مختصری از شرح حال منصور وزیری

   اینجانب منصور وزیری فرزند ششم از نه فرزندِ مرحوم پهلوان عبدالعلی وزیری و مرحومه گوهر رفیعی در روز دوشنبه 1334/1/14 در سمنان متولد شدم. تحصیلات شش سال ابتدایی خود را در دبستان مهران سمنان (واقع در چهارراه شهربانی) به مدیریت مرحوم هادی قوام گذراندم. سپس دوره دبیرستان سیکل اول را در دبیرستان پهلوی به مدیریت آقای مهدوی و دبیرانی چون آقای عباسی (دبیر عربی) آقای نجفی (دبیر شیمی) آقای خادمی (دبیر فیزیک) آقای طاهری (دبیر دینی) آقای ایرانپور (دبیر زبان انگلیسی) و سایر دبیران که متاسفانه نامشان را فراموش کرده‌ام، گذراندم.

   دوران سیکل دوم دبیرستان رشته طبیعی دبیرستان دهخدا به مدیریت آقای یدالله ثقفی و معاونت محمدکاظم دانایی و دبیرانی چون آقایان جعفر خیرخواه (دبیر شیمی)، آقای زحمتکش (دبیر زیست شناسی)، آقای فرشاد (دبیر جبر و مثلثات)، آقای میرمعصومی (دبیر زمین شناسی)، آقای محمدهادی فامیلی (دبیر گیاه شناسی)، آقای دوست‌محمدی (دبیر ادبیات فارسی)، آقایان مونسان و موحد (دبیر ان فیزیک) و آقای یوزباشی زاده (دبیر ریاضی) و سایر دبیران گذراندم.

   به دلیل علاقه خانوادگی، در ورزش هم فعال بوده‌ام ورزش هایی مانند والیبال، فوتبال و بخصوص به عنوان عضو تیم هاکی شهرستان سمنان، فعالیت زیادی داشتم. مربی هاکی ما آقای اسماعیل باقری بودند که با تمرین‌های زیاد و رفتن به اردو، مسابقات زیادی انجام دادیم حتی در استادیوم (آریامهر) استادیوم آزادی فعلیِ تهران، در مسابقه دوستانه‌ای که از طرف فدراسیون هاکی ایران برگزار شده بود، با تیم هاکی هند و پاکستان، شرکت کرده بودیم.

   تیم هاکی سمنان، تقریبا هرسال مسابقاتی به صورت رفت و برگشت با تیم هاکی شهرهای مختلف انجام میداد که در یکی از این مسابقات با تیم هاکی شهرستان های ساری، مشهد، کهکیلویه وبویراحمد، کرمانشاه، گرگان و … مقام اوّل و در مسابقات کشوری که در شهریور ماه سال 1352 در استادیوم منظریه تهران انجام شده بود، مقام سوم کشوری را کسب کرده است. تیم هاکی سمنان یکی از تیم های قدرتمند کشور بود.

   من در خردادماه سال 1354 دیپلم طبیعی از دبیرستان دهخدا گرفتم و در مهرماه همان سال در رشته علوم تجربی در دانشسرای راهنمایی تحصیلی گرگان پذیرفته شده و مشغول تحصیل شدم. در سال 1356 مدرک فوق دیپلم علوم تجربی را گرفته و در مهرماه سال 1356 بطور پیمانی در مدرسه راهنمایی تحصیلی ابن سینای زرین دشت فیروزکوه به مدیریت آقای واعظی مشغول تدریس شدم. سپس در اردیبهشت سال 1357 به خدمت سربازی رفتم پس از دوماه خدمت آموزشی در پادگان سراب آذربایجان شرقی به عنوان معلم سپاه دانش در مدرسه راهنمایی تحصیلی نهضت روستای رکن آباد سمنان به مدیریت آقای غضنفر خیرخواهان مشغول تدریس شدم و پس از گذراندن یک سال دوران سربازی از همان سال درمدارس سمنان مشغول تدریس در مقطع راهنمایی شدم. 

