اشعار متفرقه و دوبیتی‌های پدر به زبان فارسی

آه و صد ناله ز دست فلکِ شعبده‌باز 

در نخستین قدمی خورد به پایم سنگی

روی داده است مرا بی حد و بی وصف غمی 

من که استاده و آماده برای کارم

هم‌چه گوئی که به میدان شده‌ام من حیران

هر کجا پای نهم، دست خورد بر سرِ من

می کنم، چون که مرا هیچ نگشتی دمساز

من به هر کار شدم، عاقبتش دلتنگی

چون که از زحمت خود نفع نبردم در می

که تن‌آسایی و بیکاری بود دشوارم

من ز چوگان زمانه شده‌ام سرگردان

چون زمانه لگـدی میزندی بر تن من  

==========================

صحبت از چشم سیاه و خال مهرویان بس است

وامق و عذرا چه سودی، لیلی و مجنون چه سود

هم کمان ابروان، هم ناوکِ مژگان، بس است

از گل و بلبل سخن گفتن، شنیدن ها بس است

========================== 

همتت عالیّ و فکرت عالیّ و کارت عالی است

گفته اند یا یک قلم، یا یک قدم برداشتن

حُسنِ تو کامل شده، از کینه سینه خالی است

یا وزیری گشته‌ای، یا این که جیبت خالی است

==========================

پشت این پرده اسرار، ندانستم من

هر کجا اهل سخن دیدم و صحبت کردم

علتِ این همه گفتار، ندانستم من

اوّل و آخـر این کار ندانستم من

========================== 

اوّلش بوده چه چیزی، که کنون گشته چنان

بـه کی گویم، چـه بگویم، چـه توانم گفتن

پایه وُ مبدأ آن چیست، که حال هست چنان

جـز بـه خلّاق، بـه نـزد دیگری نیست عیان

==========================  

لباس نیست دلیلِ دیانت و تقوا

منم که بی خبر از هر کجا وُ نادانم

اگر ز کبر به دوری، بیا بشین با ما

توئی که فکر کنی گشته‌ای بسی دانا

==========================

اگر تو ابر بهاری چرا نمی‌باری؟

برو تو کبر و غرور و تکّبرت بس کن

به خلق خدمت خود را روا نمی‌داری؟

به بندگان خدا تا به کی دل آزاری؟ 

==========================

گُلِ روی تو بُود از گُلِ نسرین بهتر 

گر تبسم بکنی، شهد و شکر کُنجِ لبت

دیدن روی تو از دیدن شیرین خوشتر

من که فرهاد شدم، بلکه از او افزون تر

==========================

این لباس مشکی ات، بر تن بسی زیباستی

قامتت مجموعه حُسن است، ای زیبا صنم

چشم سبزت در مثل، چون نرگس شهلاستی

در میان جمله گل ها، تو گلِ رعناستی 

==========================  

هزاران شکر ای یزدان، تکبر دور شد از من

درخت تلخ تا پیوند نگیرد کی شود شیرین؟

که پیوند ولایت دیدم و خوب جور شد با من

که حلِّ این معما بوده دستِ دلبرِ دیرین

========================== 

دوبیتی زیر، در پاسخ نامه آقای نیّری سروده و ارسال شده است: 

دوست، رنجیده مشو از من و بشنو سخنم

چه تصور بنمودی تو هم از چاکر خویش

بدگمان گشتی تو از من، غمِ آنم باشد

که همین رنجش تو، آفت جانم باشد

==========================

گر مریض، باده به دستور خورد، نوشش باد

چون که گفتند حرام است، نباید خوردن

نه به آن حدّ، که هم سطح بناگوشش باد

ببرد عقل و خرد، آفتی بر هوشش باد

=========================== 

در زمستان، باغبان دعوت به باغت می کند

چشم او نادیده، هم فریاد را نشنیده است

گر که تابستان شود، آیا صدایت می‌کند؟ 

گر دوصد بارش زنی نعره، نگاهت می‌کند؟

=========================== 

این عرضِ مرا اگر کنی گوش

گر پایِ فرار کردنت نیست

می باش به نزد ابله خاموش

خون جگر خودت تو مینوش

===========================            

تو گُلی، امّا گلِ خرزهره‌ای

بوی تو مسموم هست و دلخراش

ظاهراً زیبا، ولی بی بهره‌ای

جز ز تو دوری، نباشد چاره‌ای

===========================            

حمّام می روی که کنی پاک جسمِ خویش

کاری بکن که قلبِ خودت را کنی تو پاک

عقرب صفت، به هرچه که بینی زنی تو نیش

در باطنت چو گرگ و، به ظاهر شدی تو میش

===========================            

عاقبت فصلِ غمِ ما طی شود

روز و شب، آهسته می رانیم ما 

هرکه ظالم گشت، اسبش پِی شود

تا به مقصد، خواستِ الله کی شود

===========================            

آنچنان شیطان فریبت داده است

تو به صورت آدمی، امّا شدی درنده خو 

دین و ایمان تو را هم برده‌است

همچو گرگی، کو همش خون خورده‌است

===========================     

ای ستمگر، تیره کردی بختِ خویش

هیچ امّیدی نباشد مرتورا بر تختِ خویش

===========================            

بابا به پسر گفت برو پیر شوی

گر یک زنِ بدجنس شود همسرِ تو

منظور نداشته است که زمین گیر شوی

هر لحظه ز عمر خویشتن، سیر شوی

===========================       

آن کس که در سراچه دل دلبری کند

روشن نموده کلبه ما از جمال خویش

آیا رسد شبی، که به من سروری کند

بنشسته در برابر من، داوری کند 

 ===========================          

اشعاری در وصف زن و زندگی:

