مثل هائی با اولین حرفٍٍ( ب b )
&&: با بُزُرگُن پيوٍند كٍٍرچيمُن.
bâ bozorgon peyvεnd kεrčimon
= با بزرگان پيوند كردهايم .
: در مقام طنز به آدم دانا و زرنگي گفته ميشود كه دانائي و زرنگيش باعث گرفتاريش شده است .
سرچشمه ي اين مثل از اينجاست كه روزي شتري در صحرايي براي استراحت بر زمين نشست . اتفاقاُ آن جا نزديك لانه ي روباهي بود . روباه كه لقمهي بزرگي جلوي لانه ي خود ديد، خواست آن را به درون سوراخ بكشد. دم شتر را به دندان گرفت و كشيد. امّا زورش نرسيد. دم خود را به دم شتر بست تا از اين راه بتواند او را به سوراخ بكشد. شتر در اين وقت بر پاي ايستاد و روباه معلق بماند. گرگي ميگذشت و روباه را بدين حال ديد. پرسيد: « اين چه حالت است؟» روباه جواب داد: « با بزرگان پيوند كردهايم » .
نظير : پا را از گليم خود فراتر گذاشتن .
مثل كرماني: هركه دُمش را به دم لوك ببندد، سفرقندهار بكند.
« مثلهاي فارسي رايج در كرمان. ص 66 »
لوك : شتر نر.
این ضرب المثل جای دیگری هم کاربرد دارد. وقتی که مردی با ثروت معمولی، خواسته باشد با دختر فردِ ثروتمندی ازدواج بکند، اوّل باید بداند که چنین عروسی ای سَر نخواهد گرفت و به فرض این که به هر دلیلی سر بگیرد، اقوام عروس به او به چشم تحقیر نگاه می کنند و او تبدیل می شود به خانه شاگرد و امربرِخانواده عروس. چرا؟ برای این که با بزرگان پیوند کرده است.
==========
&: باتَن بَرٍٍقص، نَه با اٍن قٍر و غَمزِه!!! . bâtan barεs na bâ εn qεro qamze!!!
=گفتم برقص، نه با اين قر و غمزه .
: اين مثل معترضانه را به كسي ميگويند كه مأموريتي به او محوّل شده است و او براي خود شيريني و تملّق بيشتر، براي طرف مقابل،كاري انجام مي دهد بيش از آنچه كه از او خواسته شده است .
نظير: گفتم بزن، نه به اين محكمي. // گفتم كلاه بيار، نه سر با كلاه .
داستان : گويند ياغيان، به كارواني زدند و اموال كاروانيان را غارت كردند. سر دستهي ياغيان جواني خوشسيما با هيكلي برازنده بود. در بين كاروانيان زن زيبائي را ديد و قصد تصاحبش را كرد. اهل كاروان التماسش كردند كه از اين زن جوان كه شوهري دارد و به او خيلي دلبسته است، درگذر. سر دستهي ياغيان به شرطي حاضر شد دست از او بردارد كه برايش برقصد. كاروانيان با خواهش و تمنّا شوهر زن را راضي كردند. بساط عيش و نوش ياغيان برپا شد و زن جوان بناي رقصيدن را گذاشت و با قر و غمزهي فراوان رقصيد. در پايان، ياغيان اموال را برداشته و رفتند. شوهر زن بناي پرخاشگري را با زن نمود كه چرا رقصيدي؟ كاروانيان گفتند كه خودت بر اثر خواهش ما اجازه داد ي. مرد گفت: « من گفتم برقص، نه با اين قر و غمزه.». زن هم در پاسخ و دفاع از خود گفت: رقص است و قر و غمزه اش.
============
&: باجي سٍبيلي« سٍبيلُن » مٍگِيْش.
bâji sεbili(sεbilon)mεgeyš.
: = باج سبيل ميخواهد.
: اين مثل در مورد كسي كاربرد دارد كه با زور و قلدري از ديگري پول و يا جنسي مطالبه كند، كه در اصطلاح عوام آن را به (باج سبيل) تعبير مي كنند و مي كويند كه فلاني « باج سبيل ميخواهد ».
اين مثل را بيشتر در بيان اخاذي به ويژه رشوه گيري، بكار ميبرند.
و اماّ ريشه ي تاريخي آن:
در عهد اشكانيان سواران و جنگ جويان( پارت ) موي بلند و ريش انبوه داشته اند، و قيافه ي پر هيبت بخصوص فرياد هاي هول انگيز آنان به هنگام جنگ، در سپاه دشمن چنان رُعب و وحشتي ايجاد مي كرد كه جرئت نمي كردند به جنگ جويان ايراني نزديك شوند و احياناً ريش آنان را به دست بگيرند.
درآن روزگاران ريش و سبيل براي مردان و گيسوان بلند براي زنان ايراني تا آن اندازه مايه ي زيبائي و مباهات بود كه چون ميخواستند گناهكاري را شديداً مجازات كنند، اگر مرد بود ريشش را مي ترشيدند و اگر زن بود گيسوانش را مي بريدند. ريش تراشيدن و گيسو بريدن در ايران باستان بزرگترين ننگ شناخته ميشد.
از نكته هاي جالب تاريخ ريش و سبيل، مخالفت شاه عباس پادشاه مقتدر صفوي با گذاشتن ريش بوده است. شاه عباس ريش بلند را خوش نداشت و در زمان او ريش هاي بلند تركان را ايرانيان زشت ميشمردند وآن را «جاروي خانه» مي ناميدند. عشق و علاقه شاه عباس به سبيل گذاشتن تا حدي بود كه شاه عباس كبير، سبيل را آرايش صورت ميشمرد و بر حسب بلندي و كوتاهي آن، بيشتر و يا كمتر حقوق ميپرداخت. از اين رو، حكام ولايات و فرماندهان نظامي نيز به دارندگان سبيل«شاه عباسي» كه مورد توجه شخص اول مملكت بود، به فرا خور كيفيت و تناسب سبيل، حقوق و مزاياي بيشتري مي دادند. اين نوع اضافه حقوق و مزايا كه صرفاً براي خاطر«سبيل» پرداخت ميشد، در عرف و اصطلاح عامه، به «باجِ سبيل» تعبير گرديد .
اغلب اين گونه سبيل دار ها، تنها به ميزان و مبلغي كه از شاه و حكام و فرماندهان وقت بر طبق حكم و فرمان اخذ مي كردند قانع نبودند وگاهاً ازكدخدايان و روستائيان و طبقات ضعيف جامعه، پول و جنس و اسب و آذوقه به عنوان«باج سبيل» مي ستاندند .
پيداست كه همين اخذ جبري و به قلدري ستاندن موجب گرديد كه بعد ها از معاني مجازي و مفاهيم استعاره اي«باج سبيل» در مورد اخاذي و رشاء و ارتشاء استفاده و تمثيل گردد.
« ريشه هاي تاريخي امثال و حكم . ج 1 ص 164 به اختصار »
==========
: باقٍر غُصَّه خورَه. bâqεr qossa xora.
= باقر غصّه خور است .
: اين مثل را در مورد كسي به كار ميبرند كه از حال خود غافل و به فكر ديگران و اغلب هم ناراحت غصّههاي واهي ديگران است.
داستان: ميگويند در دهي كرّه الاغي به دنيا آمد كه دم نداشت. اين خبر به گوش « باقر غصّهخور» رسيد. بنا كرد به گريه كردن. از او پرسيدند: چرا گريه ميكني؟ گفت: من غصّهي اين كره الاغ را ميخورم، وقتي كه بزرگ شد و در زير بار سنگين درگل و لاي فرو رفت، مردم كجايش را ميگيرند كه از گل ولاي درآورند تا او را نجات بدهند.
هر كه پا كج ميگذارد، خون دل ما ميخوريم شيشهيِ ناموسِ عالم در بغل داريم ما « « صائب »
============
&: بالَه هَرچي كاري هاكٍرِه، جُوهٍر مِيرِه.
bâla harči kâri hâkεre – johεr meyre.
= بيل هرچه بيشتر كار كند، جوهر ميگيرد. (صيقليتر ميشود).
: اشارهايست در ستايش از كار وكوشش و در مقام خود باوری و تشويق افراد به ادامة كار و تلاش و اين كه كار پالايش روح و جسم است .
انسان با كار كردن داراي ارزش وجودي (جوهر) ميشود. كما اين كه گفته ميشود: فلاني آدم با جوهري است.
: برو كار ميكن، مگو چيست كار كه سرمايهي جاوداني است كار .
يک دوبيتی سمنانی :
: هَر اُون وَزيٍر، كو آرو بالَه دارِه هٍرِین مَحصول، خالَه خالَه دارِه
اَگٍر غافٍل بَنينِه وَختي كارين دٍروُوين وَخت، آه و نالَه دارِه
«عبدالمحمد خالصي»
ترجمه: هرآن کشاورزی که امروز بیل در دست دارد // فردا محصول گاله گاله دارد
اگر غافل بنشیند به وقت کار // به وقت دِرو ، آه و ناله خواهد داشت.
============
: بٍدٍکاری ریی هادِه، طَلٍبکارَم مٍبو. bεdεkâri riy hâde talεbkâram mεbu.
= به بدهکار رو بدهی، طلبکار هم می شود.
: این مثل به این اشاره دارد که نباید با بدهکار بیش از حدّ مدارا کرد. در غیر این صورت نه فقط شما را جدّی نمی گیرد بلکه در پرداخت بدهی خود هم مسامحه خواهد کید.
============
&& : بٍدهکاری کو لَلٍکَه پایَن تَه رَه بُووٍند وِیگی جایی طَلٍبی.
bεdεhkâri ko lalεka pâyan ta ra bowvεnd. veygi jâyi talεbi.
: (اگر) فرد بدهکار لنگه کفش هم به طرف تو پرتاب کرد، بردار جای طلبت(چون ممکن است بعدها همین هم گیرت نیاد).
گاهی به سختی می توان از افراد بدحساب و بدهکار، طلب خود را وصول نمود. لذا این مثل در چنین مواردی توصیه می کند، هر چیزی که بشود از آنان گرفت غنیمت است، حتّی لنگه کفشی که به طرف شما پرتاب کرده است. شاید بعداً وصول همین قدر هم امکان پذیر نباشد.
===============
&: بُزین می مٍریسَن، رَسُن مٍکٍرَن، ژین پا دومٍبٍستَن.
bozin mi mεrisan. rason mεkεran žin pâ dumεbεstan.
: موی بُز را می تابند، ریسمان درست می کنند، به پای خودش می بندند.
: آدم اگر مراقب رفتار و کردار و گفتار خودش نباشه ممکن است آنهایی که ادعای دوستی می کنند، از گفتارش بر علیه خودش استفاده کنند. در این حالت است که می گویند.:
&: ژو مال و ژو سَری رَه قال. žo mâl o žo sari ra qâl.
: مالِ خودش، باعث دردِ سرِ خودش.
============
&&: بٍشا باتِش(میو)، باشُن(پیشت) وٍرگٍردا.
bεšâ bâteššššεεâ
: رفت گفت(میو)، گفتند(پیشت)، برگشت.
: این مثل را درمورد کسی می گویند که او را برای وصول طلبی فرستاده باشند و او بدون نتیجه برگشته و می گوید که بدهکار گفت( ندارم)، او هم بدون اصرار دست خالی برگشته باشد.
============
&: بٍٍشا بایِه هٍزار، سَر دوساتِش دٍزار. bεšâ bâye hεzâr. sar dusâteš dεzâr.
: رفت بگوید هزار، سرش را زد به(دزار)دیوار.
در مورد کسی که نه فقط کارش را شایسته و بایسته انجام نداده، بلکه خرابکاری هم به بار آورده باشد گفته میشود.
==========
&: بٍشِن نَنِین میمینَه دوکین، بَبِه اٍن چیچی دوکِتین.
bεšen nanen mimina dukin- babe čiči dukεtin.
: رفتیم به سینه مادر بیفتیم، به چیز پدر افتادیم.
: این مثل در بیانِ نهایت کم شانسی گفته می شود.
&: نظیر: گوشتی دٍمبال مٍگٍردِن، اَستٍقُن هَما گیرٍما.
gušti dεmbâl mεgεrden. astεqon hamâgirεmâ
: به دنبال گوشت می گشتیم، استخوان گیرمان آمد.
============
&&: بٍشا اییَه لُوْ بَگیرِه، ای غار واشا. bεšâ iya low bare i qâr vâšâ.
: رفته يك سوراخ را بپوشاند، يك غار باز شد.
: در توصيف اين كه بخواهند عيبي را بپوشانند، غافل از اين كه اوضاع بدتر از آن است كه نشان ميدهد و به محض آن كه دست ميزنند، اوضاعی بدتر و فسادي بیشتر نمايان ميشود .
&: مترادف: بييٍٍمِن وِيتٍري كٍرين، وَتّري كٍرمون .
biyεmen veytεri kεrin vattεri kεrmon.
: آمدیم بهترش کنیم، بدترش کردیم.
&: نظير: دَست نَكوآ وتّري مٍٍبو. dast nakkoâ vattεri mεbu.
: دستش نزن بدتر ميشه .
داستان: شخصي ساختمان زيبائي ميساخت، روزي با خانم خود و يك نفر از دوستانش به تماشاي آن رفتند. چون خستگي بر آنها چيره شد، در صحن حياط به قصد استراحت نشستند و سرگرم صحبت گرديدند. در اين اثنا دوست صاحب عمارت، چشمش به پروپاي خانم افتاد كه دامنش درحين نشستن عقب رفته بود. بيچاره مرد هوسباز خيره برآن نقطه مينگريست. همين كه شوي زن متوجه موضوع شد، هم از فرط شرمساري و هم از شدّت رشك و غيرت، سخت برخود پيچيد و در صدد برآمد كه با به كار بردن تدبيري توجّه رفيقش را به نقطهي ديگري معطوف نمايد. به اين قصد با دست به طرف سالن عمارت اشاره نمود و گفت: عدهاي از رفقا ميگويند اگر اتاق اين سالن را يك متر بلندترگرفته بوديم، بهتر بود. تو چه مصلحت ميداني؟ رفيقش بدون اين كه چهره را گردانده و توجهي به طرف عمارت بكند، همان طوركه مشغول نگريستنٍٍ پر و پاي خانم بود ، خيلي ساده گفت: « دستش نزن بدتر ميشه » . مرد ناگزير چندين بار و هر بار با بهانهاي ديگر سعي كرد توجه دوستش را به طرف ديگري معطوف كند كه هر بار دوستش ميگفت : «دستش نزن بدتر ميشه». سرانجام شوي بيچاره ريگي از زمين برداشت و به طرف ران زن انداخت كه بلكه به اين طريق او را متوجه خطاي خود ساخته و دامنش را روي پا بكشد. اتفاقا ريگ درست به هدف خورد و درد سختي در زن ايجاد كرد. به طوري كه ناگهان از جاي برجست و ايستاد. ولي در حين جستن بر اثر فشار ناگهاني كه بر خود وارد ساخته بود، تيزي صدا دار از وي صادر شد و شوي بيچاره را صد بار بيش از پيش شرمندهتر ساخت. رفيقش كه متوجه مقصود وي گرديد، روي به وي كرد و گفت : « جانم، نگفتم دستش نزن بدتر ميشه ؟»
« داستانهاي امثال. ص 497 »
===========
&: بٍشیچَن بیارَن bεšičan biyâran.
: رفته اند بیاورند.
: این کنایه را در مورد فردی به کار می برند که به حقِّ خود قانع نیست و زیاده خواهی می کند، لذا به او می گویند(آنچه را که تو می خواهی) رفته اند بیاورند.
(باش تا صبح دولتت بدمد).
&: بٍكٍتَه بارَه وُ بٍبٍردَه بار. bεkεta bâra vo bεbεrda bâr
= باري است افتاده و باري است بردني. ( با ارزش )
: اين مثل در مورد فرد لايق و شايستهاي گفته ميشود كه از بد روزگار از مال و منال و كسب و كار افتاده ولي همچنان فردي ارزشمند و قابل اعتماد و اعتبار ميباشد و جا دارد كه از او حمايت شود .
: در زماني كه مالالتجاره توسط چهارپايان حمل و نقل ميشد، در پسِ قافله، فردي با استري ميرفت تا چنانچه از قافله بار با ارزشي در بين راه ميافتاد و يا در محل توقف جا ميماند، آن را برداشته و با خود ميبرد و در اقامتگاه بعدي به كاروانيان ميرساند.
در اين مثل، آن فرد، به بار با ارزش جا مانده از قافله تشبيه شده است كه افتاده و ارزش دستگيری را دارد .
مبين گر فرو مايهاي يافته | مقامي كه از مايهي اوست بيش |
به جاهي كه دارد، عزيز است ليك | شود خوار، چون رفته از جاه خويش « ابوالقاسم حالت » |
خوشا آن گرانمايه مردي كه طبع | به فضل و هنر دارد آراسته |
وگر پايهي وي ز دستش رود | نخواهد شد از قدر وي كاسته |
« ادبيات ايران از ديدگاه اقتصاد . ص 198 »
&: مترادف با: اَسبي پي بٍكٍچي، اَصلي پي نَكٍچي.
asbi pi bεkεči. asli pi ko nakεči.
: از اسب افتاده،از اصل كه نيفتاده.
مثل دامغاني: ارباب كه ندار شد دستش گير، ندار كه دارا شد، پشتش گير.
« فرهنگ بزرگ ضربالمثلهاي فارسي »
مَثل گيلكي: دريا هرچه بخشكد، تا زانو آب دارد.
« فرهنگ مردم . فولكلور ايران . ص 352 »
============
&&: بٍٍلا کو رِی دَرَه، نَمٍدینی ژو پِی دَرَن.
bεlâ ko rey dara – namεdini žo pey daran. –
= بلا که در راه است، نمدین(کفش هائی از جنس نمد) به پاهای اوست.