   در طول دوران تدریس خود تقریبا در بیشتر مدارس راهنمایی پسرانه و دخترانه و کلاس های شبانه بزرگسالان سمنان تدریس داشتم و برخی از دانش آموزان پدر، مادر و حتی پدربزرگ آنان که در مدرسه شبانه بزرگسالان درس می‌خواندند نیز، دانش آموزان من بودند. 

   من از سال 1374 ابتدای تاسیس مدرسه راهنمایی فرهنگیان تا زمان باز نشسته شدن سال 1386در این مدرسه مشغول تدریس بودم. در مهر ماه سال 1378 به علت اینکه چند سال متوالی دارای امتیاز بالایی بودم یک گروه تشویقی به من تعلق گرفت. از افتخارات و یکی از دلخوشی‌های بنده در طول 32 سال تدریس در درس علوم تجربی، این است که چندین نفراز دانش آموزانی که افتخار معلمی آنان را داشتم، با تلاش خود توانستند پزشک بشوند و به جامعه خدمت کنند. مانند دکتر حمید رضا ناظمیان (دندان پزشک) دکتر رحیمیان (دندان پزشک) دکتر امامی (دکتر داروساز) دکتر مونسان، دکتر میر محمدخانی و بعضی از پزشکانی که هم اکنون در سمنان مشغول طبابت می‌باشند و همچنین چندین نفر از دانش‌آموزانی که مهندس و استاد دانشگاه هستند.  

   در این مدت تعداد زیادی لوح تقدیر از طرف سازمان آموزش وپرورش سمنان و همچنین اداره آموزش و پرورش سمنان دریافت کرده و در سال 1371 طی تقدیرنامه‌ای بعنوان معلم نمونه شهرستان سمنان انتخاب شدم که تصاویر تعدادی از این تقدیر نامه‌ها را در زیر مشاهده می‌فرمائید. در نتیجه در مهرماه سال 1386 با 32 سال خدمت در آموزش و پرورش سمنان به افتخار بازنشستگی نائل آمدم.

   در تاریخ 1363/09/22 با دوشیزه نسرین محسنی ازدواج نموده که حاصل این ازدواج دو فرزند است به نامهای بهاره و بهرام. بهاره دارای مدرک مهندسی مکانیک از دانشگاه سمنان و بهرام دارای مدرک فوق لیسانس مهندسی مکانیک با گرایش تبدیل انرژی از دانشگاه سمنان، که در حال حاضر دانشجوی دکترای همین رشته است.

و اما یک خاطره جالب که برای من اتفاق افتاد و هرگز آن را فراموش نمی‌کنم این بود که یک روز جمعه من وچند نفر از همکاران دیگر (آقایان: ادیبی رئیس مدرسه، پرویز خدامی معاون مدرسه، عباسی دفتردار، ماشاءالله تبریزیان دبیر تاریخ و جغرافی، فرهاد رهبر دبیر ادبیات، هوشنگ حکمت شعار دبیر علوم تجربی، کرمی، خدمتگزار مدرسه)، تعدادی از دانش آموزان مدرسه راهنمایی هراتی را برای گردش علمی به غار دربند سمنان بردیم و امکانات لازم را هم به همراه داشتیم.

   هنگامی که به دامنه کوه دربند رسیدیم به سمت غار حرکت کرده، زمانی که به دهانه غار رسیدیم، توضیح لازم را برای دانش‌آموزان دادم و همراه با دیگر همکاران که هرکدام با فاصله چند نفر، بین دانش‌آموزان قرار گرفته بودند، به طور منظم وارد غار شدیم. زمانی که همه دانش آموزان وارد غار شدند در داخل غار برای دانش آموزان توضیح دادم که چون در غار دالان های متعددی وجود دارد، لذا باید در مسیری که حرکت می کنیم نشانه هائی بگذاریم تا در موقع برگشت، راه خروج را گم نکنیم. به همین دلیل در همان دالان اول یک چراغ توری پیک‌نیکی را روشن کردیم و در همانجا گذاشتیم تا هنگام برگشتن بتوانیم ورودی غار را پیدا کنیم. همان‌جا بچه‌ها را به صف کردیم و من به عنوان راهنما در ابتدا و دیگر همکاران در فاصله‌های منظم از صف، در بین بچه‌ها قرار گرفتند.

