خواندنی‌ها (بخش پنجم)

جباریت، محصول توده‌های جبار

دکتر محسن رنانی

مدتی پیش توفیق یافتم خواندن کتاب «نقد و تحلیل جباریت» نوشته «مان اشپربر» را تمام کنم.

این روانشناس آلمانی این کتاب را در سن ۳۲ سالگی و در دهه ۳۰ میلادی پیش از آنکه هیتلر جهان را به کام جنگ جهانی دوم بکشاند، نگاشته است. او حتی در کتاب خود از روی تحلیل روانی رفتار دیکتاتورها، پیش‌بینی کرده است که کسی مثل هیتلر سرانجام خودکشی خواهد کرد. وقتی این کتاب منتشر شد نویسنده‌اش نه تنها مجبور شد برای مصون ماندن از خشم نازی‌ها به زندگی پنهانی روی آورد بلکه حتی کمونیست‌‌های پیرو استالین نیز خواندن این کتاب را ممنوع کردند.

این کتاب توسط کریم قصیم به زبان فارسی ترجمه و درسال۱۳۶۳ توسط انتشارات دماوند به چاپ رسیده است. انتشارات دماوند در سال ۶۴ تعطیل شد.

اشپربر در این کتاب که متنی بسیار روان و جذاب دارد، با تحلیل روان شناختی شخصیت و رفتار جباران نشان می‌دهد که جباران به خودی خود جبار نمی‌شوند بلکه آن ها محصول رفتار توده‌هایی هستند که خلق‌ و خوی جباریت بخشی از وجود آن ها است. برای آن که جباریت و دیکتاتوری برای همیشه از جامعه‌ای رخت بربندد باید روحیه جباریت توده‌ها از بین برود (یادمان نرود که ما ایرانی‌ها رابطه خوبی با موجودات ضعیف تر از خودمان نداریم. ببینید بچه های مان خیلی راحت به سوی گربه‌ها و سگ‌ها سنگ می‌اندازند، سوارها به پیاده‌ها رحم نمی‌کنند، همه‌مان در موضع شغلی خودمان حکومت می‌کنیم. بقال حاکم است، نانوا حاکم است، رانند تاکسی حاکم است. مامور پلیس و قاضی و همه‌‌ و همه در موضع شغلی خود می‌خواهیم حکومت کنیم. وقتی در خیابان دزد را می‌گیریم به جای آن که تحویل پلیس‌‌اش بدهیم اول به او کتک مفصلی می‌زنیم، پلیس‌مان وقتی خطاکاری را دست گیر می‌کند اول او را می‌زند و این مثال‌ها الی‌ ماشاء‌ الله وجود دارد. این‌ها همه نشانه‌ های جباریت نهفته‌ای است که در همه ما وجود دارد).

?اشپربر نشان می‌دهد که چگونه شخصیت روانی یک جبار به تدریج و در طول زمان تحول می‌یابد و او را از یک زندگی معمولی محروم می‌کند بگونه‌ای که جبار به تدریج دچار سادیسم (دیگر آزاری) و در مراحل بعدی دچار مازوخیسم (خود آزاری) می‌شود.

در واقع از نظر اشپربر، جباران بیمارانی هستند که بیماری‌شان در هیاهوی توده‌ها، برای خود شان و برای دیگران مخفی می‌ماند و به همین علت فرصت درمان نیز از آن ها ستانده می‌شود.

اشپربر با دسته بندی انواع ترس نشان می‌دهد که جباران دچار «ترس تهاجمی» هستند و در واقع بخش بزرگی از رفتار آن ها ناشی از این نوع ترس است. اشپربر معتقد است اعتیاد به دشمن تراشی و ایده «دشمن انگاریِ هر کس با ما نیست» از سوی جباران محصول ترس عمیقی است که در وجود آن‌ها نهفته است. او از قول افلاطون می‌نویسد «هر کس می‌تواند شایسته صفت شجاع باشد الا فرد جبار». و بعد خودش به زیبایی و با تحلیل روان شناختی نشان می‌دهد که این سخن افلاطون چقدر دقیق است. در واقع نشان می‌دهد که جباریت ویژگی است که جایگزین فقدان شجاعت می‌شود. و این رفتار در همه سطوح قدرت (پدر، معلم، رئیس اداره، پلیس محله و ….) نمود دارد. اما وقتی آحاد توده‌های شخصیتی جبار در عالم واقع با یکی از جباران همراهی می‌کنند و او را حمایت می‌کنند، از او یک حاکم به تمام معنی دیکتاتور می‌سازند.

اشپربر نشان می‌دهد که چگونه ترس در طول زمان به نفرت تبدیل می‌شود و آنگاه توده‌ها برای ارضای حس نفرت شان از عده‌ای، جباری را یاری می‌کنند تا آنان را نابود کند. و بعد دوباره زمانی می‌رسد که توده‌‌ها به علت نفرت از همین جبار، او را به کمک جبار دیگری به چوبه‌دار می‌سپارند.

او به زیبایی نشان می‌دهد که چگونه جباران با ساده کردن مسائل پیچیده زندگی، راه ‌‌حل‌های عامه پسند ــ اما غیر قابل اجرا ــ می‌دهند و اصلا هم نگران عدم قابلیت اجرای این ایده‌های خود نیستند چرا که آموخته اند وقتی راه حل‌شان به نتیجه نرسید به‌ راحتی می‌توانند با انداختن مسئولیت این ناکامی ‌به گردن دیگران (دشمنان فرضی)، این ناکامی را تبدیل به فرصتی کنند تا نشان دهند که دشمنان‌شان چقدر قدرتمند‌ند و نمی‌گذارند تا آن ها به اهدافشان برسند.

اشپربر البته تحلیل‌اش را معطوف به شخصیت سیاسی خاصی نمی‌کند اما برخی مثال‌هایش را از رفتار دیکتاتورهای زمانه‌اش (استالین و هیتلر) می‌آورد.

بااین‌حال، زیبایی این کتاب به این است که وقتی نام هیتلر  و استالین را حذف می‌کنیم و نام هر دیکتاتور دیگری را می‌گذاریم می‌بینیم چقدر تحلیل تازه است، گویا اشپربر آن را همین دیروز و برای تحلیل رفتار دیکتاتورهای این زمانه نوشته است.

پیشنهاد می کنم قبل از نام مقامات سیاسی، نام خود را در متن قرار دهیم و بینیم چقدر لایق لقب «جبار» هستیم.

برگرفته از فضای مجازی  

=============================

برابری ماه‌های سال خورشیدی(جلالی) با ماه‌های سال میلادی:

1= فروردین – 31 روز – از 21 مارس تا 20 آوریل

2= اردیبهشت -31 روز – از 21 آوریل تا 21 مِی

3= خرداد -31 روز – از  22 مِی تا 21 جون

4= تیر – 31 روز – از 22 جون  تا  22 جولای

5= امرداد – 31 روز – از 23  جولای تا  22 آگست

6= شهریور – 31 روز – از  23 آگست تا  22 سپتامبر

7= مهر – 30 روز – از 23 سپتامبر تا  22 اکتبر

8= آبان – 30 روز – از  23 اکتبر  تا 21 نوامبر

9= آذر – 30 روز – از  22 نوامبر  تا 21 دسامبر

10= دی – 30 روز – از  22 دسامبر تا 20  ژانویه

11= بهمن – 30 روز – از 21 ژانویه تا 02 فوریه

12= اسفند – 29 روز – از  03 فوریه تا 30  مارس

برابری ماه­های سال میلادی با ماه­های سال شمسی (جلالی)

1 = ژانویه January – از 11 دی ماه الی  11 بهمن ماه – 31 روز

2 = فوریه  Februry – از  12 بهمن ماه الی 10 اسفند – 29 روز

3 = مارس March – از 11 اسفند ماه الی 12 فروردین ماه – 31 روز

4 = آوریل April – از 12 فروردین ماه الی 10 اردیبهشت – 30 روز

5 = مِی May – از 11 اردیبهشت الی 10 خرداد – 31 روز

6 = جون Jun – از 11 خرداد الی 9 تیر – 30 روز

7 = جولای  July – از  10 تیر ماه الی 9  مرداد ماه -31 روز

8 = آگوست August – از 10 مرداد ماه الی 9 شهریور ماه – 31 روز

9 = سپتامبر September – از 10 شهریور الی 8  مهر ماه – 30 روز

10 = اکتبر  October – از 9 مهر ماه الی 9 آبان ماه – 31 روز  

11 = نوامبر November – از 10 آبان ماه الی 9 آذر ماه – 30 روز

12 = دسامبر December – از 10 آذر ماه  الی 10 دی ماه – 31 روز

===

نام ماه­های سال قمری :

ز محرّم چو گذشتی، بُودَت ماهِ صفر 

رجب است از پیِ شعبان، رمضان و شوّال

دو ربیع و دو جمادی، ز پی یکدیگر

وانگه، ذی القعده و ذی الحجّه، بکن نیک نظر

——————————

نام ماه­های سال یونانی

موش و بَقَر و پلنگ و خرگوش، شمار

وانگاه به اسب و گوسفند است حساب

زین چار چو بگذری، نهنگ آید و مار

حمدونه و مرغ و سگ و خوک، آخر کار

حمدونه = میمون 

========================= 

جدیدترین تعریف سواد از نظر یونسکو

  تعریف سواد از نظر”یونسکو” و راهکارهای بهبود زندگی.

به تازگی سازمان آموزشی، علمی وفرهنگی ملل متحد، تعریف جدیدی از باسوادی ارائه داده است.

شاید برایتان جالب باشد که بدانید مفهوم سواد در قرن گذشته،تغییرات بسیاری کرده است و این چهارمین تعریف سواد است که توسط یونسکو به صورت رسمی اعلام میکند.بطور خلاصه و طبق این تعریف،باسواد کسی است که بتواند از خوانده ها و دانسته های خود تغییری در زندگیش ایجاد کند.

با تعریف جدیدی که یونسکو ارایه داده، باسوادی توانایی«تغییر»(Change) است و باسواد کسی است که بتواند با آموخته‌هایش، تغییری در زندگی خود ایجاد کند.