در سفارش به این که بلا همیشه بی سر و صدا نازل می شود، پس باید احتیاط و مراقبت را از دست نداد.
===========
&: بَلُول و خٍرقَه ، نوني جُو وُ سٍركَه . balul o xεrqa – nuni jow vo sεrka.
= بهلول و خرقه، نان جو و سركه .
: اين مثل را در توصيف كسي مي گويند كه قانع است و مقيّد به زندگاني تجمّلي نيست و معتقد است كه با وسايلي اندك و ساده هم ميتوان زندگي كرد.
و امّا بهلول چه كسي بوده كه در مثلها و داستانها به او اشاره ميشود :
ماخذ : درتذكرهها بهلول زياد داريم و بهلول معروف، همان شخصي است كه در زمان خلافت هارونالرشيد ميزيسته و از بستگان نزديك و به روايتي برادر مادري هارونالرشيد بوده است. بهلول، مردي عارف و عالِم و شخصي فاضل و صاحب عقل و هوشِ سرشار و سرآمد روزگار خود بود. هارونالرشيد، براي منصب قضاوت شهر بغداد، بهلول را نامزد كرد و جملگيِ درباريان انتخاب او را تأئيد كردند. پس، بهلول را طلبيد و تكليف نمود كه منصب قضاوت را به عهده بگيرد. بهلول امتناع كرد. خليفه اصرار ورزيد و بهلول چون دريافت كه هارون از وي دست برنخواهد داشت، به ناچار مدّتي مهلت خواست تا در اين باره بينديشد. امّا هرچه فكر كرد ديد كه با وجود چنان خليفهاي و در چنان اوضاع و احوالي اگر منصب قضاوت را بپذيرد، لاجرم بايدآخرت خود را ضايع سازد. چاره را درآن ديد كه خود را به ديوانگي بزند.
پس ديگر روز همچون كودكان بَرنِي سوار شده، در كوچه وبازار بغداد به راه افتاد و ميگشت و ميگفت: از من دور شويد كه اسبم لگد ميزند. و بدينوسيله از زير بار قضاوت شانه خالي كرد. بهلول عليرغم ثروتي كه داشت فردي قانع بود و ساده ميزيست و به همين دليل در مثلها و داستانها از ويژگيهاي خاص او صحبتي به ميان ميآيد و به او تمثل ميكنند . « قصه هاي بهلول . ص 6 »
و اما داستان مربوط به مًثل فوق :
: روزي هارون الرشيد از قبرستان ميگذشت، بهلول را بنا به عادت در قبرستان ديد. پرسيد: چه مي كني ؟
بهلول گفت: به ديدن اشخاصي آمده ام كه نه غيبت مردم را مي كنند، نه از من توقعي دارند و نه مرا آزار مي دهند.
هارون گفت: آيا ميتواني از قيامت وصراط و سئوآل و جواب آن دنيا مرا خبر دهي؟
بهلول گفت: آري، بگو در همين جا آتش بيفروزند و تابه اي برآتش نهند تا خوب داغ شود.
به فرمان خليفه، غلامان آتش افروختند و چنان كه بهلول گفته بود تابه اي برآتش نهادند تا خوب داغ شد. آنگاه بهلول گفت: من با پاي برهنه برروي تابه مي ايستم و خود را معرفي مي كنم وآنچه كرده ام، گفته ام و پوشيده ام بيان مي كنم.تو نيز پس از من چنين كن.
پس بهلول با پاي برهنه بر تابه ي داغ ايستاد و گفت: بهلول وُخرقه، نان جو وُ سركه.
و بدون آن كه پايش بسوزد، بي درنگ پائين آمد. آنگاه نوبت هارون رسيد، اما چون خواست القاب خود را ذكر كند، بواسطه ي طول كلام و وقت طولاني پايش بسوخت و بيفتاد.
بهلول گفت: سئوال و جواب قيامت نيز به همين طريق است. آنان كه در اين جهان درويش بوده اند و از تجملات دنيوي بهره اي نداشته اند، آسوده مي گذرند، وآنان كه پايبند تجملات بوده اند، به مشكلات گرفتار ميآيند.
« قصه هاي بهلول . ص 39 »
خِرقِه : جبّه مخصوص درويشان است. لباسي پيراهن مانند و جلوبسته كه صوفيان با آداب مخصوصي از دست پير ميپوشيدهاند. بعضي از انواع آن از وصلههاي متعدد دوخته ميشده و برخي نيز آستر پوستي داشته است .
« فرهنگ بزرگ سخن »
==========
& : بٍه ای پیلی سییایی مٍنٍرِه bε i pili siyâyi mεnεre .
: به يك پول سياه نميارزد .
: در بیانِ كالا يا چيزي بيارزش از اين اصطلاح استفاده ميشود .
روايت ديگر اين مثل : اي پيلي سياهي مٍنٍرِه .
&: یا: مُفت گٍرُنَه moft gεrona .
: یعنی آن قدر بی ارزش است که به مفت هم نمی ارزد.
============
&: بٍه زٍفُني خايري، مَر دٍلَه لُووين پي، بِيرين مِي.
bε zεfoni xâyri mar dεla lowvin pi birin mey.
= به زبان خوش، مار از توي سوراخ بيرون ميآيد .
: در مقام آگاهي به كسي مي گويند كه بخواهد با شدّت و تندي و سختگيري منظور خود را عملي كند. بايد به اين خودباوری در امر توسعه برسيم که :
: به شيرين زباني و لطف و خوشي تواني كه پيلي به مويي كشي « سعدي »
============
&&: بٍٍه خُشتُن مَشروطِه بٍٍرٍٍسا. bε xošton mašrute bεrεsâ.
= به مشروطهاش رسيد.
: اين اصطلاح را در مورد كسي به کار می برند كه به همهي شرط و شروطش رسيده و اكنون بر خر مراد سوار است.
ريشهي تاريخي مثل فوق:
در آن موقع كه افكار و احساسات آزاديخواهي ملت ايران بر اثر ارتباط و حشر و نشر با ملل غرب بيدار شده بود و آزاديخواهان از هر طرف قيام كرده بودند ، معدودي نفع پرست و سود جو كه به دنبال بازار آشفته ميگشتند ، خود را در جرگهي آزاديخواهان جاي دادند و در مشروطهخواهي به اصطلاح معروف « كاتوليك تراز پاپ » شده بودند .
به قول « حاج ميرزا يحيي دولت آبادي » اين عده « شمشير استبداد را در زير عبا و رداي مشروطه بستهاند. «روز، يارِ مشروطه خواهانند و شب ، غمخوارِ مستبدين» .
زماني كه انقلابيون پيروز شدند و وقت آن رسيده بود كه ريشهي خودكامگي از بيخ و بن در آيد، آن عدهي ظاهرالصلاح از فرصت استفاده كرده و پس از تحصيل مال و منال كافي كه غايت مقصود و كمال مطلوب آنان بود، به گوشهي عزلت و انزوا خزيده، آن چنان خاموش شدند كه گوئي اصلاً واقعهاي رخ نداده و بدينوسيله مشروطهخواهان واقعي را تنها گذاشتند. از آن به بعد هرجا بحث و صحبتي از آن گوشه نشينان به ميان ميآمد، از باب تعريف و كنايه ميگفتند: « فلاني به مشروطهاش رسيده». يعني «به مقصود خود نائل آمده و ديگر كاري به » استبداد » و يا « آزادي » ندارد .
« ريشههاي تاريخي امثال و حكم . ج 1. ص 252. (به اختصار) »
============
&: بٍه مي، مٍرٍسِه، مٍنُوْسّييِه. bε mi mεrεse , mεnossiye
= به مو ميرسد، پاره نميشود .
: درتوکل کردن و اميدوار بودن به لطف پروردگار گفته ميشود .
يعني خداوند هميشه نسبت به بندگان خود لطف دارد و نميگذارد كه زندگاني آنان از هم بپاشد .
: گر نگهدار من آنست كه من ميدانم شيشه را در بغل سنگ نگه ميدارد .
============
& : بيخ پي عَرٍبَه. bix pi arεba.
= از بيخ عرب است .
: عبارت بالا در مواردي به كار ميرود كه مدّعي در مقابل مدارك مستند و آشكار، دست از لجاج برندارد و بديهيات و واضحات را با كمال بيپروائي انكار كند.
و امّا ريشهي تاريخي اين مثل :
: قبل از استيلاي اعراب بر ايران، زبان رسمي ايرانيان زبان« پهلوي ساساني » بود كه به گويشها و لهجههاي مختلف در سراسر ايران به آن تكلّم ميكردند. (از جمله زبان سمناني كه يكي از شاخههاي زبان پهلوي ساساني است). حمله و تسلط اعراب بر ايران، اساس قوميت و مليت ايران را كه قرون متمادي بر اين سرزمين پهناور حكمفرما بود متزلزل ساخت و فرهنگ و ادب كشور ما را به شكل و هيأتي ناموزون درآورد و اگر نتوانست زبان و فرهنگ ملّي و قومي ما ايرانيان را ريشهكن كند، به علت پايمردي و همّت والاي بزرگان و دانشمندان وطنخواه خراسان وآن رادمرد طوس،« حكيم ابوالقاسم فردوسي » بوده است .
« سلسله طاهريان » اگر چه در تجديد استقلال ايراني مساعي جميله مبذول داشته و به سابقهي ايراندوستي و حسن مليّت بيگمان در احياي كليهي آداب و مراسم ايراني ساعي وكوشا بودهاند، ولي چون در عصر و زمان آنها استقلال و تماميت ايران هنوز نضج و نمودي نگرفته بود، فلذا ناگزير بودند كه به ظاهر در حفظ و نگهداري رابطهي دوستي و سياسي خود با دربار خلفاي عبّاسي اظهار علاقه كنند تا نهال نورس استقلال كشور كه پس از قريب دو قرن تسلط بيگانه دوباره جوانه زده بود، با تندرويهاي بيمورد و احساسات دور از عقل و منطق، به كلّي ريشهكن نشود. به همين دليل، جهات و علل زبان و خط عربي را در زبان حكومت طاهريان و صفاريان و سامانيان، در امور ديواني و حكومتي خراسان جايگزين خط و زبان فارسي كردند .
پيداست كه بزرگان و دانشمندان خراسان هم از امراي خويش پيروي كرده و همه تازي آموختند و بعضي از آنان تا آنجا پيش رفتند كه غالب آنان را « ذواللسانين » ميناميدند . اهالي خراسان چون بازار خط و زبان عربي را تا اين پايه گرم و رايح ديدند، به جهت علاقه و دلبستگي خويش به فرهنگ و ادب پارسي، هر ايراني را كه عربي مينوشت و يا به عربي صحبت ميكرد، از باب تعرّض و كنايه ميگفتند: « فلاني از بيخ عرب شده ». يعني عِرق و حميّت و نژاد ايراني را فراموش كرده است و يكسره به دامان عرب آويخته است. در واقع چون ايرانيان در آن عصر و زمان حاضر به قبول نفوذ بيگانگان نبودند و در عين حال قدرت مبارزه و مخالفت علني با هيئت حاكمه را هم نداشتهاند، لذا مليت و وطنخواهي خويش را در عبارت مثلي بالا قالبگيري كرده و آن را به رخ مجذوبان و مرعوبان عرب ميكشيدند .
« ريشههاي تاريخي امثال و حكم . ج 1 . ص 47 » ( به اختصار )
==========
&: بِيني چيچي مايِه، نٍوا يا كُو كي مايِه . beyni čiči mâye – nεvâyâ ko ki mâye
= ببين چه ميگويد، نگو كه كي ميگويد .
: در مقام آگاهي اين مثل را به كسي ميگويند كه فقط به حرف افراد مهم و متشخص توجه ميكند. در حالي كه ممكن است افراد عادي جامعه هم حرف اساسي بزنند.
گاه باشد كه كودكي نادان | به غلط بر هدف زند تيري |
مرد بايد كه گيرد اندر گوش | ور نوشته است، پند بر ديوار |
« سعدي »
نظير: تو سخن را نگر كه جايش چيست برگزارندهي سخن منگر
: بنگر كه چه گفت، ننگر كه كی گفت. « دههزار مثل فارسي. ص184 »
مثل نروژي: دست كوچك، غالباً منشاء كمكهاي بزرگ است.
«گلچيني از ضربالمثلهاي جهان . ص133»
مثل هندي: يك پند معقول را ميتوان حتّي از كودك و يا طوطي شنيد.
« مثلها و پندهاي هندي ، ص 19 »
مثل عربي: لا تَنظر الي مَن قال، اَنظر الي ما قال.
: نگاه نکن کی گفته، نگاه کن چی گفته.
=============
&: بييٍٍميچي سَرَه گوشي اُوْ بَدِه. biyεmiči sara guši ow bade.
= آمده است سر و گوشي آب بدهد. (براي جاسوسي آمده است).
: عبارت بالا اصطلاحي است رايج و معمول بين مردم و هرگاه كه پاي تجسس و خبرچيني و كسب اطلاع از امري پيش ميآيد، به كار ميرود. وقتي متوجه شوند كه در جمع، فردي ظاهراً براي احوالپرسي و عملاً براي كسب خبر حضور دارد، ميگويند: آمده است سر و گوشي آب بدهد .
قابل توجه اين است كه بايد ديد واژههاي«سر» و «گوش» و «آب» در بيان تجسس و كسب اطلاع و آگاهي از مكنونات خاطر ديگران چه نقشي دارد و ريشهي تاريخي آن چيست .
سر وگوش اب دادن : در قرون و اعصارگذشته كه سلاح گرم هنوز به ميدان نيامده بود، با سلاحهاي سرد از قبيل شمشير وكمان وگرز و نيزه و امثال اينها مبارزه ميكردند. مدافعان اگرخود را ضعيفتر از مهاجمان ميديدند، در دژها و قلاع مستحكم جاي ميگرفتند و در مقابل دشمن مهاجم پايداري ميكردند. دژ يا قلعه محل و مكاني بود كه غالباً بر بلندي قرار داشت و اطراف آن را ديوار محكم و بلندي از سنگ و ساروج به ارتفاع ده الي بيست متر ميساختند كه دشمن نتواند از آن ديوار بالا برود.
درون قلعه برجها و باروها و كنگرهها و پلهها و راهروهاي باريك و پر پيچ و خمي داشت كه مدافعان از آن پلهها بالا ميرفتند و در درون برجها و باروها از داخل سوراخها و منافذي كه داشت به سوي مهاجمان كه قلعه را محاصره كرده بودند، تيراندازي كرده و از نفوذ و پيشروي آنها جلوگيري ميكردند.
در درون قلعه اطاقهاي متعددي براي سكونت و استراحت مدافعان و همچنين انبارهاي زيادي براي ذخيره و نگاهداري خواربار تعبيه شده بود كه برحسب گنجايش قلعه و تعداد جمعيت تا چند سال ميتوانست آذوقهي مدافعان را تأمين كند. ضمناً براي تأمين آب شرب قلعه غالباً از قنات استفاده ميكردندكه مظهر قنات در درون قلعه به اصطلاح «آفتابي» ميشد. چنانچه مظهر قنات خارج از قلعه بود، دشمن مهاجم به هنگام محاصره قلعه، آب قنات را بر می گرداند تا آب به ساکنین قلعه نرسد و زودتر تسلیم شوند. بنابراین محافظین قلعه سعی می کردند که مظهر قنات حتما داخل قلعه باشد که گرفتار نشوند.
گاهي كه كار بر مهاجمان سخت و دشوار ميشد و هيچگونه راه علاجي براي تسخير قلعه متصوّر نبود، فرماندهي قواي مهاجم يك يا چند نفر از افراد چابك و تيزهوش را از درون چاه تاريك قنات به داخل قلعه ميفرستاد و به آنان دستور كافي ميداد كه در مظهر قنات و در درون قلعه«سر و گوش آب بدهند». يعني سر و گوششان را هم هر چند دقيقه در درون آب قنات فرو ميبرند و بدينوسيله خود را از معرض ديد قلعهنشينان محفوظ دارند تا هوا كاملاً تاريك شود و آنگاه داخل قلعه شده، به جاسوسي و تجسس در اوضاع و احوال قلعه راجع به تعداد مدافعان و ميزان اسلحه و نقاط ضعف و نفوذ آنان بپردازند و محل تأمين خواربار قلعه را نيز شناسائي كنند و از همان راهي كه داخل قلعه شدهاند، مراجعت كنند و مراتب را به اطلاع فرماندهي خود برسانند.
غرض از ارائهي مطلب فوق اين بود كه ريشهي تاريخي ضربالمثل« سر و گوش آب دادن» دانسته شود كه جاسوسان از اين رهگذر به اسرار قلاع جنگي پي ميبردند و راه نفوذ و تسخير قلاع را هموار ميكردند و رفته رفته«سر وگوش آب دادن» در مورد جاسوسي و تجسس اوضاع و احوال ديگران به صورت ضربالمثل درآمده است.
« ريشههاي تاريخي امثال و حكم . ج2 . ص 750 به اختصار »
============
&: بييٍٍمي چي هَما « سَره كيسَه » كٍٍرِه .
biyεmiči hamâ sara kisa kεre.
= آمده است ما را «سر و كيسه» كند .
: سر و كيسه كردن كه اصطلاحاً «سر كيسه كردن» هم گفته ميشود، در معني و مفهوم استعارهاي، كنايه از آن است كه تمام موجودي و مايملك كسي را از او گرفته باشند.