   قبلاً به دانش‌آموزان گفته شده بود که هر کدام یک چراغ قوّه قوی با چند شمع بزرگ با خود بیاورند که آورده بودند من هم باطری و لامپ چراغ قوّه اضافی به همراه چند شمع بزرک وکبریت وهمچنین فندک که در داخل یک کیف گذاشته و به کمربند خود وصل کرده بودم به سمت جلو حرکت کردیم و در ضمن حرکت چگونگی تشکیل غار آهکی و استلاگتیت و استلاگمیت را توضیح می‌دادیم. همچنین ضمن حرکت در فاصله‌های مشخص شمعی روشن کرده و در سمت راست خود قرار می‌دادیم تا هنگام برگشت بتوانیم با این نشانه‌ها راه خروج را پیدا کنیم.

همانطوری که در مسیر خود حرکت می‌کردیم و بچه ها داخل غار را تماشا می کردند و سئوال می‌پرسیدند. چون من در ابتدای صف بودم، ناگهان متوجه یک خانم شدم که در چند متری ما ایستاده بود و چراغ قوه ای در دست داشت که خاموش بود. وقتی علت را پرسیدیم که اینجا چکار می کنید گفت: من و همسرم برای دیدن غار آمده ایم. همسرم چند متر جلوتر از من حرکت می کرده که ناگهان چراغ قوّه‌ام خاموش شد و چون همسرم جلوتر بود، متوجه خاموشی چراغ قوّیِ من نشده بود، سعی کردم که اورا از اتفاقی که افتاده خبردار کنم، لذا او را صدا زدم ولی جوابی نشنیدم.

   ما به او پیشنهاد دادیم که همراه ما بیاید شاید در بین راه همسرشان را پیدا کنیم و ایشان هم قبول کرد. برای این خانم بین دانش آموزان جائی را مشخص کرده و سفارش کردم که از ایشان مراقبت بیشتری بکنند. ما به حرکت خود ادامه دادیم. من کنجکاوانه با نور چراغ قوّه خود به اطراف هم نگاه می کردم. وقتی مسافتی را به جلو رفتیم، خوشبختانه همسرشان را دیدم که روی زمین غار نشسته بود. وی را از روی زمین غار بلند کردیم و پرسیدم که آیا چراغ قوه‌ای به همراه دارد؟ گفت: وقتی که صدای همسرم را شنیدم می‌خواستم برگردم که پایم سُر خورد و به زمین افتادم و چراغ قوه ام از دستم رها شد و در داخل یکی از چاله های غار افتاد و چون جائی را نمیدیدم، ترجیح دادم همین جا بنشینم تا خدای ناکرده درون چاله‌ای سقوط نکنم و وضع بدتر نشود و اکنون هم اطلاعی از همسرم ندارم. من به وی گفتم که همسرش همراه ماست. ما به این زن و مرد پیشنهاد دادیم که اگر خواستند می‌توانند با ما تا رسیدن به حوضچه‌های غار بیایند و آنها با استرسی که داشتند ترجیح دادند که برگردند. دو نفر از دانش‌آموزان چراغ قوه های خود را به آنها دادند و من هم به آنها گفتم که در هنگام برگشت طوری حرکت کنند که شمع‌های روشن در سمت چپ آنها قرار بگیرد و در دهانه ورودی غار هم یک چراغ توری روشن است. آنها برگشتند و ما هم به راه خود ادامه دادیم تا به حوضچه‌های غار رسیدیم و به اتفاق همکاران توضیح لازم را داده و سپس به قصد برگشت، به سمت دهانه غار حرکت کردیم. در بین راه به دانش آموزان متذکر شدم که لوازم ضروری غار نوردی همیشه باید با بندِ بلندی به کمرشان متصل باشد که ناگهان از دستشان نیفتد و مانند این آقا و خانم دچار مشکل نشوند. این هم درسی بود برای همه ما.

