اشعار پدر به زبان سمنانی

اشعار سمنانی با ترجمه فارسی:  

آن مرد کلاه‌پوستی:

   تاریخ سرایش این تصنیف که از ساخته‌های عبدالعلی وزیری ورزشکار و پهلوان معروف سمنانی است، ظاهراً بعد از جنک جهانی دوم است که بیشتر شهرهای ایران دچار آفت قحطی و گرانی شدند. لبه حمله این تصنیف متوجه محتکران، گران‌­فروشان، دلالان و افراد ظاهرالصلاحی است که در پوشش مردان زاهد و عابد، از راه غارت و چپاولِ مردم، صاحب ثروت ­شده، سالی به زیارت مشهد و سال دیگر به زیارت کربلا و بالاخره به حج می‌­رفتند و ظاهراً نزد مردم صاحب جاه و جلال می‌­شدند.

اشعار زیر را شخصاً بارها از زبان پدر شنیده‌ام،  بعدها توسط آقایان نوح، سید علی‌اکبر عظیمی دبیر دبیرستان­های سمنان و تهران، محمد عظیمی، احمد پژوم شریعتی و دیگران، بندهایی به آن اضافه شده است که در صفحه 142 کتاب «نَنِن هَِکاتی» شعرهای سمنانی نصرت الله نوح، به کوششِ محمد احمد پناهی «پناهی سمنانی» انتشارات درخت بلورین، چاپ اول 1380 ، درج گردیده است.

   داستان سرودن این تصنیف بر اساس گفته سراینده آن اینچنین است که، یکی از بازاریان سمنان که با استفاده از موقعیت پیش آمده و به علت احتکار آذوقه و مایحتاج زندگی مردم و مبادرت به کم فروشی و  گران فروشی، به مال و منالی رسیده بود، برای زیارت به کربلا رفته و بعد از برگشت، به دوستان و همکاران و افراد شناخته شده شهر، ولیمه ای که پلو خورشت قرمه‌سبزی بود، می‌دهد. یکی از دعوت‌شدگان این مجلس، عبدالعلی وزیری بوده است. وقتی که وزیری به درِ خانه آن شخص می‌رسد، می بیند که تعدادی از فقرای شهر کاسه و قابلمه به دست جلوی خانه مزبور ایستاده و تقاضای غذا می‌نمایند و کسی به آنان توجهی نمی‌کند. وزیری پس از ورود به خانه و دیدار با صاحب‌خانه (که کلاه پوستینی بر سر داشت) و درخواست قبولی طاعات و عبادات وی، به آرامی موضوع را به اطلاع صاحبخانه رسانده و از او درخواست می‌کند که قبل از پذیرایی از مهمانان که همگی از بازاریان و ثروتمندان شهر بودند، غذائی به فقرای جلوی درِ خانه بدهند، آن شخص این پیشنهاد را نمی‌پذیرد و مهمانانِ همکار و ثروتمندان شهر را مقدم بر فقرا می داند. لذا وزیری ماندن در آن جمع را صلاح ندانسته و آن مجلس را به آرامی ترک می‌کند. این بی‌توجهی به فقرا، وزیری را متأثر کرده به همین دلیل تصمیم می‌گیرد که تصنیفی در این مورد بسازد تا شاید برای دیگران درسِ عبرتی بشود.

اَِن میردَِکا پوستینَه کُلا (این مرد کلاه پوستینی)

اَِن  میردَِکا پوستینَه کُلا

این مرد کلاه پوستینی

سَرَِندِچِش ژو اَِن کُلا

بر سر گذاشته این کلاه

قَِر مَِدِه، کو قُرمَه سُوْزی­یَه

قر بده که قورمه‌سبزی است

پَلیسارین مَشتی­یَه 

مشتی یِه پارساله

سالی دیگَِری حاجی­یَه 

سال دیگر حاجی است

قَِر مَِدِه، کو قُرمَه سُوْزی­یَه

قر بده که قورمه‌سبزی است

میرزَبدُلحُسِین …. 