امروزه اين اصطلاح در محيط قمارخانه و قماربازي بيشتر مصطلح است و به افرادي كه تمام موجودي خود را باخته باشند، اصطلاحاً ميگويند: «فلاني را سركيسه كردند». البته در مورد افراد سادهلوح هم كه بر اثر زبان بازيٍٍ اشخاص دغلباز و فريبكار همه چيز را از دست بدهند، اين ضربالمثل از باب استشهاد و تمثيل به كار برده ميشود.
و امّا ريشهي اين مثل :
سروكيسه كردن: سابقاً كه دوش و وان در حمام شهرها و دهات ايران مرسوم نبود، كُلاً خزينه داشتند و كسي كه به حمام ميرفت پس از كيسهكشي و صابون زدن، داخل خزينه ميشد و بدن را ظاهراً شستشو ميداد. در ادوار گذشته كه وسايل نظافت و آرايش تا اين اندازه موجود و معمول نبود، اكثراً كيسهكشي و سرتراشي در حمام انجام ميشد. يعني دلاك حمام سر افراد را ميتراشيد و آنگاه با لیف و صابون، وي را كيسه ميكشيد تا شستشوي كامل به عمل آيد. زيرا در عرف و عقايد گذشتگان اصطلاح «سر و كيسه كردن»، شستشوي كامل تلقي ميشد و هركس اين دو كار را توأماً انجام ميداد، آن چنان پاك و پاكيزه ميشد كه به زعم خودش تا يك هفته احتياج به تجديد نظافت و پاكيزگي نداشت.
اگرچه امروز عمل« سر و كيسه كردن» در حمام شهرها و غالب روستاهاي ايران مورد استعمال ندارد، ولي معني استعارهاي آن باقي مانده و مخصوصاً در اصطلاحات عاميانه رواج كامل دارد.
« ريشههاي تاريخي امثال و حكم . ج2 . ص 749 » (به اختصار)
: هر چند سرِكيسهي اين طايفه مُهر است كرديم«سر وكيسه» ولي اهل جهان را
«عبدالغني بيگ قبول »
===========
مثل هائی با اولین حرفٍٍ(پ p )
&: پا خُُشتُن(هُشتُن)خَطّين پي بيرينٍندِچِش .
pâ xošton(hošton)xatin pi birinεndečeš.
= پا ازخطّ خودش بيرون گذاشته است .
: در مورد كسي گفته ميشود كه پا را ازگليم خود درازتركرده، یا خطائی را مرتکب شده که از او مورد انتظار نبوده، يا بلند پروازي كرده و سطح توقعاتش را بالا برده باشد.
نظير: لقمهي بزرگتر از دهانش برداشته است.
داستان: ميگويند مردي با زن جوان و زيباي خود از دهي به ده ديگر ميرفتند. راهزني مسلّح به آنها رسيد. هر چه جستجويشان كرد مال قابل توجهي نيافت. لذا طمع در زن كرد. به مرد گفت در نقطهاي بايستد و دورش را دايرهوار خطّي كشيد و با تغيّر به او گفت: «اگر پايت را از اين خط بيرون بگذاري، ميكشمت» و زن را با خود به پشت تپّهاي برد، وقتي كه راهزن آنها را رها كرد، زن به مرد گفت چرا براي نجات من از دست آن راهزن اقدامي نكردي؟ مرد گفت چطوراقدامي نكردم؟ عليرغم تهديدش چندين بار پايم را از خطّي كه به دورم كشيده بود بيرون گذاشتم. راهزن نفهميد وگرنه مرا كشته بود.
============
&: پارتي وازي ماكٍرِه. pârti vâzi mâkεre.
= پارتي بازي ميكند .
: اين اصطلاح را كسي ميگويد كه ببيند ديگري براي پيش بردِ اهدافِ خود با توحه به امكانات اجتماعی، مادي و معنوي، اعمال نفوذ هم مي كند.
و اماّ ريشه ي تاريخي پارتي بازي :
هرگاه دركشوري قدرت تشكيلاتي وجود نداشته باشد و مصادر امور و متصديانِ مسئول، قائم به وجود نباشند، پيداست كه توصيه و سفارش و اعمال نفوذ از طرف ارباب قدرت، در چنين سازمان و تشكيلاتي نقش اساسي خواهد داشت وهمين امر موجب ميشود كه صالحان گوشه ي عزلت گيرند و طالحان به مسند عزّت نشينند.
اين اعمال نفوذها و توصيه بازي ها را در عرف و اصطلاح ايران(پارتي بازي) ميگويند، در حالي كه معنا و مفهوم لغوي اين ضرب المثل با آنچه را كه مقصود و منظور ما ميباشد كاملاً تفاوت دارد.
‹‹پارتي›› لغتي است فرانسوي و به معناي‹‹حزب ›› و ‹‹پارتي بازي›› همان ‹‹ حزب بازي ›› است كه در دنياي امروز هيچ گونه بحث و ايرادي برآن وارد نيست.
كساني كه تاريخ مشروطيت، خاصه تاريخ معاصر ايران را مطالعه كرده باشند اطلاع دارند كه در زمان سلطنت احمد شاه قاجار، دو حزب قوي و نيرومند درايران تاسيس شده بود كه هردو حزب ظاهراً از مسلك سوسياليزم الهام ميگرفتند.
1 = حزب‹‹اجتماعيون اعتداليون›› يا ‹‹محافظه كارها›› كه با ارشاد نايب السلطنه ‹‹ناصرالملك›› و رهبري‹‹سيد محمد صادق طباطبائي›› اداره ميشد. اين حزب كه اكثريت اعضاي آن را اعيان و شاهزادگان تشكيل مي دادند، اصلاح تدريجي امور را با حفظ سنن و آداب مذهبي و ملي خواستار بودند.
2 = حزب ‹‹اجتماعيون عاميون›› يا ‹‹ سوسيال دموكرات ›› كه ارشاد آن با ‹‹ سيد حسن تقي زاده›› و رهبري آن با ‹‹سليمان ميرزا اسكندري›› بوده است. اين حزب را ‹‹ تند روان ›› و‹‹انقلابيون›› واختصاراً ‹‹ دموكرات ›› هم مي گفتند.
اين دو حزب، در سياست داخلي و برخورداري هاي مادي و معنوي با يكديگر رقابت داشتند و هرجا كه احتمالاً سود و فايدتي مي رفت از هم پيشي ميگرفتند و طرفداران و افراد حزب خود را به مشاغل و مناصب حساس، مي گماشتند كه اين عمل به‹‹ پارتي بازي ›› معروف و ضرب المثل شد، به طوري كه هر انتصاب نا به جائي و يا هراِعمال نفوذي صورت گيرد، به پارتي بازي نسبت داداه ميشود.
‹‹ ريشه هاي تاريخي امثال و حكم . ج 1 . ص 279 به اختصار ››
==========
& : پاکَه شُرَه رِیکتٍری دٍمٍگیرییِه. pâka šora reyktεri dεmεgiriye.
: پارچه تمیز زودتر شعله ور می شود.
: در بیشتر مواقع، آدم های خوب و ساده دل و پاک طینت یا عاقبت اندیش، زودتر از دیگران بلا بر آنها نازل می شود و بیشتر صدمه می بینند.
آزاده را جفایِ فلک بیش می رسد اوّل بلا به عاقبت اندیش می رسد
==========
&= پٍستٍکَه بی موقه بَخٍنده، پیچَه مٍبو. pεstεka bi moqa baxεnde – piča mεbu.
: پسته بی موقع بخندد، پوچ می شود.
: خنده خیلی خوب است، امّا خنده بی موقع مایه دردسر خواهد بود. کما این که گفته شده است:
جهان چون خط و خال و چشم و ابروست که هر چیزی به جای خویش نیکوست
در همین مورد، دوست گرانقدر آقای عبدالمحمد خالصی شعری پندآموز به زبان سمنانی سروده اند به شرح زیر:
مٍذُنِه دُختٍرَه، دربیش اَگه هوش هَنونِه کوتٍر و، وَشکا هَنون قوش
اَگَه بیجا بَخٍندِه وَشکی یُنَه کُلا ژین سَر مشو تا ژین بُناگوش
ترجمه:
دختر میداند اگر باشد دارای هوش که او مثل کبوتر است و پسر به مثل قوش
اگر بیجا بخندد با پسران کُلاه بر سرش می رود تا بناگوش
============
& : پُنزَه قاضی کی پیل دارِه ، بِینی چٍه مٍکٍرِه !!
ponza qâziki pil dare – beyni čε mεkεre !!
: پانزده قاز پول دارد، ببين چه ميكند !!
: كنايهاي طنزآميزدرمورد فردي كمجنيه و بيظرفيت كه با مقدار كمي پول كه به دست ميآورد، از شادي سراز پا نميشناسد، يا به آن فخر مي فروشد .
يك قاز= معادل يك پول، برابر 5/2 دينار( نيم شاهي ) با توجه به آن که هر يك شاهي معادل 5 ديناراست و درمقايسه با ريال كه معادل يكصد دينار است، « قاز» پول بسيار بي ارزشي بوده است. (هرچهل قاز معادل يك ريال ميشود).
توضیح برای جوانان امروزی تا پِی به ارزش پول قدیم ببرند و بدانند که مردم آن دوران با چه مقدار پول خرید می کردند:
: به هر پنج دیناری گفته می شد: یک شاهی(ایشّایی).
: به هر ده دیناری گفته می شد: صنّار(صِبّار).
: به هر بیست و پنج دیناری گفته می شد: پنج شاهی(پَن شایی).
: به هر پنجاه دیناری گفته می شد: ده شاهی(نیم قَرون).
: و به هر صد دینار گفته می شد: یک ریال یا یک قران(ای قَرون).
============
& : پيرٍٍني عُثموني كٍرچِيشُن. pirεni osmoni kεrčišon.
= پيراهن عثمان كردهاند.
: درتوصيف كساني مي گويند كه دستاويزي پيدا كردهاند كه با آن جار و جنجالي به راه بياندازند و به سود خود بهرهبرداري كنند. همچنين بعضي از افراد براي غلبه برحريف به هردستاويزي متمسّك ميشوند و هر لغزش و اشتباه ناچيز را از ناحيهي رقيب، گناهي نابخشودني جلوه ميدهند.
و امّا موضوع «پيراهن عثمان».
: به طوري كه ميدانيم، «عثمان» بعد از كشته شدن «عمر بن خطاب» در سن هفتاد سالگي به عنوان خليفه سوم مسلمين به خلافت رسيد. وي مردي ملايم و نرمخوي بود. مآلانديشي ابوبكر و عمر را نداشت. نرمخوئي و ملايمت عثمان تا به جائي رسيده بود كه عياشي، اقسام لهو و لعب در مدينه شيوع يافت. چون عثمان در مقام جلوگيري برآمد، گروهي از وي دلگير شدند. بعضي از مسلمانان كه جمعي از صحابه نيز از آن جمله بودند، به علل و جهات ديگر از عثمان دل خوشي نداشتند و قبايل آنها نيز قهراً كينهي عثمان را در دل ميپرورانيدند. اين عوامل و اختلاف طبقاتي عميقي كه بين ثروتمندان قريش و ساير طبقات مردم پيش آمد، همه و همه دست به دست هم داده، حسّ انتقاد و اعتراض برخليفه را فراهم آورد. مردم مدينه و ساير ولايات اسلامي به تمرّد و عصيان برانگيخته و زمينه را براي تبليغات مخالفان مهيّا نمود. ماحصل كلام آن كه، مردم مصر با شورش طلبان بصره وكوفه به سوي مدينه حركت كردند و فتنه بالا گرفت. مخالفان از ديوارخانه عثمان بالا رفته و خليفهي سوم را به يك ضربت كشتند.
معاويه كه از نزديكان و بستگان عثمان بود و خود نيز داعيهي خلافت بلكه سلطنت در سر ميپرواند، براي آن كه مردم را عليه علي بن ابيطالب(ع) بشوراند، به اشارهي «عمروعاص» پيراهن خونآلود عثمان را در مسجد آويخت و در انظار مسلمين قرار داد تا مظلوميت عثمان را مجوز عصيان خود قرار دهد.
غرض از ارائهي اين مطلب اين است كه بدانيم چون«پيراهن عثمان» در تحريك مسلمين و انجام مقصود پليد معاويه نقش اساسي بازي كرد، لذا براي كساني كه بخواهند با به دست آوردن دستاويزي من غيرحق به مقصود برسند، مَثلِ«پيراهن عثمان» را مورد استفاده قرار ميدهند.
« ريشههاي تاريخي امثال و حكم. ج1. ص 329.» «به اختصار»
============
& : پيرَه جٍنيكِن دٍلّاكي رَه بات: «عامي جان دٍندُن مُوْوٍژ؟»
pira jεniken dεlâki ra bâtj: ,âmi jân dεndon mowvεž?
دَِلّاكي بات: « ها نَنٍه جان، پيل هادِه، تَه چَشی هَم مُوْوٍژون».
dεllâki bât: hâ nanεjân pil hâde ta čaši ham mowvεžun.
: پيرزن به دلّاك گفت: «عموجان، دندان ميكشي؟».
دلّاك گفت: «آره مادرجان، پول بدهي، چشمانت را هم ميكشم».
این مثل دلالت دارد بر کارائی پول، که با آن هر کاری را می توان کرد، چه مثبت، چه منفی. چه در راه سازندگی و چه در راه تخریب.
============
& : پيل، آدٍمي دٍل گَرم ماكٍره . pil âdεmi dεl garm mâkεre .
: پول، آدمي را دلگرم مي كند .
: آنچه مسلم است، پول باعث پشت گرمي و دلگرمي است. بنابراين، صفاي دل آنجا فراهم است كه آدمي را رنج نياز و تهي دستي نباشد .
مثل فارسي: هر كجا پول است، آن جا دلگشاست .
( كتاب كوچه حرف پ دفتر دوم ص 816)
مثل فارسي: پول آدم را مي رقصاند . ( كتاب كوچه ص 813)
============
&: پیل آدٍمی ذات نٍشُن مٍدِه . pil âdεmi zât nεšon mεde .
: پول ذات آدم را نشان می دهد .
: آدمهاي كم ظرفيت با كمترين سرمايه و سودي كه به دست ميآورند، خود را گم ميكنند ولي پول نميتواند رفتار و كردار انسانيِ افراد با ظرفيت را تحت تأئير قرار بدهد. لذا پول محك خوبي براي نشان دادن ذات و درون انسانهاست.
============
& : پیل، آدمی عِیب دٍمٍپیچٍنِه . pil âdεmi ,eyb dεmεpičεne .
: پول، عیب آدم را میپوشاند .
: بدیهی است که پول، عيب را هم مي پوشاند، بهمين دليل گفته مي شود كه:
مثل فارسي: پول ستار العيوب است . ( كتاب كوچه حرف پ دفتر دوم ص 815)
مثل فارسي: سيا باشه، سوخته باشه، نمدي به كول داشته باشه، يه خورده پول داشته باشه.
سياه باشد، شغلي پست داشته باشد، فقط مقداري پول داشته باشد.
( كتاب كوچه حرف پ دفتر دوم ص 820)
سياه بودن و شغلي پست داشتن، در مقابل پول داشتن، عيبي محسوب نمي شود، چرا كه
مثل كرماني: پول ميگه، كجات زشته من خوشگلت كنم.
(مثل هاي فارسي رايج در كرمان ص 38)
مثل چيني: پول زشتي ها را مي پوشاند.
( گلچيني از ضرب المثلهاي جهان ص 78)
============
&& : پیل اَگَه نَبو، هِچّی نییَه . pil aga nabu – hečči niya .
: پول اگر نباشد ، هيچ چيز نيست .
: مثلي ايست بسیار ملموس در مزيّت داشتن پول.
============
&: پیل اٍتٍرام میارِه . pil εtεrâm miyâre .
: پول احترام ميآورد .
به همین دلیل است که گفته شده: آدم پولدار، پولش نزد خودش است، احترامش نزد مردم.
مثل فارسی: عزت و حرمت آدم به پولش است. اگر چه توي گور باشد.
============
& : پیل اُوْوین نیارچی !! pil owvin niyârči !!
: پول را آب نياورده است .
: اين مثل را به كسي ميگويند كه ولخرج و زياده خواه است و بيش از حق السهم خود مطالبهِ پول ميكند .
============
&: پیل پٍرٍستَه . pil pεrεsta .
: پول پرست است .
: هستند كساني كه ثروتمندند ولي باز هم در جمع كردن مال حريصاند و همه چيز را براي خود مي خواهند، از مال خود محافظت مي كنند ولي بهنگام خرج از مال ديگران دست و دل باز مي شوند« از كيسه ي خليفه مي بخشند» و« با آب حمام دوست مي گيرند»، مثلِ فوق درمورد چنين كساني کاربرد دارد .
مثل فارسی: آدم حریص حمال وراث است .
درويش وغني بندة اين خاكِ درند آنان كه غني ترند، محتاج ترند
« سعدي . باب اول گلستان »
كريمان را به دست اندر، درم نيست درم داران عالم را ، كرم نيست
« سعدي »
« ضرب المثلهاي منظوم فارسي ص11 »
مثل فرانسوي: پول به عقلا خدمت ميكند و بر احمقها حكومت.
«گلچيني از ضربالمثلهاي جهان. ص 81 »
مثل ايتاليائي: اگر پول نوكرت نباشد، اربابت خواهد بود.
« فرهنگ ضربالمثلها. ص 113 »
مثل آمريكائي: برده فقط يك آقا دارد، امّا شخص طماع نسبت به هر كس كه او را ياري ميكند، برده است . « رهنمون . ص 262 »
============
&: پیل پِیدا کٍردیُن راحٍته‚ نیادٍردیُن سَختَه .
pil peydâ kεrdyon râhεta – niyâdεrdyon saxta .
: پول پیداکردن راحت است ، نگهداریش سخت است .
