خاطره یک دعوا

   مرحوم پدر، همیشه به فرزندان خود سفارش می کرد که مبادا با کسی دعوا کنید، دعوا کردن آن هم با دوستان اصلاً کار خوبی نیست. همچنین می‌گفت ممکن است کسی با دوستش اختلاف نظر پیدا کند که آنهم طبیعی است ولی نباید برای به کرسی نشاندن حرف خود با کسی دعوا کند. چنانچه بفهمم که با کسی دعوا کرده‌اید، من هم شما را تنبیه می‌کنم. به همین دلیل من همیشه از دعوا کردن با دیگران دوری می‌کردم.

   در یکی از بعد از ظهرهای تابستان سال 1337 که هوا هم گرم بود از خانه بیرون آمدم تا سرِ استخر لتیبار واقع در میدان منوچهری که یکی از استخرهای زیبای درون شهری بود و بر بالای آن فضای مناسبی برای قدم زدن زیردرختان بلند و سایه دار آن وجود داشت، قدمی بزنم. معمولاً عصرها جوانان و میان سالان به اینجا می‌آمدند و از فضای خوب و هوای مناسب آن استفاده می‌کردند. آن وقتی که من به آنجا آمده بودم کس دیگری نبود و من تنها روی نیمکتی نشسته بودم که جوانی از ساکنین کوچه اوقاف، که آدم شرّ و دعوا کنی بود و سابقه چندان خوبی هم نداشت آمد و پهلوی من نشست. من دوست نداشتم با او هم صحبت بشوم و به همین دلیل همیشه از او دوری می کردم. چون آمده بود و در کنار من روی نیمکت نشسته بود من هم عکس العملی از خودم نشان ندادم.

   او شروع به صحبت با من کرد و در خلال صحبتش از من گله کرد که چرا همیشه از او دوری می کنم. من هم در جواب دادن به او طفره می‌رفتم. فکر کردم که بهتر است از روی این  نیمکت بلند شده و جای دیگری بنشینم یا آن که به خانه برگردم. وقتی از جایم بلند شدم به ناگاه یقه پیراهنم را گرفت و گفت مگر ازت نپرسیدم که چرا از من دوری می‌کنی؟ چرا جواب مرا نمی‌دهی؟ من قصد درگیری و دعوای با او را نداشتم چون می‌دانستم که اگر با این جوان دعوا کنم و پدرم بفهمد مرا تنبیه خواهد کرد. به همین دلیل سعی کردم که خودم را از دستش خلاص کرده و به طرف خانه فرار کنم. ولی او ول کن قضیه نبود و بالاخره دعوایمان شد و باز از ترس پدر، دستم را زیاد بر روی او بلند نکردم و او هم از این موقعیت استفاده کرده و کتکم زد. به هرحال خود را از دستش رها کرده و به طرف خانه که در کوچه جم بود فرار کرده و با توجه به این که درِ خانه ما مثل همه خانه‌ها همیشه باز بود، با شتاب به داخل خانه رفتم.

   پدر در حیاط خانه لب باغچه روی صندلی نشسته بود. وقتی دید که با شتاب وارد خانه شده از من پرسید که چه اتفاقی افتاده که این چنین با عجله وارد خانه شده‌ام. ضمناً از من پرسید که چرا صورتت اینقدر برافروخته و پیراهنت اینقدر نامرتّب است؟ من هم آنچه که اتفاق افتاده بود برای پدرم بازگو کردم. پدر گفت، حتما کتک هم خوردی؟ من هم حقیقتش را گفتم و گفتم چون شما همیشه سفارش کردید که با کسی دعوا نکنم و کسی را نزنم من هم از ترس آن که شما مرا تنبیه نکنید آن جوان را نزدم. پدر گفت، درسته که گفتم با کسی دعوا نکنی، ولی نگفتم که هیچگاه از خودت دفاع نکنی. از طرفی گفته بودم که اگر دعوا کردی و کتک خورده باشی من هم تو را تنبیه می کنم نه آن که کتک زده باشی. ضمناً به من گفت حالا برو دست و صورت خودت را بشور و پیراهنت را هم مرتب کن.

