تشبیهات و کنایات در زبان سمنانی

تشبیهات و کنایات به زبان سمنانی

   یکی از شیوه‌های موثر و جذاب در محاوره استفاده از تمثیل و استعاره، تشبیهات و کنایات سمنانی است. گاهی از اوقات یک مطلب عقلانی و غیر قابل هضم را با یک تشبیه و تمثیل بسیار ساده می‌توان قابل فهم کرد به گونه‌ای که مخاطب به راحتی پیام را دریافت کند. از آن­جایی که انسان‌ها با موجوداتِ مادی و محسوس بیشتر آشنایی دارد، مطالب عمیق و عقلانی را می‌توان با استفاده از شیوه تمثیلِ معقول به محسوس، به او منتقل کرد.

   در مکالمات روزمرّهِ مردم علاوه بر مثل‌ها و اصطلاحات، گاهی واژه­‌هایی به کار برده می­‌شوند که دارای بار معنایی خاصی است و با این وازه‌ها می­توان به معنا و مفهوم بهتری اشاره کرد. بعضی از این واژه‌ها عبارتند از استعاره و مثل، تشبیهات و کنایات سمنانی،. از نظر دستور زبان فارسی، هرگاه کسی یا چیزی را از نظر داشتن صفت یا صفاتی، به کس یا چیز دیگر که آن صفت یا صفات را دارد مانند کنیم، به این حالت تشبیه گفته می­شود. مثلاً اگر پارچه کم دوام یا پارچه ­ای که از زمان بافتش مدت زیادی گذشته و تار و پود آن مقاومت اولیه را نداشته باشد، اصطلاحاً به«گوشت پخته» تشبیه می­‌کنند و می­‌گویند «اَِن پارچَه هَنونَه بَِپَِتَه گوشت εn pârča hanuna bεpεta gušt» «این پارچه به گوشت پخته می‌­ماند» یا وقتی بخواهند از زرنگی و چابکی بچه‌ای صحبت کنند، او را به «فرفره» و همچنین اگر بخواهند از سفیدی و نرمی و لطافت پوست صحبت کنند آن را به «دمبه» تشبیه می­‌کنند. اگر بخواهند به بچه­‌ای اشاره داشته باشند که اهل دعوا و درگیری با سایر بچه­ هاست، به «خروس جنگی» اشاره می­کنند.

   از این قبیل تشبیهات و کنایات سمنانی و اشارات در محاوره روزمرّه مردم زیاد دیده می­شود. لازم به یادآوری است که مثل‌ها، کنایات، تشبیهات و اصطلاحات را می توان با جا به جا کردن واژه‌های «مَِمُنِه mεmone» یعن «می‌ماند، شبیه است» یا واژه «هَنونَه hanuna» یعنی «این چنین است» در ابتدا یا انتهای مثل، اصطلاح، کنایه و تشبیه، به سلیقه خود آن را ادا نمود که در مفهوم کلّی تفاوتی نخواهد داشت. در این مجموعه هم ممکن است بعضی از آنها در دو جا ذکر شده باشند. اینک توجه شما را به بعضی از این تشبیهات و اشارات رایج درزبان سمنانی که از کتاب «گنجینه‌­ای از مثل­های گویش سمنانی» تألیف نگارنده و از «انتشارات آبرخ ، بهار 1391» انتخاب گردیده، جلب می­نمایم، شاید این تشبیهات و کنایات مورد توجه افراد، مخصوصاً جوانان علاقمند به زبان سمنانی واقع شود.   

   & : آلوچَّه  خُشكه  مَِمُنِه. âlučča xoška mεmone.                                   

:  به آلوچهِ خشك می‌ماند.(مانند آلوچه خشك است).

   سابقاً در سمنان آلوچه‌های مازاد بر مصرفِ فصل را در آفتاب خشک می‌کردند تا در ساير فصول سال از آن ها به عنوان چاشنی غذا استفاده کنند. طبيعی است که وقتی ميوه تازه‌ای در مقابل تابش نور آفتاب قرار بگيرد در اثر از دست دادن آبِ مازاد، پوست آن چروکيده می‌شود.  

   : مجازاً، زنان پير و فرتوت كه از نظر جثه تكيده و دارای پوستی چروكيده می‌باشند، به آلوچهِ خشک تشبيه می‌کنند. اغلب اينان را «مشتی آلوچا» يعنی، يک مشت آلوچه، هم می‌خوانند.

مترادف با : هَنُونِه آلوچّه خُشكَه: به آلوچهِ خشك مي‌ماند.

=====================

مصادیقی از تشبیهات و کنایات سمنانی:

  &: اَرزِقي شامي مَِمُنِه. arzεqi šâmi mεmone.