   حدود یک ساعت طول کشید که ما به دالان ابتدای غار رسیدیم همراه دانش آموزان از غار خارج شدیم. وقتی از غار بیرون آمدیم دیدیم که آن زن و شوهر منتظر ما هستند تا ما از غار خارج شویم. آنها با دیدن ما خیلی خوشحال شدند و گفتند که از تهران آمده‌اند و شنیده بودند که غاری زیبا در منطقه دربند سمنان وجود دارد و تصمیم گرفتند که برای تماشای غار به آنجا بروند و نمی‌دانستند که باید امکانات لازم را داشته باشند. خلاصه با کلی تشکر و قدردانی از همه ما و اینکه اگر ما به غار نمی‌رفتیم معلوم نبود که چه اتفاقی ممکن بود برای آنها بیفتد دوباره از همه ما تشکر و قدردانی کردند و به سمت دامنه کوه حرکت کردند. مسلماً ما هم خیلی خوشحال شدیم که دو نفر از گمشدگان غار دربند سمنان را با دو عدد چراغ قوّه و توضیح کافی و  نشان دادن راه خروج، راهنمایشان شدیم. همه ما هم راضی از عملکرد خود، همراه با دانش‌آموزان به سمت دامنه کوه حرکت کردیم و سپس در دشت سرسبز دربند نشستیم و بعد از ظهر به سمنان برگشتیم و این خاطره ای بود که من هرگز فراموش نمی‌کنم.

   خاطره دیگر اینکه یک روزِ جمعه، همراه با یک گروه از دانش‌آموزان مدرسه راهنمایی تحصیلی امام خمینی سمنان به همراه چند نفر از همکاران (آقایان: معصوم رئیس مدرسه، ابراهیم عزّالدین معاون مدرسه، نعمت‌الله بنی هاشمی معاون، حسام الدین رحیمیان دفتردار، عبّاسی دبیر دینی، حسن بیطرف دبیر علوم تجربی، مصطفی قریشی دبیر ریاضی، مرادی خدمتگزار، جانبگلو خدمتگزار) برای گردش علمی به غار دربند سمنان رفتیم. دانش آموزان هم وسایل لازم را با خود داشتند و من هم با و سایل لازم و دوربین عکاسی برای عکس گرفتن داخل غار با نورِ اکسید شدنِ نوارِ منیزیم آماده رفتن به داخل غار شدیم. در ابتدا توضیح لازم به دانش‌آموزان داده و به ترتیب گذشته اقدام به ورود غار کردیم. داخل غار با روشن کردنِ نوارِ منیزیم، عکس‌هائی گرفتیم، ضمن حرکت داخل غار، به شیوه قبل مسیر را با جاگذاشتن شمع‌های روشن، راه برگشت را هم مشخص کرده و توضیح لازم درمورد چگونگی تشکیل غار و ستون‌های استلاگتیت و استلاگمیت را داده و هریک از دبیران همراه نیز به سئوالات دانش‌آموزان پاسخ میدادند. بعد از تماشای داخل غار، شروع به حرکت به سمت حوضچه‌های غار حرکت کردیم. بعد از پایان بازدید از حوضچه‌ها، حدود یک ساعت طول کشید تا از راه رفته برگشته و از غار خارج شدیم. در این حال من متوجه شدم که محافظ عدسی دوربین من، داخل غار افتاده، از خیر محافظ عدسی دوربین عکاسی گذشته و از بالای کوه به سمت دامنه آمدیم و در دشت سرسبز دربند نشستیم و بعد از ظهر به سمنان برگشتیم.