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌در ادامه و بعد از مروری کوتاه بر تعاریف سواد از ابتدا تا امروز،نکاتی درباره ایجاد تغییر در زندگی بر اساس دانسته ها و راهکارهای دستیابی به این مهم رامطرح خواهیم کرد.

========================= 

۱) اولین تعریف، توانایی خواندن و نوشتن

اولین تعریفی که از سواد در اوایل قرن بیستم ارائه شد،صرفا به توانایی خواندن و نوشتن زبان مادری معطوف بود. طبق این تعریف، فردی با سواد محسوب میشد که توانایی خواندن ونوشتن زبان مادری خود را داشته باشد.

========================= 

۲) دومین تعریف، اضافه شدن یاد گرفتن رایانه و یک زبان خارجی

در اواخر قرن بیستم، سازمان ملل تعریف دومی از سواد را ارائه کرد.در این تعریفِ جدید، علاوه بر توانایی خواندن و نوشتن زبان مادری، توانایی استفاده از رایانه و یاد داشتن یک زبان خارجی هم اضافه شد. بدین ترتیب به افرادیکه توان خواندن و نوشتن، استفاده از رایانه، صحبت و درک مطلب به یک زبان خارجی را داشتند، باسواد گفته شد.قاعدتآ طبق این تعریف بسیاری از دانشجویان و دانش آموختگان دانشگاهی کشور مابیسواد محسوب میشوند،چون دانش زبان خارجی بیشتر افراد کم است.

〰〰〰〰〰〰

۳) سومین تعریف، اضافه شدن  12  نوع سواد:

سازمان ملل در دهه دوم قرن 21 بازهم در مفهوم سواد تغییر ایجاد کرد.

در این تعریف سوم کلا ماهیت سواد، تغییر یافت. مهارتهایی اعلام شد که داشتن این تواناییها و مهارت ها مصداق باسواد بودن قرار گرفت.

بدین ترتیب شخصی که در یک رشته دانشگاهی موفق به دریافت مدرک دکترا میشود، حدود ۵ درصد باسواد است.

این مهارتهاعبارت اند از :

۱/3- سواد عاطفی: توانایی برقراری روابط عاطفی با خانواده و دوستان.

2/3- سواد ارتباطی: توانایی برقراری ارتباط مناسب با دیگران و دانستن آداب اجتماعی.

3/۳- سوادمالی: توانایی مدیریت مالی خانواده، دانستن روش های پس انداز وتوازن دخل و خرج.

۴/3- سواد رسانه ای:اینکه فرد بداند کدام رسانه معتبروکدام نامعتبرست.

۵/3- سواد تربیتی: توانایی تربیت فرزندان به نحو شایسته.

6/3- سواد رایانه ای:دانستن مهارتهای راهبری رایانه.

7/3- سواد سلامتی:دانستن اطلاعات مهم درباره تغذیه سالم وکنترل بیماریها.

8/3- سواد نژادی و قومی: شناخت نژادها وقومیت ها بر اساس احترام و تبعیض نگذاشتن.

9/3- سواد بوم شناختی: دانستن راههای حفاظت از محیط زیست.

10/3- سواد تحلیلی:توانایی شناخت،ارزیابی،تحلیل نظریه های مختلف،ایجاد استدلال های منطقی بدون تعصب وپیش فرض.

11/3- سواد انرژی: توانایی مدیریت مصرف انرژی.

12/3-سوادعلمی:علاوه بر سواد دانشگاهی،توانایی بحث یا حل وفصل مسائل با راهکارهای علمی وعقلانی مناسب.

از آنجاییکه باسواد بودن به یادگیری این مهارتها وابسته شد،قاعدتآ سیستم آموزشی کشورها هم باید متناسب با این مهارتها تغییر رویه می داد، که متاسفانه فعلآ سیستم آموزشی کشور ما، هنوز هیچ تغییری در زمینه آموزش مهارت‌های فوق نکرده است.

۴) جدیدترین تعریف، علم باعمل معنا میشود.

با این حال و به تازگی «یونسکو» یکبار دیگر در تعریف سواد تغییر ایجاد کرد.در این تعریف جدید، توانایی ایجاد تغییر، ملاک باسوادی قرار گرفته است یعنی: شخصی، باسواد تلقی میشود که بتواند با استفاده از خوانده‌ها و آموخته‌های خود، تغییری در زندگی خود ایجاد کند.

در واقع این تعریف، مکمل تعریف قبلی است، زیرا صرفا دانستن یک موضوع به معنای عمل به آن نیست. در صورتیکه مهارتها و دانشِ آموخته شده، باعثِ ایجاد تغییر معنادار در زندگی شود، آن گاه میتوان گفت این فرد انسانی باسواد است.

چرا سوادمان باعث تغییر در زندگی مان نمیشود؟

جالب است بدانید که یادگیری در متون روان‌شناسی، به صورت ایجاد تغییر پایدار در رفتار تعریف می‌شود.

پس ایجاد تغییر در رفتار، مهم‌ترین مولفه با سواد بودن است.

برگرفته از فضای مجازی

============================== 

ميرزا ملكم خان ١٠٠ سال پیش چند جملة بسیار زیبا گفته است.

معروف است كه وی از نظر شخصيتی مصداق تعبير زيبای سعدی” روستا زاده دانشمند” بود.

به جملاتش توجه كنيد:

جایی که تعداد پلیسش زیاده یعنی امنیتش کمه.

جایی که مردم مدام بیمار میشوند یعنی پزشکانش برای پول کار می‌کنند.

جایی که رسانه‌ها تحت اختیار دولتند یعنی مسئولین دروغگو هستند.

جایی که مردم بی‌دین شدند یعنی مبلغان دینی فاسدند.

✔ جایی که به مرده‌ها متوسل میشوند یعنی از دست زنده‌ها كاری ساخته نيست.

جایی که چاپلوسی زیاده یعنی احمق‌ ها مسئولند.

جایی که پینه پیشانی نوعی ارزشه یعنی پینه دست بی‌ارزشه.

جایی که مردم فقیرند یعنی مسئولین دزد زیاده.

روحش شاد و یادش گرامی

برگرفته از فضای مجازی 

=================================  

جملات_ناب

1 – باﺭﺍﻥ ﮐﻪ ﻣﯿﺒﺎﺭﺩ ﻫﻤﻪ ﭘﺮﻧﺪﻩﻫﺎ ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺳﺮ ﭘﻨﺎﻫﻨﺪ ! ﺍﻣﺎ ﻋﻘﺎﺏ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﺟﺘﻨﺎﺏ ﺍﺯ ﺧﯿﺲ ﺷﺪﻥ ﺑﺎﻻﺗﺮ ﺍﺯ ﺍﺑﺮﻫﺎ ﭘﺮﻭﺍﺯ ﻣﯿﮑﻨﺪ ! ” ﺍﯾﻦ ﺩﯾﺪﮔﺎﻩ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺗﻔﺎﻭﺕ ﺭﺍ ﺧﻠﻖ ﻣﯿﮑﻨﺪ ! “

 2 – ﺍﻧﺴــﺎﻧﻬﺎﻯ ﺑــﺰﺭﮒ، ﺩﻭ ﺩﻝ ﺩﺍﺭﻧـــﺪ ! ﺩﻟـﻰ ﮐﻪ ﺩﺭﺩ ﻣﻰ‌ﮐﺸـــﺪ ﻭ ﭘﻨﻬـﺎﻥ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺩﻟـﻰ ﮐﻪ ﻣﯿﺨﻨﺪﺩ ﻭ ﺁﺷﮑـﺎﺭ ﺍﺳﺖ !

3 – ﺩﺭ ﻣﺴﺎﺑﻘﻪ ﺑﯿﻦ ﺷﯿﺮ ﻭ ﺁﻫﻮ، ﺑﺴﯿﺎﺭﯼ ﺍﺯ ﺁﻫﻮﻫﺎ ﺑﺮﻧﺪﻩ ﻣﯽ‌ﺷﻮﻧﺪ! ﭼﻮﻥ: ﺷﯿﺮ ﺑﺮﺍﯼ ﻏﺬﺍ ﻣﯽ ﺩﻭﺩ ﻭ ﺁﻫﻮ ﺑﺮﺍﯼ ﺯﻧﺪﮔﯽ ! ﭘﺲ: ” هدف ﻣﻬﻢ ﺗﺮ ﺍﺯ ﻧﯿﺎﺯ ﺍﺳﺖ.

4 – نعره ﻫﯿﭻ ﺷﯿﺮﯼ ﺧﺎﻧﻪ ﭼﻮﺑﯽ ﻣﺮﺍ ﺧﺮﺍﺏ ﻧﻤﯽﮐﻨﺪ، ﻣﻦ ﺍﺯ ﺳﮑﻮﺕ ﻣﻮﺭﯾﺎﻧﻪ‌ﻫﺎ ﻣﯽ‌ﺗﺮﺳﻢ.

5 – ﯾﮏ ﺷﻤﻊ ﺭﻭﺷﻦ ﻣﯽ‌ﺗﻮﺍﻧﺪ ﻫﺰﺍﺭﺍﻥ ﺷﻤﻊ ﺧﺎﻣﻮﺵ ﺭﺍ ﺭﻭﺷﻦ ﮐﻨﺪ ﻭ ﺫﺭﻩ ﺍﯼ ﺍﺯ ﻧﻮﺭﺵ ﮐﺎﺳﺘﻪ ﻧﺸﻮﺩ

6 – ﻣﺸﮑﻞ ﻓﮑﺮﻫﺎﯼ ﺑﺴﺘﻪ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺩﻫﺎﻧﺸﺎﻥ ﭘﯿﻮﺳﺘﻪ ﺑﺎﺯ ﺍﺳﺖ !

7 – کاش به جای اینکه دستی بالای دست بود، دستی توی دست بود!

8 – شیر هم که باشی … جلو جماعت گاو کم میاوری!

9 – اگر تمام شب را در حسرت خورشید گریه کنی فقط خود را از لذت دیدار ستاره‌ها محروم کرده‌ای.