میرزاعبدالحسن … 

هُم مَِرَِسَِنِش طَرَِفی 

طرف‌های معامله را به هم می‌رساند

قَِر مَِدِه، کو قُرمَه سُوْزی­یَه

قر بده که قورمه‌سبزی است

سیگاری، بَِستِه­یی دواُزار

سیگار بسته‌ای دو ریال

اَِن مییُنَه هِیْرَه اَِزار 

در این وسط، سه ریال

قَِر مَِدِه، کو قُرمَه سُوْزی­یَه

قر بده که قورمه‌سبزی است

گیوُن، پاشنِه مَِنجی 

پاشنه‌های گیوه را می‌کشی

بوق موکّووْآ وُ سَِنجی

بوق می زنی وُ سِنج 

قَِر مَِدِه، کو قُرمَه سُوْزی­یَه

قر بده که قورمه‌سبزی است

دَستَه گیرایی خالی 

دستگیره (سرطاس) خالی 

دَِلَه، جَِنّییُن مَِشتا 

در میان زنان، می‌ایستاد 

قَِر مَِدِه، کو قُرمَه سُوْزی­یَه

قر بده که قورمه‌سبزی است

کَِردی تی بانکی هاشُّن 

اعتبار بانکی را گرفتند 

خواربار، پاک بَِبَِرشُن 

خواربار را پاکی بردند

قَِر مَِدِه، کو قُرمَه سُوْزی­یَه

قر بده که قورمه‌سبزی است

پییَِرَه مار نَدیبیشُن

پدر و مادر خود را ندیده بودند

اَِسَه، اُتُلکی هاچیشُن 

حالا، ماشین‌ها خریده اند

قَِر مَِدِه، کو قُرمَه سُوْزی­یَه

قر بده که قورمه‌سبزی است

سَِمَن، کَویری پَلی­یَه 

سمنان، در کنار کویر است

اَِن نون، اون نونوایی­یَه

این نان، متعلق به آن نانوائیست

قَِر مَِدِه، کو قُرمَه سُوْزی­یَه

قر بده که قورمه‌سبزی است

نَِرگَِردِه، سالی نَِکبَِتی

برنگردد، سال نکبت

مَِذونِه، خَِلایَِق هَمَِگی

همه خلایق می‌دانند 

قَِر مَِدِه ، کو قُرمَه سُوْزی­یَه

قر بده که قورمه‌سبزی است

اَِن جَنگ تَِکَه تَمُم بَِبا

این چنگ، تمام شد

حاجییُن، کَبلائییُن، بَِغِیری چُندی نَفَِرُن

حاجی‌ها، کربلائی‌ها، به غیری چند نفر 

قَِر مَِدِه، کو قُرمَه سُوْزی­یَه

قر بده که قورمه‌سبزی است

کُجَه دَبیچی؟ کَربَِلا

کجا بوده؟ کربلا

تا بَذونَن کَبلائی­یَه وُ قَِر

تا بدانند، کربلائیست و قر

قَِر مَِدِه، کو قُرمَه سُوْزی­یَه وُ قر

قر بده که قورمه‌سبزی است و قر 

اَمسال او، کَبلائی­یَه

 امسال او، کربلائیست

دَم نَکّوآ رُسوائی­یَه وُ قَِر

دم نزن که رسوائی است و قر

قَِر مَِدِه، کو قُرمَه سُوْزی­یَه وُ قر

قر بده که قورمه‌سبزی است و قر

ژو ریخت، اِیَه مَِثلی اَفی

ریخت او هست مثلِ افعی 

او باعَِثی گَِرُنی­یَه وُ قَِر 

او باعث گرانی است و قر

قَِر مَِدِه، کو قُرمَه سُوْزی­یَه وُ قر

قر بده که قورمه‌سبزی است و قر

فوروش بَِشِن بَِه پَنجَِزار

به فروش رسیدند به پنج ریال

