسيد و يادش آمد كه پنج رياليٍٍ نازنينش درون چاه آرميده است، ناراحت شد .

و چون باز هم كاري از دستش بر نمي‌آمد، با خيال آشفته از خيرش گذشت. چندروزي بدين منوال گذشت، بالاخره تاجر تصميم گرفت خودش را از اين آشفتگيٍٍ خيال برهاند. از يك نفر مقني خواست تا آن سكه ي پنچ ريالي را از تهٍٍ چاه بيرون بياورد. مقني براي اين كار مطالبه ي دو تومان كرد . تاجر دو تومان را داد و مقني هم به درون چاه رفته وسكه ي پنج ريالي را يافته و به تاجر داد. مقني از اين عمل تاجر تعجب كرده بود و از تاجر دليل اين كار را پرسيد .

   تاجر گفت: تا زماني كه سكه ي من درون چاه بود، هربار از اين محل مي‌گذشتم و يا هر بار كه به خاطرم مي‌آمد، خيالم پريشان مي‌شد، لذا اين ضرر را تحمل كردم تا جسم و روحم را ازآن پريشاني نجات بدهم.

   امّا از چه استفاده ای باید فرار کرد؟

از هرگونه استفاده ای که ضررش به دیگران برسد، از قبیل آدم فروشی، تهمت زدن، گواهی بی مورد دادن در قبال پول، جداً باید دوری کرد.

============   

& : ای کاری هاکِرچَه کو نَه به دَردی اٍن دُنّییِه مُخورِه، نَه بٍٍه دَری اون دُنّییِه.

i kâri hâkεrča ko na bε dardi εn donye moxore na bε dardi un donye.

: کاری کردی که نه به درد این دنیا می خورد، نه به درد اون دنیا.

: این مثل را به کسی می گویند که کاری را به انجام رسانده، ولی نتیجه آن نه به درد خودش می خورد نه به درد دیگران. چون زحمتی بی حاصل.

================

& : ايكَّه بُخُوْ، ايكَّه تورَه وَن .  ikka baxow  ikka tura van .                              

    : يكی بخور، يكي به توبره بيانداز .

: در مقام پند و اندرز، فرد ولخرج را توصيه به پس انداز مي كنند .

       چو دخلت نیست، خرج آهسته ترکن                    که می­خوانند ملاحان، سرودی

       اگر باران به کوهستان نبارد                                   به سالی دجله گردد خشک رودی

      یا : مبادا كه در دهر دير ايستي                                    مصيبت بود پيري و نيستي          

                                                                                                     (گلستان سعدي )

============   

&: ايلاهي كو كاسِه‌اي چٍٍه كُنَم ، چٍٍه كُنٍمي دَس گير. 

ilâhi ko kâsei čε konam čε konεmi das gir.                                 

= الهي كه كاسه چه كنم ، چه كنم را دست بگيري .

   : نفريني است در حقّ ظالمي كه براي ديگران مشكل ايجاد مي‌كند. يعني آن قدر گرفتار شوي كه نداني چه بايد بكني.

   مأخذ:‌ خدمتكاري كاسه ای دركوچه از دستش به زمين افتاد و شكست. از بيم مؤاخذه، جرأت بازگشت به خانه را نداشت. كناركاسه نشسته، مي‌گريست و پياپي مي‌گفت: « اي خدا، چه كنم». خواجه به جست و جوي او بيرون آمد و در كوچه‌ها مي‌گشت و از اهل محل مي‌پرسيد كه خدمتكارش را ديده‌اند يا نه. يكي در جواب گفت: «‌ در فلان كوچه ديدمش كه كاسه چه كنم پيشش افتاده بود» .

« كتاب كوچه. حرف پ. دفتر دوم. ج  . ص 998 »  

============   

 : ايمام رٍٍضِه روآ مٍمُنِه، ژين پَشتي زٍٍمين مٍٍَنِه . 

imâm rεze rowâ mεmone žin pašti zεmin mεne.                             

= به گربه‌ي امام رضا مي‌ماند، پشتش به زمين نمي‌آيد .

   : كنايه از كسان کلّاشی است كه هرچه اوضاع تغيير كند، باز مصدركارند و صدمه‌اي هم نمي‌بينند. چنان تغيير قيافه و تغيير رويه مي‌دهند كه از همه‌ي بلايا مصون مي‌مانند. اين‌گونه افرادِ ابن‌الوقت هميشه نان را به نرخ روز مي‌خورند.