: بدیهی است که با تلاش سالم و مستمر میتوان به پول دسترسی پیدا کرد ، امّا پولی که با تلاش پیگیر حاصل میشود چگونه باید از آن حفاظت کرد ؟
مثل فارسي : پول پيدا كردن آسان است ، نگهداشتنش مشكل است .
« كتاب كوچه حرف پ دفتر دوم ص 813»
مثل آلمانی: پول با دست تحصیل می شود و با پا متفرق.
« گلچینی از ضرب المثل های جهان ص 82 »
============
&: پيل، پيري جٍوُن ماكٍرِه . pil – piri jεvon mâkεre .
: پول ، پير را جون مي كند .
: این هم مثلی است در مزیّتِ پول و داشتن آن . البته اين مثل مختص گويش سمناني نيست ، بلكه در فارسي و ساير گويش ها نيز رايج است .
مثل فارسي : پول، آدم را خوش سليقه مي كند .
« كتاب كوچه حرف پ دفتر دوم ص 813»
البته پول زيادي آدم را بلهوس هم مي كند ، بهمين دليل گفته شده :
مثل فارسي : پول كه زياد شد ، خانه تنگ مي شود ، زن زشت .
« كتاب كوچه حرف پ دفتر دوم ص 815»
اين مثل در زرقان فارس هم رايج است .
« فرهنگ مثلها ، اصطلاحات و كنايات عاميانه زرقاني ص 82»
============
&: پيل پيل بَِبا. pil pil bεbâ.
= پول پول شد. (پولك پولك شد).
: اين اصطلاح در مورد شكسته و خُرد شدن اشياء سفالي، شيشيه اي و يا چيني گفته ميشود. وقتي شيئي چيني و يا سفالي به شدّت به زمين بخورد و يا شيئي سنگين به شدّت به ظروف سفالي، شيشهاي و يا چيني بخورد و آنها را بشكند به طوري كه قطعات آن ريز ريز شود، ميگويند (پول پول شد) و يا پولك پولك شد. يعني قطعاتش به اندازه سكّهي پول شد و ديگر قابل استفاده نيست.
============
&: پیل‚ پیل مییاره. pil – pil miyâre .
: پول، پول میآورد.
مثل فارسی : پول پول آورد، کنج ، گنج .
« فرهنگ عوام . ص 325 »
داستان: مفلسي احمق شنيده بود پول ، پول ميآورد . بعد از كوشش بسيار سكهِ يك ديناري به دست آورد. فوراً به دكان صرافي رفت و آهسته دينار خود را در ميان دينارهاي صراف نهاد. هر چه صبر كرد، ديد دينار خودش هم به تنهائي باز نگشت تا چه برسد به اينكه با خود ديناري بياورد. پس آهسته دست دراز كرد كه دينارش را بردارد. صراف ديد و گفت: « آن چه شنيدهاي درست است، امّا پول و زر زيادي بايد باشد تا پول و زر بياورد. همچنان كه زر و پولهاي من سكّه تو را آورده است . »
« داستانهاي امثال . ص 316 »
============
&: پيل، پيلي دٍمبال مٍتِژِه . pil – pili dεmbâl mεteže .
: پول، به دنبال پول مي دود .
یا : پیل‚ پیلی پِیدا مٍکٍرِه . pil – pili peydâ mεkεre .
: پول پول را پیدا می کند .
: اين مثل هم روايت ديگري است از مثل: پيل، پيلي مييارِه . Pil – pili miyâre .
مثل فارسي : زر، زرآرد ، گنج ، گنج . « فرهنگ عوام. ص 325 »
: پول به دنبال پول ميدود .
شنيدم ز پيرانِ دينار سنج كه زر، زركشد در جهان، گنج، گنج
« نظامي گنجوي »
« فرهنگ منظوم و منثور ضربالمثلهاي فارسي. ص 223 »
مثل فارسي به روايت صائب تبريزي: هركجا ديديم، آب از جوي به دريا ميرود .
مثل دانماركي: آب به طرف ساحل ميرود ، پول به طرف مرد ثروتمند .
« گلچيني از ضربالمثلهاي جهان. ص 36 »
مثل روسي: پول جائي ميرود كه پول هست .
مثل دانمارکی : آب به طرف ساحل می رود پول به طرف مرد ثروتمند .
« گلچینی از ضرب المثل های جهان . ص 36 »
============
&: پيلي پيلي مٍشوُ . pili pili mεšu.
= پيلي پيلي ميرود.
: در مورد كسي گفته ميشود كه به هنگام راه رفتن، گيچگيجي ميخورد و به طرفين متمايل ميشود و به عبارتي تلوتلو ميخورد، چه از شدّت خوابآلودگي و يا بر اثر مستي.
: آقاي تقي شريف، يكي از شعراي با ذوق سمناني است كه چند مَثلِ سمناني را كه درآن ها از واژهِ پول و يا مفهومي از پول استفاده شده، در يك قطعه به كار برده اند كه جهت مزيد اطلاع، ذكر ميگردد .
زٍفُني پيلي، هَركین مٍفٍمِه تيغي تيژي مٍمونِه ، لالَه بٍرِه
رِي مٍكِه كاري، دَستي لالَه بٍرار هَمَه كاري هَميشَه، پيش مٍبٍرِه
اَگه ديلماجي صِي زٍفُنُن با پيل نٍدَِربيت، گُنگ و لال و كَرِه
پيل روئِن دُم دَبٍست، مٍشو واژار هَرچي كو مٍگَه ، مِيرينِه ميارِه
چٍل بٍرِه، هَر چِهٍل زٍفُن آوٍر بین اي قَرون مٍنٍرَن، كو لالَه بٍرِه ؟
ترجمهِ ابيات فوق : « تقي شريف »
زبان پول را هركسي ميفهمد به تيغِ تيز ميماند ، برادر لال ( پول )
راه ميافتد كار، به دستِ برادرِ لال همهِ كارها را هميشه، پيش ميبرد
اگر مترجم صد زبان باشي پول نداشته باشي، گُنگ و لال و كَري
پول را به دمِ گربه ببندند، ميرود بازار هر چيز كه بخواهي ، ميخرد ميآورد
چهل برادر، هر چهل خوش زبان باشند يك ريال نمي ارزند، كو برادرِ لال ( پول ) ؟
============
& : پيل تَرَه خايرَه، گُلابييَه ناخوشي رَه !!!. pil ta ra xâyra . golâbiya nâxoši ra .
: پول براي تو خوب است، گلابي براي بيمار !!!. (فرهنگ سمناني ص 49)
: در مورد كساني كه پول را فقط برای خود میخواهند به طعنه و استهزا مثل فوق را بهکار میبرند. یعنی همانطوريكه گلابي براي شخص بيمار مفيد است، پول هم براي تو مفيد است نه براي ديگران .
============
&& : پيل، جيرينگي، دوشُوْ كُلّا، هْرتي . pil – jiringi – dušow kolla horti .
: پول جيرنگي، كوزة شيره. هْرت . « فرهنگ سمناني ص50»
پول نقد بپرداز، كوزة شيرة انگور يا شيرة خرما را سر بكش .
: گاهي اتفاق مي افتد كه شخصي قصد دارد بدون پرداخت پولي، چيزي را تصاحب و تصرف كند، در مقام اعتراض این مثل را به او مي گويند.
مثل سنگسری : پولو زینگو‚ دوشا هورتو . « ادبیات عامیانه سنگسر . ص 86 »
يعني: اول صداي جرينگ جرينگ پول، بعد نوشيدن دوشاب. (شيره).
اين مثل درمورد آدمهاي ناخنكي هم کاربرد دارد چون به هر مغازهاي که ميروند، به مواد خوراكي آن جا بدون آن كه پولي پرداخت كنند، ناخنك ميزنند .
مثل فارسی: وا کن کیسه ‚ بخور هریسه / / از شما عباسی ‚ از ما رقاصی .
« ده هزار مثل فارسی . ص 220 »
: پول بده ، آش بخور // پول بده ، ميان لحاف بخواب .
« فرهنگنامه امثال وحكم ايراني ص 248 »
يا : پول نداده و ميان لحاف هم مي خواهد بخوابد .
« فرهنگنامه امثال وحكم ايراني ص250 »
گويند دو مرد به شراكت لحافي خريدند. مرد اصفهاني كه شب بي بالا پوش بود، نزد آن دو آمد و گفت: هر يك از شما چون پول داده ايد در زير دو طرف لحاف بخوابيد، ولي من چون پول نداده ام، در تنگناي وسط لحاف مي خوابم !!
« امثال وحكم دهخدا جلد اول ص517 »
============
& : پیل چییی خایرییَه، اَمّا به چه قیمتی؟
pil – čiyi xâyriya – ammâ bε čε qeymεti?
: پول چیز خوبی است، امّا به چه قیمتی؟
: آیا برای پول درآوردن شایسته است که هر کار نا شایسته ای هم انجام شود؟
می توان با دروغ گفتن یا شهادت دروغ دادن، یا سخن چینی کردن و امثال آن، پول درآورد، آیا این اعمال شایسته و مردم پسند هست؟
============
& : پیل، حٍلّالی مُشکٍلاتی یَه . pil . hεllâli moškεlâtiya .
: پول حلّال مشكلات است .
: كاربرد اين مثل بقدري واضح است كه احتياج به هيچ تفسيري نيست .
اي پول، تو خدا نئي، امّا به خدا ستّارِعيوب و قاضي حاجاتي .
============
& : پیل خایرَه، بٍه چٍه قِیمٍتی ؟ pil xâyre . bε čε qeymεti ?
: پول خوبست، به چه قیمتی ؟
: درست است كه پول داشتن و ثروتمند بودن خوب است و باعث آرامش خاطر و تأمين آتيه است، ولي به دست آوردن پول و ثروت به چه قيمتي و از چه راهي ارزنده است ؟ آیا در قبال کاری که به دیگران صدمه بزند دریافت پول مجاز است؟ یا شهادت دروغ دادن و پول گرفتن، می تواند باعث آرامش خاطر باشد؟
============
& : پیل خَرج کَه، هَمُّن تَه مٍگی pil xarj ka – hammon ta mεgi
: پول خرج کنی ، همه خواهان تو خواهند بود .
مثل فارسی : تا پول داری رفیقتم رفیق بند کیفتم .
یا : خواهی که دل دلبر تو نرم شود وز پرده برون آید و بی شرم شود
زاری مکن و زور مزن‚ زر بفرست زر بر سر فولاد نهی نرم شود
مَثلِ يزدي : تا لقمة تو در لُپم بود ، مهرِ تو در دلم بود .
« فرهنگ مردم . فولكلور ايران . ص 357 »
براي ره يافتن در دل يار، معمولاً به يكي از سه وسيلة زير متوسل ميشوند :
زر، زور، زاري. چنان كه ضربالمثل مشهوري در اين باره هست. «يا زر يا زور يا زاري» كه در امثال و حكم ، ج4، ص 2031 آمده است و مرحوم دهخدا دربارهاش اين گونه توضيح داده است: «چون تو را مال و قوّتي نيست، به چرب زباني و اطاعت گراي» و مثالهاي فراواني در اين باره در همان صفحه آورده است، از جمله :
زاري و زر و زور بُوَد ماية عشق ما را نه زر و زور، نه رحم است شما را
« ابن حسام هروي » « ضربالمثلهاي منظوم فارسي. ص 250 »
خواهی که دلِ دلبر تو نرم شود از پرده برون آید و بی شرم شود
زاری مکن و زور مزن، زر بفرست زر بر سرِ هر سنگ نهی، نرم شود
============
& : پيلدار، شایي سَري سبيلَه پایي نٍقارَه موكّويه .
pildâr- šâyi sari sεbila pâyi nεqâra mukkuwe
: پولدار، سر سبيل شاه، نقاره ميزند .
: پول باعث دلگرمي است و اتكاي به ثروت، شهامت را نيز زياد مي كند. این مثل هم در اينمورد گفته شده . البته اين مثل مختص به گويش سمناني نيست، در فارسي و در سايرگويش ها هم رايج است .
مثل چيني: با پول مي توان حتي خدايان را به جنب و جوش واداري، بدون پول نمي تواني حتي بردهاي را به حركت درآوري. « «گلچيني از ضرب المثلهاي جهان ص 54»
مثل هندي: خاري به بدن يك آدم توانگر فرو رود، صدها نفر براي كمك به او ميشتابند، يك آدم فقير از يك پرتگاه ميافتد، كسي نزديك او نميشود.
« مثلها و پندهاي هندي. ص 52 »
============
& : پيل، دارين پي مَنٍچينَن . pil – dârin pi manεčinan .
: پول را كه از درخت نمي چينند .
: اين مثل و مثلهای مشابه آن که در پی میآیند، در مقام اعتراض به كسي ميگويند كه درخرج كردن پول اصراف ميكند. در واقع با بيان اين مثل به او هشدار ميدهند كه پول آسان به دست نميآيد كه بتوان آسان خرجش كرد .
============
& : پیل دٍربیت، کوفت دٍربیت. pil dεrbiy – kuft dεrbit .
: پول داشته باش ، كوفت داشته باش.
: اين مثل در مزيّت پولداري گفته ميشود. چه، كسي كه پول دارد عملاً همه چيز و هرگونه توانائي هم دارد.
كوفت: اين واژه معنائي متفاوت دارد و در هر موردي به معناي خاصّي به كار ميرود:
1 – در پزشكي، كوفت به معناي سفليس است .
2 – در گفتگوي توهينآميز، به معناي چيزي نامطلوب، بد، به درد نخور و مورد نفرت است. مثلاً : معلوم نيست چه كوفتي درست كرده كه نميشه خورد .
3 – در گفتگو، مجازاً به معني نفرين و سرزنش است. مثل: زهرمار، كوفت.
« فرهنگ بزرگ سخن. ج 6. ص 6003 »
مثل چيني : پول، زشتيها را ميپوشاند .
مثل چك : پول، در همه جا ارباب است .
مثل آلماني: ثروت ارباب است و فقر نوكر.
« گلچيني از ضربالمثلهاي جهان صفحات 78 و81 و96 »
============
& : پیل دٍربیت، هَمَه جا تَه جایَه. pil dεrbit – hama jâ ta jâya .
: پول داشته باشی‚ همه جا جای توست .
: ميگويند: پول جيفة دنيوي است، ولي ثابت شده که داشتنش بهتر از نداشتنش است. پولدار را هميشه صدر مجلس مينشانند و بيپول را ذيل مجلس. و شايد او را به مجلس هم راه ندهند .
چند روزي كه در جهان باشي سعي كن كز توانگران باشي
گر بماند كه دشمنان بخورند به كه محتاج دوستان باشي
نظير: آدم پولدار، مالش پيش خودشه، عزّتش پيش مردم .
« قند و نمك. ص 25 »
مثل فارسی: لولهنگ دار(آفتابه دار) هم برای آدم بی پول آفتابه ی سوراخ دار آب می کند
مثل فارسی: عزّت و حرمت آدم به پولش است اکر چه توی گور باشد .
« داستانهای امثال . ص 216 »
مثل مجارستانی: کلید طلائی هر قفلی را باز می کند .
« گلچینی از ضرب المثل های جهان . ص 244 »
مثل سوئدی: یک دست پر از پول‚ قوی تر از دو دست پر از حقیقت است .
« ضرب المثل های ملل . ص 371 »
مثل فارسی: آن را که زر در ترازوست، زور در بازوست.
زاری و زر و زور بود مایة عاشق ما را نه زر و زور ، نه رحم است شما را
« ضرب المثل های منظوم فارسی . ص 250 »
============
& : پیل دُوْ میارِه، فَقر خُوْ. pil dö miyâre – faqr xow .
: پول دو ميآورد و فقر خواب .
: اين مثل هم در مزيّت پولداري است و مدمّت بيپولي و فقر. پولدار به دنبال درآمد بيشتر در فعاليت است و تقلّا. بيپول به علت نداري، گوشهنشين است و درخواب .
نظير: فقير، درِ جهنم نشسته است. // آدم بينوا، در دو جهان رو سياه است.
« دههزار مثل فارسي. ص 533 »
============
& : پيل ديمَه پيلي مٍشو، خاكَه ديمَه خاكين.
. pil dima pili mεšu – xâka dima xâkin
: پول روي پول مي رود، خاك روی خاك.
همانطوريكه « آب مي گردد ، گودال را پيدا مي كند» ، پول هم مي گردد پولدار را پيدا مي كند مثلهای زیر اشارهاي دارد بر اينكه پول هميشه به سوي ثروتمندان سرازير ميشود و فقر به سوي فقرا و مستمندان .
اين مثل در زرقان فارس هم رايج است .
« فرهنگ مثلها ، اصطلاحات و كنايات عاميانه زرقاني ص 83»
مثل فارسي: پول ، پول را پيدا مي كند .
مثل فارسي: پول ، روي پول مي رود .
« كتاب كوچه حرف پ دفتر دوم ص 815»
مثل ايتاليائي: پول، برادر پول است .
« گلچيني از ضرب المثلهاي جهان ص 80»
مثل روسي: پول جائي مي رود كه پول هست.
« گلچيني از ضرب المثلهاي جهان ص 81 »
مثل عبري: فقر، دنبال فقرا ميدود و ثروت دنبال اغنياء.
« گلچيني از ضربالمثلهاي جهان. ص 210 »
صائب تبريزي: گرچه محتاجيم ، چشم اغنيا بردست ماست
هر كجا ديديم آب، از جو به دريا مي رود .
« ضرب المثلهاي منظوم فارسي ص 11»
============
& : پیل روئن دُم دوبٍستَن، مٍشو خَِريد ماكٍرِه میارِه.
xεrid mâkεre miyâre. pil ruen dom dubεstan – mεšu
: پول را به دم گربه ببندند، مي رود خريد مي كند و مي آورد .
