دردِ دلی دوستانه با پدر و مادر و دختر و پسر خانواده

         شاید دانستن این مطلب برای دست اندرکاران نشریة وزین« سمنـان امروز » یا بعضی از مخاطبین محترم ان نشریه، جالب باشد که بدانند، من پنجـاه سال پیش یعنـی در تاریخ اول مهر ماه 1342 و در سنّ بیست و یک سالگی ازدواج کردم و تا چند روز دیگر من و همسرم وارد پنجاه و یکمین سال زندگیِ مشترکمان خواهیم شد. به هنگام ازدواج، با درایتِ همسرم (خانم عفت صیّاد) و به پیشنهاد ایشان، با حذف هزینه های غیر ضروری و فقـط با صرف دوهزار تومـان هزینه، مجلسِ عروسیِ تقریباً با شکوهی برپا کردیم. در حالی که در آن زمان کارمنـدی بودم با حقوق ماهی دویست و پنجاه تومان. لازم به ذکر است که ازدواج کردن در آن سال ها به دلیل ثبات شغلی،  ثبات قیمت اجناس، ارزانی و کم توقع بودن عروس خانم ها، بسیار آسان­تر، کم تشریفات­تر و به همین دلیل کم­ هزینه­تر بود. از آن­جایی که، سنّم برای ازدواج کم و از طرفی سنِّ دختری را که برای ازدواج انتخاب کـرده بـودم سه سال از من بیشر بود و چون بر خلاف آداب و رسوم آن زمان، همسرِ آینده­ام را که خودم انتخاب کـرده بـودم  غیر بومی و از نظر پدر و مادرم ناشناخته بود، لذا با مخالفت شدید پدر و مادرم مواجه شدم. در حالی که در آن زمان انتخابِ همسر در سنین بالاتر و مهیا بودنِ بعضی شرایط برای پسرِ خانواده، باید توسط پدر و مـادر صـورت می­گرفت و چون پشت پا به آداب و رسومِ آن زمان  زده بودم، این انتخابِ من، در اوایل با نارضایتی و کـم لطفی های گوناگونِ والدینم همراه بود، هرچند که بعدها مسئلة نارضایتی به رضایت تبدیل شد و این ازدواج سر گرفت، ولی آن نارضایتی ها و کم لطفـی هـا در اوایلِ ازدواج هـم برای مـدتی پابرجا بود و این­گونه رفتارهـا، برای من و همسرم که متولد و بزرگ شدة تهران و اصطلاحاً غریبه و با فرهنگی متفاوت با فرهنـگِ منِ شهرستـانی، عروسِ این خانواده شده بود، بسیار ناگوار می­نمود و همین ناهمگونیِ فرهنگی و آشنا نبودن ایشان با فرهنگِ مردمِ شهر و دیارم و آشنا نبودن من و پدر و مادرم با فرهنگِ مردمِ تهران باعثِ اعمالی شد که خاطرات ناخوشایندی برایمان برجا گذاشت که حتّی بعد از گذشت پنجاه سال هنوز سایة آن کم لطفی ها بر دوش همسرم سنگینی می­کند و به دلیل حرمتی که برای هر دو طرف قائل بودم، نه می­توانستم به پدر مادرم اعتراض کنم و نه میتوانستم به همسرم حقّ ندهم  و این من بودم که در هرحال می­بایست با تحملِ فشار روحی، مقاوم و صبور باشم .

   به هرحال، من و همسرم ، زندگی­­امان را با دستِ خالی شروع کردیم، نه من هزینة ازدواجم را به گردن پدر و مادرم گذاشتم و نه حاضر شدم که پدر و مادر همسرم برای تهیة جهیزیه برای دخترشان، تحت فشار قرار بگیرند. یک سال بعد از ازدواج که  همسرم معلمِ رسمیِ آموزش و پرورش شد، آرام آرام با همّت و پشتکار یکـدیگر توانستیم کلیة لوازم زندگی خودمان را فراهم کرده و بعد از چند سال موفق به خرید خانـه هـم شدیم و چون بـرای تأمین هزینة زندگیِ مشترک، مجبور به فعالیت مضاعف شده بودم، طبیعتاً از رسیدن به اهـدافِ ترسیمی در ذهنم بـاز ماندم.

