از حروف ابجد چه میدانید؟
حروف ابجد، ترتیب و ترکیب خاصی از حروف الفباء عربی است. حروف الفباء عربی 28 حرف است که عبارتند از:
ا ب ت ث ج ح خ د ذ ر ز س ش ص ض ط ظ ع غ ف ق ک ل م ن و ه ی
( حروفی که مختص الفباء فارسی است : پ چ ژ گ )
از ترکیب حرف الفباء عربی، هشت کلمه بی معنی ساختهاند به شرح زیر:
ابجد = هوّز = حُطّی = کَلِمَن = سَعفَص = قَرَشَت = ثَّخَذ = ضَظَغ .
برای هر یک از این حروف عددی معین کردهاند که آن را «حساب ابجد» یا «حساب جمل» میگویند به شرح زیر:
(همزه ( ا ) = 1) ” (ب = 2) ” (ج = 3) ” (د = 4) ” (ه = 5) ” (و = 6) ” (ز = 7) ” (ح = 8) ” (ط = 9) ” (ی = 10) ” (ک = 20) ” (ل = 30) ” (م = 40) ” (ن = 50) ” (س = 60) ” (ع = 70) ” (ف 80 ) ” (ص = 90) ” (ق = 100) ” (ر = 200) ” (ش = 300) ” (ت = 400) ” (ث = 500) ” (خ = 600) ” (ذ = 700) ” (ض = 800) ” (ظ = 900) ” (غ = 1000)”
حساب ابجد، در اشعار فارسی برای ساختن «مادّه تاریخ» بهکار میرود. بدین ترتیب که حروفِ کلمه یا مصراع مورد نظر را که در مادّه تاریخ گنجانیده شده تجزیه و عدد هر یک از حروف را با یکدیگر جمع کرده، در نتیجه عددی به دست میآید که تاریخ مورد نظر شاعر است. آن کلمه یا آن مصراع را «مادّه تاریخ» مینامند.
فن ماده تاریخسازی و زیباییهای آن:
شاید شما تا به حال (عبارت ماده) تاریخ را شنیده و یا با آن آشنایی کامل داشته باشید امّا اگر این لغت را در لغت نامۀ دهخدا جست و جو کنیم به این توضیحات برمیخوریم که: “ماده تاریخ آن است که مجموع حروف بیت یا مصراع یا عبارتی به حساب ابجد با تاریخ واقعهای تطبیق کند”
واما ماده تاریخ یکی از صنایع شعری و همچنین یکی از نمونههای استفادۀ تاریخ از واژهها برای ثبت تاریخ یک واقعه میباشد. ماده تاریخنویسی را همانند نقاشی و موسیقی و… یکی از صنایع مستظرفه به حساب آوردهاند. استاد ماده تاریخ نویس و یا شاعر دانای این فن با استفاده از عدد و شمارۀ هر حرف در «حساب جمل» و تطبیق آن با سال رخ دادن واقعهای عبارت و یا شعری رقم میزند. در مورد تاریخ استفاده از ماده تاریخ و زمان ابداع این فن اطلاعات زیادی در دست نیست اما آنچه که میدانیم این است که در صدر اسلام در میان اعراب مورد استفاده قرار میگرفته و در اواخر دورۀ خلافت عباسی استفاده از آن رایج شد.
زمان ورود این فن به زبان فارسی به قرن پنجم هجری بر میگردد و اولین کسی که از این فن استفاده کرد مسعود سعد سلمان بود که برای واگذاری حکومت هندوستان به سیفالدوله محمود بن ابراهیم مادّه تاریخ بی معنی زیر را سرود:
به سال پنجه از این پیش بوریحان
در آن کتاب که کردست نام او تفهیم
که پادشاهی صاحبقران شود پیدا
چو سال هجری بگذشت تی و سین و سه جیم (ت+س+ج+ج+ج=400+60+3+3+3=469)
همچنین آوردن ماده تاریخ فارسی معنادار را به خواجوی کرمانی نسبت میدهند.
فواید و امتیازات ماده تاریخ نویسی:
1= بیشترین کاربرد این فن در تاریخشناسی است: همانطور که میدانیم به خاطر سپردن یک جمله یا یک عبارت از به خاطر سپردن اعداد آسانتر است خصوصا اگر آن جمله به صورت یک مصراع موزون از یک قطعه شعر درآمده باشد پس در این صورت ماده تاریخ سبب میشود که تاریخ یک واقعۀ مهم کاملا دقیق ثبت شود و کمتر مورد تحریف و فراموشی قرار گیرد همچنین هنگام وقوع یک حادثه معمولا چندین ماده تارخ ساز سال آن حادثه را با عباراتی متفاوت رقم میزنند که دراین صورت می توان با حساب تاریخی که آن عبارات نشان میدهند و تطبیق آنها با یکدیگر زمان یک واقعه را به صورتی کاملا دقیق مشخص کرد.
2= از آنجایی که فن ماده تاریخ نویسی سخت بوده و برای کفتن آن نیاز به ممارست و تمرین زیاد دارد کسی که یک ماده تاریخ زیبا میسازد قدرت خود را با آن به نمایش میگذارد و سبب میشود شعری که گفته به واسطه همین ماده تاریخ در مقام بالاتری نسبت به یک شعر معمولی قرار گیرد و همانطور که با آن ماده تاریخ تاریخِ حادثهای برای همیشه ثبت میشود آن شعر و نام شاعرش نیز برای همیشه ثبت میشود واین به دلیل ارزش اضافی ایست که ماده تاریخ به شعر میدهد و چه بسا عبارتهایی که حتی به صورت شعر هم نبوده ولی ماده تاریخ زیبایی بوده به همراه نام سازندۀ آن تا به الآن باقی مانده است.