مثل فارسي: گربه مرتضي علي است، هميشه با چهار دست و پا زمين مياد.

   ماخذ: آنچه مسلم است، حضرت علي بن ابي‌طالب (ع) يا مرتضي علي هيچگاه گربه‌اي نداشته كه به اين اسم موصوف شده باشد. پس اين فرضيه پيش مي‌آيد كه صاحب گربه‌ي موصوف، شخص ديگري غيراز«مرتضي علي»است.

   «گربه‌ي مرتضي علي» در اصل «گربه‌ي مرتاض علي» بوده است كه اين نام به دليل قرابت ذهني و مرور زمان به « مرتضي علي» تبديل شده است.

راجع به «مرتاض علي» نقل كرده‌اند كه اين مرد از مرتاضان هندي بوده كه سالي به ايران آمده كه با گربه‌اش چند چشمه تردستي و به اصطلاحِ عموم شعبده بازي و چشم‌بندي نشان داده است. از جمله شيرين‌كاري‌هايش، گربه‌ي سياه برّاق دست پرورده‌اي بود كه آن حيوان را گاهي از سر و گاهي از پا يا دم در حالت چرخش به هوا پرتاب مي‌كرد. اين «گربه‌ي مرتاض علي» به هر شكل و هيبتي كه پرتاب مي‌شد، با دو دست پائين مي‌آمد بدون آن كه پشتش به زمين برسد و يا احساس كمترين ناراحتي بكند.

چون اين گربه‌ي سياهِ بَرّاقِ دست‌آموز، حركاتش مورد توجه مردم آن عصر و زمانه قرار گرفته بود لذا با توجه به اين كه همه‌ي گربه‌ها به هنگام پرتاب شدن از بلندي با چهار دست و پا به زمين مي‌آيند، ولي اين چهار دست و پا به زمين آمدن گربه را به «گربه‌ي مرتاض علي» تشبيه مي‌كنند .                                    

                                    « ريشه‌ي تاريخي امثال و حكم. ج2. ص 1035 به اختصار.»

============     

 &: اي‌يَه اٍنگُشتَم نٍمٍكِه، اي خٍروارَم نٍمٍك .                                                  

iya εngoštam nεmεke i xεrvâram nεmεk.                                 

= يك انگشت هم نمك است، يك خروار هم نمك.

   : با بيان اين مثل قصد دارند كه حرمت نمك را يادآور شوند . در فرهنگ ايران زمين ، نمك حرمتي دارد كه هركس نمك ديگري را بخورد وجداناً موظف است كه حرمت صاحب نمك را نگه دارد و قدرشناس باشد .

مثل فارسي :‌ جائي كه نمك خوري ، نمكدان مشكن .

داستان : يعقوب ليث صفار، در نوجواني دزدي عيّار بود. يك بار به خزانه‌ي « درهم بن نصر»، والي سيستان، نقبي بريد و شبي بدان جا درآمده زر و گوهر بسيار گرد آورده و بردهانه‌ي نقب مي‌گذاشت و باز مي‌گشت. بار آخر، در معرضي كه ماه از روزنه بر آن تابيده بود برقي آئينه‌ وار در نظر آورد. پنداشت الماس پاره‌اي است. از لمس كردن بازش نشناخت، به دندان آزمود. نمك نيشابوري بود. آه از نهادش برآمد كه « حاصل تلاشم همه بر باد رفت ! ». پس چون چيزي به صبح نمانده بود آن زرها را بر دهانه‌ي نقب برجاي نهاد و به راه خود رفت. بامدادان كه«در هم بن نصر» از آن ماجرا آگاه شد، منادي در شهر افكند كه«هركه اين كار كرده در امان است»، نزد والي آيد و راز اين با او در ميان نهد و اگر تنگدست است مالِ حلال بستاند».

   يعقوب نزد والي رفت كه:‌ «اين نقب من بريده‌ام و آن زرها و گوهرها من در كيسه كرده بر دهانه‌ي نقب نهادم، ليكن درآخرين لحظات نمك تو خوردم وحق آن نمك مرا از بردن مالِ تو مانع شد» و آن حال كه پيش آمده بود تمام بگفت. «در هم بن نصر»  از آن مروّت و جوانمردي به شگفت آمد و يعقوب، از آن، در خدمت او جايگاه بزرگ يافت.       

                                                                          « داستان‌هاي امثال . ص  166 »

==========

&: اييَه نيمالين بالا، قيصٍرييَه آتٍش موكّويِه .                  

  iya nimâlin bâlâ qeysεriya âtεš mokuye.                                   

