اسامی اشیاء به زبان سمنانی

اسامی اشیاء به زبان سمنانی

اسامی اشیاء به زبان سمنانی به شرح زیر هستند:

آب خشک ­کن: اُوْ وَِرچین ow vεrčin   

حدود شصت، هفتاد سال پیش که مشق های مدرسه را به کمک قلم و مرکب می نوشتیم برای آن که مرکب زودتر خشک شود از کاغذ پنبه ای استفاده می کردیم که در زبان سمنانی به آن می گفتیم «اُووَِرچین».

آب خوری: اُوخُرییَه ow xoriya   

در گذشته های دور، به لیوان اطلاق می شد و بعداً به تُنگِ آب خوری.

 آب خوری:  تُنگَه townga  

تُنگِ آب خوریِ بلوری و یا تنگ آب خوریِ سفالی که دارای گردنی بلند و بدون دسته است.

روایت دیگر : اُوخُرییُه ow xoriya ظرف آب خوری.

آبکش: هَلیم کَِشَه (هَلین کَِشَه) halimkεša (halinkεša)  

ظرف سوراخ سوراخ که برای صاف کردن برنج یا گرفتن آب سبزی و میوه شسته شده و مانند آنها به کار می رود.

آتش گردان (آتش چرخان ،آتش صاف کن) آتَِش صافییَه âtεš sâfiya   

ظرف کوچک سیمی با یک بند بلند از حلقه های نازک سیم که در آن چند قطعه ذغال می گذارند و آتش می زنند و در هوا می چرخانند تا ذغال ها گداخته شود یا: آتَِش صاف کُنَه âtεš sâf kona (ج : آتَِش صاف کُنی âtεš sâf koni)

آتش گیر(خاک انداز): آتَِش گیر âtεš gir (ج: آتَِش گیری âtεš giri)

آجر: آجُرَه jora â  (ج: آجُری âjori) 

آجر­پاره: آجُرَه پارا jora pârâ â (ج: آجُرَه پارِه âjora pare)

نصف آجر: نیما nimâ (ج: نیمِه nime)

یک چهارم آجر: چارَِکَه ĉârεka (ج: چارَِکی čârεki)

آجرچین: هَِرَّه hεrra   

دیواره نازکِ آجری که لبه پرتگاه های ساختمان مانند لبِ ایوان یا لبِ پشت بام چیده می شود. (ج: هَِرِّه hεrre)

آرد بیز (الک): پَریژون parižon (ج: پَریژونی parižoni)

آسیاب ( آسیا ): آرَه âra (ج : آری riâ)

ساختمانی که مجموعه آلات آرد کردن در آن قرار دارد. دستگاهی که غلات را آرد می کند. آسیابی که با نیروی آب کار می کند.

آسیابان: آرَه وُن (âravon)

محل قرار داشتن آسیاب آبی: ارَه وَرâra var     

یعنی، سمت و سوی آسیاب و به مسیری که به آسیاب های آبی ختم می شد می گفتند: آرَه پِیâra pey و به باغچه متصل به آسیاب می گفتند: آرَه باخچَه âra bâxĉa  

آسیابانان برای خود نانی می پختند که چون خمیر آن را با دست پهن می کردند، به همین دلیل  از نان خانگیِ معمولی کوچک تر و کلفت تر بود، و اصطلاحاً به آن گفته می شد: (آرَه فَطیرَه âra fatira)  

آسیاب دستی: آرَِکَه ârεka (ج: آِرَِکی ârεki)

آسیاب کوچک قابل حمل که از دو سنگ سنگین مدور (آرَِکَه سُنگ ârεka sowng) با قطری حدود ده سانتیمتر که دارای سوراخی در مرکز هریک از آنها ست و هردو طرف سنگ ها نیز آجدار است درست شده، یک طرف از سنگ ها عاجِ ریز برای نرم کردن و آرد کردن کندم و جو، و طرفِ دیگرِ سنک، دارای عاج درشت  است برای تهیه بلغور جو و کندم و خرد کردن سایر حبوبات. یکی از سنگ ها که در مرکز آن چوب کوتاه و قطوری متناسب با سوراخ سنگ و به بلندی کمی بیشتر از قطر سنگ بالایی که این قسمت از چوب کمی باریک تر است، در آن محکم کرده اند، در زمین ثابت می ماند، و سنگ دیگر که سوراخ آن منطبق با چوب محور سنگ زیرین است، روی سنگ زیرین قرار داده و آن را با دسته ای (آرَِکَه دَستَه ârεka dasta) که دارد، دور محورِ سنگ زیرین می چرخانند. بدیهی است که گندم و جو و حبوبات را به آرامی در فاصله ی سوراخ سنگ بالایی و چوب محور، ریخته و با به گردش در آوردن سنگ بالایی توسط دسته آن، گندم و جو و حبوبات، بین دو سنگ قرار گرفته، خرد و سپس آرد می شوند.

