جلوگیری از غرور بیجا

شیوه تربیت:

1: جلوگیری از غرور بیجا:

   اوایل تیرماه 1340 بود، هوای تیرماه در شهر کویری سمنان بسیار گرم است و اگر قصد رفتن به جایی داشته باشی و مجبور باشی برای رعایت ادب، کت و شلوار بپوشی، گرمای طاقت‌فرسا را بیشتر حس می­‌کنی. ساعت سه یا چهار بعد از ظهر یکی از چنین روزهای گرم تیرماه، به احترام دبیرستان، با پوشیدن کت و شلوار، همان لباسی که همیشه با آن به سرِ کلاس درس می­‌رفتم، برای گرفتن نتیجه امتحانات نهایی (نتیجه امتحانات نهایی را همان روز اعلام کرده بودند)، به اتفاق دوستانِ هم­کلاسی به دبیرستان دهخدا، دبیرستانی که سه سال دوره پایانی تحصیلات متوسطه خود را در آنجا گذرانده بودم، مراجعه کردم تا از موفقیت یا عدم موفقیت گذراندن دوره دبیرستان آگاه شوم.

   خوشبختانه در تابلوی قبولی‌ها اسمم را دیدم. البته با توجه به کوششی که در طول سال کرده و مطالعه و مروری که از دروس امتحانی قبل از شروع امتحانات نهایی داشتم، انتظار قبولی را هم داشتم ولی با وجود این با دیدن اسمم در قسمت قبولی‌های خرداد ماه 1340، بسیار خوشحال و در مقابل دوستانی که تجدید آورده بودند، ناخود آگاه بسیار مغرور شدم. با این قبولی تصور کردم که دیگر مشکلات درس خواندن به پایان رسیده و حالا دیگر فارغ التحصیل شده و برای خودم کسی شده‌ام. با این تصورات، به همراه سه نفر از دوستان هم­کلاسی‌اَم، عازم خانه شدم تا خبر این موفقیت را به اطلاع اعضاء خانواده، مخصوصاً پدر که همیشه فرزندانش را تشویق به تحصیل می­کرد، برسانم،

   از حیاط دبیرستان که خارج شدم، به دلیل گرمی هوا، کُتم را از تنم درآوردم و روی شانه‌هایم انداختم. کفش‌هایم را از پا درآورده و پشت آنها را خوابانده و پوشیدم. کاری که تا آن روز هیچ­گاه نکرده بودم. قصد داشتم با این شکل و شمایل، با لخ دادنِ کفش ها در پا، پیاده از دبیرستان تا خانه بروم. دوستانم هم چنین کردند و به اتفاق از وسط خیابانِ شاه «سابق» و خیابانِ امام فعلی، طیِ طریق می­‌کردیم. در آن زمان تعداد معدودی ماشین در سمنان تردد داشتند لذا می‌شد به راحتی و بی‌دغدغه در وسط خیابان راه رفت. مقدار کمی که از چارسوق (محل تلاقیِ بازار و خیابان شاه) که گذشتیم، صدایِ رعد مانند پدرم را شنیدم که اسمم را صدا می­کرد، ذبیح‌الله!!! آن چنان صدایی که تا به آن روز نشنیده بودم. وقتی صورتم را به ظرف صدا برگرداندم، دیدم پدرم جلوی مغازه یکی از کسبه خیابان که از دوستانش بود و به شیوه پهلوانان با مشت های گره کرده که بر روی ران­هایشان تکیه میدادند، روی چهارپایه‌ای نشسته، وقتی متوجه شد که او را دیده‌ام با دست به من اشاره کرد که یعنی بیا این­جا. من و دوستانم به سمت ایشان رفتیم. وقتی صورت برافروخته پدرم را دیدم، فهمیدم که بسیار عصبانی است. من و دوستانم به ایشان سلام کردیم. نه به سلام من و نه به سلام دوستانم پاسخی نداد. با تغییّر به من گفت: کُتت را بپوش، پوشیدم. مجدداً گفت: پاشنه کفش‌هایت را بالا بکش، فوراً پاشنه کفش‌هایم را بالا کشیدم. از من پرسید: چرا کُتت را روی دوشت انداخته بودی؟ با شرمندگی و خجالت گفتم، برای این که هوا گرم است. گفت: مگر ندیدی وقتی هوا گرم است من کُتم را تا کرده و روی ساق دستم می‌اندازم؟ مگر ندیدی وقتی هوا گرم است هیچ­گاه پاشنه کفشم را نمی‌خوابانم ؟ این کاری که تو کردی، کار اوباش و اراذل و الوات است نه کارِ بچّه آدم. دیگر نبینم که چنین خطایی از تو سربزند. اگر بار دیگر ببینم که چنین کاری کردی آن­چنان پسِ گردنی به تو بزنم که جای آن چهار انگشت ورم کند، برو گمشو. 