= براي يك دستمال، قيصريه را به آتش مي‌كشد.

   : اين مثل را در مورد افرادي به كار مي‌برند كه از روي هواي نفس و ندانم كاري براي به دست آوردن يك چيز كم بها و بي‌ارزش دست به كاري مي‌زنند كه ضرر و زيان هنگفتي به ديگران وارد مي شود .

قيصريه، راسته بازار بزرگي است كه دو طرف آن حجره و مغازه  و دو در در ابتدا و انتهاي آن باشد .

و امّا ريشه‌ي تاريخي اين مثل :

   : پسري پيش مردي كه دكان علاقه‌بندي داشت كار مي‌كرد. اين پسركه هنري نداشت و كاري بلد نبود، يك وقت به سرش زد كه زن بگيرد. هر طوري كه بود برايش دختري پيدا كردند و به اسم او كردند. يك روز علاقه‌بند دكانش را به پسر سپرد وخودش به خانه رفت. اتفاقاً‌ نامزد پسر به در دكان علاقه‌بند آمد و بعد از سلام و احوال‌پرسي چشمش به پارچه‌ها و دستمال‌هاي قشنگي كه در دكان بود افتاد. از پسرخواست كه يكي از دستمال‌ها را به او بدهد.

پسر گفت: اين دستمال‌ها مال من نيست. از دختراصرار واز پسرانكار. و پسرك به هر زباني كه خواست نامزدش را از اين كار منصرف كند تا از خير دستمال بگذرد ، نتوانست. بالاخره حرف‌ها و حركات دختركارخودش را كرد و پسر دوتا از دستمال‌ها را به او داد. دخترخوشحال وخندان از دكان بيرون رفت. بعد از رفتن دختر، پسر به خود آمد و گفت:‌ اين چه كاري بود كه كردم ؟ حالا چه خاكي به سر كنم. اگر بگويم نسيه دادم، مي‌گويد چرا ؟ اگر بگويم فروخته‌ام، پولش را مي‌خواهد. اگر بگويم گم شده، تاوانش را مي‌خواهد. خلاصه آن پسر بي‌عقل نقشه‌اي كشيد و بهترين راه به نظرش اين رسيد كه دكان را آتش بزند، تا صاحب دكان از ماجراي دستمال بويي نبرد .

   براي انجام دادن عمل شيطاني و شومش، يك گل آتش گذاشت ته دكان ميان پارچه‌ها و در دكان را بست و به خانه رفت. آتش كم‌كم شعله‌ور شد و به تمام پارچه‌ها سرايت كرد و تمام قيصريه طعمه آتش شد. هرچه تلاش كردند نتوانستند قيصريه را نجات بدهند و دود شد و آتش. بعدها فهميدند كه قيصريه‌ي به آن زيبائي به واسطه‌ي بي‌عقلي آن پس احمق نابود و عده‌ي زيادي به خاك سياه نشستند. امّا ديگر چه سود .     

                                             « تمثيل و مثل. جلد دوم. احمد وكيليان.»

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

جستجو

آثار و تألیفات

مطالب دیگر

سرگذشت نفت خوریان سمنان

سرگذشت نفت خوریان سمنان

   مولف در مقدمه این کتاب می نویسد: بهره برداری و استخراج نفت در ایران، داستانی گسترده و طولانی دارد که گستردگی آن تقریبا پهنای

تاریخ راه آهن استان سمنان

تاریخ راه آهن استان سمنان

   مولف علاقمند به کارهای پژوهشی است که کسی تاکنون به سراغ آنها نرفته است. وی در پیشگفتار این کتاب(تاریخ راه آهن سمنان) چنین می

گنجینه ای از مثل های گویش سمنانی

بخش ششم از ن  تا  ی (پایانی) 

مثل هائی با اولین حرف( ن  n )   & : نٍدٍرد‌يُن اي جوُر، دٍرد‌يُن هٍزار جور گٍرٍفتاري‌يَه. nεdεrdiyon i jur- dεrdiyon hεzâr jur gεrεftâriya .

گنجینه ای از مثل های گویش سمنانی

بخش پنجم از  گ  تا  م

مثل هائی با اولین حرف( گ  g ) &: گاپاسٍكَه مٍمُنِه، نه بويي دارِه نَه دَم.  gâpâsεka mεmone – na boyi dâre na dam.                                   =

ارسال پیام