آشغال: آشخال âšxâl زباله، هرچیز بی مصرف و دورریختنی. (ج: آشخالی âšxâli)

 آشغال بنّایی: نَِخالَه(جالَه) nεxâla (jâla)

درزبان سمنانی، واژه نَِخالَه، مجازاً درمورد فردی چاق، بیکاره و بی مصرف نیز به کار می رود.

آفتابه(اگر از جنس فلز باشد): آفتابَه، بَِرَِقَهâftâba – bεrεqa، ولی اگر از جنس سفال باشد(لولهنگ): لولِئینَه luleina که در حال حاضر منسوخ است. (ج: آفتابِه âftâbe، بَِرَِقی bεrεqi، لولِئینیluleini)

آفتابه برنجی: قَرآفتابَه qarâftâba  

آفتابه برنجی که قبل و پس از غذا خوردن با آب آن دست می­شستند، این رفتار بیشتر در خانواده اعیان مرسوم بود .  

(لوله آفتابه: آفتابَه لیلَه âftâba lila یا: بَِرَِقَه لیلَه bεrεqa lila)

آینه (آیینه، آئینه): اِینَه eyna (ج: اِینِه eyne)

آینه بخت: اِینِئی بَختی eynei baxti یا: بَختی اِینَه baxti eyna: آینه ای که قبل از عقد با دو شمعدان برای عروس می فرستند.

آینه دِقّ: اِینِئی دِّقیeynei dεqqi    

آینه شمعدان: اِینَه شَمدونی eyna šamdoni مجموع آینه و دو شمعدان.

آینه قدّی: اِینئی قدّی eynei qaddi

آینه قرآن: اِینَه قُرئُن eyna qoron

ابریشم : اُوْریشُم owrišom

ابزار: اُوْزارowzâr: وسیله ای که به یاری آن بتوان کاری انجام داد. 

اخیه: اَخییَه axiya: چوب، حلقه یا طنابی که در جایی تعبیه شده و افسار چهارپایان را به آن می بندند. (ج: اَخییِه axiye)

ارژن: اَرجَنarjan: درختچه ی بادام کوهی از خانواده گل سرخ که در نواحی کوهستانی و خشک می روید و میوه ی تلخ و چوب سخت و راست دارد. در زبان سمنانی، به چوب این درختچه اَرجَِنَه چوrjεna ĉu و به چوب دستی گرز مانند و دارای سری گره دار تهیه شده از آن،ا َرجَِنَهarjεna  گفته می شود.

ارّه: اَرَهara: ابزاری با تیغه دندانه دار فولادی ودسته یا کمان برای بریدن چوب، فلزات، و مانند آن. ( ج: اَرِه are)

ارّه دو سر: دو سَرَه اَرَهdo sara ara (ج: دوسَرَه اَرِه dosara are)  

(خاکه ارّه: اَرِه خاکا are xâkâ)

ارّه و تیشه: اَرَه وُ تیشَهara vo tiŝa (ج: اَرِه وُ تیشِه are vo tiše)

اشرفی: اَشرَِِفییَه aŝrεfiya: سکه طلا که تا دوره پهلوی در ایران رواج داشته است. (ج : اَشرَِفیaŝrεfi)

افسار: اَوْسارowsâr: بندی معمولاً از جنس چرم که به سر و گردن اسب، الاغ و مانند آنها می بندند.(ج: اُوسارسی owsâri)

الَک: پَریژونparižon (ج: پَریژونی  parižoni )   

انبان: اَِمبُنَهεmbona: کیسه ای از پوست دباغی شده برای نگه داری خوردنی ها و چیز های دیگر. (ج: اَِمبُنی εmboni)

انبر: ماشَهmâŝa: ابزار دستیِ اهرمی، با یک یا دو دسته ودوفک برای برداشتن اشیاء و عمدتاً آتش. (ج: ماشِه  mâše)

انبر دستی: اَِمبُر دَستی یَه εmbor dastiya  یا: اَِمبُر دَستَه εmbor dasta (ج: اَِمبُردَستی εmbordasti)