10- یادمان باشد با شکستن پای دیگران، ما بهتر راه نخواهیم رفت.

برگرفته از فضای مجازی

===========================

جناب سرهنگ”

‏سرهنگ بازنشسته ارتشی که سابق فرمانده پادگان بود تعریف می کرد:

” بعد از بازنشستگی نیازمندی‌های همشهری را بالا پائین می‌کردم تا با پیدا کردن شغلی شکم اهل بیتم را هر چه بیشتر سیر کنم! چشمم به آگهی فروشندگی برای فروشگاه لوازم ورزشی خورد. زنگ زدم، طرف گفت بیا ببینمت. رفتم و از سابقه کاری ام پرسید. صاحب فروشگاه جوانکی زیر ابرو برداشته بود، خجالت کشیدم بگویم سرهنگ فرمانده پادگان بوده‌ام. گفتم استوار بازنشسته ارتش هستم! گفت از فردا با ماهی یک و دویست سرکار بیا. قبول کردم و فردا اول صبح روانه محل کار جدیدم شدم. جوانک همان اول صبح من را دنبال خرید نان سنگک و کره و مربا فرستاد. در حالی که برای خرید کره و مربا می رفتم یادم آمد روزگاری اوایل صبح، به محض ورودم به پادگان شیپور می‌زدند و یگان تشریفات ایست خبردار می کشیدند. بیش از چند هزار کادری و سرباز جلویم رژه می‌رفتند… کره مربا و نان سنگک را گرفتم و جلوی رئیس زیر ابرو برداشته‌ام گذاشتم که بلا درنگ مرا مامور دم کردن چای کرد.

حوالی ظهر مامور خرید چلوکباب نهار از فلان رستوران شدم و تاکید کرد پیاز هم بیار!

چلو کباب را گرفتم و جلوی دست صاحب کار گذاشتم و خودم مشغول خوردن عدس پلوی همسرِ بدبختم شدم.

فردا صبح مجدد خطاب به من گفت برو پنیر لیقوان بگیر، با شرم و خجالت گفتم: قربان ببخشید من برای فروشندگی اینجا مشغول به کار شدم نه دم کردن چای و خرید پنیر لیقوان!

جوانک بهم ریخت و جواب داد: همینه! دوست داری بمون ! دوست نداری بفرما!

کارت شناسایی‌ام را درآوردم و به جوان نشان دادم، گفتم: من سرهنگ بازنشسته هستم، فرمانده پادگان بودم زمان جنگ در جبهه بیش از چهل ماموریت برون مرزی داشتم، بارها با عزرائیل سلام علیک کردم! تقصیر تو نیست جوون، کار از جای دیگه خرابه! و زدم بیرون.

جوانک هر چقدر صدایم زد: جناب سرهنگ! جناب سرهنگ!… پشت سرم را هم نگاه نکردم و راهی خانه‌ام شدم”.

دلم آروم و قرار ندارد بعد از ۳۰ سال خدمت و ۸سال جنگ و ۲سال بعد از جنگ در بیابانهای مرزی ایران و عراق در کمترین امکانات و زندگی با همکاران بدبختم در چادرهای گروهی.. حالا باید پادوی یه الف بچه زیر ابرو برداشته باشم. آتشی در دلم افتاده که تمام وجود را عین خوره داره از بین میبره….‌

پاسخ من کهنه سرباز به شما فرمانده عزیز

   آری الان نوبخت‌ها از بخت بد زمانه سرنوشت عین ماها را با خنده و تمسخرهای قلبی به گرداب تورم وگرانی سوق داده و دروغ را پشت سر دروغ تحویل جامعه بازنشستگان میدهد ……جناب سرهنگ جان، ما ها شرف و وجدان را برای کشور درطبق اخلاص گذاشتیم ولی همگی شرمنده اهل وعیال و اشنایانیم چون هشتمان گرو میلیونها بدهکاریست و فرزندان اقایان دربلاد کفر و الحاد با بیت الحال ملت ضمن خوشگذرانی نیم نگاهی هم به دربهای بهترین دانشگاهای جهان خواران دارند و با اخذ مداراک انچنانی به ریش ما کهنه سربازان بی ادعا جنگ و تحریم میخندند آری سرهنگ جان درک میکنم چه میگویید، ما سرنوشت خود را دراین کوران بازنشستگی به خنده‌های تمسخر امیز دروغ که دردین ما بزرگترین دشمن خداست گره زده‌ایم و باید هم برای زندگی دوران بازنشستگی و اینده خانواده فقط به دروغ‌های این وان دلخوش کنیم؟ فقط خواستم بگویم جانت سلامت ما همگی درد یکسانی داریم و دکتر معالجمان به صراحت گفته واکسنی نداریم باید همانند کرونا منتظر معجزه باشیم شاید واکسنی پیدا شود، عزیزدل درد مشترک را فقط باید به دیوان عالی خداوند سپرد….. ما برای خدا و وطن از جان شیرین و جوانیمان گذشتیم پس یقین داریم معامله با خدا بی جواب نخواهد ماند……. 

برگرفته از فضای مجازی 

============================= 

جوانی می‌گفت :

روزی با پدرم بحث کردم و صداها بالا رفت.

از هم جداشدیم.

شب به تخت خوابم رفتم.

خیلی بسیار اندوه  قلب و فکرم را فرا گرفته بود…

مثل همیشه سرم را روی بالش گذاشتم. چون هر وقت غم ها زیاد می‌شوند با خواب از آنها می گریزم…

روز بعد از دانشگاه بیرون آمدم و موبایلم را جلو در دانشگاه در آوردم و پیامی برای پدرم نوشتم تا به این وسیله از او دلجویی کنم.

در آن نوشتم:

شنیدم که کف پای انسان از پشت آن نرمتر و لطیف تر است.

آیا پای شما به من اجازه می‌دهد که با لبم از درستی این ادعا مطمئن شوم؟

به خانه رسیدم و در را باز کردم. دیدم پدرم در سالن منتظر من هست و چشمانش اشکبار هست…

پدرم گفت: اجازه نمی‌دهم که پایم را ببوسی.

ولی این ادعا درست است و من شخصا بارها آن را انجام داده‌ام،

وقتی کوچک بودی کف و پشت پای تو را می‌بوسیدم.

اشک از چشمانم سرازیر شد…

مواظب قلب همدیگه باشیم !!

از یه جایی بــه بعد… دیگه بزرگ نمیشیم؛ پیر میشیم

از یه جایی بــه بعد… دیگه خسته نمیشیم؛ می بُرّیم

از یه جایی بــه بعد… دیگه تکراری نیستیم؛ زیادی هستیم…!!

پس قدر خودمون، خانواده مون، دوستانمون، زندگیمون و کلا حضور خوشرنگمون رو تو صفحه‌ی دفتر وجود بدونیم…

محبت تجارت پایاپای نیست؛

چرتکه نیندازیم که من چه کردم و تو در مقابل چه کردی!

بی شمار محبت کنیم…

حتی اگر به هر دلیلی کفه ترازوی دیگران سبک تر بود…

برگرفته از فضای مجازی

===============================

جهان هستی آنچه به تو می دهد, که لیاقت آن را داری, نه آنچه راکه لازم داری.


باید که جمله جان شوی
        تا لایق جانان شوی

 ===============

تنها راهزنی که دار و ندار آدمی را به یغما می برد، اندیشه‌های منفی خود او است.

 ===============

زمانی فرا می‌رسد كه بايد رفت حتی اگر جای مشخص و مطمئنی در انتظارت نباشد!

===============
 يکی قشنگی مزرعه رو میبینه و یکی کثیفی پنجره را، این تویی که تصمیم میگیرى

چی ببینی امیدوارم همیشه قشنگ ببینی حتی از پشت پنجره کثیف . .

پیشِ چشمت داشتی شیشهِ کبود                زانجهت عالَم کبودت می نمود   (مولوی)

 ===============

 هیزم شکن تبر میزد بر تنه ی درخت…درخت از مرگ و افتادن نمیترسید…!! 
نگرانیش از این بود که اون پرنده‌ای که سالها پیش کوچ کرده بود، روزی برگرده و جایی برای استراحت نداشته باشه!!

=============== 
هر وقت تونستی به کسی آرامش ببخشی بدان عاشق شدی،

 و گرنه عشقی که آرامش معشوق را بگیرد خودخواهی است.

 ===============

 زندگی به هیچ روی اسرارآمیز نیست. زندگی بر هر برگ، هر درخت، بر تک‌تک شنهای ساحلِ دریا نوشته شده است. زندگی در هر یک از انوار زرین آفتاب گنجانیده است.به هر چه بر می‌خوری زندگی است، با تمام زیبایی‌اش!

 ===============

حیف که یادمان می رود بسیاری از آنچه امروز داریم همان دعاهایی بود که فکر می کردیم خدا آنها را نمی‌شنود

 ===============


هروقت در فریب دادن کسی موفق شدی، به این فکرنباش که اون چقدر احمق بوده، 
به این فکرکن که اون چقدر به تو اعتماد داشته.

=============== 

از کودک فال فروش پرسیدم:
چه میکنی؟ گفت از حماقت انسان‌ها تکه نانی در می‌آورم، 
اینها از منی که در امروزم مانده‌ام فردایشان را می‌خواهند…

 ===============

 تلنگر کوچکی استباران وقتی فراموش میکنیم آسمان کجاست

 ===============

 کودکی که لنگه کفشش را امواج از او گرفته بودند روی ساحل نوشت:
دريــــــــــا دزد است!!!! 
مردی که از دريا ماهی گرفته بود روی ماسه ها نوشت: 
دريــــــــــا سخاوتمندترين سفره هستيست!! 
موج آمد و جملات را با خود شست و تنها اين پيام باقی 
ماند: 
حرفهای ديگران را در وسعت خويش حل کن تا دريا بمانی…

 ===============

میـدونی بن بست زنـدگی کـجـاست؟

جــایــی کـه، نـه حـــق خــواسـتن داری،

نـه تــوانــایـی فـــرامــوش کـــردن.

