مختصری از زندگی‌نامه عبدالله صالحی سمنانی

  

عبدالله صالحی، فرزند علی‌اکبر، متخلص به «صالحی» و «آشنا»، در سال 1285 خورشیدی در محلۀ اسفنجان متولد شد. تحصیلات مقدماتی را در سمنان گذراند و در کنار شیخ محمد فانی، عارف و شاعر معروف سمنانی بهره‌ها برد. او پس از آن به تهران آمد و در ادارۀ دام‌ پزشکی استخدام شد. پس از شهریور ۱۳۲۰، اشعار صالحی بر سر زبان‌ها افتاد و اهل ادب با سخنش آشنا شدند.

   صالحی از اعضای انجمن ادبی حکیم نظامی بود و آثار خود را در مطبوعات آن روزگار از جمله مجلۀ ارمغان و باغ صائب منتشر می‌کرد. مثنوی زیبا، روان، و اجتماعی او به نام «کاوۀ آهنگر» در 48 صفحه در سال 1330 انتشار یافت که بیانگر مسائل و نیازهای روز بود و با استقبال اهل ادب رو به‌ رو و پس از چندی نایاب شد.

   همچنین وی دو دفتر از اشعارش را گردآوری کرد. نخستین مجموعه با نام (سرود ناتمام) شامل غزل‌ها، ‌قصیده‌ها و مثنوی‌های او، با مقدمۀ‌ 48 صفحه‌ای استاد مهرداد اوستا، به کوشش دامادش، یوسف بابک، در سال 1353 منتشر شد. اما مرگ فرصت چاپ دفتر دوم آثارش را به او نداد. در فرازی از مقدمه استاد مهرداد اوستا بر مجموع (سرود ناتمام) می‌خوانیم: «همه کس می‌داند که استاد صالحی را چه مشربی است، مشربی وسیع‌تر از مُلک سلیمان، که خانه‌اش خانقاه اهل دل است و مریدان ارادتمند. و از دیرباز، مجلس انس استاد، محل برخاست و نشست استادان بزرگ دانش بوده.

صالحی، در پیشگفتار کتاب (سرود ناتمام)در مورد خود می‌نویسد: به نظر من این کار درستی نیست که درمورد خود مطلبی بنویسم، درهرحال قضاوت درباره اثرِ گوینده، به عهده خوانندگان صاحب نظر و با ذوق است و این خوانندگان هستند که باید به خوبی یا بدی اثر فتوا داده و مورد قضاوت قرار دهند. من داعیه‌ای ندارم و اغلب خوب یا بدِ آنچه سروده‌ام از احساسات قلبی من سرچشمه گرفته و نتیجة تأثراتیست که در دوران قبل از الغاء رژیم ارباب و رعیتی به مقتضای شغل خود (دامپزشکی) که ناچار به مسافرت و انجام مأموریت در دهات بودم، به مطالعه اوضاع در سطح روستا می‌پرداختم و غالباً از طرز رفتار ارباب و نمایندگان آنها نسبت به کشاورزان با صحنه‌های دلخراشی رویرو می شدم که موجب تأثر می‌گردید و به صورت شعر بر کاغذ نقش می بست و با زبان حال می‌گفتم:

از بس که ناله­‌های کسان گوش کرده‌ام           دیگر حدیثِ خویش، فراموش کرده‌ام

یا به عنوان همدردی خود را سریک غم دیگران می‌دیدم و می‌گفتم:

به هر که شد ستمی، آن ستم به خود دیدم       بدین حساب، ستم بر من از حساب گذشت

گاهی ناظر ماجراهائی بودم که حتّی از گفتن آن هم شرم دارم، ناچار تحت تأثیر چنین مناظری می‌گفتم:

از کارِ زارِ کشور خود، زار آنچنان               گشتم که لب به خنده دگر وا نمی‌شود  

صالحی خرداد ماه 1362 خورشیدی در تهران درگذشت و در آرامگاه ابن بابویه به خاک سپرده شد

