مثل هائی با اولین حرف( گ g )
&: گاپاسٍكَه مٍمُنِه، نه بويي دارِه نَه دَم.
gâpâsεka mεmone – na boyi dâre na dam.
= به تاپالهِ گاو ميماند ، نه بو دارد نه بخار .
: اصطلاحي است توهينآميز در مورد فردي بدهيكل، چاق، زُمُخت و كودن كه كار مثبتي از او ساخته نيست. البته تاپالة گاو هم بودارد و هم به دردِ كود و يا به دردِ سوخت ميخورد، ولي آدم هاي بيکار و بي خاصيّت به هيچ دردي نميخورند. حتّي نمي توان آنان را لاي جرز ديوار گذاشت.
&: مترادف با: ماچَه خَرين پٍسٍنَه !!! : فضلهِ كرّه الاغ ماده !!!.
============
&: گا خَرمَن مٍشو، چَرخ نالٍش ماکٍرِه !!!
gâ xarman mεšu – čarx nâlεš mâkεre.
: گاو به خرمن کوبی می پردازد، ولی چرخ ناله می کند.
: این مثل را درمورد کسانی به کار می برند که کار مؤثری نمیکنند، ولی ادعا و گله و شکایت زیادی دارند.
============
&: گا، خُشتُن شاخ مِینِه وُ شو چٍر مٍشو.
gâ – xošton šâx meyne vo šowčεr mεšu.
: گاو، به شاخ خودش نگاه می کنه و به چرای شبانه می رود.
: چرای شبانه برای حیوانات بسیار خطرناک است، چون حیوانات درنده شب ها به شکار می پردازند، گاو اگر به چرای شبانه می رود، مطمئناً به قدرت و چالاکی و شاخ خود اعتماد دارد. وقتی که اعتماد به نفس داشته باشی می توانی دست به هر کار خطرناکی بزنی.
============
&&: گٍل مُناري پي زياد اٍميچي، پِيْنِه رَه سَر پوش بٍسازين.
gεl monâri pi ziyâdεmiči. peyne ra sarpuš bεsâzin.
: گِل از منار زياد آمده ، براي (تكيه) پِهنِه سرپوش بسازيد .
تکيهِ« پِهنِه» يکی از تکايای وسيع سمنان است. برای پوششِ سقفِ آن، وسايل زيادی لازم است. اين اصطلاح را مجازاً و به تمسخر درمورد متمول ِخسيسي ميگويند كه بر حسب اتفاق بذل و بخشش کمی كرده باشد.
============
&: گُندُم بٍرٍشتَه مُخورِه، تا کینی مَرٍکین مالیسه.
gondom bεrεšta moxore- tâ kini marεkin mâlise .
: کندم بو داده را میخورد،( نه فقط دستش را که بلکه) تا آرنجش را می لیسد که مبادا چیزی به آن چسبیده باشه و بریزه و دیگری گیرش بیاد.
: این ضرب المثل، در مورد افراد خسیس گفته می شود.
============
&: گُورَه خُس، مَفَه خُس هَم مٍبو. gowra xos- mafa xos ham mεbu.
: گهواره خواب، تابوت خواب هم می شود.
: منظور آنست که هیچ کس در این دنیا برای همیشه ماندنی نیست.
نظیر: اونی کو مامِن بیارچی، مرده شور مٍبٍرِه.
: آن را که ماما آورده، مرده شوی می برد.
============
&: گوشتی دٍمبال مٍگٍردِن، اَستٍقُن هما گیرٍما.
gušti dεmbâl mεgεrden- εstεqon hamâ girεmâ.
: به دنبال گوشت می گشتیم، استخوان گیرمان آمد.
در بیانِ بد بیاری و بد شانسی گفته می شود. همچنین در جستجویِ چیز مطلوبی بودن و به چیز نامطلوبی رسیدن، از این مثل استفاده میشود.
نظیر: بٍشِن نَنِیین میمینَه دوکین، بَبِه اٍن چیچی دوکٍتین.
: رفتیم به سینه مادر بیفتیم، به چیز پدر افتادیم.
============
مثل هائی با اولین حرف( ل l )
مثل هائی با اولین حرف( م m )
& : ماست كيسَه كٍردٍش . mâst kisa kεrdeš.
= ماست را كيسه كرد .
: اين اصطلاح، كنايه از جا خوردن، ترسيدن ازكسي، دم در نكشيدن، دست از كار خود كشيدن و شمشير غلاف كردن است.
امّا داستان ماستها را كيسه كردن :
ژنرال كريمخان ملقّب به (مختارالسلطنه سردار منصور) در اواخر سلطنت ناصرالدينشاه قاجار ، مدّتي رئيس فوج فتحيّه اصفهان بود و زير نظر ظلالسلطان ، فرزند ارشد ناصرالدينشاه ، انجام وظيفه ميكرد .
مختارالسلطنه ، پس از چندي از اصفهان به تهران آمد و به علّت نا امني و گراني كه در تهران بروز كرده بود ، حسبالامر ناصرالدينشاه ، حكومت پايتخت را به عهده گرفت .
در آن زمان كه هنوز اصول دموكراسي در ايران برقرار نشده بود و شهرداري (بلديّه) وجود نداشت، حكّام وقت با اختيارات تامّه بر كليّه امور و شئون قلمرو حكومتي ، من جمله امر خواربار و تثبيت نرخها و قيمتها ، نظارت كامله داشتهاند و محتكران وگرانفروشان را شديداً مجازات ميكردند. گدايان و بيكارها در زمان حكومت مختارالسلطنه به سبب گراني و نابساماني شهر، ضمن عبور از كنار دكّانها ، چيزي برميداشتند و به اصطلاح ، ناخونك ميزدند . مختارالسلطنه براي جلوگيري از اين بينظمي ، دستور داد گوش چند نفر از گدايان متجاوز و ناخونك زن را با ميخهاي كوچك به درخت نارون در كوچهها و خيابانهاي تهران ميخكوب ميكردند و بدين وسيله از گدايان و بيكارهها ، دفع شرّ و مزاحمت شد .
روزي به مختارالسلطنه اطلاع دادند كه نرخ ماست ، در تهران خيلي گران شده و طبقات پايين جامعه از اين ماده غذايي كه ارزانترين چاشني و قاتق نان آنهاست ، نميتوانند استفاده كنند . مختارالسلطنه اوامر و دستورات غلاظ و شدّاد صادر كرد و ماستفروشان را از گرانفروشي بر حذر داشت .
چون چندي بدين منوال گذشت ، براي اطمينان خاطر ، شخصاً با قيافه ناشناخته به دكّان لبنيّاتفروشي رفت و مقداري ماست خواست، ماست فروش كه مختارالسلطنه را نشناخته و فقط نامش را شنيده بود ، پرسيد : چه جور ماستي ميخواهي؟ مختارالسلطنه گفت : « مگر چند جور ماست داريم؟» . ماستفروش جواب داد : « معلوم ميشود تازه به تهران آمدي و نميداني. دو جور ماست داريم، يكي ماست معمولي و ديگري ماست مختارالسلطنهاي ».
مختارالسلطنه با حيرت و شگفتي از تركيب و خاصيّت اين دو نوع ماست پرسيد. ماست فروش گفت: « ماست معمولي همان ماستيست كه از شير ميگيرند و بدون آن كه آب داخلش كنند كه تا قبل از حكومت مختارالسلطنه با هر قيمتي كه دلمان ميخواست ، به مشتري ميفروختيم. الان هم از آن ماست در پستوي دكّان موجود دارم كه اگر مايل باشيد ، ميتوانيد ببينيد و البته به قيمتي كه برايم صرف ميكند ، ميفروشم . امّا ماست مختارالسلطنه ، همين تغار دوغ است كه در جلوي دكّان و مقابل چشم شما قرار دارد و از يك ثلث ماست و دو ثلث آب تركيب شده است . از آن جايي كه اين ماست را به نرخ مختارالسلطنه مي فروشيم ، اين لقب را به آن دادهايم . حالا از كدام ماست ميخواهي؟
مختارالسلطنه كه تا آن موقع خونسردياش را حفظ كرده بود ، بيش از اين طاقت نياورده ، به فرّاشان حكومتي كه دورا دور شاهد صحنه و گوش به فرمان خان حاكم بودند ، امركرد ماستفروش را جلوي دكّانش به طور وارونه آويزان كردند و بند تنبانش را محكم به دور كمرش بستند ، سپس تغار دوغ را از بالا داخل دو لنگه شلوارش سرازير كردند و شلوار را از بالا به مچ پاهايش بستند . بعد از آن كه فرمانش اجرا شد ، آن گاه رو به ماست فروش كرد و گفت: آن قدر بايد به اين شكل آويزان باشي تا تمام آبهايي كه داخل اين ماست كردي از خشتك تو خارج شود و لباسها و سر و صورت تو را آلوده كند تا ديگر جرأت نكني آب داخل ماست بكني .