=============== 

 اگه یکی تو رو نمیخواد،

دلیل این نیست که تو خواستنی نیستی، 

بدون شك تو يكی از بهترين‌ها هستی، 

اما…توی یه مسیر اشتباهی، 

در یک زمان اشتباه، به پست يه آدم‌ اشتباهی خوردی…..!

=============== 

باد می وزد


میتوانی در مقابلش هم دیوار بسازی، هم آسیاب بادی

 
تصمیم با تو است

===============

فکر آتاتورک
فکر اتا ترک چگونه مصیبت حجابِ روبنده را برای زنان درترکیه حل کرد؟
باتعصب وحشتناکی که هنوز درقرن بیست ویکم هم مردم ترکیه را رنج میدهد اتاتورک کمی کمتر از یک قرن پیش، حتی زودتر از ایران کوشش کرد مصیبت حجابِ رو بنده را از سر زنان ترکیه کم کند. ولی تعصب وحشتناکی بر ترکیه حکمفرما بود. حتی زنان ارمنی و کُردِ شرقِ ترکیه، حاضر نبودند حجابِ روبنده را کنار بگذارند. بالاخره راه حلی که گره از کار این جامعه تا بنِ استخوان متعصب، گشود این
اعلامیه بود:
به هم میهنان شریف از هردین و مذهب در سرتاسر ترکیه ابلاغ می شود از این تاریخ بانوان درسرتاسر ترکیه مختار خواهند بود تا با هر پوششی که صلاح میدانند در ملا عام حاضر و رفت و امد کنند. لیکن جهت حفظ حرمت خانواده‌های شریف و بانوان پاکدامن ترکیه به نیروهای انتظامی دستور اکید داده شده است تا برای پاسداری از عفت عمومی, از تردد زنان روسپی بدون پوشیدن حجابِ روبنده مطلقا جلوگیری بعمل اورده و متمردین را بازداشت و در دادگاههای صالحه محاکمه وشدیدا تنبیه نمایند. از ان تاریخ درترکیه هیچ زنی باحجابِ روبنده دیده نشد و متعصب‌ترین مردان ترکیه نیز نه اعتراضی کردند و نه مانع خروج همسر و دختران خود از خانه شدند.
به این میگن بازده شگرد روانشناسی معکوس… حالا…هی برین ممنوعیت و محرومیت ایجاد کنین… !?!

برگرفته از فضای مجازی

================================

این متنو بخونید حتی اگه وقت ندارید نگهش دارید تو یه فرصت مناسب بخونید…

جهش كوانتومى :

يه قانون تو فیزیک هست كه ميگه :

هر ذره د‌ر حال ساطع کردن مدام انرژی از خود است.

بیمارستان میلاد تهران دوربینی رو خریداری کرده که از انرژی های اطراف بدن بیماران تصویر برداری می کنه و با توجه به تحلیل اون انرژی٬ می توان عضو بیمار و گستردگی بیماری رو تشخیص داد.

انرژی بدن من و شما قابل هدایت به یک سمت مشخص است.

اگر به چیز مشخصی فکر کنیم انرژی ما به سمت اون چیز مشخص میره.

خیلی وقت ها میشه که به کسی زنگ می زنیم و میگه:

– “چه خوب شد زنگ زدی !”

– ” داشتم بهت زنگ می زدم !”

– “داشتم بهت فکر می کردم !”

– “حلال زاده !”

– “دل به دل راه !”

نکته جالبش اینه که من به محض اینکه به شخص خاصی در هر جای دنیا که فکر کنم انرژی‌های من بلافاصله به سمت اون حرکت می‌کنه و بلافاصله به او میرسد بدون سپری شدن زمان. حتی اگه من توی ایران و طرف مقابل توی آمریکا باشه.

در فیزیک به این میگن “جهش کوانتومی”.

یعنی انرژی ما از زمان عبور می کند. پس به محض اینکه ما به چیزی فکر کنیم انرژی ما پیش او حاضر است

یه وقتایی توی خیابون راه میری، حس می کنی که یکی داره نگاه تون می کنه. برمی گردی می بینی واقعا داره نگاهت می‌کنه.

شما چطور حس کردی که یکی داره نگاه تون می‌کنه؟ قبول دارین کسی که به شما نگاه می کنه، داره به شما فکر هم می‌کنه؟ انرژی اون شخص رو دریافت می‌کنید و نتیجه تحلیلی که مغز شما از اون انرژی می‌کنه، میشه حس شما!

شکل پر رنگ این رو میگن “تله پاتی” که آدم‌ها یاد می‌گیرن با تبادل انرژی فکر همدیگه رو بخونن.

انرژی ما مثبت و منفی میشه ولی انرژی اجسام خنثی است.

✳اگرحالمون خوب باشه، اگر آرام باشیم، اگر مهر بورزیم، اگر لطفی کنیم، اگر دعا بخونیم انرژی ما مثبت است

✳اگر حالمون بد باشه، اگه غر میزنیم، اگه بد و بی راه میگیم، اگه عصبانی هستیم، اگه استرس داریم، اگه نگران هستیم، اگه اضطراب داریم، انرژی ما منفی است

انرژی اجسام خنثی است ولی انرژی انسان میتونه انرژی اجسام رو هم مثبت و منفی بکنه.

✳آدم‌هایی که مثبت هستن (فکرهای خوب می کنن – روحیه عالی دارن) انرژی شون مثبت است.

✳آدم‌هایی که منفی هستن (روحیه داغونی دارن) انرژی‌شون منفی است.

✳از بحث‌های مهم موفقی تا جایی که میتونی “از آدم‌های منفی حذر کن”

و تا جایی که می تونی “بچسب به آدم‌های مثبت”

چرا؟ چون انرژی اونها روی تو اثر می گذارد.

اگه آدم مثبت دیدی، بچسب بهش! اگه آدم منفی هم دیدی، در رو!

چون “افسرده دل، افسرده کند انجمنی را”

یک ماه با یه آدم غرغرو راه برو، بعد از یک ماه خودت هم راه میری، غر میزنی.

✳قدیما یه موضوعی بود به نام “مجاورت”.

اگر عارفی و یا پهلوانی بود، عده‌ای به نام “مرید و نوچه” دور و بر اینها بودن. این مریدها و نوچه‌ها همش حس خوبی داشتن.

✳ این حس خوب به خاطر چی بود؟

به خاطر انرژی فوق‌العاده مثبت اون عارف و پهلوان!

✳هاله های انرژی در پیرامون دو قسمت از بدن ما تراکم بیشتری دارند.

چشم‌ها و دست‌ها

✳زمانی که: حالمون خوب نیست، عصبانی هستیم، غر میزنیم

چشم‌های ما دروازه انتقال انرژی منفی‌اند.

✳وقتی حالت خوب نیست حق نداری وارد خونه (يا وارد مجموعه‌ات) بشی.

✳به محض اینکه شما با حالت منفی وارد خونه (يا مجموعه ات) میشی و شروع به سلام کردن به دیگران می‌کنید، انرژی منفی رو از طریق چشم‌هاتون به اعضای خونه (يا اعضای مجموعه‌ات) منتقل می‌کنید. نتیجه این میشه که نیم ساعت بعد یا دارید میزنید تو سر همدیگه یا هر کدوم خسته و کوفته و داغون یه گوشه خونه ولو شدید!

✳ اول کیسه زباله انرژی‌های منفی رو بذار پشت در، بعد وارد شو.

✳وقتی حالتون بده، به عزیزاتون نگاه نکنید.

وقتی حالتون خوبه، تا می تونید به عزیزاتون نگاه کنید.

✳ چشم‌های ما اگه حالمون خوب باشه، دروازه انتقال انرژی مثبت است و اگر حالمون بد باشه، دروازه انتقال انرژی منفی است. بیشترین مقدار انرژی رو اول دست‌ها دارن و بعد چشم‌ها.

✳یاد خدا …مثبت ترین و نجات بخش‌ترین انرژی در تمام کائنات می باشد. خود را به این منبع لایزال پر قدرت و بی‌انتها متصل نماییم…

✳ قانون کائنات :

 هیچ‌چیز در طبیعت برای خود زندگی نمی‌کند

«رودخانه‌ها» آب خود را مصرف نمی‌کنند

«درختان» میوه‌ی خود را نمی‌خورند

«خورشید» گرمای خود را استفاده نمی‌کند

«گل» عطرش را برای خود گسترش نمی‌دهد

«زندگی» یعنی در خدمت دیگران

« قانون طبیعت است . . . »

پس :

اگر دیدی کسی گره‌ای دارد و تو راهش را می‌دانی، سکوت نکن !

اگر دستت به جایی می‌رسید، دریـغ نـکـن !

معجزه‌ی زندگی دیگران باش !

✳«این قانون کائنات است . . . ! ! !»

اگر معجزه‌ زندگی دیگران باشی. بی‌شک کسی معجزه‌ زندگی تو خواهد شد!

برگرفته از فضای مجازی

=============================

فاجعه جهل مقدّس :

مـــن اين اصطـــلاح را از جوردانو برونو، فراگرفته‌ام. ۴۱۱ سال پيش در روز ۱۷ فوريه ســـال ۱۶۰۰ ميلادی جوردانو برونو، فيلسوف ايتاليايی پس از گذراندن ۸ ســـال در سياه چال‌های خوفناك دادگاه انگيزاسيون (تفتيش عقايد) در ميدان كامپو دی فيوری شـــهر رم زنده زنده در آتش سوزانده شد.

جوردانو برونو، كسی بود كه از حق تمام انسانها برای انديشيدن بدان گونه كه دلشان می‌خواست، دفاع می‌كرد.

او برای ايده هايی كه “درسِ آئينی” را به مردم”تحميل” می‌كرد، جايگزينی ارائه داد.

قبل از اينكه جوردانو برونو، در آتش سوزانده شود، جلادانِ پاپ، برای اينكه او را از گفتن سخنان كفرآميز (از نظر دادگاه انكيزاسيون) بازدارند، زبانش را قطع كردند.

اين سرنوشتِ اغلب فلاسفه و دانشمندانِ دوره انكيزاسيون (تفتيش عقايدِ كليسای كاتوليك بود.)