باجی، سَِبیلی حاجی­یَه وُ قَِر

باجِ سبیلِ حاجی است و قر 

قَِر مَِدِه، کو قُرمَه سُوْزی­یَه وُ قر

قر بده که قورمه‌سبزی است و قر

 هِی داد و فَِریِه مَِنجی

هِی داد و فریاد می‌کشی

تَه  مَنَِدِه وَِرَِنجی وُ قَِر 

به تو نمی‌دهد برنج و قر 

قَِر مَِدِه، کو قُرمَه سُوْزی­یَه وُ قِر

قر بده که قورمه‌سبزی است و قِر

  وییُمِه یی سینَه مالی

بهانه‌ای برای سینه مالی

کِیف ماکَِردِش و حالی وُ قَِر

کیف و حال می‌کرد و قِر

قَِر مَِدِه، کو قُرمَه سُوْزی­یَه وُ قِر

قر بده که قورمه‌سبزی است و قِر

شُوْ بَِبا، کُمیسیون کَِرشُن 

شب شد، کمیسیون کردند

سات بَِه سات، جَِنس دیم بَِرشُن  و قَِر

ساعت به ساعت قیمت جنسها را بالا بردند و قِر

قَِر مَِدِه، کو قُرمَه سُوْزی­یَه و قِر

قر بده که قورمه‌سبزی است و قِر

ماچَه خَرَم نَِدَِرچیشُن 

خرِ ماده هم نداشتند

کییَه وُ رَز بِرینچیشُن و قَِر

خانه و باغ خریده‌اند و قِر

قَِر مَِدِه، کو قُرمَه سُوْزی­یَه وُ قِر

قر بده که قورمه‌سبزی است و قِر

راستی، هَِکاتی تَلی­یَه 

راست، حرف تلخی است

ژو صابَم، کَبلایی­یَه وُ قَِر

صحبتش هم، کربلائیست و قِر

قَِر مَِدِه، کو قُرمَه سُوْزی­یَه وُ قِر

قر بده که قورمه‌سبزی است و قِر

اون سَنِه یی، ویست و یَکی

آن سالِ، بیست و یک

چَِه کَِردِش، اون پَِدَِر سَگی وُ قَِر

چه کار کرد آن پدرسگ و قِر

قَِر مَِدِه ، کو قُرمَه سُوْزی­یَه وُ قِر

قر بده که قورمه‌سبزی است و قِر

وا ژا ری جَِنس اَرزُن وابا

جنس‌های بازار، ارزان شد

اَروایی شَِما پییَِرون و قَِر

ارواح پدرانتان و قِر

قَِر مَِدِه، کو قُرمَه سُوْزی­یَه وُ قِر

قر بده که قورمه‌سبزی است و قِر

عبدالعلی وزیری

سال 1323 خورشیدی

================================================

رَفیقُنه هَِکاتی «حرف­های دوستانه»   

خِيلی وَختَه تَه رَه کاری دَِرچَن

خیلی وقت است با تو کاری داشتم

بيا اَِسَه ای پَليکی بَنينين 

بیا حالا یک گوشه‌­ای بنشینیم 

هَر کُجَه مَِشَه مِی­نی سَِمَِنی يَن 

هر کجا می­روی می­بینی سمنانی هست

راستينَه بَرکَِتی خُدِه بَِبيچَن 

به راستی برکت خدا شده‌­اند

اَگَِه باتَه چيچی بالا بَِشيچَن ؟ 

اگر گفتی برای چی رفته‌­اند ؟ 

ای جيف اَِنجيلَتِه تَه رَه ميارون  

یک جیب انجیر خشک برایت می‌­آورم

باغچِه کين گُلمِه، ای رو ماکَِرون

غوزه­‌های باغچه را، یک روزه می­‌چینم ………………..