چون ساير لبنيّاتفروشها از مجازات شديد مختارالسلطنه نسبت به ماستفروش ياد شده آگاه گرديدند ، همه و همه ، « ماستها را كيسه كردند » . تا آبهايي كه داخلش كرده بودند ، خارج شود و مثل همكارشان گرفتار قهر و غضب مختارالسلطنه نشوند .
از آن تاريخ به بعد، عبارت فوق به صورت ضربالمثل درآمد و در موارد مشابه حاكي از ترس و تسليم و جاخوردگي باشد ، مجازاً مورد استناد قرار ميگيرد .
« ريشههاي تاريخي امثال و حكم . ص 1133 »
« دههزار مثل فارسي . ص 207 »
============
& : ماهی دٍلَه حوضچِه گُوْز مَنٍبو، دٍلَه دریایی گُوْز مٍبو.
mâhi dεla howzče gowz manεbu- dεla dεryâyi gowz mεbu.
: ماهی در حوضچه بزرگ نمی شود، در دریا بزرگ می شود.
: در بیان این که انسان از نظر عقلی، در محیط کوچک و بسته به کمال نمی رسد و رشد نمی کند، بلکه در محیط بزرگ است که رشد خواهد کرد.
============
& : ماهی مَنٍگَه، ژو دُم دٍماس. mâhi manεga – žo dom dεmâs.
: ماهی نمیخواهی، دُمش را بگیر.
: اگر میخواهی کاری انجام ندهی، عذر و بهانه نیاور که مشخص بشود نمی خواهی انجام بدهی، از جائی شروع کن که نشدنی باشه.
اگر هم میخواهی کاری به درستی انجام نشود، به دست کسی بده که قادر به انجامش نباشد.
=============
&: مٍتٍرسِه ژو خاني پي كَمي وابو . mεtεrse žo xâni pi kami vâbu.
= ميترسد از خانياش كم شود .
& : اين اصطلاح را در مورد كسي به كار ميبرند كه در كمال گرفتاري هم حاضر نيست دست از تكبّر و تفرعُن خودش بردارد و در نهايت بيكاري، حاضر نيست به انجام كاري بپردازد كه به او واگذار شده است. به دليل آن كه آن كار را در شأن خود نميداند .
مأخذ : خاني متكبّر و مغرور كه هميشه بر حسب عادت دست به كمر امر و نهي ميكرد، در چاه كثيفي سقوط كرد و تا زانو در آن فرو رفت . اطرافيان خان طناب آورده و يك سر آن را به داخل چاه فرستادند و به او گفتند كه سر طناب را بگير تا تو را بيرون بياوريم .
خان گفت: نميتوانم سر طناب را بگيرم . گفتند چرا نميتواني؟ گفت: اگر دست از كمرم بردارم، از خان بودنم كم ميشود .
============
& : مَچ مَچی بوسُن کُبٍرون، گوشت وِیربیار قَلیَه کٍرون.
mač mači buson kobεrun- gušt verbiyâr qaliya kεrun.
: مَچ و موچ بوسه ها را می خواهم چه کنم، گوشت بیاور قلیه درست کنم.
: زنی به شوهرش که به جای پرداختن به کار و کوشش و کسب درآمد برای گذران امور زندگی، فقط به اظهار علاقه می پرداخت این مثل را گفت:
لطیفه: از کسی پرسیدند قلیه با قاف است یا با غین؟ گفت با هیچ کدام، با گوشت است.
============
&& : مَچٍٍل ویی کٍرچِش. mačεl viy kεrčeš.
: مَچل گُم کرده است.
چنانچه کسی چیزی را گُم کرده باشد و برای پیدا کردن آن سرگردان شده و به دنبال آن بگردد، اصطلاحاً در موردش می گویند که: مَچل گُم کرده.
و امّا داستان« مَچٍٍل mačεl »
در زبان سمنانی به تخم مرغی که سفیده و زرده آن را در آورده و به جای آن دوغاب گچ ریخته باشند، « مَچٍٍل mačεl » می گویند. پس از خشک شدن گچِ درونِ پوستة تخم مرغ، آن را درونِ لانة مرغ گذاشته تا مرغ تخم گذار، با کمک آن، راحت تر بتواند تخم بگذارد. چنانچه این تخم مرغ دست ساز جا به جا شود که مرغ آن را نبیند، برای پیدا کردن آن سرگردان شده و با سر و صدا کردن به دنبال آن خواهد گشت. این موضوع درمورد کسی که به دنبال چیز گُم شده می گردد و از پیدا نکردنش قُر میزند، صدق می کند.
============
&& : مَخمٍل مَنٍگَن گُليگُلي دٍربيش، اييَه رَزكَه مٍگَن كُلي كُلي دٍٍَربيش.
maxmεl manεgan goli goli dεrbiš. iya razka mεgan koli koli dεrbiš.
: مخمل نميخواهم كه گلدار باشد، باغكي ميخواهم كه در آن درختان مُو( تاك، انگور) زياد داشته باشد.
آنچه مسلم است این که، مخملِ گلدار زیبا و دلرباست، ولی نمی توان با آن امور زندگی را گذراند.
شان نزول و تفسیر مثل:
: جوانی به همراه پدر و مادرش به خواستگاری دختر مورد نظر خود رفته بودند، در بینِ صحبت ها، پدر آن پسر که بزّاز بود به دختر خانم مورد نظر وعده پارچه ها و مخمل های رنگارنگ می داد. در همین بین دخنر خانم به پدر پسر گفت: مخمل نميخواهم كه گُلی گُلی باشد، باغكي ميخواهم كه در آن درختان مُو(تاك، انگور) زياد داشته باشه.
این مثل دو کاربرد مشخص دارد.
1 : در مقام دفاع، كسي مي گويد كه او را به كاري گماشتهاند كه ظاهري آراسته ولي درآمد كمي دارد. لذا از قبول آن ناراضي است.
2 : در مقام دفاع، كسي مي گويد كه او را از مرتّب نبودن وضع ظاهريش مذّمت كردهاند. در حالي كه كارايي خوبي دارد. يعني: من به ظاهر توجهي ندارم ولي به باطن مي پردازم.
ما برون را ننگريم و قال را ما درون را بنگريم و حال را « مولوي »
============
&& : مَخمٍلَه يَلَه(1) وُ وٍٍَشينَه پينٍكه !!؟؟ maxmεla yala vo vεšina pinεka !!??
: كت مخملي و وصله كرباس ؟
: این مثل بیان کننده و كنايهايست از دو چيز ناهماهنگ و ناهمگون.
تفسیر مثل:
هرگاه دو چیز ناهمگون در کنار یکدیگر قرار بگیرند، یا دو موضوع ناهماهنگ در هم ادغام شوند، نه ظاهری زیبا دارند و نه باطنی یکریگ. یا این که از کسی توقع چیزی یا انجام کاری را داشته باشید که مشخص است آن شخص آن چیز را ندارد یا توان انجام آن کار ندارد. بنابراین، این ناهماهنگی را با اشاره به مثل فوق بیان می کنند.
مثل فارسي : زشت باشد جامه، نيمي اطلس و نيمي پلاس .
در بیان ناهماهنگی و ناهمگونی دو چیز از مثل های زیر استفاده می شود:
نظير: خانه خرس و باديه مس ؟! // لانه شغال و انگور آونگ ؟!
مترادف با : ديمي سُمي دُلدُلي و شُنبيلَه ؟! : روی جای پای سُمِ دُلدُل و شنبلیله؟؟؟!!!
يا : شٍٍت وٍٍرٍٍنجي و پيياز داغ ؟! : شیربرنج و پیازداغ؟؟؟!!!
(1) يَل: كُتِ نيمتنه زنانه كه از پارچه نسبتاً ضخيم مانند مخمل ميدوزند.
« فرهنگ بزرگ سخن. ج 8 . ص 8577 »
============
& : مَر پوست مُوْوٍنِه، خو مٍنُوْوٍنِه. mar pust mowvεne- xu mεnovεne.