انبرِ قند: قَندی اَِمبُرَهqandi εmbora: مخصوص شکستن و حبّه حبّه کردن قند. (ج: قَندی اَِمبُری qandi εmbori)

انفیه دان: اَنفییَه دونَهanfiya dona (ج: اَنفییَه دونی anfiya doni)

انگاره: اَِنگارَهεngâra: ظرف دسته دار فلزی که استکان، لیوان و مانند آنها را در آن می گذارند. پایه، جا استکانی، گیره. (ج: اَِنگارِه εngâre)

انگشتانه: اَِنگُشتَِنَه εngoŝtεna: در خیاطی یا لحاف دوزی و مانند آنها، ابزاری از جنس فلز یا چرم یا پلاستیک که برای محافظتِ انگشتی که سوزن را به جلو فشار می دهد، بر سرِ انگشت می گذارند. (ج: اَِنگُشتَِنِه εngoštεne )

انگشتری: اَِنگُشتَِرییَهεngoŝtεriya (ج: اَِنگُشتَِری εngoŝtεri)        

باتوم (باتون): باتونَه bâtuna: وسیله ای از جنس چوب یا لاستیک که افراد نیروی انتظامی به عنوان اسلحه سرد به کمر خود می بندند.

باجه: باجَه bâja: بخش کوچکی از یک اداره یا اتاقکی که به کاری اختصاص یافته، یا در آن خدمات ویژه ای انجام می دهند. مانند: باجه بلیط فروشی. باجه پُست. باجه تلفن. درزبان سمنانی، به باجناق هم «باجَه» گفته می­شود. 

بادبادک: وادَِرُو vâdεrow (ج: وادَِرُووی vâdεrowvi)

باد بزن: وازَّن (بازَّن) vâzzan (bâzzan) (ج: وازَِّنی vazzεni)

بادکنک: بادکُنَِکَه bâdkonεka (ج: بادکُنَِکی  bâdkonεki)

بادگیر: واگیرvager:

1: برج هواکش در خانه های قدیمی به ویژه در مناطق گرم و خشک، برای هدایت هوای خنک به درون ساختمان. 2: نوعی لباس از مواد مصنوعی که برای جلوگیری از نفوذ باد، سرما و باران می پوشند. 3: ویژگی جایی که در معرض جریان باد است. در زبان سمنانی به این محل گفته می شود: واویژون  vâvižon

بادی: بادییَه bâdiya: ویژگی نوعی چراغ که در باد خاموش نمی شود، مانند فانوس.

بادیه: بادّییَه bâddiya: ظرفی از جنس فلز، عمدتاً از مس که برای غذا خوردن و یا آب خوردن از آن استفاده می کنند.

باربند: باربُند bâr bond: شبکه ای معمولاً فلزی که روی سقف اتومبیل های غیر باری نصب می کنند و روی آن بار می گذارند .

باسکول: باسکو bâsku: ترازوی بسیار بزرگ با کفه تخت برای وزن کردن کامیون همراه با بارِ آن. قپّان.

باغ: رَز raz: محوطه ای با درختان میوه یا سبزیکاری یا گلکاری شده.

باغچه: باخچَه bâxča: در زبان سمنانی هم به باغ کوچک (باغچه) گفته می شود و هم به کرت سبزی کاری یا گلکاری شده.

(کلید باغ : رَزی اُوْرَه razi owra: کلید چوبیِ مخصوصِ کلونِ باغ).  

بالش: بالَِشمَه bâlεšma: کیسه ای پارچه ای که داخل آن را با پر، پنبه، ابر، یا تکه های پارچه پُر می کنند و هنگام خوابیدن در زیر سر می گذارند، یا به آن تکیه می کنند.

(رویه بالش: بالَِشمَه دیمَه bâlεšma dima) 

(تُشک: نَلی nali، لحاف: دَِواجَه dεvâja، مجموعه لحاف و تشک و بالش: لابالین lâbâlin)

بالشتک: بالَِشتَِکَه bεštεka :

1: بالش کوچک 2 : بالشی بسیار کوچک که خیاطان، سوزن های خود را هنگامی که با آنها کاری ندارند در آن فرو می کنند.

بالون: بالُنَه bâlona: وسیله ای برای پرواز در آسمان، شامل محفظه ای بزرگ پر از گازی سبک تر از هوا یا هوای گرم، و سبدی برای حمل بار یا مسافر. امّا در زبان سمنانی، به هواپیما هم گفته می شود: بالُنَه.