اگر پول باشد ، خرید کردن آسان است ، كما اينكه دركشورهاي اروپائي يا امريكائي سگ ها را تربيت كردهاند كه خريد هم مي كند .
یا : پيل، خَرين بارَم مٍكٍرَن . pil – xarin bâram mεkεran .
: پول را بار خر هم مي كنند .
اين مثل در فارسي هم رايج است . « كتاب كوچه حرف پ دفتر دوم ص 814»
بدين معنا كه داشتن پول شخصيت را تغيير نمي دهد. مثل فوق را درباره ي نو كيسه گان فخر فروشی كه به ثروت و مال خود مي نازند به طنز و استهزا به كار مي رود .
افزايش زر، قيمت مردم نفزايد هركس كه جزاين گفت، به تحقيق، خطا گفت
« ضرب المثلهاي منظوم فارسي ص 13»
مثل آلماني در تائید مثلِ فوق: زين طلا، الاغ را تبديل به اسب نمي كند .
============
&: پیل ژو دَس بُند مَنٍبو . . pil žo das bond manεbu
: پول در دستش بند نمی شود .
یا : پيل ژو دٍلِیي جيفي سَنگيني ماكٍرِه . pil žo dεleyi jifi sangini mâkεre .
: پول درون جيبش سنگيني مي كند .
يا مي گويند: ژو پيل كَرَه خالَه بٍستِه . žo pil kára xâla bεste .
: پولش با ( به ) برگ تره بسته شده است . « فرهنگ سمناني ص 115»
برگ تره، از سبزيجات بسيار ترد و لطيف است و زود پاره مي شود. مراد و منظور از اين مثل اين است كه پولش را با ( به ) برگ تره كه مقاومت و دوامي ندارد بسته اند كه زود بند آن باز شده و آن پول به زودی خرج مي شود.
: بذل و بخشش بسیارخوبست ولی نبايد منجر به ريخت و پاش بي حساب و كتاب و تبديل به ولخرجي بشود. مثلهای فوق درمورد فرد ولخرج کاربرد دارد .
============
&: پيل، سْنگی لُو دٍمٍكٍرِه . pil sowngi low dεmεkεre . : پول ، سنگ را سوراخ مي كند .
مسلم است که وقتی پول در راه توسعه و آبادانی خرج شود، با آن و وسائل مربوط، می توان سنگ را هم سوراخ کرد. به مثل حفر تونل.
============
*: پیل، عزّت منیاره. pil ,εzzεt mεniyâre.
: هرچند که پول عزّت نمی آورد، ولی به چشم کسانی که عقلشان به چشمشان است، برای پولداران عزّت قائلند.
============
& : پيل كاغِه پي مَنٍربينَن . pil kâqe pi manεrbinan .
: پول را از كاغذ نمي برند .
یا : مٍگَه پیلَه دارَه دٍکاشچَن ؟ mεga pila dâra dεkâščan ?
: مگر درختِ پول کاشتهام ؟
يا : مٍگَه پيل عَلٍفي خَِرسييَه ؟ mεga pil ,alεfi xεrsiya ?
: مگر پول علف خرس است .
علف براي خرس هم فراوان است و هم مجاني، ولي پول براي انسان چنين نيست. اين مثل ها در فارسي و در سايرگويش ها رايج است و مختص به زبان سمناني نيست.
============
& : پیل، کوهی جا بٍه جا مٍکٍرِه . pil . kuhi jâ bε jâ mεkεre .
: پول ، كوه را جا به جا ميكند.
: این مثل در مزیّت پول داشتن گفته می شود که با پول کوه را هم می توان جا به جا کرد.
============
& : پیل نادِچِش وَسٍطی دَِواجینَم خُتَه . pil nâdečeš vasεti dεvâjinam xota .
: پول نداده، وسط لحاف هم خوابيده .
: در مقام اعتراض به كسي كه در انجام كاري شركت نداشته ولي موقع بهرهبرداري با دوز و کلک پاداش خوبي دریافت نموده، گفته میشود.
============
& : پیل هادِچِش غُصتَه بِرینچِش . pil hâdečeš qosta berinčeš .
: پول داده، غصّه خريده .
: در مقام اعتراض و کنایة طنزآمیز در مورد كسي كه کالایی خريده كه به درد نميخورد و آن چه را كه خريده، باعث غم و غصّه شده باشد و با هر بار ديدنِ آن غمش تازه ميشود ، میگویند .
اين كنايه در زبان سنگسري هم رايج است .
« ادبيات عاميانه سنگسر. ص 86 »
دوشينه به كوي مي فروشان پيمانهي مي، به زر خريدم
امروز خراب و سر گرانم زر دادم و دردسر خريدم
« ضربالمثلهاي منظوم فارسي. ص 250 »
============
& : پیل هادِه، پیل هاگی . pil hade – pil hâgi .
:پول بده، پول بگير.
: توصيهايست درامرخريد. يعني سعي كن چيزي كه ميخري به مانند پول، ارزش داشته باشد. جنس خوب و به درد بخوري بخري كه هر زمان به مثل پول كاربرد داشته باشد .
اين مثل در زبان سنگسري نيز رايج است.
«ادبيات عاميانه سنگسر. ص 86»
============
& : پیل هادّیُن ژو رَه جُوْن هادّیُنَه . pil hâddiyon zo ra jown hâddiyona .
: پول دادن برايش جان دادن است.
: كنايهايست در مورد كساني كه خسيس و تنگنظرند و به هيچ وجه حاضر نيستند به كسي كمك مالي بكنند . حاضرند جان بدهند ولي پول به كسي ندهند . چون كه : پول است ، نه جان است كه آسان بتوان داد .
============
& : پيل، هَمه كاري ماكٍره . pil hama kâri mâkεre .
: پول، همه كاري مي كند .
: در اثبات اين امركه پول قادر است همة كارها را انجام دهد، از اين مثلها استفاده ميشود.
هركاري و هر مشكلي را پول حل ميكند، جز مرگ را .
اي زر، توئي آن كه جامع لذّاتي محبوب جهانيان به هر اوقاتي
بي شك، تو خدا نئي امّا به خدا ستّار عيوب و قاضيالحاجاتي
«جمالالدين قزويني»
: پول حلّال مشكلات است .
« فرهنگ منظوم و منثور ضربالمثلهاي فارسي . ص 221 »
داستان: وقتي مارشال دولافروارد شهر«مِتز» شده بود تمام طبقات مردم بديدن اوآمدند، از جمله كليمي هاي شهر. سردار معروف فرانسه آنان را بار نداد و به پيشخدمتي كه براي كليمي ها اجازة ورود ميطلبيد اظهار كرد، بگوئيد بروند گم شوند، همين يهودي ها بودند كه مولاي ما عيسي مسيح را دار زدند.
پيشخدمت بيرون آمد و به آن ها گفت كه: سردار فرصت پذيرائي ندارد. كليمي ها گفتند: خيلي متاسفيم زيرا ده هزار فرانك پول آورده بوديم خدمت سردار تقديم كنيم .
پيشخدمت مجدداً پيش سردار رفت و موضوع را به گوش او رسانيد. سردار گفت: خوب بگو بيايند، اين بيچاره ها تقصيري ندارند. وقتي كه حضرت عيسي را به دار زدند او را نميشناختند ونمي دانستند كيست .
« گنجينه ي لطايف . ص 39 »
مثل فرانسوي: عشق خيلي كارها را انجام مي دهد، پول همة كارها را .
« گلچيني از ضرب المثلهاي جهان ص 204»
مثل مجارستاني: كليد طلائي به هر قفلي مي خورد.
« گلچيني از ضرب المثلهاي جهان ص 244»
مثل آلماني: كليد طلائي، دروازه هاي جهنم را هم باز مي كند.
« گلچيني از ضرب المثلهاي جهان ص 242»
چون ممكن است انسان به خاطر داشتن پول زياد، دست به كاري ناشايست هم بزند و براي خود ناله و نفرين بخرد.
مثل حبشه اي: كسي كه با كفش هاي طلائي مسافرت مي كند، تاآخر دنيا هم سفر تواند كرد. « گلچيني از ضرب المثلهاي جهان ص 246»
مثلآلماني: با لنگر طلائي، در هر خليجي مي توان لنگر انداخت.
« ضرب المثلهاي معروف جهان ص 230»
مثل چيني: با ثروت مي توان بر شياطين فرمانروايي كرد. بدون ثروت حتي نمي توان برده اي را احضار كرد .
« گلچيني از ضرب المثلهاي جهان ص 55»
مثل چيني: پول نقد، همه چيز را به انبار ميآورد .
« فرهنگ ضربالمثلها. ص 109 »
مثل يوگسلاوي: كسي كه با سلاح زرين مي جنگد، حتماً پيروز مي شود .
( گلچيني از ضرب المثلهاي جهان ص 235)
مثل فنلاندي: كسي كه يك تپه پول دارد، يك كوه رفيق دارد .
( گلچيني از ضرب المثلهاي جهان ص 239)
============
&& : پیل هَمیشَه رَف اٍٍشتَه، وَختی مٍگَه وِیگیر، بِینی پا دیمَه چیچی مٍندِه ؟؟؟!!!
Pil hamiša raf εšta – vaxti mεga veygir- beyni pâ dima čiči mεnde ???!!!
: پول همیشه روی رَف است، وقتی می خواهی برداری، ببین پایت را روی چی می گذاری ؟؟؟!!!
همان طوری که میدانید سقف اتاق های خانه های قدیمی خیلی بلندتر از سقف خانه های امروزی بود. و اگر به خاطر داشته باشید در اتاق های خانه های قدیمی، علاوه بر تاقچه های معمولی،تاقچه بلندی نزدیک سقف بود که از آن به منظور گذاشتن اشیاء عتیقه یا ارزشمند که در دسترس همه نباشد، استفاده می کردند. در زبان سمنانی به این تاقچه های بلند نزدیک سقف« رَف raf » گفته می شد. برای این که بشود شیئی را روی« رَف » گذاشت یا این که از روی« رَف » برداشت، باید از چهارپایه یا نردبان استفاده می شد تا بتوان پا را روی آن گذاشت و منظور را اجرا کرد.
و امّا تفسیر مثل:
اینجا منظور از پول، میتواند قدرت، مقام اجتماعی یا هر چیز دیگری باشد که برای به دست آوردنش نیاز به تلاش سالم است نه با زیر پا گذاشتن حقّ دیگران.
اگر انسان حق دیگران را محفوظ بدارد و به حق دیگران تجاوز نکند، به حق خود قانع باشد و دیگران را نیازرد، همین خودش شرافت است و عزّت نفس. از طرفی برای به دست آوردن پُست و مقام، منّت دیگران را کشیدن شکست نفس است.
: آنچه که مسلم است پول همیشه در دسترس نیست، برای این که پولی به دست بیاید باید تلاش کرد، گویا پول همیشه روی رَف(تاقچه سراسری نزدیک سقف اتاق) است، برای پول به دست آوردن، ببین پایت را روی چی میگذاری که پول در دسترست قرار بگیرد. ؟؟؟!!! آیا پایت را روی حق الناس می گذاری؟ یا پایت را روی گردهِ کسانِ دیگر گذاشته و آنها را زیر پا له می کنی تا پول در دسترست قرار بگیرد؟ پس مراقب باش، پولی که حقّی را ناحقّ جلوه دادن یا از به هم پاشیدگی زندگی دیگران به دست آید، آیا می توان بدون دغدغه خاطر از آن استفاده کرد؟
=============
& : پيل هََنونَه بٍپٍتَه گوشت. pil hanuna bεpεta gušt .
: پول ، به مانند گوشت پخته است.
: پولِ كم نزد مردمِ نیازمند يا متوسط الحال به دليل نيازِ مبرمشان سريعاً خرج شده و به اتمام مي رسد.
&: يا : پيل، هَنونَه چٍلكي دَستي . pil hanuna čεlki dasti .
: پول ، بمانند چرك دست است .
اين مثل در زرقان فارس هم رايج است .
مثل زرقان فارس: پول چركُ دَسَّن .
« فرهنگ مثلهاي عاميانهي زرقاني. ص 82 »
مثل اسكاتلندي: پول مانند مارماهي در دست است .
«گلچيني از ضربالمثلهاي جهان ص 78 و 81 »
مثل چيني : پول خرج كردن ، مانند فروكش كردن آب در شن زار است .
« گلچيني از ضرب المثلهاي جهان ص 78 »
مثل فرانسوي : پولِ مرد فقير آن چنان غيبش مي زند كه شبنم در برابر نور خورشيد .
« گلچيني از ضرب المثلهاي جهان ص 81 »
مثل چيني: پول صد پا دارد .
« گلچيني از ضرب المثلهاي جهان ص 78»
مثل يوگسلاوي : پول ، دم لغزنده اي دارد .
« گلچيني از ضرب المثلهاي جهان ص 81»
مثل انگليسي : پول مانند مارماهي در دست است .
« گلچيني از ضرب المثلهاي جهان ص 81»
مثل طبرستاني : پول موقع آمدن دو پا دارد و موقع رفتن صد پا .
«گلچيني از ضرب المثلهاي جهان ص 82»
============
& : پیلَهخورَه دارِه . pilaxora dare .
: پول خوره دارد .
: اصطلاحي است در توصيف آدم ولخرج كه هرچه پول به دست ميآورد بيحساب خرج ميكند .
============
& : پیلَه دارَه کو دٍٍنٍکاشچَن . pila dara ko dεnεkâščan .
: درخت پول كه نكاشتم .
: اصطلاحي است که پدر يا مادر به بچه اي ميگويند كه بسيار ولخرج است و مرتباً از آنها درخواست پول ميكند. در نتيجه پدر يا مادردر پاسخ درخواست غير منطقي بچه، اين اصطلاح را به کار میبرند. به طوركلي اين اصطلاح ميتواند براي هركسي كه بيش از حدّ مقررپول توجيبيِ خود را از ديگرا ن دريافت ميكند ، كاربرد داشته باشد .
============
& : پیلٍکی یَه . pilεki ya .
: پولكي است. پول دوست است.
: اصطلاحي در توصيف فردي كه طالب پول است، رشوه خوار، رشوه گير، حقّ و حساب بگيراست و به خاطر پول، دست به هركاري ميزند .
============
& : پیلی بالا سَری رَه مٍتِژِه . pili bâlâ sari ra mεtteže .
: بخاطر پول با سر می دود .
: در بيان حال و هواي آدم حريص ، از اين مثل استفاده ميشود . وقتي حرص و آز تمام وجود فردي را گرفت ، آن شخص در راه تحصيل مادّيات ، سراز پا نميشناسد .
آن شنيدستي كه در صحراي غور بارسالاري بيفتاد از ستور
گفت چشم تنگ دنيا دوست را يا قناعت پر كند يا خاك گور
«كليات سعدي. ص 101»
مترادف با: آدَم كو پير مٍبُو، حٍرص ژو مِيرِه:(آدم که پیر می شود، حرص بر او غالب می شود).
// آدَم غُلُمي پيلييَه. (آدم غلام پول است).
روايت ديگري از مثل فوق: دٍمبالي پيلي، سَري رَه مٍتِّژِه. (به دنبال پول، با سر میدود).
============
&: پيلي بي زٍفُني كو آدٍمي زٍفُنداري دَس مٍنٍندَن
pili bi zεfoni ko âdami zεfondâri das mεnεndan .
: پول بي زبان را كه به دست آدم زبان دار نمي دهند .
در اينجا مقصود از آدم زبان دار، آدم پررو ، زبان دراز يا زور دار است و مراد اينست كه پول خودتان را به مردمي كه زورمندتر از خودتان هستند يا مردم بد دهان كه در موقع مطالبه ممکنست فحاشی هم بکنند به صورت وام ندهيد .
( فرهنگ عوام ص 142)
اين مثل درفارسي و سايرگويش هاي محلي نيز رايج است و مختص به زبان سمناني نمي باشد .
عنان مال خودت را به دست غير مده كه مال خود طلبيدن، كم از گدائي نيست
« صائب تبريزي »
مترادف با: مٍگََه مو تُوْن ماخُورييِه كو تَه دون، تَه دٍمبال بَتِژون ؟
Mεga mo town mâxuriye ko ta dun – ta dεmbâl batežun ?
مثل فرانسوي: كسي كه پولش را به دوستش وام مي دهد هم پول را از دست مي دهد و هم دوستش را.
( گلچيني از ضرب المثلهاي جهان ص240)
شخصي به يكي از دوستانش مراجعه كرد و از او پولي خواست، دوستش گفت: پول دارم و قرض نمي دهم ممنون من هم باش. آن شخص گفت: وقتي پولي به من نمي دهي چرا بايد ممنونت باشم ؟ دوستش گفت: براي اينكه سرگردانت نمي كنم.
( امثال وحكم دهخدا جلد اول ص 517)
============
& : پيلي پي بٍویيٍرد هْنٍرَه، پْلي پي كو هَمَه مٍویيٍرَن .
pili pi bεviyεrd honεra – poli pi ko hama mεviyεran
: از پول گذشتن هنر است، از پُل كه همه مي گذرند .
: آدم پولدار بايد به فكر افراد ضعيف هم باشد و از بذل و بخشش كوتاهي نكند ، اين مثل اشارهاي دارد بر تشويق به نيكي و احسان نسبت به ديگران و كمك كردن مادّي به مستمندان و به قول شاعر:
برگ را دربرگ ريز ازخود فشاندن، جود نيست
درهم و دينار را در زندگاني كن نثار
همت آنست كز آوازة احسان گذرد
هر كه اين باديه را طي نكند، حاتم نيست .