: همچون «ارزق شامی» است.

    ارزق، اهل شام (سوريه فعلی)، مردی بد هيبت و بدشكل و بدقيافه و بسيار خشن و عبوس و دارای چشمانی كبود، گويا يكی از جنگجويان لشكر يزيد در روز عاشورا در صحرای كربلا بوده است. و از آن جائی كه مسلمانانِ شيعه، ازاو خوششان نمی‌آيد، به همين دليل هركس كه بدهيبت و عبوس و مخصوصاً دارای چشمانی آبی باشد، مجازاً و به شوخی و گاهی هم به جدّی، او را به «ارزقِ شامی» تشبيه مي‌كنند. و اگر زنی با اين خصوصيات پيدا شود، به او ميگويند: اَرزِقی شامی دُتِه. يعنی: دختر ارزق شامی است. 

=====================

& : اَلَِنگَِسييَه مَِمُنِه. alεngεsiya mεmone. 

: همچون النگسی است.

النگسی، چوبی است دراز و باريك با قلّابی بر سر آن، كه برای چيدن و يا تکان دادن ميوه از شاخه‌های بلند و دور از دسترس درختان گردو و بادام و امثال آن به كار میرود.

: مجازاً اين اصطلاح را در توصيف كسی به کار می برند كه دارای قدّ بلند و لاغر و باريك است.

اين اصطلاح مترادف است با: 1 = دُزدُن سَردييَه مَِمُنِه. يعنی: به نردبان دزد ها شبيه است.2 = دُزدُن سَردييَه، لَتيباری بَرجُم. يعنی: به نردبان دزدها، (و) بَرجُمِ استخر لتيبار می ماند.

بَرجُم: تخته چهارتراش الوار مانندی بود که در عرض حوضچهِ خروجی آب استخر و يا نهرآب تراز کرده و تعبيه می‌کردند بمنظور تقسيم درست و عادلانه آب و هدايت آن به جوی‌های فرعی. (واژه‌نامه گويش باستانی سمنانی. ج 1. ص 213 با مختصر تصًرف)

 از آن جايی که بَرجَمِ استخر لتيبار، بزرگترين بَرجَم بين استخرهای سطح شهر سمنان بود، لذا آدم‌های قد بلند و باريک اندام را به آن تشبيه می‌کنند.  

=====================

& : جَنگَِلییَه. Jangεliya

: جنگلی است. در مقام تحقیرِ فردی که از شنیدن مطلبی یا دیدن صحنه‌­ای عادی، بسیار تعجب کرده باشد، گفته می­شود.

=====================

& : چَرَه چَرکییَه مَِمُنِه. čara čarkiya mεmone    

   : به چرخِ نخ ریسی و دستگاه نخ کلاف کن پُر سر و صدا می‌­ماند. درمورد فرد پیر و فرتوتی که از شدت ضعف و ناتوانی به هنگام نشستن و برخاستن یا راه رفتن، آه و ناله دارد گفته می­‌شود.

=====================

& : خَرَه مَغز مَِمُنِه xara maqz mεmone   

: به مغز خر می‌­ماند. درمورد غذای بی نمک و بی مزه گفته می‌­شود.

=====================

& : خَرَه مَقَِسَه مَِمُنِه xara maqεsa mεmone   

: به خرمگس می­ماند. کنایه ایست از آدم بسیار سمج و مزاحم.

=====================

& : خَلَِفی ماچِه xalεfi mâče   

: سگِ ماده خلف است. در مقام تحقیر، به آدم دله و کسی که همیشه چشمش به دنبال مال مفت است و به دنبال جایی می‌­گردد که غذای مفت و مجانی می­دهند گفته می‌شود.

«خلف» نامی، سگ ماده دست آموزی داشت که به دله­ گی عادت کرده بود، به هر جایی سرک می­‌کشید و هر غذایی را هم می­خورد. بنابراین کسی که چنین عادتی داشته باشد، او را به سگِ خلف تشبیه می‌کنند. 

===================== 

& : خُلَه کاردَی مَِمُنِه  xola kârdi mεmone   

: به کارد سرکج (کاردک علف چینی) می‌­ماند. به هر شیئی فلزی که نوکش خمیده و کارایی چندانی نداشته باشد، به این کارد تشبیه می‌­کنند. ضمناً در مقام تحقیر به آدمِ لاغر و قدبلند و خمیده هم گفته می‌شود.

=====================

& : خوروس جنگی مَِمُنِه xurus jangi mεmone   

: به خروس جنگی می‌­ماند. درمورد فردی گفته می‌­شود که همیشه آمادگی درگیر شدن و دعوا کردن با دیگران را دارد. چنین افراد، بین پسر بچه‌ها زیاد دیده می‌­شود.