   یکی از اهداف و مهمترین آنها، قصد داشتم پزشک بشوم و به همشهریانم خدمت کنم. و دیگر آن که، در آن زمان دانشجوی هنرستان موسیقی ملّی ایران در رشته تار بودم، یک ترم آن را پاس کرده بودم و در اواسط ترم دوم، مسئله ازدواجم پیش آمد.

 حاصل این ازدواج، تولد دخترم « مریم» در تاریخ 10/04/1343 و تولد پسرم « مهران» در تاریخ 16/04/1344 بود. دخترم در تاریخ بهمن ماه سال 1374 دررشتة عـلوم کتـابداری و اطلاع رسانی با درجـة لیسانس از دانشگاه الزهرای تهران فارغ التحصیل شد وی که در تاریخ بیست و نهم مهرماه یکهزار و سیصد و هفتاد و یک (29 / 07/ 1371)بـا آقای مهنـدس افشین اسمعیـلی ازدواج کرده بود در اسفند ماه سال 1374 به اتفاق همسرش به آلمـان مهاجرت کـرد و در همانجا صاحب فرزند شدند. اکنون دارای دو دختر به نام های« نازنین» 17 ساله محصل کلاس یازده  و « پریا » 15 ساله محصل کلاس نهـم  است که همـگی در آلمان زندگی می­کنند.

   پسرم در تاریخ 15 / 11 / 68 13 در رشتة داروسازی با درجة دکترا از دانشگاه تهران فارغ التحصیـل شد و در تاریخ  20/ 02/  1369 با دوشیزه سهیلا ولد بیگی ازدواج کرد که حاصل این ازدواج دو پسر به نام های«آرمین» و «آرمان » است. پسرم به اتفاق همسر و فرزندانش در آذرماه سال 1376 به کشور کانادا مهاجرت کردند و پس از ورود به دانشکده دارو سازی شهر تورنتوی کانادا، و اخذ مدرک دکترای دارو سازی، و به روز شدن اطلاعاتش در زمینة داروسازی و در یافت مجوز کار از ادارة کلِ بهداشتِ شهـر تورنتوی کانـادا، مسئول فنی یکی از داروخانه های زنجیره ای کانادا شد. در حال حاضر«آرمین» فارغ التحصیـل رشتـة عـلوم از دانشگـاه واترلویِ کاناداست که قصد ادامة تحصیل در رشتة روانشناسی تا اخذ دکترا در این رشته را دارد و « آرمان » هم در سال آخر رشتة لیسانس علوم در دانشکاه ویکتوریایِ کانادا می­باشد.

   در زمـانی که من و امثـال من تحصیل مـی­کردیم، به دلیـل جمعیت کـم و توقعِ کم از زندگی، دغدغة فردا را نداشتیم و خود را برای ادامة تحصیـل و زندگی و خـدمت به مردمِ همین مملکت آمـاده مـی­کردیـم، از طرفـی مسافرت به خارج از کشور هم آن چنان بابِ مردم عادی نبود، لذا اصلاً به آن فکر نمی­کردیم. تعصبِ فرزندانِ آن دوره نسبت به پدر و مادر بیشتر و حرمت آنان نزد فرزندان همیشه محفوظ بود. درست است که فرزند پسر وقتی ازدواج مـی­کرد جذبِ خانوادة همسرش مـی­شد ولی حضور فیزیکی او باعث می­شد که در کهنسالیِ پدر و مادر، اصطلاحاً عصـای دست آنان باشد و همچنین دختـر خانواده که به پـدر و مـادر نزدیکتر و غم­خوارتر بود، حضور فیزیکی همیشگی­اش باعث دلگرمی و دل­خوشیِ پدر و مادر بود. لذا با این توضیح، در مورد من و همسرم مـی­توان گفت که با رفتن فرزندانمان به خارج از کشور« علی مانده است و حوضش». البته این وضع دامن­گیر خیـلی از خانـواده­ها شده و این موضوع مختصِ من و همسرم نیست .