نوشته‌اند كه پيش از بريدن زبان برونو، وقتی او را به يك ميله آهنين بسته بودند و انبوهی از هيزم برای سوزاندن او جمع كرده بودند، او هم ساكت بود و تسليم شده بود و چيزی نمی‌گفت؛

ولـــی اتفاقی افتاد كه وى يك جمله تاريخی گفت و در تاريخ باقی ماند.

آن اتفاق اين بود كه ناگهان ديدند پيرزنی نزديك شد كه تكه هيزمی در دست داشت و با آوردن نام خدا برلب، آن را به روی هيزم‌ها انداخت.

برونو، سكوتش را شكست و گويی عمل اين پير زن مغز استخوانش ر سوزانده بود، گفت:

«نفرین بر اين جهل مقدّست!»

مهمترين و يا لااقل يكـــی از اهم آفتهای اجتماعی، بلكه شايد بتوان گفت در سراسر جهان، جوامع دينی از آن رنج می‌برند، جهل مقدّس است.

جهل مقدّس جهلی است كه بُعد قدسی دارد.

در چنين جهلی، شخص جاهل در جهل می‌سوزد، ولي برای خدا می‌سوزد گرسنگی، فقر، فلاكت، بيماری، جنگ و دشمنی، جنايت، آدمكشی، ايذا آزار بـــه همنوع، همه را، “به قصد قربت” تحمل می‌كند. و جالب اين است كه از هرگونه روشنگری هم می‌هراسد آن هم برای خدا.

در جهل قدسی، شخصِ جاهل، با نهادی همراه می‌شود به نام «اعتقاد»؛

يعنی برای چنين انســـانی، “اعتقاد به جای تفكر” می‌نشيند.

“اعتقاد” از ريشـــه «عقد» يعنی گره بستن است.

شخصی كه به امری معتقد می‌شود فكرش را گـــره كرده و معتقداتش را خط قرمز خويش می‌سازد. جهل مقدّس همـــراه با اعتقاد‌های دينی است؛

ولی ديني كه نه بر اساس تعقل بلكه بر اساس هواهای نفسانی انسان معتقد، پذيرفته و پرستيده می‌شود و بالاترين جنايت را ممكن است مرتكب شـــود در حالی كه خيال می‌كند برای خداست و متقرب به خدا می‌شود.

يكی از آفات اجتماعی كه من مايلم آن را فاجعه تأسفبار برای جوامع دينی امروز بنامم،

“جهل مقدس است”

جهلی كه قهرمانانش دست به مهمترين جنايات می‌زنند، به خيال آن كه كاری كه می‌كنند مورد خواست خداست و آنان برای خدا تلاش می‌كنند.

در يونان باستان جنگ ميان خدايان بود و در ادوار بعد در قالب جنگ اديان شكل گرفت.

در تاريخ اسلام نیز جنايات و خونريزيهايی كه به دست گروه خوارج به بار آمد همه معلول همين نوع جهل است.

گاهی اوقات جهل كه لباس تقدّس می‌پوشد يك ملتی را در تاريكی و جهنم ابدی فرو می‌بَرد.

نمونه دیگرش در زمان ما، مردم كره شمالی هستند.

در كشور كره شمالی مردمی زندگی می‌كنند كه از حداقلِ شرائطِ حيات يك انسان برخوردار نيستند؛ ولی تبليغات حاكميت، فكر آنان را چنان ساخته كه خيال می‌كنند در بهشت برين‌اند.

اين افراد در تاريكی هستند؛ ولی قدرت مشت آهنين اجازه روشنگری به هيچ فردی نمی‌دهد.

در كره شمالی تنها كسی كه حق فكر كردن دارد، رهبر حكومت است كه فرمانده بزرگ ناميده می‌شود. وقتی فرمانده بزرگ درباره مسئله ای حرفی زد، ديگر هيچ كس حق ندارد در آن زمينه اظهار نظر كند.

مصطفی محقق داماد

CE7EN@

==========================  

«چایی رو بذار، اومدم»

سال 2017 گَری اولدمَن بابت فیلم «سیاه‌ترین ساعت» اسکار گرفت رفت بالای سِن جایزه‌ اسکارش را گرفت توی دستش و یک نطق جذاب کرد، ته حرف‌هاش از مادر 99 ساله‌اش تشکر کرد که مشوقش بوده و آخرش گفت: «مامان، کتری رو بذار که دارم اسکار رو می‌آرم» … به همین جذابیت.

هیچ جمله‌ای به اندازه‌ی این جمله من را به زندگی امیدوارم نمی‌کند، اینکه یکی زنگ بزند و بگوید که «چایی رو بذار دارم می‌آم»

یا من زنگ بزنم و بگویم «کتری رو بذار، دارم می‌آم».

چکیده‌ زندگی برای من همین جمله است دنیا و آخرت همه حاشیه‌اند!!!

قدیم‌ها محل کارم تا خانه‌ پدرم چهار قدم بیشتر راه نبود بعضی غروب‌ها که مثل نمد مالانده می‌شدم، زنگ می‌زدم خانه‌شان مادرم می‌گفت «چایی رو می‌ذارم، یه سر بیا».

کدام کلاغ خیسِ گرفتار در طوفان، پیشنهادِ کرسی گرم را رد می‌کند؟

هنوز هم مثال دارم سالها پیش یک دوستی داشتم که امیرآباد زندگی می‌کرد، دانشجو بود، یک بار توی یکی از این بعد از ظهرهای سُربی تهران زنگ زد و گفت که دارد با پایان‌نامه‌اش کلنجار می‌رود، پیشنهاد دادم که بیام پیشت؟ گفت: «یه قهوهِ ترک میذارم، بیا» این پیشنهاد دقیقاً حکم پرت کردن یک تیوب باد کرده‌ تراکتور به سمت آدمی بود که داشت توی شط غرق می‌شد، نجات‌بخش و مُفرح، آن‌قدر مفرح که بعد از سالها هر ثانیه‌ آن دیدار یادم است.

همین ده سال پیش که هنوز مردم توانِ سفر داشتند مادر و پدرم قصد کردند بیایند پیشم، رفتند سفارت چهار ساعت مثل قرص جوشانِ ته لیوانِ آب حرص‌ و‌ جوش خوردم و بالا و پائین پریدم تا بالاخره پدرم زنگ زد و گفت: «ویزا رو گرفتیم، کتری رو بذار اومدیم»

به همین جذابیت، انگار سرم امید به حیات را بزنند توی ساعدِ دست آدم !!!

کلاً این جمله‌ «چایی رو بذار اومدم»، عاشقانه‌ترین جمله‌ای است که تا حالا بشر خلق کرده است، مثل این چاقو‌های همه کاره است که به هر کاری می‌آید، پرتقال پوست می‌کند، در نوشابه باز می‌کند، شکم دزد را جر می‌دهد، حتی در کنسرو لوبیا را هم باز می‌کند!!!

این جمله همه‌فن‌حریف‌ است، “امید” دارد، “دوستت دارم” دارد، “گورِ بابای دنیا” دارد، “دلم برایت تنگ شده‌” دارد، “چقدر قشنگ شدی امشب” دارد، “ماچ بده” دارد، “همه‌چیز” دارد.

“چایی گذاشتم، همه بیایید”. مهم نیست

آدم اسکار گرفته باشد یا ویزا، از سر عملیاتِ حفاریِ گودترین چاله‌ تهران آمده باشد یا بخواهد مزخرف‌ترین پایان‌نامه‌ جهان را به سرانجام برساند…

این جمله جادو می‌کند:

بد جوری دلمون برای گفتن این جمله گرفته و تمام دید و بازدید و احوال پرسی جوک گفتنو مهمانی ما رفته تو قاب یک گوشی …..

خدا کمک کن بدون ترس بدون تعارف بدون هیچ نگرانی با دلی پر از مهربانی آرامش بی غل و غش به هم دیگه بگیم ….چای رو دم کن دارم می آم…….که واقعا جادو میکنه.

برگرفته از فضای مجازی

=================================== 

چقدر خوب است روزی که مردم بفهمند، نباید به این زودی قضاوت کرد:

در سالن غذاخوری دانشگاهی در اروپا یک دانشجوی دختر که از چهره‌اش پیداست اروپایی است، سینی غذایش را تحویل می‌گیرد و سر میز می‌نشیند.

سپس یادش می‌افتد که کارد و چنگال برنداشته، و بلند می‌شود تا آنها را بیاورد.

وقتی برمی‌گردد، با شگفتی مشاهده می‌کند که یک مرد سیاه‌پوست آنجا نشسته و مشغول خوردن از ظرف غذای اوست!

بلافاصله پس از دیدن این صحنه، زن جوان سرگشتگی و عصبانیت را در وجود خودش احساس می‌کند.

اما به‌سرعت افکارش را تغییر می‌دهد و فرض را بر این می‌گیرد که مرد آفریقایی با آداب اروپا در زمینۀ اموال شخصی و حریم خصوصی آشنا نیست.

او حتی این را هم در نظر می‌گیرد که شاید مرد جوان پول کافی برای خرید وعدۀ غذایی‌اش را ندارد.

در هر حال، تصمیم می‌گیرد جلوی مرد جوان بنشیند و با حالتی دوستانه به او لبخند بزند. جوان آفریقایی نیز با لبخندی شادمانه به او پاسخ می‌دهد.

دختر اروپایی سعی می‌کند کاری کند؛ این‌که غذایش را با نهایت لذت و ادب با مرد سیاه سهیم شود.

به این ترتیب، مرد سالاد را می‌خورد، زن سوپ را، هر کدام بخشی از کباب را برمی‌دارند، و یکی از آنها ماست را می‌خورد و دیگری پای میوه را. همۀ این کارها همراه با لبخندهای دوستانه است؛

مرد با کمرویی و زن راحت، دلگرم‌کننده و با مهربانی لبخند می‌زنند.

آنها ناهارشان را تمام می‌کنند. زن اروپایی بلند می‌شود تا قهوه بیاورد.