=====================

& : داریَه زَنگییَه مَِمُنِه dâriya zangiya mεmone   

: به داریه زنگی می­ماند. درمورد فردی عبوس و عصبی که منتظر کوچک­ترین بهانه است تا با کسی درگیر شده و سر و صدا راه بیاندازد، گفته می­شود.

=====================

& : دو دیمَه چَپَِلَِکَه. dodima čapεlεka  

: نان ساجی دو رو است. کنایه­ایست درمورد افراد دورو، خبرچین و دروغگو که با هیچ کس صادق نیستند.

=====================

& : دُمبِه واری. dombe vâri   

: به مانند دُنبه. در مقام تشبیه به پوستی سفید، نرم و لطیف گفته می‌­شود.

=====================

& : رُتُوْویلَه مَِمُنِه. rotowvila mεmone   

: به رُتیل می‌­ماند. در مقام تحقیر، به فرد آرام و ساکت و موذیی گفته می­‌شود که حرف­های کنایه آمیز و آزار دهنده می­زند شرّی را به پا می­کند و ساکت می­‌نشینند یا از محل دور می­شود.  

=====================

& : زیپّین مَِمُنِه. zippin mεmone   

: به «زیپّین» می­ماند. هر چیز بسیار ترش را «زیپّین» می‌گویند. مخصوصاً سرکه خیلی ترش را یا می‌­گویند : هَنونَه زیپّین. همچون زیپّین است.

=====================

& : ژو دَِل هَنونَه حَِّلاجُن خِی. žo dεl hanuna hεllâjon xey   

: قلبِ او به خایه حلّاج‌ها می­ماند. به شوخی درمورد کسی که در اثر دویدن زیاد یا ترسیدن، قلب او به تپش افتاده باشد گفته می­‌شود.

=====================   

& : ژين آلَِشكی هَنونييَن دَرگَِزينِن شيلِّكی.

žin âlεški hanuniyan dargεzinen šillεki.  

: گونه‌های او (زن يا دختر)، همانند زردآلوهای درجزين است.

درجزين، بخش شمالیِ سمنان و دارای آب و هوائی بهتر از سمنان است. سابقاً دارای باغ های ميوهِ فراوانی بود. يکی از ميوه‌های آن جا «زردآلو» بود با رنگِ صورتی ملايم بر زمينهِ کِرِم، خوش طعم، آبدار و شيرين.

: منظور گويندهِ اين اصطلاح، مجازاً توصيفی است ازسرخ و سفيد و زيبا بودن گونهِ دختر يا زنِ مورد نظر.

=====================

&:  ژو وِنّييَه هَنُونِه سَِماوَِري تَنوُرَه.

 žo vεnniya hanune sεmâvεri tanura.

: دماغ ( بيني ) او، همچون دودكش سماور است.

   سماورهای قديمی را با آتش ذغال به جوش می آوردند و برای اين كه آب آن زودتر به جوش بيايد، از دودكشی كه در زبان سمنانی به آن «تَنورَه tanura» می گويند و روی دهانه سماور می‌گذاشتند، دودكش، لوله استوانه‌ای شكلی از جنس جلب بود كه دسته‌ای در وسطش داشت. وقتی آن را روی دهانه سماور می‌گذاشتند،‌ جريان هوا از زير سماور به سمت بالای دودكش شديدتر می‌شد، لذا آتشِ ذغال تندتر شده و آب درون سماور زودتر به جوش می‌آمد. اين دودكش به مرور و به علّت حرارت آتش، رنگش سياه و با زمين‌ خوردن‌های مكرر، قُر و ناصاف مي‌شد. مجازاً اين اصطلاح را در بيان بينی درشت نا صاف با نوك سر بالا و سوراخ‌هايی فراخ و نازيبا به کار برده و آن را به دودكش و يا تنوره سماور تشبيه می‌كنند.

=====================

& : سَگی لِیلی مَِمُنِه. sagi leyli mεmone   

: به سگِ لیلی می‌­ماند. درمورد کسی گفته می‌­شود که بی­‌چشم و رو، بی­حیا و وقیح باشد و هیچ­گونه ملاحظه بزرگ و کوچکی، غریبه و آشنا را نکند.

در زبان سمنانی به «سگ»، «اَِسبَه  εsba» گفته می شود ولی در این کنایه واژه «سگ» کاربرد پیدا کرده.

=====================

& : سیب زَِمینی­یِه. sibzεminiye

: سیب‌زمینی است. کنایه ­ایست درمورد افراد بی ­تعصب، بی ­غیرت و بی ­رگ. بی ­خیال و تنبل که هیچ موضوعی به آنها برخورنده نیست.