    هفته بعد به اتفاق همکاران (آقایان: ابراهیم عزّالدین معاون مدرسه، نعمت الله بنی هاشمی معاون، حسام الدین رحیمیان دفتردار، رحمت‌الله صندوقدار دبیر ادبیات، دانائی دبیر حرفه و فن، ساعدی دبیر دینی، هوشنگ حکمت شعار دبیر علوم تجربی، حسن بیطرف دبیر علوم تجربی، جانبگلو خدمتگزار، مرادی خدمتگزار) با یک گروه دیگر از دانش آموزان مدرسه راهنمایی امام خمینی برای بازدید به غار دربند رفتیم. دو یا سه نفر از دانش آموزان هرکدام یک چوب به عنوان عصا با خود داشتند، هربار که با دانش آموزان برای بازدید از غار دربند سمنان می‌رفتیم، با وجود آن که ممکن بود دانش آموزانی که بار گذشته با ما بودند به همراه ما باشند، علیهذا می‌بایست توضیح لازم را به هنگام غار نوردی به آنان می‌دادم تا افراد تازه وارد هم نسبت به آن آگاهی پیدا کنند. این بار هم زمانی که وارد غار شدیم و بعد از توضیح و گرفتنِ عکس به کمک نورِ نوارِ منیزیم، به مانند دفعات گذشته، با قرار دادن شمع های روشن در مسیر رفت، به حوضچه‌های غار رسیده و مانند قبل به کمک همکارانم به سئوالات دانش آموزان پاسخ لازم را میدادیم. پس از گردش کافیِ داخل غار، از آن خارج شدیم. در خارج از غار با تعجب دیدم که محافظ عدسی دوربینم که هفته گذشته داخل غار گم شده بود به ته چوب یکی از دانش آموزان چسبیده و این مورد هم برای من خوشحال کننده و جالب بود که هیچگاه آن را فراموش نمی کنم و هروقت به سراغ دوربینم می روم، آن خاطره برای من زنده می‌شود.   

2 پاسخ

  1. یادم هست یک کلکسیونی از گیاهان خشک شده داشتید و در کلاس به ما نشان می دادید. برایمان خیلی جالب بود.

    1. درود بر شما آقای سیروس حامدی دوست گرامی، این سایت متعلق به اینجانب ذبیح الله وزیری(وزیری سمنانی) است. کسی که دبیر شما بوده و کلکسیونی از گیاهان خشک شده داشته و به شما نشان داده اند، برادرم آقای منصور وزیری است. با سپاس از شما که هنوز هم به یاد دبیر خود هستید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

جستجو

آثار و تألیفات

مطالب دیگر

سرگذشت نفت خوریان سمنان

سرگذشت نفت خوریان سمنان

   مولف در مقدمه این کتاب می نویسد: بهره برداری و استخراج نفت در ایران، داستانی گسترده و طولانی دارد که گستردگی آن تقریبا پهنای

تاریخ راه آهن استان سمنان

تاریخ راه آهن استان سمنان

   مولف علاقمند به کارهای پژوهشی است که کسی تاکنون به سراغ آنها نرفته است. وی در پیشگفتار این کتاب(تاریخ راه آهن سمنان) چنین می

گنجینه ای از مثل های گویش سمنانی

بخش ششم از ن  تا  ی (پایانی) 

مثل هائی با اولین حرف( ن  n )   & : نٍدٍرد‌يُن اي جوُر، دٍرد‌يُن هٍزار جور گٍرٍفتاري‌يَه. nεdεrdiyon i jur- dεrdiyon hεzâr jur gεrεftâriya .

گنجینه ای از مثل های گویش سمنانی

بخش پنجم از  گ  تا  م

مثل هائی با اولین حرف( گ  g ) &: گاپاسٍكَه مٍمُنِه، نه بويي دارِه نَه دَم.  gâpâsεka mεmone – na boyi dâre na dam.                                   =

ارسال پیام