بانکه: بانکا bânka: ظرف شیشه ای در دار، با دهانهِ گشاد برای نگه داری روغن و مربا. (ج : بانکِه bânke)

برنج: بَِرَِنج bεrεnj: آلیاژی به رنگ زرد روشن که از مس و روی تهیه می شود و در فلزکاری، از جمله ساختن سینی و سماور به کار می رود.

برنج خوراکی: وَِرَِنجی vεrεnji 

(دانه برنج: وَِرَِنجَه دُونا  vεrεnja downâ)

بستر: لا lâ: رخت خواب یا: جا jâ

بند: بُند bond :

1: ریسمان، تسمه و مانند آنها که برای بستن چیزی به کار می رود. 2: دیواره ای که در مقابل آب ایجاد می کنند. 3: درز میان قطعات مصالح به کار رفته در سطوح نمایانِ ساختمان که معمولاً آن را با سیمان و مانند آن می پوشانند. 4: حدّ فاصل بین استخوان های انگشت دست و پا، بند انگشت.  

بندِ رخت پهن کردن: رَژَه raža: ریسمانی که دوسرِ آن را به جایی می بندند و روی آن لباس های شسته شده را پهن می کنند.

بند ساعت: بُندی ساعَِتی bondi sâ,εti

بندشلوار(بندِ تنبان): شووْآلَه بُندَه šuwâla bonda: ریسمانی که در لبه بالای شلوار، لیفه شلوار (شووْآلَه لیفَه šuwâla lifa) یا پیژامه قرار می گیرد و با آن، شلوار را به کمر بسته و محکم می کنند.

بندِ شلوارکش: شووْآلَه بُندَه کَِشَه šuwâla bonda kεša: میله ای استخوانی یا فلزی به قطر پنج یا شش میلی متر و درازای پانزده سانتی متر که یک سرِ آن گرد و سرِ دیگر آن سوراخی دارد و بند تنبان را داخل سوراخ کرده و به وسیله آن داخل لیفه شلوار می کنند.

بند کفش: بُندی لَلَِکُن bondi lalεkon  

بلیط«بلیت»: بیلیت bilit (ج: بیلیتی biliti)

بُز: بَزَه boza (ج: بُزی bozi) 

بُزغاله: بُزغالا bozqâlâ (ج: بُزغالِه bozqâle)

(چرم بز: تیماچ timâč: چرمی که از پوست بز تهیه می شود و کم دوام است)

(مویِ بز: بُزَه می boza mi یا: بُزین می bozin mi موی متعلق به بز)

(نخ تابیده شده از موی بز: دوژَِمُنَه نا dužεmona nâ  برای دوختن سرِ جوال گندم، جو و حبوبات به ­کار می­رود).

بشقاب: بُشخاب ( بُخشاب )bošxâb (boxšâb): ظرف غذا خوری معمولاً گرد و پهن با گودی کم، از جنس چینی یا ملامین. ولی اگر فلزی، معمولاً از جنس مس بود، آن را «دُوْریdowri» می گفتند.

بشکه: بُشکا boškâ (ج: بُشکِه  boške)

بطری: بُطرییَه botriya (ج: بُطری  botri)

بقچه: تَلییَه taliya: پارچه بزرگی که سابقاً لباس و وسایل حمام را درآن می پیچیدند. (ج: تَلی tali) 

بقچه کوچک: تَلیکَه talika (ج: تَلیکی taliki)

بقچه بزرگ: پَرزیینا parzinâ پارچه بزرگی که برای حملِ دستیِ محصولات کشاورزی از آن استفاده می کردند. (ج : پَرزینِه parzine)

بمب اتم: بُمبی اَتُمی bombi atomi  

بیل: بالَه bâla (ج: بالِه bale)

بیلچه: بالِکَه bâleka(ج: بالِکی bâleki)

بیل کوچک چاه کنی: کَچا kaĉâ(ج: کَچِه kače)

بیل نوک تیز: سَرتیژه بالَه sartiža bâla: بیلی است مخصوص شخم زدن زمین.

بیل سر پهن: سَرپَمَه بالَه (سَر فَرَِخَه بالَه) sarpama bâla (sar farεxa bâl): بیل معمولی دارای نوکی نیم دایره و کمی تیز مخصوص کارهای بنایی و جا به جا کردن خاک و کود ومانند انها.

بیل گبری: گبری بالَه gabri bâga: بیلی است با نوک پهن مخصوص تمیز کردن جوی های آب و آبیاری.  