=====================

¥: سَِنجين دارييَه مَِمُنِه. sεnjin dâriya mεmone. 

: همچون دايره (داريه) سنج‌دار است. (مانند داريه زنگی است).

دايره زنگی يکی از آلات موسيقی است و آن نوعی دايرهِ کوچک چوبی است که رویِ آن پوست کشيده شده و در شکاف‌های کناری آن صفحات سنج‌گونه و يا سطح داخلیِ آن حلقه و يا زنگوله و مانند آنها تعبيه شده است که با کمترين حرکتی به صدا در می‌آيد.   

: مجازاً در مقام توصيفِ فردی گفته می‌شود كه آدم شرّ و ناراحتی است و با کمترين بهانه، صدايش در می آيد و مصيبتی به پا می‌كند.

=====================

 ¥ : سَِنگَِلَِكَه مَِمُنِه. sεngεlεka mεmone. 

: همچون سنگلك است. 

   سَِنگَِلَِكَه sεngεlεka: پشكل چسبيده به پشم‌های كناره دنبه گوسفندان كه خيلی باعث آزار حيوان است. نمد مالان، اين نوع پشكل‌ها را که به همراه کمی پشم از بدن گوسفند قيچی شده در لگنی می خيسانند. چون مايع حاصله چسبناك است لذا در كار نمدمالی به منظور ایجاد چسبندگی پشم‌ها، ازآن استفاده می‌كنند.

    مجازاً اين اصطلاح در توصيف شخص مزاحم و سمجی به کار می‌برند كه وقتی پيله می‌کند و به آدم می چسبد، رها شدن از او مشكل است.

مترادف با: حَجيمَِت گَِرين شاخَه. يعنی: به شاخ حجامت گر می‌ماند.

 يا: ماسَِكَه مَِمُنِه. يعنی: به آن چيزی می‌ماند که می چسبد و کنده نمی‌شود.

=====================

& : علی نُوْچِه حَلوایِه.ali nowče halvaye.    

: این کنایه تعریفی دوگانه دارد:

  1: حلوای «علی نوچه» است. در مقام کنایه درمورد خوراکی‌­ای گفته می‌­شود که شن­‌ریزه، مو یا هر گونه زواید غیر قابل خوردن در آن باشد. «علی نوچه»، حلوا پزی بود ضمن آن که حلوای خوشمزه‌­ای درست می­کرد، ولی دقت کافی در تهیه مواد اولیه آن نمی­‌کرد. به همین دلیل اغلب در حلوای او فضله موش هم دیده می­شد. مثلی در این مورد هست که به تمسخر گفته می‌­شود: علی نُوْچِه حَلوا بی میشَه گی مَنَِبو. یعنی: حلوای «علی نوچه» بدون فضله موش نمی‌­شود.

  2: این کنایه تعبیر دیگری هم دارد. علی نوچِه، با برادرانش دکان حلواپزی داشت، هرگاه یکی از مقامات شهری عوض می شد، برای شناساندن خودش به آن مقام، به برادران دستور می داد تا حلوای خوبی تهیه کنند، وقتی آماده می شد، آن را در ظرفی می‌ریخت و بر سر برادرانش می گذاشت و نزد آن مقام می‌برد و جنان با بردران خود رفتار می‌کرد که آن مقام تصور می‌کرد آنها کارگران یا نوکران او هستند. در نتیجه زحمات آنان را نادیده گرفته و فقط خود را مطرح می کرد. حال، کسی که بخواهد زحمات دیگران را به حساب خود بنمایاند، کار او را به «حلوای علی نوچه» تشبیه می‌کنند.   

=====================  

& : علی پَشِه کُلا. ali paše kola  

: کلاه «علی پشه». پارچه سوراخ سوراخ، بید زده شده، غیرقابل استفاده را به کلاه «علی پشه» تشبیه می­‌کنند. «علی» نامی بود که به دلیل عدم رعایت نظافت خود و لباسش همیشه پشه ­های فراوانی دور کلاهش چرخ می‌­زدند و کلاهش را سوراخ سوراخ کرده بودند، به همین دلیل به او «علی پَشَه» می­گفتند، البته با دید شیطنت آمیز درمورد دیگری هم به کار می‌­بردند. 

=====================

& : فَِرفَِرَِ­نا مَِمُنِه. fεrfεrεnâ mεmone   

: به فرفره می­ماند. در مقام تعریف، درمورد بچه‌­ای که زرنگ و زبل است و کارایی فراوانی دارد و هرکاری که به او سپرده می­شود در اسرع وقت انجام می­دهد، فرفره گفته می­شود.