گوش هادِه بِي­نی تَه رَه چيچی مايون

گوش بده ببین با تو چه می‌­گویم

تو اَِسِه ­ئين جَِوُنِه سالی نَِدار 

تو جوان امروزی هستی، سنّ و سالی نداری 

تَمامی سَِمَِنَه وُ، ای کارخُنَه 

تمام سمنان است و یک کارخانه 

دَِلَه شَهری چُندی کِی واکُن چيشُن 

داخل شهر چند تا چاه حفر کرده‌اند

کِئُن پيل ای جا گَِر کو خَرج مَِبا

پول این چاه­ها اگر یک جا خرج می­شد

هَرکُجَه اُو نَِدارَن، نون نَِدارَن  

هر کجا آب ندارند، نان ندارند

چِه کَِرين، صَِنعَِت و کاری نَِدارين

چه کنیم، صنعت و کاری نداریم

هيس هيس، راستينَه هَِکاتی نا کَِرا

هیس هیس، حرف راست نزن 

بَِبيچی واژار، مَردَه شور خونَه

بازار شده است غسال خانه

هَر ای وَقتی ايکَّه دوکّی مُوْريژَن

هَرَ از گاهی یکی دو تا فرار می­کنند

مايَن ای پاستوريزَه، ساختَه مَِبو 

می­گویند یک کارخانه پاستوریزه ساخته می­شود

بَِنا با خَطير کو پی اُو بيارَن 

بنا بود که از خطیر کوه آب بیاورند

خوشتُن گَل فَِکرَه خيالی دَِرچَن

نزد خود فکر و خیالی داشتم

فَِکری ديمَه هُمی کَِرين بَزُنين

افکارمان را روی هم بگذاریم تا بدانیم

جا سَِراغ دار کو سَِمَِني دَِنیيَن ؟

 جایی سراغ داری که سمنانی نباشد؟

سابَِق پی هَر کُجَه مَِشَه دَبيچَن

از سابق به هرکجا که می‌­رفتی، بودند

از سَِمَن پی هَمَه آوارِه بيچَن؟

از سمنان همه آواره شده ‌اند؟

ای رو هَم مُفتَِکی کاری ما کَِرون

یک روز هم مجّانی کار می­کنم

ژُ وَِشی تُنيا، چَرخو مَِکَِِرون

پنبه‌­دانه‌ها را یک‌روزه باچرخ مخصوص جدا می­‌کنم

هَرکُجَه بَشَه اَيَم تَه هُمپايون

 به هر کجا بروی، من همراه تو هستم

مَنِزُن سَِمَن بَنين روزَه بَِدار

نمی­‌توانی در سمنان بنشینی روزه بگیری

ای چَِکّا اُو مِی، اَز ای رودخُنَه

یک مقداری کم آب می­آید، از یک رودخانه

چُندی قَِناتی، خُشک واکَِرچيشُن

چند تا قنات، خشک کرده‌­اند

شُمَِرزِن ژُویری، آرتيزَن مَِبا

بالای شهمیرزاد، چاه آرتیزین حفر می­شد

هَر جا کو اَِن نَِدارَن، اون نَِدارَن

هر کجا که این را ندارند، آن را ندارند

کُجِه پی پيل بيارين، چي هاگيرين

از کجا پول بیاوریم، چیز بخریم

خوشتُنَه دُشمَِنی دُرُس نَکَِرا

برای خودت دشمن درست نکن

 اَِنجور بو ، کاسَِبی مَِبين ديوَِنَه

این­طور باشد، کسبه دیوانه می­شوند

خوشتُن طَلَِبکارُنَه، اور مَِريژَن

برای طلبکاران خود اور و اطوار می­ریزند 

 خُدا کَِرُه اَِن هَِکات، راستينَه بو 

خدا کند این حرف راست باشد

چَِه بَِبا، چَِرَه کو ناشُن بيارَن ؟

چی شد، چرا نگذاشتند که بیاورند

عبدالعلی وزیری

================================================

قدیمی مدرسه «مدرسه قدیمی»