   من با نهایت شرمندگی با دوستانم به راهمان به سمت خانه ادامه دادیم. جالب توجه آن که وقتی پدرم به من امر و نهی می­‌کرد، دوستانم هم تحت تأثیر قرار گرفته و کتشان را پوشیدند و پاشنه کفششان را بالا کشیدند، بدون آن که طرف صحبت پدرم بوده باشند. پدرم با این رفتارش هم من را ادب کرد و هم دوستانم را. بدون آن که فکر بکند شخصیت پسرش پیشِ دوستانش خُرد می­شود، به نظر من پدرم رفتار شایسته­‌ای را از خود بروز داد. من از رفتار پدرم نه فقط گله­ مند نشدم که بسیار ممنون و سپاسگزار هم هستم.  

   از آن تاریخ که بیست سالم بود، تاکنون که بیش از هفتاد سالم است، هیچ­گاه کُتم را روی دوشم نینداختم و پاشنه کفشم را نخواباندم. هرگاه که می­خواهم کُت یا کفشم را بپوشم گویا پدرم را ناظر بر رفتار خودم می­‌بینم و در نتیجه جرأت چنین کاری را ندارم و اصولاً به احترام پدر چنین کاری نمی­‌کنم. 

   امید است نسل جوان با خواندن چنین خاطراتی درس عبرتی بگیرند و از توپ و تشر و تغییِر پدر و مادر که قصد تربیت فرزندانشان را دارند دلخور نشوند و فکر نکنند این گونه تغییّرها باعث خُرد شدن شخصیتشان می‌­شود. شخصیّت در تربیت صحیح است نه در بی بند و باری.

هرکه را اُمّ و اب ، ادب کُندی

هر که را اُمّ و اَب ، ادب نکند

در بسیط جهان ، طرب کُندی

گردش روزگار ادب کندی

گویشور و پژوهشگر گویش سمنانی

ذبیح‌الله وزیری «وزیری سمنانی»

1392/04/15

این مطلب در صفحه 4 نشریه سمنان امروز شماره 55 به تاریخ 1392/04/26 به چاپ رسیده است .   

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

جستجو

آثار و تألیفات

مطالب دیگر

سرگذشت نفت خوریان سمنان

سرگذشت نفت خوریان سمنان

   مولف در مقدمه این کتاب می نویسد: بهره برداری و استخراج نفت در ایران، داستانی گسترده و طولانی دارد که گستردگی آن تقریبا پهنای

تاریخ راه آهن استان سمنان

تاریخ راه آهن استان سمنان

   مولف علاقمند به کارهای پژوهشی است که کسی تاکنون به سراغ آنها نرفته است. وی در پیشگفتار این کتاب(تاریخ راه آهن سمنان) چنین می

گنجینه ای از مثل های گویش سمنانی

بخش ششم از ن  تا  ی (پایانی) 

مثل هائی با اولین حرف( ن  n )   & : نٍدٍرد‌يُن اي جوُر، دٍرد‌يُن هٍزار جور گٍرٍفتاري‌يَه. nεdεrdiyon i jur- dεrdiyon hεzâr jur gεrεftâriya .

گنجینه ای از مثل های گویش سمنانی

بخش پنجم از  گ  تا  م

مثل هائی با اولین حرف( گ  g ) &: گاپاسٍكَه مٍمُنِه، نه بويي دارِه نَه دَم.  gâpâsεka mεmone – na boyi dâre na dam.                                   =

ارسال پیام