=====================

& : فَِلفَِلَه دُوْنا مَِمُنِه. fεlfεla downâ mεmone   

: به دانه فلفل می­ماند یا: هَنونِه فَِلفلَه دُونا

شرح فوق در این­مورد هم صدق می­کند.

=====================

& : قَلَِمیسَه مَِمُنِه. qalεmisa mεmone    

: به مارمولک می­ماند. در مقام تعریف، درمورد بچه یا نوجوانی گفته می‌­شود که لاغر اندام و سیه چرده است، ولی فرز و زرنگ و شیطان باشد. 

=====================

&& :  كَل شَعبُني گَِرَِچی مَِمُنِه، ديرگيرَه وُ سَخت گير.

kal ša,boni gεrεči mεmone. dir gira vo saxt gir.                          

: همچون گچ كربلايی شعبان است. ديرگير است و سخت‌گير.

گچِ كوره گچ‌پزی كربلايی شعبان در سمنان، گچی بود كه دير سفت می شد ولی وقتی كه سفت می شد، مثل سيمان محكم بود.

مجازاً در توصيف كسی كه دير جوش است و دير آشنا ولی بعد از دوستی در دوستی و رفاقتش پابرجا و استوار باشد، او را به گچِ كوره كربلايی شعبان تشبيه می‌كنند و به قول شاعر :

       با كسی آشنا نمی گردم                           گر شدم آشنا، نمی گردم

=====================  

&&: كوُرَه عابَِدين مَِمُنِه. kura ,âbεdin mεmone.

: به «عابدين كور» می ماند .

: اصطلاحی است تحقيرآميز در مورد افراد ناسپاس،‌ قدرناشناس، پررو، بی پروا، لوده و بی چشم و رو.

مأخذ:‌ مرد فقيری بوده است «عابدين» نام. ناسپاس، قدرناشناس، پر رو، لوده، هتّاك و بی ملاحظه. به همين دليل اصطلاحاً به او «كوُرَه عابدين» يعنی: «عابدين كور» می‌گفتند.

   كسبه و اهل بازار برای آن كه از شرّ زبان تندش در امان باشند، به او كمكی می‌كردند. چند نفر از كسبه بازار که از او خوششان نمی‌آمد، به همين دليل به او باج نمی‌دادند، او هم به آن‌ها هتّاكی می‌كرد.

   كسبه از هتّاكی‌های او به حاكم شهر شكايت كردند. مأموران حكومتی او را جلب كرده و نزد حاكم بردند. حاكم او را نصيحت كرده و از او التزام می‌گيرد كه ديگر به كسی فحّاشی نكند. عليرغم تعهدش، باز هم به لودگی و بی پروايی و هتّاكی خود ادامه داده و حتّی به خودِ حاكم هم بد و بیراه میگفت.

حاكم شهر،‌ با دختر زيبايی كه دخترِكلّه‌پزی به نام «عَلی كَئو ali kau»، (علی كبود، كه به دليل داشتن چشمان آبی به اين نام ناميده ميشد)، ازدواج كرده بود. بنا بر اين حاكم شهر، دامادِ «علی كئو» بود.

عابدين، همين مرد ففير، برای تحقير حاكم شعری ساخته و میخواند:

چَِنارَه وَلگ، اُشتُری پا بَِبا

برگ چنار، مثل پای شتر شد 

هَما حاكَم، عَلی كئوئی زُوما بَِبا

حاكم ما، داماد علی كبود شد

   خبراين بی حيايی او، به گوش حاكم می‌رسد. حاكم دستور می‌دهد كه دهانش را بدوزند. چون ديگر با لب‌های بسته نمي‌توانست فحش بدهد، كفِ دستش را به زير گردنش زده،‌ دستش را مشت می كرد و به سمت مقر حكومتی و يا هر كسی كه می خواست،‌ هتّاكی كند،‌ حواله می كرد. در واقع با ايما و اشاره، باز هم فحش می‌داد.

   عده‌ای وساطت كردند و از حاكم خواستند كه دستور بدهد لبانش را باز كنند. حاكم هم دستور بازكردن لب‌های او را داد مشروط بر اين كه ديگر به كسی فحّاشی نكند. از آن‌جايی كه می گويند: توبه گرگ، مرگ است، باز هم نتوانست جلوی خودش را بگيرد و بعد از مدّتی دوباره شروع به هتّاكی كرد و اين بار برای حاكم اين شعر را ساخت و خواند:

: چُس بَِشا، گوز بي‌يَِما

چُس رفت، گوز آمد 

حاكَِمی لب‌دوز بی‌يَِما

حاكم لب‌دوز آمد 

آخرالامر «كورَه عابَِدين» در فلاكت و بدبختی مُرد و مردم از شرّش راحت شدند.