در اون موقًه کو اَ کسینکی بییون

در آن موقع که من کوچک بودم

ای اوستا دَِردَن او ملا غُلُم با 

یک استادی داشتم ملا غلام بود

ای چو دَِردِش مَِبا اَِنجو تا اُنجو

یک چوب داشت، می‌شد از اینجا تا اونجا

تَه سَرَه مَغز ای دَفَه خورد مَِکَِردِش 

سر و مغزت را به یکباره خُرد می­کرد

مَِگییا دوزُوُنَه ژو گَل بَنینین

می­بایست دو زانو پیش او بنشینیم

ژو چَشی هُم دَبِین، هُن هُن مَِکَِردِش

چشم­هایش روی هم بود و هُن‌هُن می­کرد 

قُرُمبَِش مَِدِش وَروَر نییا مَِکَِردِش

میغرید و کج‌کج نگاه می­کرد

ای کَرگین عَکس، دیمَه کاغِه بَِتبِین

عکس یک مرغ را روی کاغذ کشیده بودم 

چووَه وِیِتِش و  دیمَه مو بی­یَِما

چوب را برداشت و به سوی من آمد 

زی بَس تَیی دَِلی پی دادی بَِتبِیش

از بس از تهِ دل داد کشیده بود

مو رَه باتِش مَِگَه خُدا بَِبیچِه 

به من گفت مگر خدا شده‌­ای 

دِیالا رِیکَه با ژین جُوْن هادِه تو 

دِیالا زود باش جان به او بده  

ژو رَه باتَن اوستا، خَبَِر نَِدَِرچَن

به او گفتم اُستاد، خبر نداشتم

کو کَرگین عَکس دیمَه کاغِه بَِنجون

که عکس مرغ را روی کاغذ بکشم

بَِشا بَِنیَِست و  رَملَه جیف پی بِیتِش

رفت نشست و رمل را از جیب درآورد

قَدیمی مَدرَِسَه هَرکین دَبیچی

مدرسه قدیمی هرکس که بوده

اگه ببو بشین در چین و ماچین

اگر بشود بروم در چین و ماچین

هَِرِِین ژو گَل دیگَِه اَصلا نَشییون

فردا دیگر نزد او اصلا نرفتم

دَِر اُنجو نیمکَِتی وُ میزی اَِشتِین

در آنجا نیمکتی و میزی بود

اَِسِئین مَدرَِسَه خِیلی قَشَِنگَه 

مدرسه­ِ حالا چقدر قشنگه

دَبیری نَِقاشی، اِیَه «وَلیخانی»

دبیر نقاشی هست «ولیخانی» 