: مار پوست می اندازد، خوی نمی اندازد.
: در بیان این که وقتی کاری یا عملی یا خوی بد، طبیعت ثانویة کسی شد، دیگر ترک آن مشکل است و به عبارتی: نرود تا به روز حشر، ز دست.
یا: توبة گرگ مرگ است.
در این زمینه مثل دیگری هم داریم که می گوید:
: گٍدا، گٍدایَه، به هَرکُجَه کو بٍرٍسا بو. یعنی: گدا، گداست، به هرکجا که رسیده باشد.
==============
& : مَر هرزٍمینی کو بَگٍردِه، هَمون رُوْنگ بیرین مِی.
mar har zεmini ko bagεrde- hamun rowng birin mey.
: مار در هر زمینی که بگردد، به همان رنگ در می آید.
: بعضی از جانداران در طبیعت برحسب غریزة فطری، برای استتار خود به رنگ محیط در می آیند، برای بیان این که انسان هم، پروردة محیط زندگی خود است و به دلیل خوی پذیری، حالت محیط را به خود می گیرند.
: با بدان کم نشین که درمانی خو پذیر است نفسِ انسانی
============
&&: مَرتُمُن پٍرُن مو سَر مٍشکٍنِه، دَنین کییَه یوزی مو دٍمُن مٍریژِه.
mεrtomon pεron mo sar mεškεne- danin kiya yuzi mo dεmon mεriže.
: پیشِ مردم سرم را می شکند، توی خانه گردو به دامنم می ریزد(نازم را می کشد).
: بعضی ها عادت دارند که در حضور دیگران از همسرشان بدگویی می کنند ولی توی خونه، قربون صدقه اش میرن. در این حالت همسرش به عنوان اعتراض این ضرب المثل را به او می گوید.
نظیر: نَه مو سَر بٍشکَن، نه یوزی مو دٍمُن ریژ.
: نه سرم را بشکن، نه گردو به دامنم بریز.
============
& : مَرتُمُن خَرَه سووار مٍبا، هَردو لٍنگی ای وَر کَه.
martomon xara suwâr mεbâ- hardo lεngi i var ka.
: خر مردم را سوار می شوی، هردو پایت را یک طرف کن.
در مقام توصیه به امانت داری چنین بیان می شود که هروقت کسی چیزی را از دیگری به عاریت گرفت، باید همیشه دَمِ دست باشد، که هروقت صاحب آن، مالش را مطالبه کرد، بتوان فوراً آن را مسترد کرد.
============
&: مُرغُنَه دُزد، شا دُزد مٍٍبوُ . morqona dozd – šâdozd mεbu.
= تخممرغ دزد، شاه دزد ميشود .
: در بيان اين اصل گفته شده كه ابتداي هر فساد و خرابي و رسوايي و لغزشي، جزيي و ناچيز است. وقتي جلوي آن از ابتدا گرفته نشود، رفته رفته خرابي بيشتري به بار ميآورد
ماخذ: پسرك خردسالي از مرغداني همسايه تخممرغي ميدزدد و مادرش كه زني تهيدست و نادان است، او را به اين كار تشويق ميكند. پسرك به تدريج از سرقت تخممرغ به سرقت مرغ و خروس و بوقلمون و برّهِ اهل محل ميپردازد و همچنان كه سنين عمرش بيشتر ميشود، دست به سرقتهاي بزرگتري ميزند. تا آن جا كه سرانجام به كارواني حمله ميبرد و شتري را كه حامل جواهرات خزانهِ پادشاه بوده، ميربايد و دستگير ميشود و به فرمان پادشاه، او را ميبرند كه در ميدان شهر به دارش بزنند .
چشم پسر به مادرش افتاد كه اشكريزان كنار ميدان ايستاده است. با مشاهده او از جلّاد خواست كه پيش از اجراي حكم، زبان مادرش را به عنوان وداع ببوسد. با خواهش او موافقت ميشود. امّا هنگامي كه مادر زبانش را بيرون ميآورد، محكوم با يك فشارٍٍ دندانهاي خود ، آن را قطع ميكند . چون علّت اين عمل را جويا ميشوند ، ميگويد : هر چه بر سر من ميرود ، از اين زبان است . بار اولي كه تخممرغي از خانه همسايه دزديدم ، اگر زبان مادرم به جاي تشويق و تحسين من، قُبحِ عملم را متذكّر ميشد، كارم از تخممرغ دزدي به دزديدن شتر خزانه پادشاه نميكشيد و امروز، طناب دار به گرنم نميافتاد .
« كتاب كوچه . حرف آ . ص 295 »
============
&: مُرغُنَه ناشتِش، ناشتِش، وَختی هَم واشتِش، دٍلَه واشَه لُنین.
morqona nâšteš- nâšteš- vaxti ham vâšteš- dεlavâšε lonin.
: تخم نگذاشت، نگذاشت، وقتی هم گذاشت، در کاهدان.
: این اصطلاح را درمورد کسی به کار می برند که کاردان هست ولی نه موقع شناس است و نه مکان شناس، دست به کار نمی زند و زمانی که دست به کار می شود جائی کار می کند که کارائی لازم را ندارد. از طرفی، میدانیم هرکاری که به موقع انجام بشه، خاصیتش بیشر از زمانی است که بیموقع یا نابجا انجام بشه، در این قبیل موارد شاعری چنین گفته است:
عطای بزرگان ایران زمین دو تا باریکلاست و صد آفرین
عطای بزرگان چو ابر بهار به وقتی ببارد که ناید به کار
============
&& : مُرقي بَمٍرد ، بُنگي صٍلاتي مٍنٍركِه .
morqi bεmεrd- bongi sεlâti mεnεrke.
= قاري (مقري يا مؤذن )كه مُرد، بانگ نماز برنميافتد .
: در بيان اين اصل كه با مردن يك تن از مسئولین، نظام دستگاهي عظيم، زير و رو نميشود. همچنين در تخطئه كسي كه از فرط خودبيني و نخوت، ميپندارد كه همهِ كارها ، در تخصص اوست و با او آغاز شده و به وي پايان خواهد يافت.
نظير : بعد از (مرگ) بلال ، مگر ديگر كسي اذان نگفت ؟
« كتاب كوچه . حرف الف . ج 1 . ص 198 »
باتَن بي يا اي اَسكَه مُو دل پي بُوْوٍژ، باتِش گِئين بُخورد اوُن عَلٍف، اوُن رَسم وٍٍركٍٍچي
باتن، روئٍٍن گي خُولمٍٍكَه دَرمُوني دَردينَه « مُرقي بٍٍمٍٍرد، بُنگي صٍٍلاتي كو نٍٍركٍٍچي»
« نوح . نَنِين هٍكاتي . ص 64 »
گفتم بیا یک خار از دلم بکن، گفت گاو اون علف را خورد، آن رسم وَرافتاده
گفتم، خیال می کنی فضله گربه درمان درده اذان گو مرد، بانگ نماز که ور نیفتاده
نظير : با مردن ميرآب ، شهر بيآب نميماند .
داستانك: وقتي،كاردار سفارت ايران در فرانسه به قهر و ناز كه هرآينه دست از كار بكشد ، كارِ سفارت لنگ ميماند، استعفا نمود. سفير به عنوان مهمانيِ خداحافظي، در سرِ راه، او را به قبرستان بزرگان آنجا برده ميگويد سنگ قبرشان را برايش بخواند و چون كاردار چند سنگ قبر را برايش خوانده، شئون و مقاماتشان را از وزير و امير و قاضي و امثال آن معلوم ميكند، سفير ميگويد: ميبيني كه در مردنشان، نه وزارتخانهاي بي وزير و نه سپاهي بي امير و نه كار داد و قضا، بي قاضي مانده است. و بدان كه با رفتن تو، سفارت نيز بي كاردار نميماند. اينك خود داني. كه كاردار متنبّه ميگردد .
« قند و نمك . ص 137 »
============
&& : مَسي عٍزٍت، كَسي حُرمٍت. masi ,εzzεt. Kasi hormεt.
: بزرگترها عزّت، كوچكتر ها حرمت.
: يعني بزرگترها بايد كوچكترها را عزيز وگرامي بدارند وكوچكترها هم بايد به بزرگترها حرمت و احترام بگذارند.
تفسیر مثل:
اين مثل به سالمندي گفته ميشود كه احترام كوچكترها را زير پا کذاشته باشد و در نتيجه كوچكترها به او بياحترامي كرده باشند و يا به جواني گفته ميشود كه احترام بزرگتري را نگاه نداشته و مورد بيعنايتي وكملطفي بزرگتري قرارگرفته باشد .