بند مخصوص پهن کردن لباس: رَژَه raža (ج: رَژِه raže) 

پا پیچ: پا تُوْوَه pâ töva: آنچه که بر ساق پا می پیچند.

پاتابه: پاتُوْوَه pâ towva: نوار پارچه ای ضخیم معمولاً بافته شده از موی بز به عرض ده تا پانزده سانتیمتر که با موم آب شده اندود کرده و به ساق پا می پیچند برای حفاظت آن از سرما یا نیش گزندگان.(ج: پاتُووِه  pâ towve)

پاتیل: پاتیلَه pâtila:

1: دیگ دهانه گشاد معمولاً از جنس مس یا چدن که برای پختن و یا بو دادن مواد غذایی از آن استفاده می شود و به آن: تیان (تییُنَه tiyona) هم می گویند. از پاتیلِ سفالین که قطر آن 54 سانتی متر است، در رنگرزی و یا برای نگهداری شیره انگور و آبغوره و آب انار استفاده می شود. 2: ویژگی آن که مشروب بیش از ظرفیّت خورده و مست و لایعقل شده باشد.

پارچ: پارچَه pάrča: ظرفی دسته دار و دهن گشاد از شیشه یا جنس دیگر برای نگه داری آب و دیگر مایعات. (ج: پارچی pârči)

پارچه: پارچَه pârĉ’a: هر چیز بافته شده از رشته های تابیده که برای دوختن لباس، پرده، ملافه و مانند اینها به کار رود.

پارچه های دم قیچی: اُریش( اُلیش )oriš ( oliš ) (ج : اُریشی- اُلیشی oriši -oliši)

پارچه­ های کهنه و به درد نخور: شَکَه شُرِه šaka šore  

پارچه ­های کهنه و به­هم پیچیده شده: لوتَه luta: این قبیل پارچه را جلوی راه­آبِ سفالی (تنبوشِه) می­گذارند تا جلوی عبور آب گرفته شود.

(نیم­سوز شدن پارچه: وَِندیسییُن vεndisiyon: پارچه ­ای که دراثرحرات زیاد و یا افتادن آتش به روی آن نیم سوز شده باشد).

پارسنگ: پاسُنگ pâsöng: سنگی که در یک کفه ترازو گذارند تا با کفه دیگر برابر شود .

پاشنه ­کش: پاشنَِه کَِشَه pâšnεkεša

(بوی پارچه نیم سوز شده: بویی دیسِه buyi dise)

تاب: سَِنجالو sεnjâlu: نوعی وسیله بازی به صورت رشته ای محکم و با جایی در وسط آن برای نشستن، که آن را کمی بالاتر از سطح زمین از جایی آویزان می کنند و به وسیله آن در هوا به جلو و عقب حرکت می دهند. (ج: سَِنجالویی sεnjâlùyi).

تاب دادن: تُو بَِدّییُن tow bεddiyon tâb:

1:تابِ بازازیِ بچه ها را به حرکت در آمردن. 2: دو یا چند نخ یا طناب را به هم پیچیدن. 3: انحنا دادن میله یا ورقه فلزی. (ج : تُوْوی بَِدّییُن towvi bεddiyon)

تابوت: سَِندیکَه sεndika: صندوقی معمولاً چوبی که جسد انسان را با آن حمل می کنند. (ج: سَِندیکی sεndíki)

تابوت تاق دار: مَفَه mafa: روپوشی روی آن می کشند و تابوت دارای جسد را در آن گذاشته و حمل می کنند. (ج : مَفِه máfe)

تابوت کش: مَفَه کَِش mafa kεŝ (ج : مَفَه کَِشی mafa kέši)

تابه، تاوه: لَلَِقو( لَلَِغو )lalεqu یا: مائی­تُوْوَه mâi towva: ظرفی فلزی با دیواره کوتاه که برای سرخ کردن غذا یا برای برشته کردن و بو دادن آجیل و مانند آن به کار می رود، ماهی­تابه (ج : لَلَِقویی lalεqùyi و مائی تُوْوِه mâi towve)

تاپاله: پاسَِکَه pâsεka: مدفوع گاو که معمولاً آن را خشک کرده و برای سوخت به کار می بردند (ج: پاسَِکی pâsέki) ضمناً به هرماّده خمیری، مانند گلِ رُس، گچ، سیمان، قیر، یا آسفالت و امثال آنها که در جائی به شکل تاپاله درآمده یا به شکل نامناسب به جایی چسبانده شده باشد: لَِپّاسَِکَه lεppâsεka گفته می­شود.  