و اینجاست که کمی آن ورتر پشتِ سرِ مردِ سیاه‌پوست، در کنار میز بغلی کاپشن خودش را آویزان روی صندلی پشتی می‌بیند !

و ظرف غذایش را که دست‌ نخورده و روی آن یکی میز مانده است.!!

توضیح پائولو کوئلیو:

من این داستان زیبا را به همۀ کسانی تقدیم می‌کنم که در برابر دیگران با ترس و احتیاط رفتار می‌کنند و آنها را افرادی پایین‌مرتبه می‌دانند.

داستان را به همۀ این آدم‌ها تقدیم می‌کنم که با وجود نیت‌های خوبشان، دیگران را از بالا نگاه می‌کنند و نسبت به آنها احساس سَروَری دارند.

چقدر خوب است که همۀ ما خودمان را از پیش‌داوری‌ها رها کنیم، وگرنه احتمال دارد مثل کوته فکران رفتار کنیم؛

مثل دختر بیچارۀ اروپایی که فکر می‌کرد در بالاترین نقطۀ تمدن است، در حالی که آفریقاییِ دانش‌ آموخته به او اجازه داد از غذايش بخورد:

 زمين بهشت می‌شود، اگر…

روزيكه مردم بفهمند ؛

هيچ چيز عيب نيست جز قضاوت ومسخره كردن ديگران…!

هيچ كس اسطوره نيست الا در مهربانى و انسانيت…!

هيچ دينى با ارزشتر از انسانيت نيست…!

هيچ چيز جاودانه نمی‌ماند جز عشق…!

هيچ چيز ماندگار نيست جز خوبى …

پائولو کوئلیو

برگرفته از فضای مجازی

==================================   

چقدر خوبه كه هراز گاهی باورهايمان را يه مروری كنيم:

   بد نيست آدم چند وقت يه بار ذهنيات و تفكراتش رو خانه تكانی كنه. واضح‌تر بگم. ما در مورد افكار و رفتارمون بيشتر از اونيكه فكر كنيم بر حسب عادت عمل ميكنيم. برای چند لحظه بدون تعصب اين مطلب رو بخونيم. قبول؟!

قبل از ادامه بحث ازمايش زير را بخوانيد خيلی جالب و خواندنی است:

باورها

 دانشمندان برای بررسی تعيين ميزان قدرت باورها بر كيفيت زندگي انسانها آزمايشی را در «هاروارد يونيورسيتی» انجام دادند:

  80 پيرمرد و 80 پيرزن را انتخاب كردند. يك شهرك را به دور از هياهو برابر با 40 سال پيش ساختند. غذاهای 40 سال پيش در اين شهرك پخته ميشد. خط روی شيشه‌های مغازه‌ها، فرم مبلمان، آهنگها، فيلم‌های قديمی، اخباری كه از راديو و تلويزيون پخش ميشد، را مطابق با 40 سال قبل ساختند. بعد اين 160 نفر را از هر نظر آزمايش كردند:

  تعداد موی سر، رنگ موی سر، نوع استخوان، خميدگی بدن، لرزش دستها، لرزش صدا، ميزان فشار خون … بعد اين 160 نفر را به داخل اين شهرك بردند، بعد از گذشت 5 الي  6ماه كم كم پشتشان صاف شد، راست می‌ايستادند، لرزش دستها بطور ناخودآگاه از بين رفت، لرزش صدا خوب شد، ضربان قلب مثل افراد جوان، رنگ موهای سر شروع به مشكی شدن كرد، چين و چروكهای دست و صورت از بين رفت.

علت چه بود ؟

خيلی ساده است. آنها چون مطابق با 40 سال پيش زندگی كردند، باور كرده بودند 40 سال جوانتر شده‌اند.

انسانها همان گونه كه باور داشته باشند می‌توانند بينديشند. باورهای آدمی است كه در هر لحظه به او القا ميكند كه چگونه بينديشد.

   اصولا فرق بين انسانها، فرق ميان باورهای آنان است. انسانهای موفق با باورهای عالی، موفقيت را برای خود خلق ميكنند. انسانهای ثروتمند، باورهای عالی و ثروت آفرين دارند كه با اعتماد به نفس عالی خود و بدون توجه به تمام مسائل به دنبال كسب ثروت ميروند و به لحاظ باورهای مثبتشان به ثروت مطلوب خود ميرسند.

   قانون زندگی قانون باورهاست. باورهای عالی سرچشمه همه موفقيتهای بزرگ است. توانمندی يك انسان را باورهای او تعيين می‌كند …

   انسانها هر آنچه را كه باور دارند خلق ميكنند. باورهای شما دستاوردهای شما را در زندگی ميسازند. زيرا باورها تعيين كننده كيفيت انديشه‌ها، انديشه‌ها عامل اوليه اقدامها و اقدامها عامل اصلی دستاوردها هستند.

اگر فکر می‌کنید که دیگر از شما گذشته، مطمئین باشید که گذشته، ولی اگر فکر کنید که تازه اولشه، حتماً همین طوره، میتونید از اول شروع کنید و موفق بشوید.  

حكايت دوم:

انیشتین می‌گفت: «آنچه در مغزتان می‌گذرد، جهانتان را می‌آفریند».

استفان کاوی (از سرشناسترین چهره‌های علم موفقیت) احتمالاً با الهام از همین حرف انیشتین است که می‌گوید:« اگر می‌خواهید در زندگی و روابط شخصی‌تان  تغییرات جزیی به وجود آورید به گرایش‌ها و رفتارتان توجه کنید؛ اما اگر دلتان می‌خواهد قدم‌های کوانتومی بردارید و تغییرات اساسی در زندگی‌تان ایجاد کنید باید نگرش‌ها و برداشت‌هایتان را عوض کنید».

 او حرفهایش را با یک مثال خوب و واقعی، ملموس‌تر می‌کند:« صبح یک روز تعطیل در نیویورک سوار اتوبوس شدم. تقریباً یک سوم اتوبوس پر شده بود. بیشتر مردم آرام نشسته بودند و یا سرشان به چیزی گرم بود و درمجموع فضایی سرشار از آرامش و سکوتی دلپذیر برقرار بود تا اینکه مرد میانسالی با بچه‌هایش سوار اتوبوس شد و بلافاصله فضای اتوبوس تغییر کرد. بچه‌هایش داد و بیداد راه انداختند و مدام به طرف همدیگر چیز پرتاب می‌کردند. یکی از بچه‌ها با صدای بلند گریه می‌کرد و یکی دیگر روزنامه را از دست این و آن می‌کشید و خلاصه اعصاب همه‌مان توی اتوبوس خرد شده بود. اما پدر آن بچه‌ها که دقیقاً در صندلی جلویی من نشسته بود، اصلاً به روی خودش نمی‌آورد و غرق در افکار خودش بود. بالاخره صبرم لبریز شد و زبان به اعتراض بازکردم که: «آقای محترم! بچه‌هایتان واقعاً دارند همه را آزار می‌دهند. شما نمی‌خواهید جلویشان را بگیرید؟» مرد که انگار تازه متوجه شده بود چه اتفاقی دارد می‌افتد، کمی خودش را روی صندلی جابجا کرد و گفت: بله، حق با شماست. واقعاً متاسفم. راستش ما داریم از بیمارستانی برمی‌گردیم که همسرم، مادر همین بچه‌ها٬ نیم ساعت پیش در آنجا مرده است. من واقعاً گیجم و نمی‌دانم باید به این بچه‌ها چه بگویم. نمی‌دانم که خودم باید چه کار کنم و … و بغضش ترکید و اشکش سرازیر شد.»

  استفان کاوی بلافاصله پس از نقل این خاطره می‌پرسد:« صادقانه بگویید آیا اکنون این وضعیت را به طور متفاوتی نمی‌بینید؟ چرا این طور است؟ آیا دلیلی به جز این دارد که نگرش شما نسبت به آن مرد عوض شده است؟» و خودش ادامه می‌دهد که:« راستش من خودم هم بلافاصله نگرشم عوض شد و دلسوزانه به آن مرد گفتم: واقعاً مرا ببخشید. نمی‌دانستم. آیا کمکی از دست من ساخته است؟ و….

   اگر چه تا همین چند لحظه پیش ناراحت بودم که این مرد چطور می‌تواند تا این اندازه بی‌ملاحظه باشد٬ اما ناگهان با تغییر نگرشم همه چیز عوض شد و من از صمیم قلب می‌خواستم که هر کمکی از دستم ساخته است انجام بدهم .»

«حقیقت این است که به محض تغییر برداشت٬ همه چیز ناگهان عوض می‌شود. کلید یا راه حل هر مسئله‌ای این است که به شیشه‌های عینکی که به چشم داریم بنگریم؛ شاید هرازگاه لازم باشد که رنگ آنها را عوض کنیم و در واقع برداشت یا نقش خودمان را تغییر بدهیم تا بتوانیم هر وضعیتی را از دیدگاه تازه‌ای ببینیم و تفسیر کنیم. آنچه اهمیت دارد خود واقعه نیست بلکه تعبیر و تفسیر ما از آن است.

فقط 10 دقيقه بشينيم تو يه جاي خلوت و تك تك طرز فكرها و رفتارهايی كه بطور نا خود آگاه عادتمون هست مرور كنيم. ميدونيد چه اتفاقی ميافته؟

اگر واقعا بدون تعصب تك تك اعمال و افكارمون رو مرور كنيم به خوبي ميتونيم خوب و بدهاش رو از هم تفكيك كنيم. خوبها و به درد بخور هاش رو تقويت كنيم و بدها وكثيف‌هاش رو دور بندازيم تا بيش ازاين تو زندگيمون دست و پامون رو نگيره. انسان به طور ذاتی بدون اينكه نياز به اقا بالا سری داشته باشه توانايی تشخيص خوب و بد رو داره. مگه نه؟؟؟!!!

خب منظورم از اين خانه تكاني چيه؟ تو ادبياتمون بهش ميگن:

چشمها رو بايد شست. جور ديگر بايد ديد…..