روايت ديگري از اين مثل : كَسي حُرمٍٍت ، مَسي عٍزٍت .
مثل افغاني: از بزرگان همّت، از خُردان خدمت.
يا : از خُردان خطا، از بزرگان عطا.
: از خُردها لخشيدن( لغزش)، از كلانها بخشيدن.
« ضربالمثلهاي دري افغانستان . صص 15 و 17 »
حُرمت: احترام، اطاعت و فروتني در برابر اوامر الهي، دوري از زشتيها و به جاي آوردن حقوقي كه رعايت آن واجب دانسته شده است .
عزّت : عزيز وگرامي داشت، سربلندي و ارجمندي، بزرگداشت و تكريم.
« فرهنگ بزرگ سخن . ج 3 . ص 2504 و ج 5 . ص 5013 »
شرف از دانش است در کَه و مِه طفلِ عاقل ز پیر جاهل بِه
هست یک دانه لعلِ آتش رنگ بهتر از صدهزار خرمن سنگ
دانة دُرّ آبدار به کف قیمتی تر ز صدهزار خزف
شجرِ کوتهی که بارور است بهتر از صد بلند بی ثمر است
«مکتبی» ضرب المثل های منظوم فارسی. ص 306 »
============
&&: مَسين آدٍمي، كاري مَسيني ماكٍرَن.
masin âdεmi , kâri masini mâkεran .
: آدمهاي بزرگ، كارهاي بزرگي ميكنند .
: در بیان آن که كارهاي بزرگ، زاييده فكر و تلاشِ آدمهاي بزرگ است. به همين دليل است كه گفته شده :
كار هر بز نيست خرمن كوفتن گاو نر ميخواهد و مرد كهن
مثل اليكايي (گرمسار): آهن، آهن را از كوره درميآورد.
يا : آهن را با آهن از كوره درميآورند.
« ضربالمثلهاي اليكايي ( گرمسار ) . ص 14 »
============
&: مَسينُن گُنا، كَسينُن گٍريَه دَرَه.
masinon gon± , kasinon gÁrya dara .
= گناه افراد بزرگتر، به گردن افراد كوچكتر است .
: يعني بارگناه بزرگان، به گردن ضعفاست. پدر خطا ميكند، ميگذارد به گردن بچهاش.
نظير: گناه بيبي به گردن كنيز است. ( بيبي گوزيده، افتاده كردن كنيز).
مترادف با : گا ماكٍرِه ، گورا مٍنجِه . ( گاو خطا ميكند، گوساله تاوانش را پس ميدهد)
گاو وارد مزرعه شده و ميچرد، باغبان سر مي رسد، گاو فرار مي كند، گوساله كتكش را ميخورد.
============
&&: مَشعٍلي مٍمالٍنِه . maš,li mεmâlεne.
= مشعل ميمالد .
: در مقام كنايه به كسي مي گويند كه از حرص و آز ، سر سفره لقمههاي بزرگ برميدارد . گويا كه مشعل ميسازد .
وجه تسمیه این مثل:
سمنان، چون در حاشيه شمالي كوير مركزي ايران قرار دارد، داراي تابستاني گرم و خشك ميباشد. در گذشته هاي دور اين گرما بيش از سالهاي اخير بود و به همين دليل در ماه محرّم و روزهاي تاسوعا و عاشورا، دستههاي عزاداري در شب به راه ميافتاد و چون هنوز برق نبود كه خيابانها وكوچهها را روشن نمايد، لذا مسئولين راهاندازي دستههاي عزاداري، مشعلهايي بزرگ، آغشته به روغن و نفت ميساختند و در چنين شب هائي با روشن كردن و حمل آنها توسط جوانان ، پيشاپيش و اواسط و اواخر دسته را روشن ميكردند . در پرتو نورمشعل ها ، عزاداران به عزاداري ميپرداختند .
در اين مثل كسي كه با ولع تمام و با لقمههاي بزرگ مشغول غذا خوردن است، لقمه گرفتنش ساخت آن مشعلها را تداعي ميكند.
============
&& : مَعرٍكَه رِي وٍندِش ( رِي وٍنچِش ). ma,rεka rey vεndeš (rey vεnčeš).
= معركه راه انداخت(راه انداخته است) .
: اين اصطلاح داراي دو معني متفاوت است :
1 : جنگ و جدال و سر و صدا به پا كردن .
نظير: به محض آن كه موضوع را فهميد، چنان معركهاي به پا كرد كه بيا و ببين .
2 : با شوخي و هزل، مجلسآرايي كردن.
نظير: با شوخيها و لطيفهگوييهاي خودش، در ميان آن جمع معركهاي به راه انداخته بود.
============
&: مٍگَه شما عَقدیئین، هَما صیغه یی؟
mεga šεmâ ,aqdiin- hamâ siqei?
: مگر شما فرزندِ زنِ عقدی هستید و ما فرزندِ زنِ صیغه ای؟
: وقتی در شرایط مساوی، عدل و ا نصافی رعایت نشود، از این جملة معترضانه استفاده می کردند.
============
&: مٍٍَگَه چُندٍر چالَه كٍرچَن ؟ mεga čondεr čâla kεerčan?
= مگر چغندر چال كردهام ؟
مأخذ: در سمنان هم مانند ساير جاهاي ايران، رسم است كه وقتي كسي عزيزي را از دست ميدهد، صاحبان عزا حدّاقل چهل روز لباس سياهِ عزا را از تن در نميآورد و همچنان عزادار باقي ميماند. نزديكان و بستگان خانواده عزادار هم به احترام بازماندگان، حداقل چهل روز از برگزاري مراسم شادي و جشن و سرور خودداري مينمايند و بعد از چهل روز هم اگر قصد خيري در ميان باشد ، باز هم از خانواده عزادار اجازه ميگيرند.
بزرگانٍٍ خانوادههاي نزديك به صاحبان عزا، بعد از چهلم سعي ميكنند كه افراد اين خانواده را از عزا دربياورند. لذا چند نفر از بزرگترها به خانه افراد عزادار رفته و پيشنهاد تعويض لباسهاي سياه عزاداري و پوشيدن لباسهايي با رنگ روشن و شاد را مينمايند.
فرضاً اگر زني، همسر و يا دختري، پدرش را از دست داده باشد، زمان در عزا بودن آنها بستگي به مهر و محبّتي كه بين آنان و متوفي وجود داشته و يا بستگي به سنّ و سال افراد عزادارو همچنين سنّ و سالٍٍ متوفي دارد. معمولاً مادر خانه كه همسرش را از دست داده، راضي ميشود كه جوانترها بعد از چهلم از عزا در بيايند ولي در مورد خودش كه قصد دارد بيش ازآن در عزا باقي بماند، به مراجعين ميگويد: من شوهرم را از دست دادهام«مگر چغندر چال كردهام» كه به اين زودي از عزا دربيايم و لذا مدّت زمان بيشتري در عزا خواهد ماند.
و امّا داستان « چغندر چالكردن » :
در قديم كه سردخانهاي نبود كه كشاورزان بتوانند محصولات زراعي خود را در آن نگهداري نمايند، به روش سنّتي ، محصولات زميني از قبيل سيبزميني ، چغندر ، شلغم و زردك را زير خاك نگهداري ميكردند تا در مواقع ضروري ، براي خوراك خود و دام ، از آن استفاده نمايند .
در گوشهاي از باغ ، قطعه زمين خشكي را انتخاب و درآن چالهاي عريض با عمقي متوسط و به گنجايش محصولات موردنظر حفركرده و محصولات را جداگانه در آن گودال ريخته و روي آن را خاك نرمٍٍ الكشده ميريختند و آنها را زير خاك چال ميكردند و روي خاك را با حصير، زيلو و فرشهاي كهنه ميپوشاندند تا هم سرماي زياد باعث يخزدگي آنها نشود و هم برف و باران، اين گودال را به گودالي از گل و لاي تبديل نكند .
البته محصولاتي مانند سيب درختي و انار را هم به همين ترتيب براي مدّت زيادي نگهداري ميكردند. جالب اين كه هر وقت اين محصولات را از زير خاك در ميآوردند، سالم و تازه بودند و طعم طبيعي آنها هم حفظ ميشد و تمام مدّت زمستان را با همين ميوههاي محلّي كه به شيوه سنّتي نگهداري شده بود ، امورات خود و دام را ميگذراندند .