   از عنوان کردن مطالب فوق، سه هدفِ عمـده را مـدِّ نظـر دارم،

الف: طرف صحبتم پـدر و مادر هـا هستند. ب : دخترانِ دمِ بخت و بلاخره، پ : پسرانِ آماده برای ازدواج.

    الف : پدرها و مادرهای عزیز، شما که خواهان سعادت و خوشبختی فرزندان خود هستید، بدانید که شما می­توانید برای فرزندانتان راهنمای خوبی باشید نه تصمیم گیرندة مطلق. شما می­توانیـد برای فرزندانتان دوستـان خوبی باشید تا در زمان نیاز به راحتی بتواننـد با شما مشورت کنند . اجازه بدهیـد فرزندانتـان راه خودشـان را خودشان پیـدا و با مشورت شما بهترین راه را انتخاب کنند. اگر شما به هر دلیلی انتخاب آنان را پذیرفتید دیگر به دلیل آن که انتخـاب، انتخـاب شما نبوده با آنان بد رفتـاری نکرده و برخورد نا مناسبی نداشته باشید که این برخورد شما زندگیِ آنان را تحت الشعاع قرار بدهد و این فرزند شماست که باید ناراحتی های روحی روانیِ ناشی از بد رفتاری­هایِ شما را تحمل کند و نتواند دم برآورد .  

    ب : دختر خانم های عزیز، اکنون که به سلامتی قصد ازدواج دارید، آیـا توانِ مالیِ پدر و مادر خود را در نظـر گرفته اید؟ آیا می­دانید از بدو تولد تا کنون برایِ پدر و مادرتان چقدر هزینة مادی و معنوی در بر داشته اید؟

   در گذشته مادرِ خانه وقتی که دختردار می­شد از شش هفت سالگیِ دخترش به فکر تهیـة جهیزیه برای او بود و با پس انداز اندک هم که شده، لوازم مورد نیاز دخترش را تهیه و کنار می­گذاشت. وقتی که موقع ازدواجِ دخترش می­شد، تقریباً همه چیز را تهیه کرده بود بدون آن که فشار مالی را حسّ کرده بـاشد و فقط مجبور می­شد چنـد تکّه لوازم بزرگ را که نمی­شد آنها را قبلاً تهیه و در خانه نگه­داشت، تهیه می­کرد و آن هم در حدّ توان مالی خود، دختر هم به سلامتی به خانة بخت می­رفت و گله و شکایتی هم نداشت. حالا چه شده است که لوازم احیاناً تهیه شده از قبل را نمی پسندید و همه لوازم یک خانه را به روز و مدرن می­خواهید؟ آنچـه را که پدر و مادرِ شمـا در طول زندگیشان و برای خودشان قادر به تهیة آن نبوده اند؟  فکرکـرده­اید تهیـة این قبیـل لوازم آن هـم در این گرانیِ وانفسا برای پدر و مادر چقدر تمام می­شود؟ و چطور باید این هزینه را بپردازند؟ چطور راضی می­شوید که شما با لوازم مدرن به خانة بخت بروید و پدر و مادر را زیر بار قرض و بدهی و پرداخت اقساط لوازمی که برای شما خریده­اند، بگذارید ؟     

    پ : و شما پسران عزیز و ارجمند که مایل به ازدواج هستید، نکنید کاری را که من کردم و از همة آرزوهای در سر پروردة خود باز ماندم.(با سنِّ کم و بدون تجربه و دست مایعی برای زندگی مشترک)، از آن جایی که تأمین هزینة زندگیِ مشترک، طبقِ عرفِ جامعة ایرانی به عهدة مردِ خانواده است، پس  سعی کنید:

1 : از نظر درسی و کسب معلوماتِ علمی و رسیدن به هدفِ از پیش تعین شدة خود، یا کسب مهارت هایِ فنی و حرفه­ای، تلاشِ مضاعفی داشته تا با رسیدن به هدف و کسبِ درآمد منطقی، بتوانید حتی الامکان به تنهـایـی تأمین کنندة هزینه های زندگیِ مشترکِ خود باشید و احیاناً به دلیـل بعضی کمبود هـا در آینده شرمنـدة زن و فرزند خود نشوید،