تو ادبيات عرفانی مون هم بهش ميگن:

بيا تا گل برافشانيم و می در ساغر اندازيم……فلك را سقف بشكافيم و طرحی نو در اندازيم

با كلاسها هم بهش ميگن:

مهندسی مجدد يا ری انجينيرينگ: Re-Engineering

بزرگان هم بهش ميگن:

مراقب افكارت باش كه گفتارت مي شود مراقب گفتارت باش كه  رفتارت می‌شود

مراقب رفتارت باش كه عادتت می‌شود. مراقب عادتت باش كه شخصيتت می‌شود و مراقب شخصيتت باش كه سرنوشتت می‌شود..

مذهبی‌ها هم بهش ميگن: يك ساعت تفكر بهتر از هفتاد سال عبادت است.

قانون فعاليت‌های ذهن ناخودآگاه:

ذهن ناخود آگاه شما موجب ميشود همه گفته ها و اعمالتان مطابق با الگويي انجام پذيرد كه با تصوير ذهنی و باورهای شما هماهنگ است.

ذهن ناخود آگاه شما بسته به اينكه چگونه برنامه ريزی ميكنيد می‌تواند شما را به پيش ببرد يا از پيشرفت باز دارد.

توی اين خانه تكانی ذهن و رفتار چه اتفاقاتی ميافته:

بعضي باورها و ذهنيتها رو بايد تميز كرد و غبار زمان رو ازش دور كرد، سر و سامانی داد، خيلی محكم‌تر اونها رو حفظ كرد و بهش بها داد. چه باورهای قشنگی داشتيم كه به مرور زمان و دودِ زندگی يكنواخت سياهی بهش نشسته و بايد با چاشنی خاطره سر و سامانی بهشون داد و دوباره در رديف اول قفسه باورهامون قرار بديم.

** بعضی از اوون باورها رو كه اتفاقا از بس بهشون عادت كرديم خيلی هم دم دست قرار گرفتند و هميشه مزاحمی برای ديدن باورهای قشنگمون هستند، بايد برای هميشه فراموش كرد و در زباله دان فراموشی قرار داد.

***اگر خوب به اين باورها دقت كنيم ميبينيم كه بسياری از رفتارهايمان ناشی از باورهايی است كه از انها بيزار هستيم. ولی از بس در درون نا خود اگاهمان به انها عادت كرديم وجود انرا فراموش كرده‌ايم.

 جالب است كه در اين كنكاش متوجه رفتارهايی ميشويم كه به دليل انتقام از كسانيكه در حق ما ظلمی كرده‌اند و به انها دسترسی نداريم به طور ناخوداگاه از اطرافيانمان انتقام ميگيريم.! در صورتيكه آنها شايد خيلی هم ما را دوست داشته باشند ولی اين نفرت به قدری در درون ما نفوذ كرده كه علاقه انها را نه تنها درك نميكنيم بلكه به طريقی سعی در آزردن انها داريم.

**** مثل اينكه  مطلب داره پيچيده ميشه.

 **** ضمنا اگر خوب دقت داشته باشيم با تفكراتی در درون خود مواجه ميشيم كه اتفاقا خيلي هم به كارمان امده و در برابر مشكلات زيادی از اونها استفاده كرديم ولی از بس كه هميشه در دسترسمون بوده قدرش رو ندونستيم و فراموشش كرديم و گذاشتيمش كنار و حالا كه با مشكل مواجه ميشيم يادمون رفته كه چه ابزار خوبی رو كنار گذاشتيم و ميتونستيم ازش استفاده كنيم. حالا كه داريم افكارمون رو زير و رو ميكنيم خوبه كه دوباره اون باورها و ابزارها رو گردگيری كنيم و ازشون استفاده كنيم.

برگرفته از فضای مجازی

===========================  

چگونه مرگ بر جهان مغولان گذشت؟

زوال از یک روستا شروع شد!

‏صد و بیست سال مغولها هر چه خواستند در ایران کردند. جنایتی نبود که از آن چشم پوشیده باشند. از کشتن صدهزار نفر در یک روز گرفته تا تجاوز و غارت ‏برخی از قبایل مغول‌ها پس از فتح ایران ساکن خراسان شدند ولی چون بیابانگرد بودند در شهرها زندگی نمی‌کردند. مغول‌ها همه حقی داشتند.

‏مغولان مجاز بودند هر که را خواستند بکشند، به هر که خواستند تجاوز کنند و هر چه را خواستند غارت کنند. ایرانیان برایشان برده نبودند، احشام بودند. ‏در تاریخ دوره مغول همه‌ چیز باور نکردنی است.

چنان یأسی میان مردم ایران وجود میداشته که حتی در برابر کشتن خودشان هم مقاومت نمی‌کردند. ‏ابن اثیر می‌نویسد: یک مغول در صحرایی به هفده نفر رسید و خواست همه را با طناب ببندد و بکشد. هیچکس جرات نکرد مقاومت کند جز یک نفر که او را کشت.

‏داستان از روستای باشتین و دو برادر که همسایه بودند شروع می‌شود.

چند مغول بیابانگرد به خانه این‌دو می‌روند و زنان و دخترانشان را طلب می‌کنند،

‏بر خلاف ۱۲۰سال قبلش، دو برادر مقاومت می‌کنند و مغولان را می‌کشند.

مردم باشتین اول می‌ترسند ولی مرد شجاعی به نام عبدالرزاق دعوت به ایستادگی میکند. ‏خبر به قریه‌های اطراف می‌رسد. حاکم سبزوار مامورانی را می‌فرستد تا دو برادر را دستگیر کنند. عبدالرزاق با کمک مردم روستا ماموران را می‌کشد.

‏در نهایت حاکم سبزوار سپاهی چندصدنفره را به باشتین می‌فرستد، ولی حالا خیلی‌ها جرأت مقاومت می‌کنند. عبدالرزاق فرمانده قیام می‌شود.

‏در چند روستا، مردم مغولان را می‌کشند و خبرهای مغول‌کشی کم‌کم زیاد می‌شود.

عبدالرزاق نام سربداران بر سپاهیان از جان گذشته‌اش می‌گذارد.

‏فوج‌فوج مردمان به‌ستوه آمده از ستم مغول‌ها به باشتین می‌روند تا به عبدالرزاق بپیوندند و در برابر سپاه ارغونشاه (حاکم سبزوار) بایستند. ‏عبدالرزاق بر ارغونشاه پیروز می‌شود و سبزوار فتح می‌گردد.

پس از صد و بیست سال ایرانیان بر مغول‌ها فائق می‌شوند. آن روز حتماً پرشکوه بوده است! ‏طغای‌تیمور ایلخان مغول،یک ایلچی مغول را می‌فرستد تا سربداران از او اطاعت کنند. سربداران او را می‌کشند و از طغای‌تیمور می‌خواهند که اطاعت کند.

‌‎سربداران به جنگ می‌روند و طغای‌تیمور را شکست می‌دهند و این نقطه پایان ایلخانان مغول است، همان لحظه‌ای که سیف فرغانی انتظارش را می‌‌کشید.

‏هم مرگ بر جهان شما نیز بگذرد

هم رونق زمان شما نیز بگذرد

بادِ خزانِ نکبتِ ایام، ناگهان

بر باغ و بوستان شما نیز بگذرد

‏آن کس که اسب داشت، غبارش فرونشست

بادِ سُمِ خرانِ شما نیز بگذرد

در مملکت که غرش شیران گذشت و رفت

این عوعو سگانِ شما نیز بگذرد

برگرفته از فضای مجازی

============================== 

چلّه تابستان

ده مرداد ماه، چهلمین روز از فصل تابستان، در تقویم کهن ایرانیان روز خاصی بود که آنان این روز را جشن می گرفتند و آن را جشن چله‌تابستان یا چله‌تموز می‌نامیدند.

“جشن چلّه تابستان”، “جشن نوروز”، “جشن نیلوفر”، “چلّه تموز”،  تمامی این اسامی حکایت از یک جشن بزرگ در میانه‌های فصل تابستان در ایران باستان را دارند.

#سعدی می‌گوید:

عمر، برف است و آفتاب تموز                               

اندکی ماند و خواجه غَرّه هنوز

ای تهیدست رفته در بازار                                   

ترسمت پُر نیاوری دستار

شایدیکی از درس‌های گذشته از نیاکانمان که امروز به دلیل مشکلات و گرفتاری‌های زندگی معاصر بیش از هر زمان دیگری به آن نیاز داریم، همین جشن‌های ملی است؛ همین بهانه‌های کوچک برای شادمانه زیستن.

نگاهی به تقویم ایران باستان نشان می‌دهد که نیاکان ما، آریایی‌های سخت کوش، چگونه حتی سیاه‌ترین روزهای زندگی شان را (به دلایل مختلفی چون کاستی‌های دانش، کمبود فناوری و طبیعت خشن و …) به بهانه‌ای برای جشن بدل می می‌ساختند و خروجی این جشن‌ها و آیین‌های دست جمعی همواره افزایش روحیه مقابله و جنگ با ناملایمات زندگی بوده است.

جشن چلّه تابستان که در دهم مرداد ماه برگزار می شود، یکی از همین آیین هاست که همانند بلندترین شب سال، بلندترین و گرم ترین روز سال هم برای ایرانیان باستان، فرصتی و محملی برای گردهم آیی و افزایش روحیه جمعی بوده است.

برگرفته از فضای مجازی

===============================  

چند پند آموزنده

سه ‌چیز برادر را، از برادر جدا میکند

  زن، زر ، زمین 

سه ‌چیز در زندگی یکبار به تو داده میشود

والدین ، جوانی ، شانس 

سه چیز را همیشه بخور

سیب ، سیر  ، سرکه 

سه چیز را هرگز نخور

 حق ، مال حرام ، غصه 

با سه چیز همیشه دوستی کن

  عشق ، عدالت ، عبادت 

سه چیز را از دست نده

  برادر  ، رفیق ، امید 

سه چيز انسان را تباه ميکند

حرص ، حسد ، حماقت 

سه چيز را بايد افزايش داد

دانش ، دارایی ، درخت 

سه چيز باعث سقوط انسان است

 غرور ، دشمنی ، جهل 

برگرفته از فضای مجازی

 =============================‎

چه زیبا گفت احمد شاملو:

ﻣﺎﺩﺭﻡ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻣﯽ گفت :

ﺍﺯ ﻫﺮ کسی،

ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﺧﻮﺩﺵ ﺗﻮﻗﻊ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺵ..‌.!