============
&: مٍگَه خُشتُن اِینَه ویی کٍرچَه؟ mεga xošton eyna viy kεrča?
: مگر آینه خودت را گم کردی؟
: این اصطلاح را در مورد کسانی می گویند که عیب خود را نمی بینند تا معایب خودرا برطرف کنند و به معایب دیگران کاری نداشته باشند.
: نگاه کردن در آینه به منظور رفع معایب ظاهری است. ولی نگاه کردن در آئینة وجود خود، برای رفع معایب درونی است و رعایت عدل و انصاف یکسان در مورد همه.
============
&: مٍگَه دٍلَه خُنين بٍٍيني !!! mεga dεla xonin beyni!!!
= مگر در خواب ببيني !!!
: اين اصطلاح زماني كاربرد پيدا ميكند كه شخصي از منافعي كه عايدش شده بود، چشمپوشي كرده و بعد از گذشت مدّتي بخواهد آن منافع را مجدداً كسب كند كه ديگر امكانش وجود نداشته باشد .
داستان: شخصي را خواب در ربود و در خواب ديد كه مبلغي پول به او ميدهند و او تقاضاي بيشتر ازآن را ميكرد. در همين ابرامِ زيادت، از خواب بيدار شد. چون ديد وجهي دركار نيست، چشمهاي خود را برهم نهاده و گفت: هر چي ميدهي بده. شخصي كه ناظر بر اين جريان بود، به فراست دريافت و گفت: مگر دوباره به خواب ببيني .
« كاوشي در امثال و حكم فارسي . ص 492 »
============
&& : مٍگي مٍنقاشينَه هٍكات ژو زُنجين پي هات .
mεgi mεnqâšina hεkât žo zonjin pi hât.
= بايد با موچين حرف از دهانش كشيد .
: این مثل، دو کاربرد دارد.
1 : در مقام تأييد رازداري كسي گفته ميشود كه به راحتي نميتوان از او حرفي شنيد.
2: در مورد آدم بيحوصلهاي گفته ميشود كه در اثر بيحوصلگي، حال تعريف كردن ندارد و بايد به زور از او حرف كشيد.
مٍنقاش: موچین.
زُنج: کام، دهان.
============
&: مٍگی ای دٍزار خراب بَبو تا اٍنَه چالا پُروابو.
mεgi i dεzâr xεrâb babu tâ εna čâlâ por vâbu.
: باید یک دیواری خراب بشود تا این چاله پُر شود.
این ضرب المثل دو کاربرد متفاوت دارد:
1 : در بیان این که اوضاع به قدری خراب است که با این اصلاحات مختصر نمی شود امیدی به اصلاح کلّی داشت.
نوحی دگر بباید و طوفان دیگری تا لکه های ننگ شما شستشو شود (؟)
2: درمورد شخصِ بدهکاری گفته می شود که آن چنان بدهی ببار آورده که با این کمک ها نمی توان چاله های او را پر کرد.
============
&: مو رَه خَطَه نٍشُني مٍٍنجٍٍه . mo ra xata nεšoni mεnge
= برايم خطّ و نشان ميكشد .
: اصطلاحي است معترضانه وكسي ميگويد كه طرف مقابل با انگشت سبّابه يك دست دو خط عمود به يكديگر به شكل صليب در كفِ دستِ ديگرِخود كشيده و او را به قهر و خشم و انتقام تهديد كرده باشد .
و امّا ريشه تاريخي مثل فوق :
مردي مسيحي جهت دادخواهي از تظلّم عمّالٍٍ معاويه، از دمشق به مدينه و دارالخلافه مسلمين نزد خليفه عمر بن خطّاب آمد. وقتي عمر علت مراجعهاش به دارالخلافه را پرسيد، مرد مسيحي گفت: خليفه به سلامت باد، من فردي مسيحي و اهل دمشق هستم. زندگاني مرفّه و آبرومندي داشتم. نه به كسي آزاري رساندم و نه در مقام تبليغات مذهبي برآمدهام كه با سياست حكومت اسلامي منافاتي داشته باشد. عمّال معاويه، حاكم دمشق، بدون توجه به اين كه اقليّتهاي مذهبي در كنف حمايت مسلمين هستند، به اذيّت وآزارم پرداختند وآن چه داشتم را به عناوين مختلف ضبط كردند و مرا به روز سياه نشاندهاند. چندين بار به دارالحكومه رفتم تا يك بار توانستم به حضور حاكم بار يابم. از مظالم عمّالش شكايت كردم، توجّهي ننمود. او را به تظلّم و دادخواهي نزد خليفه تهديد كردم، اثري نبخشيد و حتّي با خونسردي تلقّي كرده، مرا به خواري از نزد خويش راند و در اخافه و آزارم ذرّهاي دريغ نورزيد.
خليفه دوُم كه تاكنون در مقابل هيچ حادثهاي نهراسيده بود، چون سخنان مسيحي را شنيد، جدّاً برخود لرزيد و در مقام تحقيق هم برنيامد تا صحّت و سُقم تظلّم به مسيحي بر او روشن گردد. زيرا بياناتش آن چنان نافذ بود و بر دل مينشست كه در حقّانيت و مظلوميتش جاي هيچگونه تأمل و ترديد باقي نگذاشته بود .
عمر، بيدرنگ برخاست و بر روي خشت خامي كه هنوز خشك نشده بود، با انگشت سبابهاش علامت صليب ( + ) كشيده، آن را به دست مسيحي داد و گفت: اين فرمان را به دمشق ميبري و هنگامي كه معاويه در مسجد جامع پس از فراغ از نماز جماعت بر روي منبر جلوس كرد، بيمحابا داخل مسجد شده، در جلوي چشمانش نگاه ميداري و ميگويي: «اكنون از حجاز ميآيم و اين هم فرمان خليفه». پس عمر دستور داد زاد و توشهِ مسافرت مسيحي را تدارك ديده، او را به سوي شام گسيل داشتند.
مسيحي در مقابل دستور خليفه حرفي نزد و حسبالامر، از دارالخلافه خارج گرديد ولي از خشت خام و علامت صليبي كه بر روي آن كشيده شده بود، چيزي نفهميد.
وقتي مرد مسيحي به دمشق رسيد، چند صباحي به رفع خستگي و استراحت پرداخت و روزي كه شنيد معاويه شخصاً به مسجد جامع ميرود و در نماز جماعت مسلمين شركت ميكند، درنگ را جايز نديده، به سوي مسجد شتافت و در جلويٍٍ درٍٍ بزرگ آن دورادور به انتظار قدم زد تا وقتي كه معاويه از نماز جماعت فارغ شده بر بالاي منبر جاي گرفت.
جمعيّت در سرتاسر صحن و شبستانهاي مسجد موج ميزد. صدا از احدي برنميخواست و همه سر تا پا گوش شده بودند تا مواعظ و بيانات حاكم مطلقالعنان شامات را بشنوند. مرد مسيحي فرصتي بهتر از اين نيافت و در حالي كه سكوت محض حكمفرما بود، با يك جست و جهش خود را به صحن مسجد رسانيده، خشت خام را بر روي دست گرفت و فرياد زد: «پسر سفيان، اكنون از مدينه ميآيم و اين هم فرمان خليفه» .
معاويه چون بر خشت خام نظر انداخت و شكل صيلب ( + ) را بر روي آن ديد، بياختيار از بالاي منبر سرنگون شد. غريو و غلغله در جمعيّت افتاد و به سوي مرد نامسلمان حملهور شدند تا سزاي جسارت او را كه به خانه مسلمين قدم نهاده، در كف دستش گذارند.
معاويه چون غريو جمعيّت را شنيد، از ترسِ جان به هوش آمد و به اطرافيان فرمان داد تا مسيحي را صحيح و سالم به دارالحكومه و به قولي به كاخ شخصي و محل سكونت معاويه ببرند و پذيرايي كنند. سپس خود نيز چون حالش به جا آمد، نزد مسيحي شتافته، به دست و پايش افتاد و طلب عفو و بخشش نمود.
معاويه دستور داد همهِ اموالي كه از او مصادره شده بود را به وي برگردانند و جبران خسارت نيز نمود و به مرد مسيحي گفت: تو بايد دست خطّي به خليفه اميرالمؤنين بنويسي كه معاويه در دلجويي و ترضيه خاطر تو اقدام نموده و ديگر شكايتي از اين بابت نداري.