به همين دليل وقتی بخواهند فردی ناسپاس و قدرناشناس و لوده و پر رو و بی چشم و رو را معرّفی كنند،‌ مجازاً او را به «كوُرَه عابَِدين» يعنی عابدين كور، تشبيه می‌كنند.

روايت ديگری از اين اصطلاح: هَنونَه كورَه عابَِدين.

=====================

& : لَِلَه قَلیُن مَِمُنِه. lεla qalyon mεmone   

: به نی قلیان می­ماند. به شخص بسیار لاغر و قد بلند اطلاق می­‌شود.

=====================

& : مابّگُم دَِلآّلین پیرَه. mâbagom dεllâlin pira   

: پسر ماه بیگم دلال است. کنایه از فرد بدذاتی است که برای پوشاندن معایبِ خود، بدون سابقه قبلی، وصله‌­ای به دیگری می­چسباند.

اصل داستان در صفحه 1514 جلد دوم کتاب «گنجینه­‌ای از مثل­های گویش سمنانی» و همچنین در بخش تفسیر مثل‌ها درج می‌­باشد.

=====================

& : ماسَِکِه مَِمُنِه. mâsεke mεmone   

: به شیئی چسبنده می‌­ماند. کنایه از فرد مزاحمی است که مانند شیئی چسب­دار به آدم می‌­چسبد و ایجاد مزاحمت می­کند. به مثلِ «گدای سامَرّه». 

=====================

& : ماهی واری. mâhi vâri   

: به مثل ماه. در مقام تعریف از دختر یا زنی زیبا رو که او را به زیبایی قرص ماه شب چهاردهم تشبیه می‌­کنند.   

=====================

& : مَچَِل وی کَِرچِش. mačεl vi kεrčeš   

: مَچل گم کرده است. این اصطلاح را درمورد کسی به کار می­‌برند که سرگردان به دنبال چیزی می­گردد و پیدا نمی­‌کند. شأن نزول این تشبیه در بخش تفسیر مثل ها درج می‌باشد.  

=====================

& : مقیمی وَوییَه مَِمُنِه. moqimi vaviya mεmone   

: به عروس «مقیم» می‌­ماند. کنایه از دختر یا زنی است که ناز نازی و قهر قهرو باشد و با کوچکترین حرف بهانه گرفته و قهر می‌کند.«مقیم» نامی عروسی چنین داشته است، به همین دلیل آن عروس شهره خاص و عام شد.  

=====================

& : نَِسا جُوْن بَِه سَره مَِمُنِه. nεsâ jown bε sara mεmone   

: به «نساء» جان به سر می‌­ماند. درمورد کسی گفته می‌­شود که به هرکجا می­رود آرام و قرار ندارد و زود به دلشوره می‌­افتد و آنجا را ترک می­کند. اصل داستان در صفحه 1516 جلد دوم کتاب «گنجینه‌­ای از مثل­های گویش سمنانی» و همچنین در بخش تفسیر مثل ها درج می‌باشد.

=====================

& : واچَِردَه اَستَِقُن مَِمُنِه. vâčεrda astεqon mεmone   

: به استخوان چریده شده بدون گوشت می­ماند. آدم بسیار لاغر را به استخوان چریده شده تشبیه می‌کنند.  

=====================

& : والَِشتَه اَستَِقُن مَِمُنِه. vâlεšta astεqon mεmone   

: به استخوان لیسیده می‌­ماند. این کنایه و کنایه فوق، کنایه­ایست درمورد فردی بسیار لاغر که اصطلاحاً پوست و استخوان شده باشد. 

=====================

& : هلیم کَِشِه. halim kεše   

: آبکش است. اصطلاحاً به شیئی سوراخ سوراخ شده گفته می‌شود. به مانند «کلاه علی پشه». 

=====================

& : هَنونَه اَلپَِر. hanuna alpεr   

: به اَلپَِر می­ماند. در مقام تعریف، به شیئی بسیار تیز گفته می‌­شود. (به چاقوی خیلی تیز« اَلپَِر alpεr » گفته می شود).  

=====================

& : هَنونَه اَلَّه. hanuna alla   

: به اَلَّه (عقاب یا پرنده شکاری) می‌­ماند. در مقام تحقیر، به فرد حریص که در خوردن سریع العمل باشد گفته می­شود.   

=====================

& : هَنونَه اُوْ کَِتَه رووْآ. hanuna ow kεta ruwâ 

: به گربه در آب افتاده می‌­ماند، گاهی هم گفته می­شود: هَنونِه اُوْ کَِتَه رووْا، در مقام شوخی این تشبیه را درمورد زن یا دختری که از سر تا پا خیس شده باشد به کار می­برند. (مصدرِ«مانستن= شبیه بودن» برای فرد مذکر« هَنونَه hanuna» و برای فرد مؤنث« هَنونِه hanune» گفته می شود).