   صالحی انواع قالب‌های شعری را آزمایش کرد، اما در غزل مهارت بیشتری داشت. غزل‌های او استوار، روان، زیبا و دل‌انگیز هستند. او با آنکه علاقه‌ زیادی به غزل داشت اما هرگاه برای بیان اندیشۀ خویش نیاز به میدانی وسیع‌تر و دگرگون احساس می‌کرد، به قالب قصیده و مثنوی روی می‌آورد. زبان فخیم و بیان صمیمی اشعارش بیانگر طبع روان، ذوق سرشار، تسلط بر دقایق زبان و ادب فارسی، و آشنایی و انس وی با آثار سخن‌سرایان بزرگ ایران است. برخی اشعارش نگاهی اجتماعی دارد که حاکی از حساسیت او به مسائل و اتفاقات سیاسی و اجتماعی می‌باشد.

در بخشی از کتاب (در غبار خویش) که گزیده اشعار صالحی است می‌خوانیم:

داغِ شکست:

دلم آزرده از این زندگیِ بی‌ثمر است
زندگی نیست، که این خوردنِ خونِ جگر است
دیرگاهی‌ست ز غم، رنجه و آزرده دلم
گه ز یاران و گه از دشمن بیدادگر است
آنکه را هست به سر شور و به دل داغِ شکست
از بزرگیِ غم و، محنت من باخبر است
آه! ‌کان یار سفرکرده نداند، بی او
که مرا رنج، فزون‌تر ز سفر در حضر است
غم عشق تو مرا، مرهم جان و دل ریش
یاد تو همدمِ روز و شبِ من تا سحر است
ای که گفتی که بترس از خطر وادی عشق
آنکه عاشق شود او را چه غم از جان و سر است
چه غم ار زآنکه دل و دیده‌ام آماج بلاست
یا مرا سوخته از آتش غم، بال و پر است
هدفِ تیرِ بلا، بیشتر آن کس گردد
که ورا مهر فزون،‌ دل به تو نزدیک‌تر است
«صالحی» را ز ملامت‌گرِ ناپاک، چه باک
تا که در دست من از عشق و، محبت سپر است

==================

معرفی کتاب در غبار خویش

کتاب در غبار خویش گزیده‌ای از اشعار عبدالله صالحی سمنانی از دفتر سرود ناتمام است. این اشعار در مطبوعات و مجلات آن روزگار در دو قسمت انتشار یافته: بخش اول،‏ غزل‌های او را شامل می‌شود و بخش دوم، دیگر سروده‏‌ها از جمله قصیده‏‌ها و مثنوی‏‌های اوست.

عبدالله صالحی، فرزند علی‌اکبر، متخلص به «صالحی» و «آشنا»، در سال 1285 شمسی در محلۀ اسفنجان متولد شد. تحصیلات مقدماتی را در سمنان گذراند و در کنار شیخ محمد فانی، عارف و شاعر معروف سمنانی بهره‌ها برد. او پس از آن به تهران آمد و در ادارۀ دام‌ پزشکی استخدام شد.

صالحی از اعضای انجمن ادبی حکیم نظامی بود و آثار خود را در مطبوعات آن روزگار از جمله مجلۀ ارمغان و باغ صائب منتشر می‌کرد. مثنوی زیبا، روان، و اجتماعی او به نام «کاوۀ آهنگر» در 48 صفحه در سال 1330 انتشار یافت که بیانگر مسائل و نیازهای روز بود و با استقبال اهل ادب رو به‌ رو و پس از چندی نایاب شد.

همچنین وی دو دفتر از اشعارش را گردآوری کرد: نخستین مجموعه با نام سرود ناتمام شامل غزل‌ها، ‌قصیده‌ها و مثنوی‌های او، با مقدمۀ‌ 48 صفحه‌ای استاد مهرداد اوستا، به کوشش دامادش، یوسف بابک، در سال 1353 منتشر شد. اما مرگ فرصت چاپ دفتر دوم آثارش را به او نداد. صالحی خرداد ماه 1362 شمسی در تهران درگذشت و در آرامگاه ابن بابویه به خاک سپرده شد.