مرد مسيحي از معاويه پرسيد: مگر چه رمزي در اين خط و نشان( + ) نهفته است كه صدور و ارسال رضايتنامه را ايجاب ميكند؟ معاويه گفت: اين رمز و علامتي است كه بين خليفه و عمّال و حكّامش وجود دارد و من از ذكر آن معذورم.
مسيحي گفت: در صورتي اين رضايتنامه را مينويسم كه رمز آن را به من بگويي و قول داد كه تا زنده است، اين راز را فاش نكند. معاويه چون به اختفاي سّر اطمينان حاصل نمود، اطاق را خلوت كرد و چنين گفت: خليفه عمر با اين خشت خام و صليبي كه بر روي آن ترسيم كرد، مرا تهديد فرمود كه اگر به رفع ظلم و اجابت مسئول تو اقدام نكنم، به همان شكل و وضع، مصلوب خواهم شد .
مرد مسيحي چون به جريان قضيه واقف شد، رضايتنامه موصوف را به دست معاويه داد و بقيّت عمر را به شادكامي و كاميابي گذراند .
« ريشههاي تاريخي امثال و حكم . ج 1 . ص 544 به اختصار »
============
&: مو رَه شاخ و شُوْنِه مٍنجِه . mo ra šâx-o šowna mεnje.
= برايم شاخ و شانه ميكشد .
: شاخ و شانه كشيدن، كنايه از تهديد و ارعاب است. كسي كه به منظور انتقام يا ترساندن طرفٍٍ مقابل در مقامٍٍ تهديد برآيد ، از هيچ اقدامي براي تأمين منظور و مقصود، خودداري نميكند .
ريشه تاريخي: « شاخ و شانه »، عبارت بودند از شاخ نوكتيز و شانهاي كه از استخوان گوسفند درست شده بود . گدايان «شاخ » را در دست راست و « شانه » را در دست چپ گرفته و بر در خانه يا جلوي مغازهاي ميرفتند و مطالبه وجه ميكردند. چنانچه صاحبخانه يا دكاندار در پرداخت وجه استنكاف ميكرد، گداي سمج آن شاخ را به نوعي روي شانه، يعني«شانه استخوان گوسفند» ميكشيد كه صداي چندشآوري از آن برميخاست و شنونده را به ستوه ميآورد و مجبور ميشد چيزي به گدا بدهد و او را از سر خود باز كند .
« ريشههاي تاريخي امثال و حكم . ج 2 . ص 779 . به اختصار »
============
&: مٍهمُن، اُولٍمین رو طٍلایَه، دویٍمین رو، نُقرَه، هِیرٍمین رو، مٍس.
mεhmon – owlεmin ru tεlâya- doyεmin ru- noqra- hεrεmin ru mεs.
: مهمان روز اول طلاست، روز دوم نقره، روز سوم مس.
: مهمان خوب است ولی هرچیزی حدّ و اندازهای دارد. هرکسی حدّ و اندازة خودش را نداند، یا حدّ و اندازة خودش را نگه ندارد، آرام آرام ارزش معنویش را از دست میدهد.
گرچه مهمان عزیز است به مانند نفس خفه سازد اگر آید و بیرون نرود
مثل افغانی: مهمان، روز اول گل انار، روز دوم گل خار، روز سوم، پایش را بگیر، بزن به دیوار.
مثل باسک: ماهی و مهمان، روز سوم فاسد میشوند.
مثل فارسی: مهمان تا سه روز عزیز است.
من اینجا دیر ماندم، خوار گشتم عزیز از ماندنِ دائم، شود خوار
چو آب انـدر شَمَر، بسیار مانـد شود طعمش بـد، از آرام بسیار « دقیقی»
============
& : مٍهمُن ای بو، ژو رَه گا مُکُشَن. mεhmon i bu- žo ra gâ mokošan.
: مهمان یکی باشد، برایش گاو میکشند.
: اگر تعداد مهمانان کم باشد، صاحبخانه قادر به پذیرایی بهتر است. وقتی مهمان زیاد شد چون امکانات صاحبخانه تغییری نمیکند لذا ممکنه به همة مهمانان خوش نگذرد و جای گله ای باز بگذارد.
============
&: مٍهمُن، خُشتُن روزی هُمرا مییارِه. mεhmon- xošton ruzi homrâ miyâre.
: مهمان روزیِ خودش را به همراه می آورد.
الف: این مثل را در مقام تعارف به مهمانی میگویند که به خاطر هزینة اضافی که به صاحبخانه تحمیل میشود از آمدن عذرخواهی میکند.
ب: وقتی که مهمانی بر سرِ سفرة پر و پیمانی میرسد، صاحبخانه میگوید که: راست میگن مهمان روزیِ خودش را با خودش میآورد.
مثل فارسی: روزی مهمان، پیش از خودش میرسد. «امثال و حکم دهخدا»
رزق میآید به پای مهمان، از خوان غیب // میزبان ماست، هرکس میشود مهمان ما ============ « صائب»
& : مٍهمُن، مٍهمُنی مَنٍزُنِه بِینِه، صاب کییَه هَردُن.
mεhmon- mεhmoni manεzone beyne- sâbkiya hardon.
: مهمان، مهمان را نمی تواند ببیند، صاحب خانه، هر دو را.
از قدیم و ندیم گفته شده که : در مثل مناقشه نیست.
: این مثل، مثلی است طنز گونه درمورد مهمانان متعدد و ناخوانده. مسلماً وقتی صاحبخانه قادر به پذیرایی از مهمانان ناخوانده نیست، ناراحت میشود. بطبع مهمانهای دعوتی هم به دلیل ناهمگونی، معذب خواهند بود.
مثل فارسی: مهمان، مهمان را نمیتواند دید، صاحبخانه هیچ یک را.
« امثال و حکم دهخدا»
مثل افغانی: مهمان، مهمان را دیده ندارد، صاحب خانه هردوش را.
============
& : مٍهمُنی بی موقِه، ژو خَرج ژو پایَه.
mεmoni bi moqe- žo xarj žo pâya.
: مهمان بی موقع، خرجش به پای خودش است.
: این مثل به طنز به مهمانی گفته میشود که بی خبر و بی موقع آمده باشد، ممکن است در خانه وسیلة پذیرایی شایسته وجود نداشته باشد، لذا مجبور است با آنچه که موجود است بسازد. یا این که دعوت داشته ولی دیر وقت مراجعه کرده. در این حالت هم مجبور است با آنچه که موجود است بسازد.
مثل فارسی: مهمان ناخوانده، خرجش با خودش است. « امثال و حکم دهخدا»
مثل زرقان فارس: مهمون دیر رسیده، خرجش وا خودش.
«فرهنگ مثل های عامیانه زرقانی»
مثل آمریکایی: اگر دیر به مهمانی رفتی، انتظار ران برّه نداشته باش.
« ضرب المثل های جهان»
============
7 : مٍهمُنی گَل ژو اُتاق مٍنارینَن. mεhmoni gal žo otâq mεnârinan.
: نزد مهمان، اتاقش را جارو نمیکنند.
این جمله یکی از باورهای مردمی است که نباید جلوی مهمان اتاقش را جارو کرد، برای اینکه مهمان چنین برداشت می کند که صاحبخانه به این ترتیب می خواهد اور را از خانه خود براند.
============
8 : یا : مٍهمُنی گَل ژو لَلٍکِه جُفت مَنٍکٍرَن.
mεhmoni gal žo lalεke joft manεkεran.
: نزد مهمان، کفشهایش را جفت نمی کنند.
این مثل هم جزء یکی دیگر از باور های مردمی است به این مفهوم که اگر صاحبخانه یا یکی از اهالی خانه کفش های مهمان را جلوی درِ ورودی جفت کند به طوری که مهمان ببیند، منظور این است که مهمان زودتر خانه را ترک کند.
شاهد مثال: معمولا وقتی یک یا چند نفر به منظور فراهم کردن مقدمات خواستگاری دخترخانمی یا خانم جوانی به خانه پدر و مادرِ آن دخترمی روند، چنانچه دخترِ مورد نظر یا پدر و مادرش با این خانواده موافقتی نداشته باشند، به یکی از افراد خانه می گویند که کفش های مهمان یا مهمانان را جلوی درِ ورودی طوری جفت کنند که آنها ببینند، بدین معنی که مهمانان متوجه بشوند که صاحبخانه، به این وصلت موافق نیستند و زودتر رفع زحمت کنند.