« فرهنگ اشعار صائب جلد دوم صفحه 817و798»
كليد گلشن فردوس، دست احسان است بهشت ميطلبي، از سر درم برخيز
«كليات صائب تبريزي. ص 606»
یا: شكرانهي بازوي توانا بگرفتن دست ناتوان است .
============
& : پيلي پيشي هادِ چُه ؟ pili piši hâdeča ?
: پول پيش داده اي ؟ (فرهنگ سمناني ص50)
یا : مَِگَه پیلی پیشی هادِچَه ؟ mεga pili piši hâdεča ?
: مگر پول پیش دادهای ؟
: در مقام اعتراض به كسي گويند كه خواهش و تقاضائي دارد بدون آن كه حقّي داشته باشد و در برآوردن آن نيز اصرار و ابرام زيادي ميكند. اين مثل در فارسي و ساير گويش ها نيز رواج دارد .
============
& : پيلي حَرومي ، بٍه راهي حَرومي مٍشُوُ . Pili haromi – bε râhi haromi mεšu .
: پول حرام ، به راه حرام ميرود .
: در مقام آگاهي گفته ميشود ، پولي كه از راه نا صحيح و نا ثواب به دست آيد مسلماً به راه ناثواب هم خواهد رفت .
نظير: پول حرام يا خرج شراب شور ميشه ، يا شاهد كور .
: پولي كه از راه نادرست به دست آيد، خرج بواسير ميشود .
============
& : پیلی حٍلالی چٍه وٍفایي دارِه كو حَرومي دٍربو ؟
pili hεlâli čε vεfâyi dare ko haromi dεrbu ?
: پول حلال چه وفائي دارد كه حرام داشته باشد ؟
: اين مَثل حكمت آموز، در موردي گفته ميشود كه كسي بخواهد از راه حرام مالاندوزي كند .
روايت ديگري از اين مثل: حٍلال چٍه فايدهاي دارِه كو حَرُمي دٍر بُو ؟
مثل فارسي : پول حلال ، يا صرف شراب شور مي شود يا خرج شاهد كور.
منظور از پول حلال در اين مثل ، پول حرام و باد آورده است كه به طعنه پول حلال گفته شده است .
(امثال وحكم دهخدا جلد اول ص 517) و ( كتاب كوچه حرف پ دفتر دوم ص814)
مثل فوق در كتب فرهنگ عوام ( امير قلي اميني ) و ده هزار مثل فارسي (دكتر ابراهيم شكور زاده) و قند و نمك ( جعفر شهري ) و فرهنگ نامة امثال و حكم ايراني ( امين خضرائي ) چنين آمده است :
مثل فارسي: پول حرام ، يا خرجِ شراب شور مي شود يا خرجِ شاهد كور.
مثل آلماني:كسي كه مي خواهد در عرض يك سال ثروتمند شود، درعرض ششماه پاي چوبه ي دار مي رود .
( گلچيني از ضرب المثلهاي جهان ص243)
مثل آذربايجاني : پول حرام ، در راه حرام خرج مي شود .
( گلچيني از ضرب المثلهاي جهان ص79)
مثل آلماني : پول كه از راه كلاه برداري به دست مي آيد ، خرجِ كلاهِ سرِ كچل مي شود .
( گلچيني از ضرب المثلهاي جهان ص80)
مثل فارسي : پول واويلا ، خرجِ وامصيبتا مي شود .
( كتاب كوچه حرف پ دفتر دوم ص815)
============
& : پيلي زٍفُن هَمَه مٍفَمَن . pili zεfon hama mεfaman .
: زبان پول را همه مي فهمند .
: اصطلاحي در بيان اين كه همه كس ارزش پول را میداند .
============
۞ &: پيلي ناجوُر بيرينٍوٍردي، خَرجي باباسيلي مٍبوُ .
pili nâjur birinεvεrdi – xarji bâbâsili mεbu .
: پول ناجور به دست آوردن، خرج بواسير ميشود .
: در بيان اين اصل كه براي عايدي غير مشروع ، مخارج بيجا و بيموردي پيدا ميشود .
مترادف با : پيلي حَرُمي ، به راهي حَرُمي مٍشو .
============
& : پيلي گٍردي و واژاري دٍرازي . pili gεrdi vo vâžâri dεrâzi .
: پولِ گرد و بازارِ دراز .
(فرهنگ سمناني ص50)
گِردي پول، اشاره به سكه دارد كه گرد است و اگر آن را از سويِ گردي پرتاب كنند، مانند چرخي، راهِ درازي را مي پيمايد. منظور از مثل اين است كه پولِ نقد، قدرت و توان خريد دارد و دامنة خريد آن وسيع است و اگر فروشندهاي براي فروش جنس خودش سختگيري كرد، آن جنس را ميتوان در طول بازار تهيه كرد .
از محسنات خريد نقد و پول حاضر و آماده اينكه دارندة آن هر كالائي را كه مي پسندد و به هر ميزاني و از هر مكاني كه مي خواهد، مي خرد. ولي وای به حالِ كسي كه چنين امكاني را ندارد ، و مجبور است نسيه بخرد و هر جنسي را با هر قيمتي كه به او دادند، ببرد
مثل فارسي: از سوداي نقد، بوي مشك مي آيد .
( ده هزار مثل فارسي ص 72)
اين مثل عيناً در زرقان فارس، اصفهان، تهران، آذربايجان و شاهرود هم رايج است .
«فرهنگ بزرگ ضربالمثلهاي ايراني»
مثل روسي : پولي كه حاضر و آماده است ، جادوگر مي باشد .
( گلچيني از ضرب المثلهاي جهان ص81)
در (فرهنگ نوين گزيده ي مثلهاي فارسي ص 71) و(فرهنگ مثل ها ، اصطلاحات و كنايات عاميانه زرقان فارس ص 83) ، هم از قدرت خريد پول ، صحبتي به ميان آوردهاند ولي با عنایت به مثلهای فوق ، توجه به مثل زیر هم خالی از لطف نیست .
مثل چيني : پول ، نمي تواند اشيائي را كه فروشي نيست ، بخرد .
( گلچيني از ضرب المثلهاي جهان ص78)
============
: پینٍکَه دوژ با هٍکاتُن لَلٍکَه دوژ مَنٍبو.
pinεka duž bâ hεkâton lalεka duž manεbu.
: پینه دوز(تعمیرکار کفش) با حرف کفاش نمیشه.
: در بيان اين اصل كه با حرف و حديث و به صِرفِ ادّعا، افراد كوچك و حقير نميتوانند جاي مردم بزرگ را بگيرند. چون که: به عمل كار برآيد، به سخنداني نيست .
برای انجام هرکاری باید اقدام کرد نه آن که حرف زد. معلوم است که با حرف کار پیش نمی رود.
مَثلِ گيلكي: با آقا آقا گفتن، ماست مايه نميگيرد.
« فرهنگ مردم . فولكلور ايران . ص 353 »
=============
& : پييٍرَه مار دٍل بٍٍه وَچُنَه، وَچُن دٍل بٍٍه اٍسبَه شٍغالُن.
Piyεra mâr dεl bε vačona. vačon dεl bε εsba šεqâlon.
= دل پدر و مادر در گرو بچههاست، دل بچهها به سگ و شغال .
فرزندان برای پدر و مادر عزیزترینند، آن قدری که پدر و مادر به فرزندان خود تو.جه دارند، به پدر و مادر خود ندارند. امّا، این فرزندان هستند که به پدر و مادر خود توجه چندانی ندارند و همیشه مورد گله پدر و مادر قرار می گیرند.
: به قول مرحوم « عظیم حاجی رمضانی» شاعر سمنانی :
* : وَچِه هَروَخت کِی مٍکَن، پییٍرَه مار یِی مٍکَن.
vače har vaxt key mεkan – piyεramâr yey mεkan.
: بچه ها هر وقت در چاه می افتند«گرفتار می شوند»، به یاد پدر و کادر می افتند.
مثل های زیر گویای این مطلب است.
مثل سنگسري : دل مادرها پيش فرزندشان است و دل فرزند پيش گرگ.
« ادبيات عاميانه سنگسر. ص 148 »
مثل افتري: پسركه زن بُرد، همسايهي پدر است. (مثل همسايه ميشود).
«گويش افتري. ص 83 »
مثل فارسي: كودك، به حيوان خانه دلبستهتر و علاقهمندتر است تا به پدر و مادر خود. و اين نشانهي كنايي از بيمهري فرزندان است نسبت به والدين.
« كتاب كوچه. ج 3 . حرف الف. دفتر دوم. ص 1092 »
مثل زرقان فارس: كاكا وقتي زن اٍٍسٍٍه، ميشٍٍه پسرآمو.
: برادر وقتي زن ميگيرد، ميشود پسر عمو.
« فرهنگ ضربالمثلهاي عاميانهي زرقاني . ص 198 »
مثل افغاني: دل مادر به بچه، دل بچه به كُلوچه .
« ضربالمثلهاي دري افغانستان . ص 100 »
مثل هندي: زني كه فرزندان او دختر هستند ، روي صندلي مينشيند و خانمي كه فرزندان او پسر هستند ، به ديوار تكيه ميدهد .
« مثلها و پندهاي هندي . ص 57 »
مثل اسكاتلندي: پسرم، پسر من است تا زماني كه زن ميگيرد ولي دخترم تمام عمر دختر من است .
مثل استوني: پسر پسر است، تا اين كه زن ميگيرد .
« گلچيني از ضربالمثلهاي جهان . ص 81 »
===========
& &: پييٍرَه مارَه مُزُنبٍٍلكَه بٍٍساچِش . piyεra mâra mozombεlka bεsâčeŝ
= براي پدر و مادرش آبانبارك ساخته است .
: وقتي كسي مرتكب عمل ناشايستي شود كه مردمآزاري در پي داشته باشد و باعث لعن و نفرين و دشنام به خود و پدر و مادر خود شود ، در مقام تمسخر ميگويند : براي پدر و مادرش آبانباركي ساخته است . يعني به جاي آن كه كاري كند كه دعاي خيري داشته باشد ، كاري ميكند كه ناله و نفرين ديگران را در پي دارد . بنا بر اين فرزندي كه مورد طعن و لعن در جامعه باشد ، نبودنش بهتر از بودنش است .
ماخذ : سمنان منطقهايست كويري و كم آب . به همين دليل و قبل از لولهكشي، آب شرب مردم ، مخصوصاً در تابستانها، از آبٍٍ آبانبارهاي خصوصيٍٍ خانگي و يا آبانبارهاي عمومي واقع در محلّهها ي شهر تأمين ميشد . افراد خيّر و نيكوكار، اقدام به ساخت آبانبارهاي بزرگ عمومي ميكردند و كساني كه در تابستانِ گرمِ كوير از آب خنك و گواراي آبانبارها استفاده ميكردند، دعاي خيري هم براي بانيان ساخت اينگونه آبانبارها داشتند . همانطوري كه ساخت آبانبار باعث دعاي خير براي بانيان و براي پدر و مادر آنان بود، در مقابل بودند كساني كه با عملكرد خودشان باعث ناراحتي مردم ميشدند كه مسلماً عملكرد نامطلوب و ناشايست آنان باعث ناله و نفرين و بدگوئي براي خودشان و پدر و مادرشان بود . در اين گونه موارد مردم با زبان طعنه وتمسخر ميگفتند : براي پدر و مادرش آبانبارك ساخته است.
داستان : پدري پسر را ميگفت: اگر ازگفتههاي من فرمان نكني، تو را عاق ميكنم . پسر جواب داد: من نيز در عوض تو را عوق ميسازم. پدر پرسيد: عوق چگونه است؟ پسر گفت: شبانگاه برآستانهي مسجد وحمّامها پليدي كنم . چون شبگيرد و مسلمان بدين دو جاي آمد و شد كنند،كفش وجامهشان بيالايد و بر پدر مرتكب لعن فرستند .
«كاوشي در امثال و حكم فارسي. ص 80 »
به همين دليل گفته شده: مي بخور، منبر بسوزان، مردم آزاري مكن .
مَثلِ تركمني: از پسرٍٍخوب ، جويِ آبِ رحمت جاري ميشود .
« فرهنگ مردم . فولكلور ايران . ص 359 »
==========
&&: پییَه وُ مِی، هَنونییَن مٍچٍٍتی بَر، نَه مٍشید ژون بُوْوِت، نَه مٍشید ژون بٍٍسوزٍٍنا.
piya vo mey hanuniyan mεčεti bar- na mεšid žon bowvεt – na mεšid žon bεsuzεnâ
: پدر و مادر، مثلِ درِ مسجدند، نه می شود آنها را کند، نه می شود آنها را به دور انداخت.
برای هر فرزندی، پدر، مظهرِ قدرت، عظمت، غرور و اصل و نسب است، مخصوصاً پدری متین، باوقار، متشخص و مردم دار. نظر من درمورد پدرم« مرحوم پهلوان عبدالعلی وزیری» چنین است:
آن گنجِ نهان، دردل خانه پدرم بود هم تاجِ سرم بود وَ هم بال و پرم بود
هرجاکه ز من، نام و نشانی طلبیدند آوازة نامش، سنـد معتبـرم بـود
و برای هر فرزندی، مادر، مظهرِ استحکام و قوام خانواده و دامن پر مهر او، ملجاء و پناهگاهی است برای آرامش روح و روان.
پس، در هر حال، احترام به پدر و مادر جزء وظایف اولیة فرزندان است.
==========
مثل هائی با اولین حرفِ(ت t )
&&: تاباتِش«پيشت»، وٍٍرگٍردا. tâ bâteš(pišt). vεrgεrdâ.
= تا گفت«پيشت»، برگشت.
: کنایه ايست در مقام اعتراض و درمورد كسي ميگويند كه او را به دنبال وصول مطالباتي فرستاده باشند و او با شنيدن كلمهِ« ندارم » از طرف بدهكار، بدون كمترين مقاومتي، دست خالي برگشته باشد.
«پيشت» ، يا « پيشتِه »: صدائيست براي راندن و فراري دادن گربه.
==============
&&: تا باتِش«تيژ»، مٍگي تيژ بُو. tâ bâteε(tiž) – mεgi tiž bu.
= تا گفت«تيژ»، بايد تيز باشد .
: کنایهایست معترضانه درتوصيف آدمهاي كمصبروحوصله، يك دنده و خودخواه و زورگو، كه توقع دارند هرچيزي را كه اراده ميكنند، باید سريعاً برايشان آماده گردد .
&: مترادف با: زورَه واژَه zoravâža.
: زوركو است.
=============
&&: تا دٍندونَه بَمٍرِه، مو اٍنگيرَم تَموم مٍبو.
tâ dεndona bamεre. mo εngiram tamom mεbu.
: تا زنبور بميرد، انگور من هم تمام ميشود.
: اين مثل را كسي ميگويد كه متوجه ضرری شده كه درحال تكوين است و به تنهايي قادر به رفع مشكل وآفت زدائي نيست. از ديگران كمك ميخواهد، ولي ديگران به جاي كمك به موقع، با نهايت خونسردي چنين دلداري مي دهندكه نگران نباش، مشكل با گذشت زمان خود به خود حل ميشود و او ميگويد: تا اين مشكل خود به خود بخواهد حل شود، ضرر هنگفت و جبران ناپذيري به من خواهد رسید.
شعارِحُسنِ تمكين، شيوهي عشق است اي بيباك
به پايان تا رسد يك شمع، صد پروانه ميسوزد
« صائب »
« ضربالمثلهاي منظوم فارسي. ص 61 »
و امّا اصل داستان به روايت آقاي محمّد احمد پناهي“ پناهي سمناني“ در صفحه 219 كتاب « آداب و رسوم مردم سمنان » :
: يك سمناني، دار و ندار خودش را خرج ميكند، يك انگورستان كوچك درست ميكند كه از كنار آن انگور، استفاده اي ببرد. وقتي كه انگور ميرسد، زنبورها هجوم ميآورند. بيچاره صاحب باغ به سرخودش ميكوبد كه: باباجان، به داد من برسيد، زنبورها انگورهاي مرا خوردند.
همسايهاش دلدارياش ميدهد و ميگويد: غصّه نخور، زمستان ميرسد و تمام زنبورها ميميرند. صاحبباغ بدبخت نگاهش ميكند و ميگويد: عموجان، درست است كه در زمستان زنبورها ميميرند، ولي تمام انگورهاي مرا ميخورند و ميميرند.
============
&: تارُف ناکٍرا مَنٍبو، مٍنینِه پِی مَنٍبو.
târof nâkεrâ manεbu – mεnine pey manεbu.
: تعارف نکنی نمی شود، تعارف میکنی، می نشیند بلند نمی شود.
: این مثل را در مورد افراد سودجو می گویند که فقط منتظر یک تعارف زبانی است. وقتی هم که سرِ سفره می نشیند، تا تَهِ غذا را در نیاورد بلند نمی شود.
============
&:تارُفي شابدُلَظيمي ماكٍرِه
târofi šâbdolazimi mâkεre
=تعارف شاه عبدالعظيمي ميكند.
: اصطلاحي است معترضانه، و در مورد تعارف كننده اي گفته ميشود كه مطمئن است تعارفش مورد قبول واقع نميشود. وگاهي هم از طرز بيان تعارف كننده مشخص است كه تعارفش از ته دل نيست و جنبه ي رفع تكليف را دارد.
و لذا هرگونه تعارف كه واقعي نباشد، به آن ‹‹ تعارف شاه عبدالعظيمي ›› ، ميگويند .
و اما ريشه ي تاريخي و وجه تسميه ي اين مثل :
: حضرت عبدالعظيم حسني، كه در شهر ري مدفون است و هم اكنون زيارتگاه بزرگي براي مردم ايران محسوب ميشود، بعد از چهار پشت به امام دوم شيعان حضرت امام حسن مجتبي( ع ) متصل ميشود.