   وقتی دیدم پدر از از این که به هنگام دعوا کردن اگر کسی را بزنم مرا تنبیه نخواهد کرد دلم قرص شده و یواشکی بدون آن که پدر متوجه بشود از خونه اومدم بیرون و رفتم سرِ استخر. دیدم آن جوانِ پررو هنوز آنجاست. من هم به او نزدیک شده و این دفعه من یقه او را گرفته و تا جایی که توانستم او را کتک زدم و به سمت خانه رفتم. وقتی وارد حیاط خانه شدم هنوز پدرم لب باغچه روی صندلی نشسته بود. پرسید کجا رفته بودی؟ گفتم رفتم سرِ استخر آن جوان را زدم و آمدم. پدر گفت کار خوبی نکردی که دعوا را ادامه دادی. گفتم آخه من نباید از آن جوان لاابالی کتک بخورم. به همین دلیل رفتم که دقِّ دلم را خالی کنم. پدر گفت برو، برو دست و صورتتو بشور و سعی کن که دیگر با کسی دعوا نکنی. من گفتم چشم و رفتم لب حوض دست و صورتم را شستم و رفتم توی اتاق. 

   نیم ساعت بعد شنیدم که زنگِ در خانه ما را می‌زنند. رفتم پشت در و از درز در نگاه کردم دیدم که آن جوان به همراه پاسبانی آمده اند درِ خانه ما. بدون آن که در خانه را باز کنم برگشتم توی حیاط و به پدرم گفتم یکی دمِ در کارتون داره و من رفتم تو اتاق. پدر به جلوی در رفت و با پاسبان صحبت کرد و به او گفت: بسیار خوب خودم باهات میام شهربانی.

   پدر آمد توی اتاق و لباسش را پوشید و به همراه پاسبان و آن جوان به شهربانی رفتند. وقتی پدر برگشت گفت: گفتم که از خودت دفاع کن. نگفنم که بچه مردم را این طور کتک بزنی. او از تو به شهربانی شکایت کرده بود رفتم و قضیه را فیصله دادم. ولی باز هم بهت میگم که سعی کن با کسی دعوا نکنی اگر هم با کسی دعوایت شد فقط از خودت دفاع کن. من هم سعی کردم همیشه از دعوا کردن با دیگران پرهیز کنم.

   از این اتفاق چنین نتیجه گرفتم که اگر کسی در کارهای مثبت و کارهای خیر، و حتّی در چنین مواردی اگر پشتیبان داشته باشد زودتر و بهتر به هدفش میرسد.

 ذبیح‌الله وزیری «وزیری سمنانی»

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

جستجو

آثار و تألیفات

مطالب دیگر

سرگذشت نفت خوریان سمنان

سرگذشت نفت خوریان سمنان

   مولف در مقدمه این کتاب می نویسد: بهره برداری و استخراج نفت در ایران، داستانی گسترده و طولانی دارد که گستردگی آن تقریبا پهنای

تاریخ راه آهن استان سمنان

تاریخ راه آهن استان سمنان

   مولف علاقمند به کارهای پژوهشی است که کسی تاکنون به سراغ آنها نرفته است. وی در پیشگفتار این کتاب(تاریخ راه آهن سمنان) چنین می

گنجینه ای از مثل های گویش سمنانی

بخش ششم از ن  تا  ی (پایانی) 

مثل هائی با اولین حرف( ن  n )   & : نٍدٍرد‌يُن اي جوُر، دٍرد‌يُن هٍزار جور گٍرٍفتاري‌يَه. nεdεrdiyon i jur- dεrdiyon hεzâr jur gεrεftâriya .

گنجینه ای از مثل های گویش سمنانی

بخش پنجم از  گ  تا  م

مثل هائی با اولین حرف( گ  g ) &: گاپاسٍكَه مٍمُنِه، نه بويي دارِه نَه دَم.  gâpâsεka mεmone – na boyi dâre na dam.                                   =

ارسال پیام