============
& : مٍهمُنی گَل مَنٍشید کَرگینَه بات کیش، رووِنَه بات پیشت.
mεhmoni gal manεšid kargina bât kiš- ruvena bât pišt.
: در نزد مهمان، نمی شود به مرغ گفت(کیش) به گربه گفت(پیشت).
: از آن جایی که لازمست حرمت مهمان نگه داشته شود، نباید کاری کرد که مهمان تصور بدی از بودن خودش پیدا کند. چنانچه صاحبخانه کاری کند که خوشایند مهمان نباشد، مسلماً به او برخواهد خورد. به همین دلیل سفارش میشود که حتّی نباید به فرزند خود هم تغییّر کرد. در این زمینه مثل دیگری هست که میگویند:
============
&: مٍهمُنی وُ پیری، هَر دو بَِشّییُنَه صابییَن، پَس ژون اٍتٍرام نییادار.
mεhmoni vo piri- hardo bεšiyona sâbiyan- pas žon εtεrâm niyâdâr.
: مهمانان و پیران، هر دو رفتنی هستند، پس احترامشان را نگه دار.
مهمان و افراد سالمند، به هر حال رفتنی هستند، پس نباید با آنان طوری رفتار کرد که آزرده خاطر شوند و این آزردگی ملکه ذهنشان شود و از ماندن در آن خانه احساسِ پشیمانی داشته باشند.
============
&: ميخ طَويلِه رَه باشُّن(چٍقَد هي مٍشَه؟)، باتِش: تا مو پَسكو چٍه كٍرِه» .
mixtavile ra bâššon(čεqad hi mεša?) bâteš- tâ mo pasku čεkεre.
= به ميخ طويله گفتند:« چقدر فرو ميروي؟»، گفت:» تا كوبنده من چه كند».
: در مقامي به كسي می گويند كه خود به تنهايي چندان كاري از او ساخته نيست ولي پشتيبان قوي و زورمندي دارد و پيشرفت او بستگي به زورمندي و تواناييِ پارتيِ او دارد.
آنچه مسلّم است اين كه، براي پيشرفت در هركاري، دستمايهِ قوي لازم است.، چه از نظر مادّي و معنوي و چه از نظر حمایتی که همان پارتی باشد،
مثل فارسی: به خر گفتند: « كي به ده ميرسي؟» ، گفت: « از سيخكي بپرس».
« امثال و حكم دهخدا . ج اول . ص 394 »
: بي عونِ ايزدي، چه كند دورِ آسمان
بي زورِ حيدري، چه برآيد ز ذوالفقار؟ « قاآني »
« دههزار مثل فارسي . ص 207 »
============
&& : ميردي كو جٍٍنّييَه نٍدارِه، اٍنگار كو هٍچّي نٍدارِه.
mirdi ko jεnniya nεdâre. εngâr ko heči nεdâre.
: مردي كه زن ندارد، پنداری كه هيچ ندارد.
: اين مثل در توصيف و اهميّت وجود زن در خانه گفته ميشود. هرچند كه زن، قيد و بند هائي را هم براي مرد در زندگي بوجود ميآورد.
تفسیر مثل:
با توجه به ضرب المثل های متعدد چه در زبان فارسی و چه در سایر زبانها و فرهنگ ها مشخص می شود که زن، پایه و اساس زندگی مشترک است. چنان که در زبان سمنانی مثلی داریم که می گوید:
: جٍٍنیکایی خایری، قیمت ندارِه. qeymεt nεdâre. Jεnikâyi xâyri
ضمن آن که زن، مدیریت خانه را به عهده دارد، در تربیت فرزندان نیز نقش عمده ای داراست.
مثل فارسي: زن، چراغ خانه است .
: به شوخی گفته اند: خوش به حال مردي كه چلچراغ دارد. البته اين را هم بايد دانست كه مردِ دو زنه جاش توي مسجده.
نظر سایر ملل در مورد زن:
مثل روسي: مرد بيزن، مثل كسي است كه در زمستان كلاه خود را گم كرده باشد.
مثل روسي: مرد بيزن، چون شكارچي بيبالاپوش در زمستان است.
مثل استوني: مردِ عَزَبِ سالخورده، چماقي است از جهنم، زنِ مجرّدِ جوان، كبوتري است از بهشت.
« گلچيني از ضربالمثهاي جهان . ص 273 »
مثل لاتيني: مردي كه خانهِ خاموش دارد، زن ندارد.
مثل ايتاليايي: مردي كه تأهل اختيار كرده، پرندهايست محبوس در قفس.
مثل انگليسي: مرد زن ميگيرد، چون از تنهايي خسته و ملول شده است. ولي زن به خاطر كنجكاوي شوهر ميكند.
«گلچيني از ضربالمثهاي جهان . صص 270 ، 271 و 272 »
مثل فنلاندي: مردي كه زن ندارد، همّ و غم ندارد .
« گلچيني از ضربالمثهاي جهان . ص 276 »
مترادف با: شياي چييَه كُو، ميشي دِه، تَه رَه اٍنجيلٍتِه مَريژي مييارٍٍه.
: شوهر چیزی است که به موش بدهی، برایت انجیل خشک و مویز می آورد.
و امّا نظر نگارنده در مورد زن و شوهر :
1 : مرد، خیمة زندگي و زن، تيرك آن است.
: خیمه ها یا چادرهاي عشايري، هرقدركه محكم و زيبا باشند، بدون تيرك، پابرجا و استوارنخواهند بود. اگر تيرك چادر افراشتهاي برداشته شود، چادر سقوط خواهد كرد. به همين دليل زن در زندگيِ مشترك، نقش همان تيرك چادر را دارد.
2 : مرد، جلدِكتابِ قطور زندگي و زن، شيرازه آن است.
: كتاب قطور زندگيِ مشترك، اگر شيرازه خوب و محكمي داشته باشد، در صورتي كه بدون جلد شود، ممكن است صفحات اوّل و آخر آن پاره و كثيف و چروك شوند. ولي بقيّه صفحات آن، كه همان فرزندان باشند، محفوظ خواهند ماند. ولي اگر همين كتاب شيرازهِ خوبي نداشته باشد، كتاب به زودي اوراق ميشود. هر چند كه جلد خوب و محكمي داشته باشد. به همين دليل گفته شده است كه:
مثلِ سمنانی: مِي دٍربيت فَقیرَه بو، وِيتٍرييَه كو پیيَه دٍربيت اَرباب بوُ.
mey dεrbit faqira bu – veytεriya ko piya dεrbit arbâb bu.
يعني: مادر داشته باشي فقير باشد، بهتر است تا پدر داشته باشي، ارباب باشد .
همچنین: مرد متأهل، مثل شير باغوحش است. اگر او در جنگل رها كنند، دوباره به قفس برميگردد وگرنه توسط روباهها خورده خواهد شد.
3 : مردِ متأهل، به زندگيِ مشترك وابسته ميشود و بدون زن، زندگي برايش مشكل خواهد شد و اگر به هر دليلي تنها شود و به دنياي تجرّد برگردد، اجباراً دوباره ازدواج خواهدكرد و باز هم به زندگيِ مشترك برخواهد گشت. (البته در همه حال استثناء هم وجود دارد). هرچند كه معتقدم خاطراتِ زندگيِ گذشته فراموش نخواهد شد وازطرفي بر روي خرابههاي زندگي ديگري هم، نميتوان كاخ سعادت بنا نمود.
============
&: میش اٍنبُنَه کٍچی. miš εnbona kεči
: موش در انبان افتاده است.
: وقتی کسی لباس خیلی گُشاد می پوشد، به کنایه می گویند موش در انبان افتاده است.
============
&: ميش اٍنبُنينَه كاري نٍدارِه ، اٍنبُنَه ديمي ژو مٍشو .
miš εnbonina kâri nεdâre- εnbona dimi žo mεšu.
= موش به انبان كاري ندارد ، انبان به طرف او ميرود .
:اين مثل معناي دوگانه دارد :
1 : در مقامي گفته ميشود كه صاحب ادعايي، دست از ادعاي خود برداشته باشد ولي طرف مقابل دست از سرش برنميدارد.
2 : در مقامي گفته ميشود كه شخصي بدون قصد و قرضي ولي با بيتوجهي، نظر فرد شرير و متجاوز و فاسدي را به سوي خويش جلب كند و از آزار و لطمه او بينصيب نماند .