مزار حضرت عبدالعظيم كه در اصطلاح عمومي‹‹شاه عبدالعظيم›› گفته ميشود، پيوسته محلِ مراجعهِ معتقدان و شيعيان مومن و علاقمند بوده است. و ازگوشه وكنار جهان اسلام هرشيعه كه به ايران ميآيد بعد از زيارت حضرت ثامن الائمه در مشهد و حضرت معصومه در قم، به زيارت حضرت عبدالعطيم مي شتابد.
چون شهر ري در چند كيلو متري جنوب و نزديك تهران قرار دارد، لذا از قديم معمول بوده است كه زائران تهراني علي الاصول شب را در شهر ري توقف نمي كنند و به تهران باز مي گردند. با اين توصيف، اگر كسي از ساكنان شهر ري طوعاً و كرهاً در مقام دعوت از زائر تهراني بر ميآمد و تعارف مي كرد، و چون دعوت كننده مي دانست كه دعوت شونده ناگزير از مراجعت است، لذا تعرف آن شاه عبدالعظيمي را كه جنبه ي عملي نداشت و نمي توانست مورد قبول زائر تهراني باشد را تعرف بي پايه و اساس و ظاهري دانسته و مي گفتند كه : ‹‹ تعارف شاه عبدالعظيمي ›› ميكند.
‹‹ ريشه هاي تاريخي امثال و حكم . ج 1 . ص 357 به اختصار ››
روایت دیگری نیز در این باره وجود دارد که بد نیست به آن هم اشاره شود:
: زمانی که بین تهران و شهر ری خط آهنی کشیده شده بود و قطار، به گفته عوام(ماشین دودی)مسافران را به شهر ری برده و بر می گرداند، در ایستگاه تهران بلیط دو طرفه رفت و برگشت فروخته می شد. از آن جائی که مردم شهر ری می دانستند که مسافران و زوار شاه عبدالعظیم به دلیل داشتن بلیط دو طرفه، مجبور به برگشت به تهران هستند، لذا در تعارف کردن به مسافران اصرار می کردند. ولی اگر حدس می زدند که ممکن است مسافری با تعارف کردن، دعوتشان را بپذیرد، در حالی که به گنبد و بارگاه حضرت شاه عبدالعظیم اشاره می کردند، به او می گفتند: تو را به این حضرت میری یا نمی مونی؟ در هردو صورت مقصود حاصل است.
: ضمناً اصطلاحي است معترضانه، و در مورد تعارف كننده اي گفته ميشود كه مطمئن است تعارفش مورد قبول واقع نميشود. وگاهي هم از طرز بيان تعارف كننده مشخص است كه تعارفش از ته دل نيست و جنبه ي رفع تكليف را دارد .
مثل کرمانی: پیرَن کِشون داریم وُ پیرَن دِرون.
یعنی: پیراهن کشان داریم و پیراهن دران. (تعارفِ رفع تکلیفی داریم و تعارف واقعی).
==========
& = تاریکی مٍشتِه، روشنی مٍپِه. târiki mεšte – rušεni mεpe.
: تاریکی می ایستد، روشنی را می پاید.
: این مثل را درمورد یک نفر خبرچین گفته می شود که در مجلسی ساکت می نشیند و از راه دور همه را در نظر دارد بدون آن که کسی بفهمد، مواظب کار و کردار آنان است تا بتواند یک خبری یا عملِ ناشایستی از آنان به دست بیاورد و برود آنها را لُوْ بدهد.
===============
&: تا كٍلَه گَرمِه مٍگي نوُن دٍبٍست. tâ kεla garme mεgi nun dεbεst.
: تا تنور گرم است باید نان پخت.
: در توصيه به اين امركه انسان بايد موقع شناس باشد وهركاري را در زمان خودش و در بحبوحهي آن انجام دهد. مسلماّ در غير زمان مناسب، نتيجهي مطلوب نخواهد داشت.
&: مترادف با : خُنٍكَه كٍلين پي نوُن بيرين مٍنِه.
xonεka kεlin pi nun birin mεne.
: از تنور سرد نان بیرون نمی آید.
============
&&: تا وَچَه بَشو وَچَه بَبو، مار دٍل نَليچَه مٍبو .
tâ vača bašu vača babu – mâr dεl naliča mεbu .
= تا بچه برود بچه بشود» دل مادرش تشکچه می شود.
: این مثل در سخت بودن تربیت فرزندان گفته می شود.
ببايد خون دل لخت جگر گرد که طفلی را الفبائی ز بر کرد
==============
&&: تا هَما لَلٍكِه جُفت نَكٍرچيشُن، پِيبا بَشین.
tâ hamâ lalεke joft nakεrčišon peybâ bašin.
= تا كفشهاي ما را جفت نكردهاند، بلند شو برویم .
: اين مثل را كسي ميگويد كه احساس كند صاحبخانه از بودنش چندان راضي نيست.
زماني كه صاحبخانه، كفش مهمانان را جلوي درخانه و رو به سمت خارج از خانه جفت ميكند، عملاً نشان ميدهد كه از ماندن مهمان چندان راضي نيست و محترمانه عذرآنها را ميخواهد .
ماخذ: وقتي خانوادهاي براي خواستگاري دختري به منزلشان ميرفتند و اگر خانواده دختركفش مهمانان را به طوري كه آنان ببينند و متوجه بشوند، رو به خارج از خانه جفت ميكردند، مهمانان متوجه ميشدند كه جواب آنان منفي است و ماندنشان درآن جا باعث زحمت است در اين موقع رفع زحمت ميكردند.
ميگذارد كفش هركس پيش پاي ميهمان در لباسِ خدمت، اظهارِ ملالت ميكند
خندهروئي، مهمان را گل به جِيب افشاندن است
تنگ خلقي، كفش پيش پاي ميهمان ماندن است
گر نميخواهي شود پامال حسن خدمتت
وقت رفتن، ميهمان را كفش پيش پا منه
« فرهنگ اشعار صائب . ص 594 »
============
&& : تَرٍندوكَه. tarεnduka.
= جِر زن است. دبّه بكن است.
تَرٍٍندوک: لجوج و دبه بکن حرفهاي.
: این اصطلاح در سمنان مرسوم است و آن را در توصيف كسي مي گويند كه براي قول و قرار خودش هم ارزشي قائل نيست و مرتباً در كارهايش جر ميزند و دبّه ميكند چون که لجوج حرفهاي است. اصولاً به بچهاي كه در بازيهاي كودكانه وقتي كه دارد ميبازد، جر ميزند و دبه ميكند، این اصطلاح به وی اطلاق ميشود و وقتي ميبييند كه طرف مقابل قويتر از خودش است، جا ميزند.
مترادف با: چه كَشكي، چه پَشمي.
داستان: روباهي در صحرا به دنبال شكار ميگشت، ناگهان متوجه ميشود كه يك نفر شكارچي سوار بر اسب به همراه سگ شكاري به سمتش ميآيد. به هر طرف نگاه ميكند كه راه فراري پيدا كند، موفّق نميشود. در همين حال چشمش به گنبدي ميخورد. رو ميكند به طرف گنبد و ميگويد: « يا امامزاده اگر مرا از دست اين شكارچي نجات بدهي، روغنِ چراغِ صحن تو را تأمين ميكنم» و با حالت نوميدانهاي به طرفي كه شكارچي ميآمد، نگاه كرد. ديد كه شكارچي و سگش به سمت ديگري رفتند. قدري صبر كرد تا كاملاً شكارچي دور شد. بعد رو كرد به طرف همان گنبد و گفت: « بابا دست مريزاد، تو هم كه اهل حق و حساب بودي و من نميدانستم؟ تا گفتم روغن چراغ صحن تو را تأمين ميكنم، شكارچي را دور كردي، آخر نگفتي منِ روباه، روغنِ چراغم كجا بود؟ » اين را گفت و به خيال خودش جر زَد و قول و قرارش را باطل شده فرض كرد و به راه خودش ادامه داد. چند قدمي نرفته بود كه ديد شكارچي با سگش به تاخت به طرفش ميآيند. روباه دستپاچه شد، برگشت و رو كرد به همان گبند و گفت: بابا شوخي كردم، شوخي هم سرت نميشه؟!
================
&&: تَقّی به توقّی گٍنِچی، اَلواطَه، آدَم وابیچی.
taqqi bε toqqi gεneči. alvâta âdam vâbiči.
: تقّی به توقّی خورده، فردِ الواطِ بی سر و پا، آدم شده.
: وقتی در اجتماع خودمان دقت کنیم می بینیم که به دلیلِ پیشامدی، کسانی در مصدر امور هستند که زمانی هیچ کاره بوده اند و بدون توجه به پیشینه خود، حالا فخرفروشی می کنند.
============
&&: تٍلَه پيكٍرِه يَه tεla peykεre ya.
= غذا دادن به جای مزد دادن.
: اين اصطلاح در مورد كسي كاربرد دارد كه براي انجام كار بنّايي يا باغباني ازكارگراني دعوت به كار ميكند كه فقط به آنها غذا ميدهد نه دستمزد ديگري .
در واقع كار كردن در ازاي غذا خوردن است نه مزد گرفتن.
لطيفه: خواجه ي توانگري، عمارتي رفيع ميساخت و صدها عمله را صبح تا شام به كار داشته بود و به جاي دينار، بدانان، نان خشك مي داد. كسي از برابر عمارت ميگذشت، بهلول را ديد كه ايستاده و مي نگرد. آن شخص از بهلول پرسيد: اين جا چه خبر است ؟
بهلول گفت: هيچ ، نان مي دهند، وجان ميستانند. ‹‹ قصه هاي بهلول . ص 93 ››
============
& : « تَنبٍل »، ژو دٍلِيي دَستي، آتٍشَه توُلا ژو پَشتي دَستي، « تَنبٍل » مٍنُوْوٍنِه .
tanbεl žo dεleyi dasti , âtεša tulâ žo pašti dasti- tanbεl mεnovεne .
: « تنبل » در دستش، گُل آتش پشت دستش، « تنبل » را نمياندازد.
: در بيان كثرت خسيسي و خشكدستي و كنسي فردي گفته ميشود كه حاضر است دستش بسوزد ولي پولش را از دست ندهد. چون معتقد است، جاي زخم آتش كه بر دست است، خوب ميشود ولي جاي زخم پول كه در روح و روان اوست، خوب نميشود.
مثل سنگسري : به پشت دستش قندشكن بيندازي ، مشت باز نميكند .
« ادبيات عاميانه سنگسر . ص 149 »
&: مترادف با: اُوْ ژو كيني مُشتي پي مَنٍچٍكِه.
ow žo kini mošti pi manεčεke.
همچنین مترادف با: دٍزاري پي گَردي مٍريژييِه ، كو ژو پي گَردي مَنٍريژييِه.
« تَنبِل»: براي شناخت ارزش«تنبل» بايد به اجزاء «ريال» توجه كنيم كه به شرح زير است :
يك ريال | 100 دينار |
نيم ريال | 50 دينار . معادل ده شاهي . |
يك شاهي | 5 دينار . معادل دو پول . |
يك پول | 5/2 دينار . معادل نيم شاهي و برابر يك « قاز » يا دو « تنبل » . |
يك تنبل | 25/1 دينار . معادل يك چهارم يك شاهي . |
دو جزء پوليِ رايجِ ديگر آن زمان را هم بايد به اجزاء فوق افزود :
1 = سكّة « پنچ شاهي » معادل 25 دينار .
2 = سكّة « صنّار » معادل 10 دينار .
بنا بر اين، «يك ريال» كه معادل يكصد دينار است، برابر است با:
تعداد | ارزش واحد به دينار | ارزش ريال به دينار | |
دو عدد سكّة « ده شاهي » | 2 | 50 | 100 |
چهار عدد سكّة « پنج شاهي . | 4 | 25 | 100 |
ده عدد سكّة « صنّاري » | 10 | 10 | 100 |
بيست عدد سكّة « يك شاهي » | 20 | 5 | 100 |
چهل عدد سكّة « يك پول يا « يك قاز » | 40 | 5/2 | 100 |
هشتاد عدد سكّة « تنبل » | 80 | 25/1 | 100 |
نگارنده كه متولّد سال 1321 خورشيدي است، از 6 واحد پول فوق ،چهار واحد اول را به خاطر دارد و حتّي خرج كرده ولي كاربرد دو واحد آخر را فقط شنيده و يا دركتاب هاخوانده است .
============
&: تَنبٍٍلي پي حَكيمَه. tánbεli pi hakima.
= از تنبلي حكيم است.
: اين مثل را درمورد كسي ميگويند كه وقتي كاري به او ارجاع ميشود، از تنبلي براي آن كه آن كارِ ارجاعی را انجام ندهد، به جای کار کردن، راه چاره اي پيشنهاد ميكند.
داستان: روزي بزّازي در خانهِ خود ميخواست پاچه اي را اندازه بكيرد. به پسرش كه در اتاق بود گفت: پسرم برو در زير زمين وآن نيم متر فلزي را بياور تا طول اين پارچه را اندازه بگيرم. پسرگفت: بابا جان، دم اين گربه نيم متر است با دم گربه اندازه بگير. پدرش گفت: برو بيرون ببين باران ميبارد يا نه. پسرگفت: اين گربه همين الان از بيرون آمده، دست بر پشتش بكش اگر خيس بود، باران ميبارد و گرنه كه نميبارد.
پدرش گفت: بابا تو ديگه كي هستي ؟
مثلِ فوق در سرخه و دامغان هم رايج است.
« فرهنگ بزرگ ضرب المثل هاي ايراني »
============
&: تَنبٍلي رَه باشُّن« بَشَه سايَه، باتِش«خُشتٍرَه مِي».
tanbεli ra bâššon baša sâya. bâteš. xoštεra mey.
= به تنبل گفتند« برو سايه»، گفت « خودش ميآيد ».
: در بيان كثرت سستي و تنبلي كسي از اين مثل استفاده مي كنند .
مثل فارسي: تنبل نرو به سايه، سايه خودش ميآيه.
= به جون عمو رجب، از جام نميجنبم يه وجب. « قند و نمك . ص 143 »
= تنبل را خواستند زن بدهند، گفت: عروس شدهاش را بياوريد.
« داستانهاي امثال . ص 343 »
داستان: در زمان شاه عبّاس در مسابقهاي براي تعيين تنبلترين شخص، مدعيان را به خزینهيِ حمّام بردند و به تدريج تون حمّام را تابيدند. رفته رفته آب گرمتر وگرمتر شد. متدرجاً هر كس تحمّلش كمتر بود، خزینه را ترك كرد. در پايان مسابقه، يك نفر باقي ماند كه به صداي آهسته ميگفت: «سوختم». خواستند او را برنده اعلام كنند كه ديدند يك نفرديگر درخزینه است و به او ميگويد: «از قول من هم بگو سوختم».
« داستانهاي امثال . ص 343 »
===================
& : تو مَنٍذُن با « ماست » !! to manεzon bâ mâst.
= تو نميتواني بگويي « ماست » !!
: اين اصطلاح را در مقام تحقير و جدّي نگرفتن مخاطب ميگويند. همچنين در مقام تهديد و ترساندن طرف مقابل بدين معني كه تو در مقابل من عددي نيستي و يا قدرتي نيستي كه بتواني عرض اندام كني.
اي مگس عرصه سيمرغ نه جولانگه توست عرض خود ميبري و زحمت ما ميداري
(حافظ)
===================
&&: تو هٍنِه مَنٍذُن کَرگَه کُجَه مُرغُنَه ماکٍرِه.
to hεne manεzon karga koja morqona mâkεre.
: تو هنوز نمیدانی مرغ کجا تخم می گذارد.
وقتی بخواهند به کسی بگویند که تو از مرحله پرتی و خیلی ناآگاهی و در این مورد چیزی نمیدانی، از این ضرب المثل استفاده می کنند.
============
&&: تَه بوُسا نَگييِن، مو سُكَن نَكٍرا . ta busâ nagiyen mo sokán nakεrâ.
: بوسه ات را نخواستم، من را آب دماغی نکن.
: این مثل را درمورد کسی بهکار میبرند که لطفش باعث زحمت است نه رحمت.
مثل فارسی: مرا به خیر تو امید نیست، شر مَرسان.
مثل كردي: گفتند عزرائيل بچّه تقسيم ميكند، گفت: بچّه ما را نگيرد ما سهم نميخواهيم
============
&: تَه پٍرُن حالایِه وُ تَه پَشی سَری چالا.
ta pεron hâlâye vo ta paši sari čšlâ.
: جلوی تو خاله، پشت سرِ تو چاله.
با عملکرد این قبیل دوستانِ ظاهری، که اگر از آنها غافل بشویم، ناگهان سقف آبروی کسی که از او غیبت و بدگوئی شده،ناگهان فرو می ریزد و کلاً بی اعتبار می شود.
بیخود نیوده که گفته اند:
&: از آن نترس که های و هویی دارد، از آن بترس که سر به تویی دارد.
ما به زبان سمنانی می گوئیم:
3= &: اونی پی نَتٍرسا کو هارتَه پورت مٍکٍرِه، اونی پی بَتٍرس کو سَر تَیی واگیرییایَه.
: از آن نترس که هارت و پورت می کند، از آن بترس که سر به توست.
: سَر تَیی واگیرییا، یعنی همان سَر به تو.
این دوبیت هم یادگاری بنده به دوستان:
امان از دوستانِ ظاهراً دوست که در پشتِ سرت، از تو کنند پوست
نباید دست در دست کسی داد که او غافل بود از ارزش دوست
«وزیری سمنانی»
============
&: تَه پی کو بٍٍوْییٍٍرچی، خُدا ای عقل تَه وَچُن دِه.
ta pi ko bεviyεrči. xodâ i ,aql ta vačon de.