تاپاله گاو: گاپاسَِکَه gâpâsεka (ج : گاپاسَِکی gâpâsέki)

تاپاله مالیدن: پاسَِکی بَِمالَِندییُن pâsέki bεmâlεndiyon: کنایه از بیکار و بیعار بودن، ول گشتن معادل غاز چراندن.

 تار عنکبوت: دُوْمَه dowma دام یا: کارتُنَِکَه kârtonεka ( دُوْمی dowmi یا : کارتُنَِکی kârtonέki)

عنکبوت: دُوْمَه تُنَه dowmatona (ج: دُومَه تُنی dowmatoni)

تار تنیدن: دُوْمَه دَِتُندییُن dowma dεtondiyon: تار تنیدن عنکبوت، کرم ابریشم و مانند آن.

تارِ مو: مییَه خالَه miya xâla (ج: مییَه خالی miya xάli)

تارِ نخ: نا خالَه nâ xâla (ج: نا خالی nâ xάli)

پشت بام: پَشتی بُوْنی  pašti bowni   

چاقو: چَقووَه  čaquwa (ج: چَقویی  čaqoyi)

چاقوی یکپارچه فلزی: گَزلیکَه gazlika (ج: گَزلیکی gazliki)

دیوار: دَِزار dεzâr (ج: دَِزاری dεzâri)

دیواره دور پشت بام: هَِرَّه hεrra (ج: هَِرَِّه hεrre)

دیواره اطراف پلّه ها: طارومییَه târomiya (ج: طارومی târomi)

ریسمان(طناب): رَسُن rason (ج: رَسُنی rasoni)

ریسمانِ رنگارنگ: اَلَِجَه رَسُن (اَلیجَه رَسُن)alεja rason (alija rason)    

سماور: سَِماوَِر sεmâvεr (ج: سَِماوَِری sεmâvεri) 

تنوره سماور: سَِماوَِری تَنورَه sεmâvεri tanura(ج: سَِماوَِری تَنورِه  sεmâvεri tanure)

قوری: قورییَه quriya (ج: قوری quri)

استکان: ایستیکامَه istikâma (ج: ایستیکامی istikâmi) 

انگاره: اَِنگارَه εngâra: ظرف دسته دار فلزی که استکان، لیوان و مانند آنها را در آن می گذارند. پایه، جا استکانی، گیره. (ج: اَِنگارِه εngâre)

کاسه: کاسَه kâsa (ج: کاسِه kâse)

کاسه مسی: مَِسین کاسَه mεsin kâsa)

کاسه مسین بزرگ: مَسین مَِسین کاسَه masin mεsin kâsa  

کاهگل: واشَه گَِل vâša gεl: مخلوطی از خاک رس و کاه که با آب خمیر شده باشد. سابقاً دیوارها و پشت بام خانه را با آن اندود می کردند.

نردبان: سَردییَه sardiya (ج: سَردی sardi)

ناودان: نالَِژونَه nâlεžona (ج: نالَِژونی nâlεžoni)

نرده چوبی جلوی ایوان یا کنار راه پله: مَجَِر majεr   

  • اسامی اشیاء به زبان سمنانی

2 پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

جستجو

آثار و تألیفات

مطالب دیگر

سرگذشت نفت خوریان سمنان

سرگذشت نفت خوریان سمنان

   مولف در مقدمه این کتاب می نویسد: بهره برداری و استخراج نفت در ایران، داستانی گسترده و طولانی دارد که گستردگی آن تقریبا پهنای

تاریخ راه آهن استان سمنان

تاریخ راه آهن استان سمنان

   مولف علاقمند به کارهای پژوهشی است که کسی تاکنون به سراغ آنها نرفته است. وی در پیشگفتار این کتاب(تاریخ راه آهن سمنان) چنین می

گنجینه ای از مثل های گویش سمنانی

بخش ششم از ن  تا  ی (پایانی) 

مثل هائی با اولین حرف( ن  n )   & : نٍدٍرد‌يُن اي جوُر، دٍرد‌يُن هٍزار جور گٍرٍفتاري‌يَه. nεdεrdiyon i jur- dεrdiyon hεzâr jur gεrεftâriya .

گنجینه ای از مثل های گویش سمنانی

بخش پنجم از  گ  تا  م

مثل هائی با اولین حرف( گ  g ) &: گاپاسٍكَه مٍمُنِه، نه بويي دارِه نَه دَم.  gâpâsεka mεmone – na boyi dâre na dam.                                   =

ارسال پیام