حكايت : شخصي چيزي را روي دريا ديد كه آب ميبرد ، به خيالش خيك پنير است . خود را به شنا به آن رساند كه بگيرد . از قضا خرسي بود و به آن شخص چسبيد . رفقا ديدند معطل شده و مانند غريق دست و پا ميزند، فرياد كردند : دست از خيك پنير بردار و خود را به سلامت به ساحل رسان . آن مرد گفت: من خيك را رها كردم ، خيك رهايم نميكند .
« داستانهاي امثال . ص 798 »
مترادف با : مو ژو وٍل واكٍرچَن، اُ مو وٍل مٍناكٍرِه.
: من رهایش کرده ام، او من را رها نمی کند.
============
& : ميش اُو مٍنجِه، هيمٍوازٍنِه . miš owmεnje- himεvâzεne.
= موش را ، آب ميكشد، قورت ميدهد ( كُر ميدهد و ميبلعد ) .
: در توصيف آدم دغلباز و حقّهباز و عوام فريبي گفته ميشود كه با تفسير و تعبيرِ غلطِ احكام شرعي، كار خود را مشروع وانمود كرده و اموال ديگران را تصاحب ميكند .
مأخذ: ميگويند شغالي، خروس آخوندي را خفه كرده و ميبرد. آخوند در پيٍٍ او شتافت. رفيقش گفت: بيهوده ميروي، خروس اينك ميّت است و خوردن آن نارواست. آخوند گفت: تو نداني، من خودِ شغال را نيز حلال كرده و مي خورم. شغال از پيش و شيخ به دنبال او از آبادي دور شدند. نيمه هایِ شب شغال از رفتن بازماند. شيخ او را با خروس بگرفت. البته گرسنگي بر وي غالب و قريه دور و حفظِ نَفس، واجب مينمود.
آتشي برافروخت و خروس مرده را كباب كرده و خورد و به جاي بخفت. فردا نيز درآن مكان توقّف كرد، روز را به گرسنگي به سر برد، لذا به ضرورتِ حفظِ جان، شغال را نيز كه حرام است، حلال شرعي دانسته و آن را كباب كرده، به خروس ملحق ساخت.
« امثال و حكم دهخدا . ج 2 . ص 701 »
============
&: میش ژو دٍلَه دوشُووین کِه، تا ژو دُم مالیسه.
miš žo dεla dušowvin ke- tâ žo dom mâlise.
: موش توی شیره اش بیفتد، تا دمش را می لیسد.
این هم نمونه ای از خسیسی و گدا صفتی بعضی هاست. کاریش هم نمی شود کرد. چون که اقتضاء طبعت آنان این است.
============
&& : مِي دٍربيت فَقيرَه بو، وِيتٍرييَه كو پييَه دٍربيت اَرباب بو.
mey dεrbit faqira bu – veytεri ya ko piya dεrbit arbâb bu.
= مادر داشته باشي فقير باشد، بهتر است كه پدر داشته باشي ارباب باشد.
تفسیر مثل:
: اين مثل در مقام و منزلت مادر گفته مي شود.
مادركه خود مقدّمه وجود فرزند است و مقدّمه مهرباني و عواطف بارز بشريّت. آغوش اوگرمترين وآرامبخشترين آغوشهاي بشري است .
جمله ای از گفته های خودم: پدر باعث غرور فرزندان است و مادر پناهگاه فرزندان.
پدر معمولاً خارج از خانه به امور زندگی می پردازد، ولی مادر از بدو تشکیل جنین تا پا گرفتن فرزندان، درون خانه و به همه امور خانه پرداخته و به تربیت فرزندان نیز همّت می گمارد. به همین دلیل داشتن مادری مهربان و دلسوز، بزرگترین نعمت دنیاست که باید به او ارج نهاد.
دريغم آمد كه شعر زيباي شاعرگرانقدرآقاي اديب آزاد را كه تضميني است از شعر معروف ايرج ميرزا در اينجا نياورم :
بشنو سخني ز دُرّ و گوهر از دُرّ و گهر ، گرانبهاتر
از قدرت كردگار داور « گويند مرا چو زاد مادر
پستان به دهن گرفتن آموخت »
بنشاند مرا به روي دامن از هر خطرم بداشت ايمن
كردم چو به مهد، آه و شيون « شبها بر گاهوارهِ من
بيدار نشست و خفتن آموخت »
بر رخ چو بريخت كوكب من دانست زگريه مطلب من
بوسيد ز مهر ، غبغب من « لبخند نهاد بر لب من
« بر غنچهِ گل ، شكفتن آموخت »
چون ديد ضعيف و ناتوانم بر سينه گرفت ، همچو جانم
بوسيد رخ و لب و دهانم « يك حرف و دو حرف بر زبانم
الفاظ نهاد وگفتن آموخت »
در تربيتم چه رنجها برد من راحت و او ز من جفا برد
هنگام مرض ، ز تن بلا برد « دستم بگرفت و پا بپا برد
تا شيوه راه رفتن آموخت »
از اوست مرا هرآنچه نيكوست گر قامت دلربا و دلجوست
ور مغز بود مرا و گر پوست « چون هستي من ز هستي اوست
تا هستم و هست، دارمش دوست »
« اديب آزاد »،« بوسه يي بر دست مادر. مهدي سهيلي. ص 13 »
==========
بيچاره مادر
پسر، رو قدر مادر دان كه دائم كشد رنجِ پسر، بيچاره مادر
برو بيش از پدر ،خواهَش كه خواهد ز جان محبوبتر ، بيچاره مادر
نگهداري كند نه ماه و نه روز ترا چون جان به بر ، بيچاره مادر از اين پهلو به آن پهلو نغلتد شب از بيمِ خطر ، بيچاره مادر
به وقت زادن تو ، مرگ خود را بگيرد در نظر ، بيچاره مادر
بشويد كهنه و آرايد او را چو كمتر كارگر ، بيچاره مادر تموز و دي تو را ساعت به ساعت نمايد خشك و تر ، بيچاره مادر
اگر يك عطسهِ بيجا نمايي پرد هوشَش ز سر ، بيچاره مادر براي اين كه شب راحت بخوابي نخوابد تا سحر ، بيچاره مادر
دو سال از گريه ي روز و شب تو ندارد خواب و خور ، بيچاره مادر
چو دندان آوري ، رنجور گردي كشد رنج دگر ، بيچاره مادر
سپس چون پا گرفتي ، تا نيفتي خورد غم بيشتر ، بيچاره مادر
تو تا يك مختصر جاني بگيري كُند جان مختصر ، بيچاره مادر
به مكتب چون روي ، تا بازگردي بود چشمش به در ، بيچاره مادر
اگر يك ربع ساعت دير آيي شود از خود به در ، بيچاره مادر نبيند هيچكس زحمت به دنيا ز مادر بيشتر ، بيچاره مادر
تمام حاصلش از عمر اين است كه دارد يك پسر ، بيچاره مادر
« ايرج ميرزا » ، « بوسه يي بر دست مادر. مهدي سهيلي. ص17 »
================================
&& : ميخ طَويلِه رَه باشُّن چٍٍقَد هي مٍشَه؟ باتِش: تا مو پَسكو چٍٍه كٍٍَرٍٍه.
mixtavile ra bâššon čεqad hi mεša? bâteš: tâ mo pasku čεkεre.
: به ميخ طويله گفتند: « چقدر فرو ميروي ؟»، گفت: « تا كوبنده من چه كند» .
: در مقامي به كسي گويند كه خود به تنهايي چندان كاري از او ساخته نيست ولي پشتيبان قوي و زورمندي دارد و پيشرفت او بستگي به زورمندي و تواناييٍٍ پارتيٍٍ او دارد.
تفسیر مثل:
میخ طویله، میخ ضخیم و بلندی است که در زمین یا به دیوار کوبیده می شود تا با بستن افسار چهارپایی به آن یا بستن ریسمانی برای سرٍٍپا نگهداشتن تیرک چادری و امثال آن از آن استفاده می شود. هر چقدر میخ طویله به زمین یا دیوار بیشتر فرو برود، استحکام و کارایی آن بیشتر خواهد بود. از این مثل مجازاً، براي بیانٍٍ پشتیبان قوی به منظور پيشرفت در هركاري، استفاده می شود.
نظير: به خر گفتند: « كي به ده ميرسي ؟ » ، گفت: « از سيخكي بپرس ».
« امثال و حكم دهخدا . ج اول . ص 394 »
: بي عونِ ايزدي، چه كند دورِ آسمان بي زورِ حيدري، چه برآيد ز ذوالفقار ؟