=====================

& : هَنونَه بَِپَِتَه گوشت. hanuna bεpεta gušt   

: به گوشت پخته می­ماند. به خوراکی که خیر و برکت نداشته باشد و ماندگار نگردد و یا هرچیز بی‌­دوامی گفته می­‌شود.

=====================

& : هَنونَه بَلَِخَِنَه یابو. hanuna balεxεna yâbu   

: به یابوی پرخور می­ماند. کلامی است توهین آمیز که در مقام تحقیرِ فردی شکم­باره، پرخور و تنبل، گفته می­شود.

=====================

& : هَنونَه تُرشَه خُمبَه. hanuna torša xomba  

: به خمره تُرشی می­ماند. در توصیف کسی که بسیار اَخمو، عبوس و عصبانی است گفته می­شود. 

=====================

& : هَنونَه تُرشَه نار. hanuna torša nâr   

: به انار ترش می‌­ماند. درمورد بچه‌­ای که بغض کرده و منتظر کوچک­ترین بهانه است تا با صدای بلند، گریه را سر بدهد. گفته می‌­شود.

=====================

& : هَنونَه چَکَِنَه. hanuna čakεna 

: به چوب چَگَن می­ماند. در مقام تعریف، درمورد فردی قد بلند و باریک اندام ولی بسیار مقاوم همچون هیزم «چگن» که دیر سوز است و آتش ماندگاری دارد، گفته می­شود.

=====================

& : هَنونَه چَتَه چو. hanuna čata ču   

: به مانند چوب چفت است. به شوخی درمورد فردی بسیار لاغر و کج و موج و کم طاقت گفته می‌­شود.  

=====================

& : هَنونَه چویی خشکی. hanuna čuyi xoški   

: به مانند چوب خشک است. به هر چیز خیلی محکم و سفت و غیر قابل انعطاف ولی شکننده گفته می­‌شود. معمولاً نان خشکی را که به راحتی نتوان آن را خورد به چوب خشک تشبیه می‌­کنند.   

=====================   

 &: هَنونَه دو ديمَه چَپَِلَِكَه. hanuna do dima čapεlεka.                      

: همچون نان ساجی دو رو است .

نان ساجی، نانی است که بر روی قطعهِ چدنِ گردِ و محدّبی پخته می شود. ساج را روی اجاق گذاشته و زير آن را آتشی از هيزم روشن می کنند. وقتی ساج کاملاً داغ شد روی آن نان ساجی را می پزند. خمير اين نان، از خميرِ نانِ خانگی ضخيم تر است به همين دليل آن را از دو طرف روی ساج می‌گذارند تا کاملاً مغز پخت شود. بنا بر اين پشت و روی اين نان مشخص نيست.    

اين مثل را مجازاً و به كنايه در مورد افراد دروغگو، دو رو و خبرچين كه با هيچ‌كس صادق نيستند، به کار می برند.

روايت ديگری از اين كنايه: دو ديمَه چَپَِلَِكَه مَِمُنِه .

===================== 

& : هَنونِه رُتُوْويلَه، دَِمَِگَِزِه، مَِشو دَمي دَِروازِه مَِنينِه تا جَِنازَه بيارَن. 

Hanune rotowvila.dεmεgεze mεšu dami dεrvâze mεnine tâ jεnâza biyâran.

= همچون رُتيل است، نيش می‌زند، می رود جلوی دروازه می‌نشيند تا جنازه را بياورند.

رُتيل جانوری است شبيه عنکبوت و نسبتاً درشت و کرک دار از خانوادهِ بند پايان با شکمی بزرگ و اندام‌های گزندهِ قوی که شکار خود را با زهر مسموم می‌کند. زهر اين جانور قوی و گاهی هم کشنده است. معروف است، وقتی که انسان را می گزد بربامِ دروازهِ گورستان می‌نشيند تا جنازه او را بياورند.

   يكی از گورستان‌های قديمی شهر سمنان،‌ خارج از دروازه خراسان بود. در خيابان منوچهری تقاطع كوچه چاپارخانه با خیابان منوچهری و در حوالی آرامگاه «پير نجم‌الدين». وقتی شخصی در حوالی شرق شهر فوت می كرد، برای رفتن به گورستان جهت خاك‌سپاری، بايد از دروازه خراسان می‌گذشتند. اين مَثل، اشاره‌ای به «دروازه» دارد كه منظور همان «دروازهِ خراسان» است.

مثل را مجازاً در مورد كسی می‌گويند كه توطئه‌ای چيده و گوش به زنگ نتيجه‌ِ مخرّبِ آن است.