الا ای زن، گروگان میدهم وجدان پاکم را

به مردان و به مردی، من ندارم قصد توهینت

شنو از من، ضرر کردی، بزن آتش تو خاکم را

به هر مذهب که میباشی مدر ناموس مذهب را

===========================    

آنان که همه حورِ بهشتی جویند

گویم که جهان، حور فراوان دارد

بنشسته و وصفِ حالشان می‌گویند

حوری، زنِ خوبِ با ادب را گویند

 ===========================          

هرخانه زنش عفیف و با ایمان است

خوشبخت کسی که این چنین زن دارد 

آن خانه بهشت و مردِ او غلمان است

بدبخت کسی که همسرش نادان است 

 ===========================                

ای زن، تو به خانه، حوری همسر باش

در خانi خویش، با حجابی سر و پا 

بیهوده خیابان مرو وُ دل مخراش

بیرون که روی لخت شوی چون خفّاش

===========================          

ز منزل میروی بیرون، ابرو را سیه سازی

برای صید دل های جوانان، در خیابان ها

دو لبها را میکنی قرمز، به هر جانب تو می تازی

مینی ژوپ را بپوشی و کنی صد گونه طّنازی

===========================          

وزیری، گر مینی ژوپ ها ز شعرت باخبر گردند

نداری طاقت رزمِ جوانان، پیر گشتی تو

سپرها برفرازند و، به سویت حمله‌ور گردند

تو را مغلوب بنمایند، تا یاران خبر گردند

 ===========================          

امان از مجلس رقص و قمار و شب نشینی‌ها

مثال کبک سر در زیر برف و، مابقی پیدا

فغان از باده وُ جام شراب و می گساری‌ها

چه اعمالیست در کاباره، آن هم آخرِ شب ها

 ===========================          

تنِ لخت دو نامحرم، که حینِ رقص آمیزد

تو را آلوده بنمایند، آن آلودگان آخر

تماس آتش و پنبه است، فوراً شعله برخیزد

نما دوری از آن مجلس، که آخر آبرو ریزد

===========================                    

نباید مرد با پیژامه آید در خیابان‌ها 

گر از دیوان بلخ، چیزی شنیدستی و میدانی

ولی هر زن که لخت آید، شوند خشنود جاهل‌ها

چنین باشد شمال شهر، اندر آخرِ شب‌ها

===========================          

خداوندا چه عهدی گشته آخر این چه دوران است

به تابستان چه غوغائی شود اندر لبِ دریا

بلی هر دل که ایمان نیست حکمش دست شیطان است

از این بابت نما شُکری که جایت شهر سمنان است 

===========================          

آن آتش شهوتی که باشد به جوان

من، منکر کار و علم و گردش نشدم

تندش منما، جانب خویشتن تو مخوان

هر کار حسابی دارد و هم سامان

===========================          

زنی کو با سر و پا لخت در بازار می‌آید

تنِ لختِ لطیفش، قلب ها را می کند مجروح

به صد جا می رود تا یک کجا چیزی خرد شاید

نمیداند که پایانش چه بدبختی به بار آید

===========================          

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

جستجو

آثار و تألیفات

مطالب دیگر

سرگذشت نفت خوریان سمنان

سرگذشت نفت خوریان سمنان

   مولف در مقدمه این کتاب می نویسد: بهره برداری و استخراج نفت در ایران، داستانی گسترده و طولانی دارد که گستردگی آن تقریبا پهنای

تاریخ راه آهن استان سمنان

تاریخ راه آهن استان سمنان

   مولف علاقمند به کارهای پژوهشی است که کسی تاکنون به سراغ آنها نرفته است. وی در پیشگفتار این کتاب(تاریخ راه آهن سمنان) چنین می

گنجینه ای از مثل های گویش سمنانی

بخش ششم از ن  تا  ی (پایانی) 

مثل هائی با اولین حرف( ن  n )   & : نٍدٍرد‌يُن اي جوُر، دٍرد‌يُن هٍزار جور گٍرٍفتاري‌يَه. nεdεrdiyon i jur- dεrdiyon hεzâr jur gεrεftâriya .

گنجینه ای از مثل های گویش سمنانی

بخش پنجم از  گ  تا  م

مثل هائی با اولین حرف( گ  g ) &: گاپاسٍكَه مٍمُنِه، نه بويي دارِه نَه دَم.  gâpâsεka mεmone – na boyi dâre na dam.                                   =

ارسال پیام