2 : با راهنمایی پدر و مادر کـه انشاء الله دوستان خوبی برایتان هستند، دختـری را به همسری انتخاب کنید کـه حدّاقل پنج سال از شما کوچک­تر و همچنین با فرهنگِ بومیِ جامعه خودتان همگون و از محبتِ خانواده برخوردار بوده باشد تـا کمبودهای محبتیِ خانواده خـود را ناخود آگاه از شما طلب نکند. مسلماً محبت هـای شما هیچ­گاه جایگزینِ محبت پدری و مهر مادریِ همسرتان نخواهد بود و به همین دلیل این شمائید که از نظـر عاطفی همیشه بدهکار خواهید ماند.

 3 : در صورت امکان، دختر مورد نظر شما شاغل نباشد، تا هم بتواند به نحو احسن به وظایف مادری بپردازد و هم به مسایل خانه و خانه داری. تجربه نشان داده است که اکثر خانم هایی که خانه دار هستند، توقعشان کمتر، توانشان بیشتر و فرصت صله ارحام بیشتری دارند و در مجموع سازگارترند، مسلماً شما هم به دلخواهِ خودتان در بعضی از کارهای خانه، کمکشان خواهید بود. امّا وقتی همسرتان شاغل باشد زحمت ایشان مضاعف می­شود، هم باید بـه کارِ خانه و بچه­داری و همسرداری برسد و هم به کارِ خارج از خانه که برایشان بسیار خسته کننده است.  

   در نتیجه شما هـم مجبـور به کمـک کـردن به ایشان در کارهای خانه  خواهید شد که بسیار شایسته است، و کم کم صله ارحام و رفت و آمدهای فامیلی و دوستانه کمتر و کمتر خواهد شد. پولی را هم که بابت حقوقِ خود به خانه می­آورد هرچنـد کـه بیشترش خرج خودش می­شود و بقیة آن هم خرجِ مهدِ کودکِ فرزندان و هزینه های جانبیخواهد شد، ولی منّتش برای یک عمر بر سرِ شما خواهد بود که در تأمین هزینة زندگی کمکِ شما بوده است. البته در همة موارد استثناء هم وجود دارد. بنا براین سخن کوتاه و به قول باباطاهر:

مکن کاری که بر پا سنگت آیو         جهان با این فراخی تنگت آیو

 و من هم با توجه به تجربة پنجاه سال زندگی مشترک:

هرآنچه شرط بلاغ است، با تو می­گویم        تو خواه از سخنم پند گیر و خواه ملال

                                               کویشور و پژوهشگر زبان سمنانی  

                                                       ذبیح الله وزیری(وزیری سمنانی)

                                                                  1392-06-21

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

جستجو

آثار و تألیفات

مطالب دیگر

سرگذشت نفت خوریان سمنان

سرگذشت نفت خوریان سمنان

   مولف در مقدمه این کتاب می نویسد: بهره برداری و استخراج نفت در ایران، داستانی گسترده و طولانی دارد که گستردگی آن تقریبا پهنای

تاریخ راه آهن استان سمنان

تاریخ راه آهن استان سمنان

   مولف علاقمند به کارهای پژوهشی است که کسی تاکنون به سراغ آنها نرفته است. وی در پیشگفتار این کتاب(تاریخ راه آهن سمنان) چنین می

گنجینه ای از مثل های گویش سمنانی

بخش ششم از ن  تا  ی (پایانی) 

مثل هائی با اولین حرف( ن  n )   & : نٍدٍرد‌يُن اي جوُر، دٍرد‌يُن هٍزار جور گٍرٍفتاري‌يَه. nεdεrdiyon i jur- dεrdiyon hεzâr jur gεrεftâriya .

گنجینه ای از مثل های گویش سمنانی

بخش پنجم از  گ  تا  م

مثل هائی با اولین حرف( گ  g ) &: گاپاسٍكَه مٍمُنِه، نه بويي دارِه نَه دَم.  gâpâsεka mεmone – na boyi dâre na dam.                                   =

ارسال پیام