بَقییِه دَبیری چَِه خای دَرس مادَن 

بقیه دبیران چه خوب درس می­دهند 

با اَِن حال مَِذُنین آخَِر چَِه مَِبو؟ 

با این حال می­دانید آخر چه می­شود؟   

همه روزًه صُبی مُلّا مَِشییون

همه روزه صبح به مکتب می‌­رفتم

نَِدَِردِش تَجرُبَه، خِیلی جَِوْن با

تجربه ای نداشت، خیلی جوان بود

 جُرأت دَِردَه هَِکاتی هاکَه اُنجو ؟

جرأت داشتی حرف بزنی اونجا؟

تَه آبری مَرتیمُن گَل پاک مَِبَِردِش

آبرویت را پیش مردم پاک می­برد 

کَِتابی عَمّه کُلثومین بَخُنین

کتاب اُمّ کلثوم را بخوانیم

ای دَفَه نافاغَِل، چَشی ماکَِردِش

یک مرتبه ناغافل چشم­هایش را باز می­کرد

اییَِه رو َِمزُنین مو رَه چَِه کَِردِش؟

یک روز می­دانید با من چه کرد؟

بَِصَِلا اونَه رو مو پُز بَِدابِین

به اصطلاح آن روز من پُز داده بودم

بَِبا مَکتبخُنَه غوغائی بَِر پا

در مکتبخانه غوغایی بر پا شد

بَِه مَِثلی اُشتری، کَفی هاکَِربِیش

به مثل شتر کف کرده بود

تو عَکس مَِنجی؟ دیگَِه کافَِر بَِبیچِه

تو عکس می­کشی؟ دیگر کافر شده­ای

اَِنطور بو مَدرَِسَه دیگَِه نیا تو

این­طور باشد دیگر به مدرسه نیا

اَگَِر نَه مو کُجَه جُرأت مَِکَِرچَن

اگر نه من کجا جُرأت می­کردم

تَه گَل اَِنطور اَ  کُتَِکی بَخورون

به نزد تو این­طور من کتک بخورم

شورو کَِردِش و  جَل جَل فال بَِدییِش

شروع کرد تند تند به فال گرفتن 

مَِزُنِه کو اونون، اونوَخت چَِکَِرچی

می­داند که آنها، آن وقت چه کرده‌­اند

کو اٍنجور اوستُن پی آسوده وابین

که از این­جور اُستادها آسوده شوم

«سَِراچَه» ژیرین مَدرَِسَه بَِشییون

«سراچه» مدرسه پائین «شهر» رفتم

مُعَلَِمی دو هِیرَه خایری دَبِین

دو سه تا معلم خوب بود  

اَگَِه هَرکین بَشو، مَست و مَلَِنگَه

اگر هر کس برود، مست و ملنگ است

او عَکس مَِنجِه بَذُن َِبمَِثلی «مانی»

او عکس می­کشد به مثلِ «مانی» 

شاگَِردی نییَِستییَن پاک گوش مادَن

شاگردان نشسته‌­اند پاک گوش می­دهند

«وزیری» گَِر دَبو، روفوزَه مَِبو

«وزیری» اگر باشد، رفوزه می­شود  

       «عبدالعلی وزیری»

فایل صوتی مدرسه قدیمی

================================================ 

دوبیتی‌ها به زبان سمنانی:

تَه چَشکی سییِه یَن، دل مٍبٍرَن، اَ چٍکٍرونی         

تَه خاطٍر چٍقٍدَِر خینی دلی هی مٍبٍرونی

همه روزَه صُبی زُلفی پریشُن نَکٍرا                     

لا اَقٍل صِی نفری مو واری مَجنون نَکٍَرا

ترجمه فارسی: 

چشمان سیاهت دل میبرند، من چکنم          

به خاطر تو چقدر خون دل فرو می‌برم  

هر روز صبح زلف­‌هایت را پریشان نکن           

لااقل صد نفر را مثل من مجنون نکن 

================================================ 

مٍثلی تَه وٍلَه بُونَه، هِجّایی دُنیِه دٍنییَه                

مو واری بُلبُلَه، شُو تا صُبی ژین دور دٍنییَه

ولی اَفسوس مُخورونی تو چٍقَد سُونگ دٍلِه      

اَ گرفتاری تَه اِیون، خدا رَحم هاکٍرِه 

ترجمه فارسی:

به مثل تو بوته گل، هیچ جای دنیا نیست         

به مثل من بلبل، شب تا صبح به دورش نیست

ولی افسوس می خورم، تو چقدر سنگ دلی     

من گرفتار تو هستم، خدا رحم بکند

 «عبدالعلی وزیری»

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

جستجو

آثار و تألیفات

مطالب دیگر

سرگذشت نفت خوریان سمنان

سرگذشت نفت خوریان سمنان

   مولف در مقدمه این کتاب می نویسد: بهره برداری و استخراج نفت در ایران، داستانی گسترده و طولانی دارد که گستردگی آن تقریبا پهنای

تاریخ راه آهن استان سمنان

تاریخ راه آهن استان سمنان

   مولف علاقمند به کارهای پژوهشی است که کسی تاکنون به سراغ آنها نرفته است. وی در پیشگفتار این کتاب(تاریخ راه آهن سمنان) چنین می

گنجینه ای از مثل های گویش سمنانی

بخش ششم از ن  تا  ی (پایانی) 

مثل هائی با اولین حرف( ن  n )   & : نٍدٍرد‌يُن اي جوُر، دٍرد‌يُن هٍزار جور گٍرٍفتاري‌يَه. nεdεrdiyon i jur- dεrdiyon hεzâr jur gεrεftâriya .

گنجینه ای از مثل های گویش سمنانی

بخش پنجم از  گ  تا  م

مثل هائی با اولین حرف( گ  g ) &: گاپاسٍكَه مٍمُنِه، نه بويي دارِه نَه دَم.  gâpâsεka mεmone – na boyi dâre na dam.                                   =

ارسال پیام