مترادف با: آتَِش روشَن مَِكَِره، مَِنينِه تَِماشا ماكَِرِه.

: آتش روشن می كند، می نشيند تماشا می‌كند.

=====================

& : هَنونَه زیپُّوْ. hanuna zippö   

: درمورد چای خیلی کم رنگ. یا غذایی بسیار رقیق و بی رمق گفته می­‌شود.  

=====================

& : هَنونَه سامَرِّه گَِدا. hanuna sâmarre gεdâ   

: به گدای سامرّه می­‌ماند. در مقام تحقیر و تشبیه به فرد بسیار سمجی گفته می­‌شود که درمورد خواسته خودش اصرار زیادی می­‌کند.

=====================

& : هَنونَه شیری مُزُمبَِلی.iri mozombεli šhanuna   

: به شیرِ آب انبار می‌­ماند. کنایه‌ایست درمورد سرد بودن بیش از اندازه هر شیئی، این اصطلاح معمولاً درمورد مریضی اطلاق می‌­شود که دمای بدنش از حدِّ معمول پایین­‌تر باشد.

=====================   

¥  : هََنوُنَه كَبل حِيدَِر قَِصّاب.hanuna kabl hεydεr qεssâb     

: همچون كربلايی حيدر قصّاب است.

این اصطلاح را در مورد كسی به کار می‌برند كه لطفش باعث دردسر و زحمت است.

مأخذ: در سمنان قصّابی بود به نامِ كربلايی حيدر، هروقت می‌ديد گوشت‌های مغازه‌اش مشتری ندارد، به اصرار زياد به رهگذران كه همه آشنای محلّی بودند، گوشت را به نسيه می‌فروخت. بعد از مدّتی كم‌تر از يك ساعت، شاگردش را به درِ خانه كسانی كه گوشت را به نسيه به آن‌ها فروخته بود، می‌فرستاد و سفارش می‌كرد كه هروقت ديدی دودی از دودكش آشپزخانهِ خريدار بلند شد،‌ درِ خانه را بزن و بگو كه استادم گفته پول گوشتی را كه نسيه برده‌ايد بدهيد و يا گوشت را پس بياوريد. خريدار هم چون گوشت را شسته و باركرده بود، مجبور می‌شد پولِ گوشتی را كه به زور و به نسيه به او فروخته‌ بودند، بدهد تا شاگرد قصّاب جلوی در و همسايه آبروريزی نكند.

حال، مجازاً هركس كه لطفش باعث دردسر است، او را به «كبل حيدر قصّاب» تشبيه می‌كنند.

روايتي ديگر: كَبل حِيدَِر قَِصّاب مَِمَنِه.

=====================  

& : هنونَه مَرینَه چو. hanuna marina ču   

: هم­چون شاخه حَرَس شده درخت انگور است. کنایه ایست درمورد فردی لاغر اندام و قد بلند، ضعیف و شکننده، نظیر: چَتَه چو مَِمُنِه. به چوب چفت می­‌ماند.

=====================

& : هَوَِلَه.havεla   

: کنایه‌­ایست درمورد فردی گیج و منگ، سرگشته و سرگردان که رشته کار از دستش در رفته باشد.  

گویشور و پژوهشگر زبان سمنانی

ذبیح‌الله وزیری «وزیری سمنانی»

1392/03/10

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

جستجو

آثار و تألیفات

مطالب دیگر

سرگذشت نفت خوریان سمنان

سرگذشت نفت خوریان سمنان

   مولف در مقدمه این کتاب می نویسد: بهره برداری و استخراج نفت در ایران، داستانی گسترده و طولانی دارد که گستردگی آن تقریبا پهنای

تاریخ راه آهن استان سمنان

تاریخ راه آهن استان سمنان

   مولف علاقمند به کارهای پژوهشی است که کسی تاکنون به سراغ آنها نرفته است. وی در پیشگفتار این کتاب(تاریخ راه آهن سمنان) چنین می

گنجینه ای از مثل های گویش سمنانی

بخش ششم از ن  تا  ی (پایانی) 

مثل هائی با اولین حرف( ن  n )   & : نٍدٍرد‌يُن اي جوُر، دٍرد‌يُن هٍزار جور گٍرٍفتاري‌يَه. nεdεrdiyon i jur- dεrdiyon hεzâr jur gεrεftâriya .

گنجینه ای از مثل های گویش سمنانی

بخش پنجم از  گ  تا  م

مثل هائی با اولین حرف( گ  g ) &: گاپاسٍكَه مٍمُنِه، نه بويي دارِه نَه دَم.  gâpâsεka mεmone – na boyi dâre na dam.                                   =

ارسال پیام