: از توکه گذشته، خدا یه عقلی به بچه هات بده.
: این مثل را به تمسخر به کسی می گویند که کارهای چندان عاقلانه ای نمی کند.
============
&&: تَه تَكَه تَلي بِينون يا تَه تَيي كٍتَه تٍلَه بِینون ؟.
ta táka tali beynun yâ ta tayi kεta tála?
: بُقچه هاي رنگين یا لباس هاي بستهبندي شدهي با ارزش تو را ببينم يا شكم به پشت چسبيدهي تو را.
: اين مثل به تمسخر به كسي گفته ميشود كه مال و ثروتي دارد ولي ازآن استفاده نميكند و از فرط نخوردن لاغر و ضعيف مانده و مرتباً براي جمع كردن ثروت حرص ميزند .
=============
&& :: تَهرَه دُوْنَه، دوشُنچٍٍش. ta ra downa dušončeš.
= براي دانه پاشيده است .
: در مقام پند و اندرز و آگاهي، به كسي گفته ميشود كه فردي بدسابقه با نشان دادن صداقت و راستيٍٍ ظاهري، قصد كلاهبرداري از او را داشته باشد. يعني مراقب باش كه كلاه سرت نرود، براي تو دام تنيده و دانه پاشيده است.
مأخذ: گويند ملّا، از همسايه ديگي به عاريت خواست و به هنگام پس دادن آن، ديگچهاي درون آن گذاشته، باز پس داد. همسايه پرسيد ديگچه از كجاست؟ ملّا ميگفت ديگ شما آبستن بود و در خانهي ما زائيد.
نوبت ديگر، ديگي بزرگ به امانت گرفت و پس از چند روز به صاحب آن گفت ديگ بمرد. همسايه گفت: ديگ چگونه خواهد مرد؟ ملّا گفت: ديگي كه تواند زائيد، البته تواند مرد.
« امثال و حكم دهخدا »
« فرهنگ نوين گزيده مثلهاي فارسي . ص 389 »
============
&&: تَه ريخت هَنُونَه، يا دار قُولٍكي بيرين مي يار؟
ta rixt hanuna. yâ dâr qulεki birin miyâr?
= ريختت (شكل و شمايلت) اين جوري هست يا داري شكلك در ميآوري؟
: این مثل می تواند دو کاربرد داشته باشد.
1: به طنز و تمسخر به كسي ميگويند كه در اثر عصبانيت، چهرهاي درهم و برافروخته و نازيبا پيدا ميكند. لذا برای این که او را بخندانند ومتوجه قیافه اش کنند به او می گویند.
2: به كسي ميگويند كه عمداً چهره درهم كشيده ای به خود گرفته و ميخواهد خود را آدمي پرهيبت و ترسناک جلوه دهد.
فارسي: راستي هيبت اللهي يا ميخواهي مرا بترساني ؟
حكايت: مردي كاشاني از تركي، نام پرسيد. ترك با ادايي منكر و خشن گفت:
« هيبتالله ». كاشاني هراسان قدمي باز پس نهاد و آهسته پرسيد: راستي هيبتاللهي يا ميخواهي مرا بترساني؟
« امثال و حكم دهخدا . ج 2 . ص 860 »
حكايت: ملّانصرالدين از شخصي بدقيافه پرسيد: اسمت چيست ؟ گفت:«آدم». ملّا گفت: خدا رحمت كند پدرت را كه مرد آيندهنگري بوده. اگر اسمت « آدم » نبود، اصلاً نميشد فهميد كه از تخم و تركه آدميزادي. نه قيافهات به آدم ميماند، نه كار وكردارت.
=====
لطیفه: شخصی به دکتر مراجعه کرد و به دکتر گفت: آقای دکتر، موهام درد میکنن.
دکتر از او پرسید: ناهار چی خوردی: آن شخص گفت: نون و یخ.
دکتر بهش گفت: مرده شور ریختتو ببره که نه دردت مثل آدمیزاده و نه خوراکت.
============
&: تَه زور خَري مَنٍه رٍٍسِه ، پالُني دومٍساز ؟ ( دٍمٍماس ).
ta zur xari manεrεse – pâloni dumεsâz?(dεmεmâs?).
= زورت به خر نميرسد، پالان را ميزني؟ ( پالان را ميچسبي؟)
: اين مثلِ كنايهآميز در مورد كسي گفته ميشودكه توان درگيري با مقام بالاترازخود را ندارد ولي به منظورآرامش خود، تلافي آن را سر عوامل تحت امرخود درميآورد.
داستان: حاكمي به زيردست خود توهين كرد، او سخت برآشفت ولي صلاح را در دم زدن ندانست. چون قدرت مقابله نداشت، با عصبانيت تمام پشت ديوار خانهي حاكم آمد و به آن ديوار لگد ميكوبيد و ميگفت:«گمان ميكني از تو ميترسم؟آن چه به من گفتي خودت هستي!» « داستانهاي امثال . ص 568 »
============
&: تَه ژيري يَن بٍٍديچَن، ته ژُوْرييَن بٍٍديچَن.
ta žiriyan bεdičan – ta žowriyan bεdičan.
= پائين تو را ديدم، بالايت را هم ديدم .
: اين مثل در موردي به كار ميرود كه كسي ادعايي دارد كه كارهاي مهمّي انجام ميدهد ولي با توجه به سابقه ي قبلي او، مشخص است كه از عهده آن بر نميآيد، يا در مورد كسي كه از تمكّن و قدرت مالي و منصب خود، فقط لاف ميزده و خيري از او به كسي نميرسيده، و حالا كه از منصب و قدرت افتاده مدعي است چنانچه درآن موقع به او رجوع ميشد كارخيرخواهانه وخدا پسندانه اي انجام می داده است.
با گفتن این مثل به او می گویند که: هم موقع سرِ کار بودنت را دیده ایم و هم حالا که از مقام و منصب کنار گذاشته شده ای.
داستان : ميگويند روزي گدايي از مرد ثروتمندي تقاضاي پولي كرد. آن مرد كه نزديك خانهاش بود به فقير گفت: الان پولي به همراه ندارم. اگر در خانه بودم از طبقهي بالاي خانه پولي بهت ميدادم. روزي ديگر اين مرد در بالكن طبقه بالاي منزلش بود، همان مرد فقيركه از آنجا گذر ميكرد، از آن مرد ثروتمند مطالبه پولي كرد. مرد ثروتمند گفت: الان كه پولي به همراه ندارم، اگر پائين بودم پولي بهت ميدادم. مرد فقير گفت: پائين تو را ديدم، بالايت را هم ديدم.
============
&&: تَه سٍٍَجٍٍَلت غول مٍنجوُن ها !!! . ta sεjεlt qul mεnjun hâ !!!
= سجل تو را باطل ميكنم ها !!! .
: عبارتي است تهديدآميز به معناي آن كه : تو را ميكشم .
مسلماً پس از مردن كسي، كسان او به اداره ثبت احوال مراجعه كرده و مأمور اداره ثبت احوال، پس از ثبت واقعه در دفاتر مربوطه، شناسنامه وي را باطل ميكند .
سندي كه امروزه به« شناسنامه » معروف است، در قديم به آن« سجّل » ميگفتند. همچنين« اداره ثبت احوال » را «اداره سجلِّ احوال» و كارمند ثبت احوال را كه شناسنامه را صادر و يا باطل مينمود، «سجلنويس» و عمل ابطال شناسنامه را هم « غول كشيدن» شناسنامه ميگفتند.
توضيح: مطلب جالب توجه اين كه درگذشته هاي دور، رسم بر اين بود كه براي نوزادان پس از تولّد، شناسنامه نميگرفتند بلكه ده روز تأمل ميكردند، چنانچه در اين مدّت نوزاد زنده ميماند و « آل » او را نميبرد، براي گرفتن شناسنامه به اداره ثبت احوال مراجعه، و تاريخ تولّد نوزاد را هم همان روز مراجعه قيد ميكردند. لذا تاريخ تولّد ثبت شده در شناسنامهِ اغلب متولّدين سالهاي اوليّهِ باب شدنِ«صدور شناسنامه براي آحاد ملّت» و حتّي چندين سال بعد، با تاريخ واقعي تولّدشان، حداقل مدّت ده روز تفاوت دارد.
============
& : تَه كُلا پَشم نٍدارِه . ta kolâ pašm nεdâre.
= كلاه تو پشم ندارد .
: در مقام تحقير به كسي مي گويند كه كمجربزه و نرمخوي است و به همين دليل كسي خطّ او را نميخواند و گوش به حرفش نميدهد. يعني كاري از تو ساخته نيست.
نظير: از بيعرضگيِ سگ است كه روباه در كاهدان بچّه ميگذارد.
مثل افغاني: آمدن روباه به بام، ضعفِ سگ است .
« ضربالمثلهاي دري افغانستان . ص 8 »
ميزند حرفي براي خويش واعظ، مِي بكش
نيست پشمي دركلاه محتسب، ساغر بنوش « صائب »
ماخذ: در اوايل سلطنت رضاشاه كه افراد بريگارد سرخ (افسران قزّاق با لباس نظامي مخصوص)، عهدهدار نظم و امنيّت تهران بودند، افسران قزّاق از كلاهپوستي استفاده ميكردند.
وقتي كه سر و كلّهِ يك نظامي در خيابان پيدا ميشد، همهِ اوباش و ارازل، حساب كار خودشان را كرده و خودشان را جمع و جور ميكردند. وقتي ميديدند كه آن نظامي كلاهپوستي(پشمدار) به سر ندارد، ميفهميدند كه افسر نيست و درجهدار است كه زياد براي او اهميّتي قايل نبودند و به كار خود ميپرداختند.
در نتيجه، در مورد هركس كه بيجربزه و نرمخوي بود، ميگفتند كه كلاهش پشم ندارد. يعني آدم جدّي و سختگيري نيست .
============
&: تَه كُلا پَشي مَعرٍكِه وٍٍنچِش. ta kolâ paši m,rεke vεnčeš.
= كلاهت را به پشت معركه انداخته است .
: يعني تو را بينصيب و بيبهره و محروم گذاشته است .
ماخذ : درگذشته وقتي حقّهبازان معركه ميگرفتند و اطراف آنها گروهي گرد ميآمدند ، به طوري كه جا براي تازهواردين تنگ ميشد، آن كه عقب ايستاده بود، كلاه نفر جلويي را برداشته و به پشت معركه ميانداخت و چون صاحب كلاه براي برداشتن كلاه خود ميرفت، وي جايش را ميگرفت.
« فرهنگ عوام . ص 460 »
============
&&: تَه کُمُن وَر بخُسٍنون کو تَه وا بیرین نَشو؟
ta komon var baxosεnun ko ta vâ birin našu?
: تو را به کدام طرف بخوابانم که بادت در نرود.
: این مثل، درمورد افراد بهانه جو و ایرادگیر، که هر کاری برای آرامشِ خاطر آنها انجام می شود، باز هم ایراد می گیرند، گفته میشود.
============
&&: تَه كو شٍمشير نٍدٍرد، چٍٍرَه بٍٍشِه مِيدُن ؟
ta ko šεmšir nεdεrd. čεra bεše meydon?
: تو که شمشیر نداشتی، چرا به میدان(جنگ) رفتی؟
: اصطلاحی است معترضانه و درمورد کسی کاربرد دارد که بدون داشتن امکانات لازم دست به کار بزرگی دست زده باشد یا بدون امکانات و دلایل مستدل، با شخص قوی تر از خود درگیر شده باشد.
چون نداري ناخن درنده، تيز با دَدان به،كه كم گيري ستيز
============
&: تَه مار شٍتي پي حٍلالتٍري يَه. ta mâr šεti pi hεlâl tεri ya.
: از شیر مادرت حلالتر است.
: این اصطلاح را درمورد کسی به کار میبرند که چیزی را به او بخشیده اند و او آن را به دلیل موجه ندانستن، آن را نمیپذیرد. لذا به او می گویند: بگیر از شیر مادر به تو حلال تر است.
============
& : تَه مٍبٍٍرِه لُوْوِيي چَشمِه، تَشُن تَه مٍرگاردٍنِه.
ta mεbεre lowveyi čašme – tašon ta mεrgârdεne.
: تو را به لب چشمه میبرد، تشنه بر میگرداند.
در مورد کسی گفته می شود که وعده ای می دهد، ولی خلفِ وعده می کند و خیری از او به کسی نمیرسد.
============
&&: تَه مَرَّه جا كٍتَه ؟ ta marra jâ kεta?
= خيالت آسوده شده ؟ به منظور خودت رسيدي ؟
: كسي اين اصطلاح را ميگويد كه به سفارش و تأكيد ديگري اقدام به كاري كرده و متضررگرديده ويا گرفتار شده باشد. يعني حالا كه من گرفتار شدم، خيالت راحت شد ؟ به منظور خودت رسيدي ؟
داستان: ميگويند در زمان جنگ تحميلي عراق به ايران كه همهگونه ترفيع و مزايا منوط به حضور در جبهههاي حق عليه باطل بود، يكي از كاركنان بخش دولتي از رفتن به جبهه استنكاف ميكرد. به همين دليل هيچگونه ترفيع و مزايايي به او تعلّق نميگرفت. رئيس واحد عقيدتي، سياسيِ آن بخشِ دولتي به نام«حسن آقا» به او تأكيد و اصرار ميكرد كه به جبهه جنگ برود. بالاخره اين شخص راضي شد و به جبهه جنگ رفت. برحسب اتّفاق در اولين يورش به خاك عراق اسير سربازان عراقي شد. در آن زمان در بخش فارسي راديوي عراق، اسرا ميتوانستند براي خانوادهي خود پيغام بفرستند و از زنده بودن خودشان به خانوادهشان اطمينان بدهند. وقتي نوبت فرستادن پيام به شخص مذكور رسيد و پشت ميكروفوق راديو عراق قرارگرفت ،گفت :حسن آقا، من به سفارش شما به جبهه جنگ آمدم و اسير شدم. حالا خيالت راحت شد؟ به منظورخودت رسيدي ؟
============
&&: تًه هٍکّه بٍنیٍست؟ ta hεkka bεniyεst?
: : خارشِ تنت فرو نشست؟
: این اصطلاح را به کسی به کار می برند که دیگری به انجام کاری خطرناک تشویق کرده و آن شخص پس از انجام آن کار، گرفتارشده باشد.
============
&&: تیژَه کاردی، نَرَه وَرِه رَه بییمیچی. tiža kârdi nára vare ra biyεmiči.
= چاقوی تیز، برای برّة نر آمده است.
: این مثل دو کاربرد دارد.
1= وقتی بخواهند فردی را تشویق به انجام کار دشواری بکنند، به او می گویند: نترس برو انجامش بده، چاقوی تیز برای برّه نر آمده است.
2= وقتی بخواهند فردی را که غم و غصّة سنگینی دارد، دلداری بدهند، به او می گویند: سختی و مشکلات از آنِ مردان است، همان طوری که چاقوی تیز برای برّه نر آمده است، انسان نباید در برابر مشکلات ضعف نشان بدهد و به این زودی خود را ببازد.
============
&: تیشِه واری دیم بٍه خُشتُن(هُشتُن) مٍتاشِه.
tiše vâri dim bε xošton(hošton)mεtâše.
: به مانند تیشه رو به خودش می تراشد.
: این اصطلاح را در مورد آدم رند و بی ملاحظه ای گفته می شود که همه چیز را برای خودش می خواهد.
در فارسی هم در مورد این قبیل افراد گفته شده:
چون تیشه مباش و جمله زی خود متراش
چون رنده، ز کـار خویش، بی بهـره مباش
تعـلیم ز ارّه گیـر در امــر معــاش
چیزی سوی خود می کش و چیزی می پاش
============
&: تَيي ساطولي واشو دَستي كو نٍمٍكَه نٍدارِه.
tayi sâtuli vâšu dasti ko nεmεka nεdâre.
: به زیر ساطور برود دستی که نمک ندارد.
: در گلهمندی از قدر ناشناسی کسی گفته میشود که خدمتی برای او انجام شده، حال نه فقط سپاسگزار نیست که طلبکار هم هست.
============
&& : تَيي كاسِه، نيم كاسَه دَرَه. tayi kâse nim kâsa dara.
: زيركاسه، نيم كاسه است .
: اين اصطلاح را در مقام آگاهي، زماني بازگو ميكنند كه ظاهر چيزي يا امري غيراز باطنش باشد و از ظاهرش نتوان به باطن آن پي برد. در اين صورت نبايد جانب احتياط را از دست داد.
ماخذ: درزمان قديم كه هنوز يخچال خانگي وجود نداشت، براي نگهداري مواد غذائي آن را در ظرفي ريخته و در جاي خنك ميگذاشتند و براي آن كه از دستبرد حيوانات و پرندگان و حشرات در امان باشد، ظرف بزرگتر و سبد مانندي روي آن دمر ميكردند و طبيعتاً از روي ظرف بزرگتر نميشد فهميد كه چه چيزي در زيرآن است. در اين مثل كاسه، همان ظرف بزرگ و نيمكاسه، ظرف كوچكتراست كه در زير ظرف بزركتر قرار مي گيرد.
حال اگر اتفاقی بیفتد که واقعیت آن آشکار نباشد، و مشخص باشد که پسِ پرده دامی گسترده شده، در زبان سمنانی اصطلاحاً می کویند: زیر کاسه، نیم کاسه است.
امّا، در زبان فارسی گفته می شود:
&: زیر نیم کاسه، کاسه است.
مسلم است که نیم کاسه کوچکتر از کاسه است، به همین دلیل نمی توان کاسه را که بزرگتر است، زیر نیم کاسه پنهان کرد. از همین جا می شود نتیجه گرفت که مثل سمنانی، مستحکم تر از ضرب المثل فارسی است.