ﺍﺯ ﻋﻘﺮﺏ ﺗﻮﻗﻊ ﻣﺎﭺ ﻭ ﺑﻮﺳﻪ ﻭ ﺑﻐﻞ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ باش…!

“ﺍﻻﻍ” ﮐﺎﺭﺵ ﺟﻔﺘﮏ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻦ ﺍﺳﺖ…

“ﺳﮓ” ﻫﻢ ﮔﺎﻫﯽ ﮔﺎﺯ ﻣﯽﮔﯿﺮﺩ، ﮔﺎﻫﯽ ﺩﻣﯽ ﺗﮑﺎﻥ ﻣﯽ‌ﺩﻫﺪ..‌.

“ﮔﺮﺑﻪ” ﻫﻢ ﺗﮑﻠﯿﻔﺶ ﺭﻭﺷﻦ ﺍﺳﺖ…!

 ﺣﺎﻻ تو هی ﺑﯿﺎ ﺩﺳﺘﺖ ﺭﺍ ﺗﺎ ﻣﭻ ﺑﮑﻦ ﺗﻮﯼ ﮐﻮﺯﻩ ﻋﺴﻞ،

ﺑﮕﺬﺍﺭ ﺩﻫﻦ ﺁﺩﻡ ﻧﺎﻧﺠﯿﺐ…!

ﺭﺍﺳﺖ ﻣﯽ گفت…!

ﺗﻮﻗﻌﺖ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺁﺩﻣﻬﺎ ﮐﻢ ﮐﻨﯽ،

ﻏﺼﻪ‌ﻫﺎﯾﺖ ﻫﻢ ﮐﻢ ﻣﯽ‌ﺷﻮﻧﺪ…

ﺭﺍﺣﺘﺘﺮ ﻫﻢ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﯿﮑﻨﯽ.‌..!

من زندگی خودم را میکنم و برایم مهم نیست چگونه قضاوت میشوم

چاقم، لاغرم، قد بلندم، کوتاه قدم، سفیدم، سبزه‌ام…

همه به خودم مربوط است.

مهم بودن یا نبودن رو فراموش کن،

روزنامه روز شنبه، زباله روز یکشنبه است…

زندگی کن به شیوه خودت، با قوانین خودت، با باورها و ایمان قلبی خودت

مردم دلشان می‌خواهد موضوعی برای گفتگو داشته باشند

برایشان فرقی نمی‌کند چگونه هستی

هر جور که باشی حرفی برای گفتن دارند

شاد باش و از زندگی لذت ببر

چه انتظاری از مردم داری..!؟

آنها حتی پشت سر”خدا” هم حرف می زنند.

برگرفته از فضای مجازی

=============================

چه شد که کشوری کوچک در حد عمان شده «سویس خاورمیانه»

لطفا متن زیر را با حوصله و دقت مطالعه بفرمائید:  

? چه شد که کشوری کوچک در حد عمان شده «سویس خاورمیانه» و ایران و آمریکا برای صلح و مسائل پیچیده سیاسی و هسته‌ای، به میانجی گری «سلطان قابوس» پادشاه آن و «کدخدای خاورمیانه» پناه می برند؟

يوسف بن علوی يكی از سه رهبر چريک‌های جبهۀ ظفار در عمان بود كه وقتی شاه قابوس به ظفار لشكر كشيد و جنبش ظفار را محاصره كرد دستگير شدند. رهبران ظفار، حكم اعدام گرفتند و هر سه نفر حكم را پذيرفتند و به پشيمانی روی نياوردند.

شاه قابوس که تازه شاه شده بود خواست تا هر سه جوان چریک را ببیند، از آنها سوْال کرد: مگر شما عمانی نیستید، پس چرا راه جنگ را انتخاب کرده‌اید؟

گفتند؛ ما میخواهیم از یک زندگی بدوی و بیابانی به کشوری مدرن با قوانینی مدنی تبدیل شویم.

قابوس سه راه را پیش پایشان گذاشت :

1= خروج از عمان و انصراف از شهروندی این کشور ولی تا آخر عمر تمام مخارج زندگی در هر جای جهان مهمان پادشاه.

2= تخفیف حکم اعدام به زندان ابد در عمان.

3= دست از این چریک‌بازی بردارید و هر کدام یک قسمت از همین مملکت را بگیرید دستتان و آن را همان طور که گفتید بسازید.

هر سه نفر راه سوم را انتخاب کردند.

 اولی همین یوسف بن علوی بود، یک دانشجوی علوم سیاسی که در لندن تحصیل کرده و به عمان بازگشته بود، او حالا سالهاست وزیر امورخارجه عمان و چهره‌ای قابل احترام در جهان است که بارها بین دستگاه حاکمه آمریکا و جمهوری اسلامی میانجیگری کرده.

 دومی (عبدالله بن صلاصه) تحصیلکرده اقتصاد در لندن بود که در ٣٠سال گذشته برنامه‌ریزی اقتصادی و سیستم بانکی عمان را مدیریت میکند و طبق برنامۀ دولت عمان، اقتصاد اين کشور را تا سال 2020 به اقتصادی کاملا غیر نفتی بدل میکند که درآمد صنایع دیگر جایگزین نفت خواهد داد

سومی هم (علی‌ بن المسعود) وزیر پیشین آموزش و پرورش عمان بود که سیستم آموزش را نوسازی کرد به گونه‌ای که هزینۀ تحصیل از دوران ابتدایی تا دانشگاه کاملا رایگان است. همچنین آموزش زبان انگلیسی از همان مقطع ابتدایی در مدارس عمان آغاز میشود و نسل جدید این کشور زبان انگلیسی را همانقدر روان صحبت میکند که زبان مادری‌اشان را.

سلطان قابوس با مدارا و دوراندیشی تهدید را به فرصت تبدیل کرد تا این سه چریک چپگرا عمان را به کشوری مدرن تبدیل کنند که آن را سوئیس خاورمیانه میدانند..

کاش حاکمان ما هم راه مدارا، دوراندیشی و تعامل با دیگران را از سلطان قابوس می آموختند. آنگاه همه زندگی بهتزی داشتند. 

برگرفته از فضای مجازی

==========================  

چه می شود کرد و چه نمی‌شود کرد

ﺑﺎ ﯾﮏ ﻧﺎﺑﯿﻨﺎ ﻣﯿﺸود ﺁﻫﻨﮓ ﮔﻮﺵ ﮐﺮﺩ،

ﺑﺎ ﯾﮏ ﮐﺮ ﻭ ﻻﻝ ﻣﯿﺸود ﺷﻄﺮﻧﺞ ﺑﺎﺯﯼ ﮐﺮﺩ،

ﺑﺎ ﯾﮏ ﻣﻌﻠﻮﻝ ﺫﻫﻨﯽ ﻣﯿﺸود ﺭﻗﺼﯿﺪ،

ﺑﺎ ﯾﮏ ﺑﯿﻤﺎﺭ ﺳﺮﻃﺎﻧﯽ ﻣﯿﺸود از زندگی گفت،

ﺑﺎ ﯾﮏ ﺁﺩﻡ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺭﻭﯼ ﻭﯾﻠﭽﺮ ﻣﯿﺸود قدم زد،

ﻭﻟﯽ  ولی   ولی

ﺑﺎ یک ﺁﺩﻡ بی احساس، ﻧﻪ ﻣﯿﺸود ﺣﺮﻑ ﺯﺩ، ﻧﻪ ﺑﺎﺯﯼ ﮐﺮﺩ، ﻧﻪ ﻗﺪﻡ ﺯﺩ،

ﻭ ﻧﻪ ﺷﺎﺩ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﺮﺩ !!!!

یک ضرب‌المثل چینی می گوید:

 برنج سرد را می توان خورد، چای سرد را می توان نوشید، اما نگاه سرد را نمی توان تحمل کرد…

مهم نیست کف پاتو شستی یا نه؟!

حتی مهم نیست کف پات نرمه یا زبر

اما این مهمه که:

 وقتی از زندگی کسی رد می شی؛

رد پای قشنگی از خودت به جا بگذاری.

همیشه میشه تموم کرد، فقط بعضی اوقات دیگه نمیشه دوباره شروع کرد…

مواظب همدیگه باشیم ! از یه جایی بــه بعد…… دیگه بزرگ نمیشیم؛

پیر میشیم.

از یه جایی بــه بعد…… دیگه خسته نمیشیم؛ می بُریم

از یه جایی بــه بعد…… دیـگه تــکراری نیستیم؛ زیـــادی هستـیم…!! 

برگرفته از فضای مجازی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

جستجو

آثار و تألیفات

مطالب دیگر

سرگذشت نفت خوریان سمنان

سرگذشت نفت خوریان سمنان

   مولف در مقدمه این کتاب می نویسد: بهره برداری و استخراج نفت در ایران، داستانی گسترده و طولانی دارد که گستردگی آن تقریبا پهنای

تاریخ راه آهن استان سمنان

تاریخ راه آهن استان سمنان

   مولف علاقمند به کارهای پژوهشی است که کسی تاکنون به سراغ آنها نرفته است. وی در پیشگفتار این کتاب(تاریخ راه آهن سمنان) چنین می

گنجینه ای از مثل های گویش سمنانی

بخش ششم از ن  تا  ی (پایانی) 

مثل هائی با اولین حرف( ن  n )   & : نٍدٍرد‌يُن اي جوُر، دٍرد‌يُن هٍزار جور گٍرٍفتاري‌يَه. nεdεrdiyon i jur- dεrdiyon hεzâr jur gεrεftâriya .

گنجینه ای از مثل های گویش سمنانی

بخش پنجم از  گ  تا  م

مثل هائی با اولین حرف( گ  g ) &: گاپاسٍكَه مٍمُنِه، نه بويي دارِه نَه دَم.  gâpâsεka mεmone – na boyi dâre na dam.                                   =

ارسال پیام