صالحی انواع قالب‌های شعری را آزمایش کرد، اما در غزل مهارت بیشتری داشت. غزل‌های او استوار، روان، زیبا و دل‌انگیز هستند. او با آنکه علاقه‌ زیادی به غزل داشت اما هرگاه برای بیان اندیشۀ خویش نیاز به میدانی وسیع‌تر و دگرگون احساس می‌کرد، به قالب قصیده و مثنوی روی می‌آورد. زبان فخیم و بیان صمیمی اشعارش بیانگر طبع روان، ذوق سرشار، تسلط بر دقایق زبان و ادب فارسی، و آشنایی و انس وی با آثار سخن‌سرایان بزرگ ایران است. برخی اشعارش نگاهی اجتماعی دارد که حاکی از حساسیت او به مسائل و اتفاقات سیاسی و اجتماعی می‌باشد.

در بخشی از کتاب در غبار خویش می‌خوانیم:

دلم آزرده از این زندگی بی‌ثمر است
زندگی نیست که این خوردن خون جگر است
دیرگاهی‌ست ز غم رنجه و آزرده دلم
گه ز یاران و گه از دشمن بیدادگر است
آنکه را هست به سر شور و به دل داغ شکست
از بزرگی غم و محنت من باخبر است
آه! ‌کان یار سفرکرده نداند بی او
که مرا رنج فزون‌تر ز سفر در حضر است
غم عشق تو مرا مرهم جان و دل ریش
یاد تو همدم روز و شب من تا سحر است
ای که گفتی که بترس از خطر وادی عشق
آنکه عاشق شود او را چه غم از جان و سر است
چه غم ار زآنکه دل و دیده‌ام آماج بلاست
یا مرا سوخته از آتش غم بال و پر است
هدف تیر بلا بیشتر آن کس گردد
که ورا مهر فزون‌ دل به تو نزدیک‌تر است
«صالحی» را ز ملامت‌گر ناپاک چه باک
تا که در دست من از عشق و محبت سپر است 

=====================================  

«الفبای دگر»

غمش افزود غمی، بر سرِ غم های دگر                   

دِه به شادیِّ غمِ او، دو سه مینای دگر

آشیان کرده غمت، در دلِ بی کینه ما         

چون ندیده به جهان، خوشتر از این جایِ دگر

سَرسَری نیست مرا عشق، که با یک دو عتاب          

گیرم از تو دل و، بندم به دلارای دگر 

جز شرابی و کتابی و تو و طرفِ چمن                            

زخدایم به خدا نیست، تمنای دگر

عهد کردم که دگر می نخورم در همه عمر       

بجز از امشب و فردا شب و شب های دگر

زین جهانم چه ثمر بود به جز غم؟ که دهی                 

زاهدا، وعده بیهوده به دنیای دگر؟

تو که امروز توانی و به دادم نرسی                             

جز بهانه نبود وعده به فردایِ دگر

گر به طبع تو موافق سخنم نیست، مرنجَ                  

صالحی را بُوَد ای دوست الفبای دگر

مرحوم عبدالله صالحی سمنانی

از کتاب مجموعه شعر به نام «سرود نا تمام». چاپ اوّل. سال 1353َ شماره ثبت در کتابخانه ملی 1697 مورخ 1353/11/27  

ما نداریم به غیر از تو، تمنّای دگر

هرشب اندیشة دیگر کنم و رأی دگر

که من از دست، تو فردا بروم جای دگر

بامدادن که برون می نهم از منزل پای

حُسنِ عهدم نگذارد که نهم پای دگر

هرکسی را سرِ چیزی و تمنّایِ کسی است

ما نداریم به غیر از تو تمنّای دگر 

زانکه هرگز به جمالِ تو در آئینه وَهم

متصوّر نشود صورت و بالای دگر

وامقی بود که دیوانة عذرائی بود

منم امروز و توئی وامق و عذرای دگر 

وقت آنست که صحرا، گل و سنبل روید

خلق بیرون شده هر قوم، به صحرای دگر

بامدادان به تماشای چمن بیرون آی

تا فراغ از تو نماند به تماشای دگر

هر صباحی غمی از جورِ زمان پیش آید 

گویم این نیز نهم بر سرِ غم­های دگر 

باز گویم نه که ایّامِ بقا این همه نیست

سعدی، امروز تحمّل کن و فردای دگر

گزیده غزلیات سعدی،دکترحسن انوری. انتشارات علمی. دی ماه 1369. ص213 غزل 83

================

«فردای دگر»

