
دلنوشتههای سمنانی (بازی با کلمات)
پییٍر یِی (به یاد پدر) رفیقُن، هَـرجا دَرین، سٍمٍنییُن یِـی ناکٍرین هَری چُن وَختی سٍمَن بِین و، خیشُن یِی ناکٍرین رفقا، هرکجا هستید، سمنانیان را
پییٍر یِی (به یاد پدر) رفیقُن، هَـرجا دَرین، سٍمٍنییُن یِـی ناکٍرین هَری چُن وَختی سٍمَن بِین و، خیشُن یِی ناکٍرین رفقا، هرکجا هستید، سمنانیان را
شاعری طبع روان، ذوقِ سلیم میخواهـد که من ار هـر دویِ آنهـا، همی محرومم پس چه گویم که به دلهای شما بنشیند؟ من کـه
بنام خدا و با درود به یکایک شما عزیزان شیخ اجل سعدی میفرماید : هر دم از عمر، میرود نفسی ای که پنجاه رفت
شخصی اسبی داشت و سگی، به هر کجا که میخواست برود سوار بر اسب میشد و سگ به دنبال اسب میدوید. روزی این شخص سوار
هر دم از عمر، میرود نفسی ای که پنجاه رفت و در خوابی برگ عیشی به گور خویش فرست چون نگه میکنم، نمانده بسی مگر
(سردر ورودی سالن اجلاس) =========================================================================================== به نام خدا با سلام و عرض ادب حضور شما حضّار محترم، همکاران سالهای دور و نزدیک و همراهان محترمی
متن زیر در بیست و دومین دوره تکریم مقام کتابداران و ترویج فرهنگ کتابخوانی، روز یکشنبه 1393/08/25 در تالار کتابخانه مرکزی استان سمنان خواندم. در
در سالهای دور، آن وقت که خیابان لاله زار و همچنین خیابانهای دیگر رونقی داشتند، تاکسیها آخر شبِ شبهای پنجشنبه و جمعه، جلوی کافهها و
مربّیهای ما در کودکستانها، با کودکان بازیای میکنند که مربّیِ ژاپنیها هم همان بازی را به شیوه دیگری انجام میدهد. آن بازی چنین است
یکی از فارغالتحصیلان رشته مهندسی مکانیک دانشگاه شریف، با ارسال رزومه تحصیلی خود به مدیران کارخانه اتومبیلسازی وُلوُ در سوئد، درخواست کار کرده بود.