گرچه مستیم و خرابیم چو شب­های دگر

باز کن ساقیِ مجلس، سرِ مینای دگر

امشبی را که در آنیم، غنیمت شمریم

شاید ای جان، نرسیدیم به فردای دگر

مستِ مستم، مشکن قدر خود ای پنجة غم

من به میخانه‌ام امشب، تو برو جای دگر

چه به میخانه، چه محراب، حرامم باشد

گر به جز عشق توأم هست، تمنّای دگر

تا روم از پِیِ یار دگری، می باید

جز دلِ من دلی و، جز تو دلارای دگر

نشنیده است گلی بوی تو ای غنچه ناز

بوده‌ام ورنه بسی همدم گل­های دگر

تو سیه چشم، چو آئی به تماشایِ چمن

نگذاری به کسی، چشمِ تماشای دگر 

باده پیش آر، که رفتند از این مکتبِ راز

اوستادان و، فزودند معمّای دگر

این قفس را نبود روزنی ای مرغِ پریش

آرزو ساخته بستانِ طرب زای دگر

گر بهشتی است رُخِ توست نگارا، که در آن

می توان کرد به هر لحظه تماشای دگر 

از تو زیبا صنم این قدر جفا، زیبا نیست

گیرم این دل نتوان داد، به زیبای دگر

می فروشان همه دانند عمادا، که بُود

عاشقان را حرم و دیر و کلیسای دگر

(عماد خراسانی)

دیوان عماد خراسانی. چاپ دوم. از انتشارات کانون معرفت. ص 27

===================

«فردای دگر»

از سرِ کوی تو گیرم که روم جای دگر

کو دلی تا بسپارم به دلارای دگر

عاقبت از سرِ کوی تو برون باید رفت  

گیرم امروز دگر ماندم و فردای دگر

مگر آزاد کنی، ورنه چو من بنده پیر

گر فروشی، بستاند ز تو مولای دگر 

بهرِ مجنونِ تو، این کوه و بیابان تنگ است

بهرِ ما، کوهِ دگر باید و صحرای دگر

«راه پنهانی میخانه نداند همه کس

جز من و زاهد و شیخ و دوسه رسوای دگر»

دلِ«فرهنگ»ز غم­های جهان خون شده بود

غمِ عشق آمد و افزود به غم­های دگر

«فرهنگ شیرازی»

 ============                             

گویشور و پژوهشگر زبان سمنانی

ذبیح‌الله وزیری (وزیری سمنانی)

1399/02/15

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

جستجو

آثار و تألیفات

مطالب دیگر

سرگذشت نفت خوریان سمنان

سرگذشت نفت خوریان سمنان

   مولف در مقدمه این کتاب می نویسد: بهره برداری و استخراج نفت در ایران، داستانی گسترده و طولانی دارد که گستردگی آن تقریبا پهنای

تاریخ راه آهن استان سمنان

تاریخ راه آهن استان سمنان

   مولف علاقمند به کارهای پژوهشی است که کسی تاکنون به سراغ آنها نرفته است. وی در پیشگفتار این کتاب(تاریخ راه آهن سمنان) چنین می

گنجینه ای از مثل های گویش سمنانی

بخش ششم از ن  تا  ی (پایانی) 

مثل هائی با اولین حرف( ن  n )   & : نٍدٍرد‌يُن اي جوُر، دٍرد‌يُن هٍزار جور گٍرٍفتاري‌يَه. nεdεrdiyon i jur- dεrdiyon hεzâr jur gεrεftâriya .

گنجینه ای از مثل های گویش سمنانی

بخش پنجم از  گ  تا  م

مثل هائی با اولین حرف( گ  g ) &: گاپاسٍكَه مٍمُنِه، نه بويي دارِه نَه دَم.  gâpâsεka mεmone – na boyi dâre na dam.                                   =

ارسال پیام