3= ماده تاریخ گویی نوعی ورزش فکری و ریاضت ادبی است و لذتی که پس از ساختن ماده تاریخ به سازندۀ آن دست میدهد مشابه همان لذتی است که یک دانشمند از حل یک مسئله علمی پیچیده میبرد.
4= حساب جمل را در مواردی بجز سال تاریخ یک واقعه نیز میتوان به کار برد برای مثال: زلالی خوانساری تعداد ابیات محمود و ایازش را با حروف ابجد به صورت معما گونه زیر بیان کرده است:
شمار یکّه تاز این قلمرو
به هر خسرو که شیرین روکش آمد
عدد را طرح داد از هفت خسرو
شکر را هشتصد و شصت و شش آمد
شاعر نابغه ی معاصر ایرج میرزا از حساب جمل در شعر سیاسی زیر استفاده کرده است:
خوب داند حساب خویش جهان
احمد از تخت چون فرود آید
به حساب جمل هم ارنگری
این محاسب بسی زکی باشد
پهلوی جاش متکی باشد
(احمد) و (پهلوی) یکی باشد.
آوردن تاریخ در شعر به صورت معمولی:
این نوع شعرها شکلی بسیار آسان و طبیعی دارند وبسیار تحریفپذیر میباشند در این نوع اشعار تاریخ حادثهها و رویدادها به صورت مشخص و صریح آورده میشود مثال: کسایی مروزی (341هـ ،491هـ) میگوید:
به سیصد و چهل و یک رسید نوبت سال
بیامدم به جهان تا چه گویم و چه کنم
چهارشنبه و سه روز مانده از شوال
سرود گویم و شادی کنم به نعمت ومال
سعدی میگوید:
درین مدت که ما را وقت خوش بود
زهجرت ششصد و پنجاه و شش بود
افسر خوانساری مرثیه ای برای یک سنگ قبرسروده که سه بیت آخرش اینست:
افسر اندر سال فوتش از خرد
درمحرم حضرت جان آفرین
در هزار و سیصد و پنجاه و هفت
بالبداهه مصرعی شایان گرفت
آنکه هم جان دادوهم آسان گرفت
جان شیرین را ز شیرین جان گرفت
برای تاریخ فوت کریم خان زند اینچنین سرودهاند:
کریم زند چو از دار بیقرار گذشت
سه از نود، نود از صد، صداز هزار گذشت
در کاخ چهل ستون اصفهان سنگ نوشتهای پیدا شده است که شاعر، تاریخ بنای این کاخ را در مصرع دوم شعر خود آورده است:
مبارک بود، زان که تاریخ آن شد
مبارکترین بناهای دنیا
مصرع «مبارکترین بناهای دنیا» به حساب ابجد می شود 1057. یعنی سال به پایان رسیدن بنای کاخ چهل ستون اصفهان.
راه بدست آوردن عدد این ماده تاریخ این است که حرفهای مصرع دوم را جدا جدا بنویسی و برابر عددی هر حرف را به حساب ابجد نوشته و با یکدیگر جمع کنی. از جمع کردن این اعداد با هم، تاریخ بنای کاخ چهل ستون بدست میآید. به حساب ابجد می شود 1057
حالا تاریخ بنای کاخ چهل ستون را در ماده تاریخ زیر که صائب شیرازی، شاعر دربار شاه عباس دوم صفوی، سروده است، در مصرع دوم شعر پیدا کنید.
خامه صائب رقم زند از پس تاریخ او
قبله گاه تاجداران باد دایم این مکان!
یادتان باشد که چون در الفبای عربی حرف «گ» نیست، در واژه «قبلهگاه» حرف «گ» را باید «ک» حساب کنی.
هنگامی که مظفرالدین شاه قاجار، پس از انقلاب مشروطیتِ مردمِ آزادی خواه ایران، فرمان مشروطیت را امضا کرد، بر سر در مجلس شورای ملی در میدان بهارستان تهران، عبارت «عدل مظفر» را نقش کردند. این عبارت به حساب ابجد نشان دهنده سال 1324 هجری قمری، یعنی سال تصویب قانون مشروطیت ایران است.
شاعری ماده تاریخ سال مرگ حافظ را در عبارتی از شعر زیر آورده است:
چراغ اهل معنی خواجه حافظ
چو در خاک مصلی کرد منزل
که شمعی بود از نور تجلی
بجو تاریخش از خاک مصلی!
عبارت «خاک مصلی» به حساب ابجد، یادآور سال 791 هجری قمری، یعنی سال درگذشت خواجه شمسالدین محمد حافظ است. مدفن حافظ مصلای شیراز بوده که امروزه حافظیه نامیده میشود و آرامگاه او زیارتگاه عاشقان شعر و ادب پارسی از سراسر جهان است.
– شاعر دیگری ماده تاریخ سالمرگ حافظ را در شعری چنین آورده است:
به سال«با» و«صاد» و«ذال» ابجد
به سوی جنت اعلی روان شد
ز روز هجرت میمون احمد!
فرید عهد، شمس الدین محمد
در این شعر، تاریخ در گذشت حافظ در سه حرف با (ب=2)، صاد (ص=90) ، ذال (ذ=700) به حساب ابجد آمده است که بر روی هم 792 میشود.
میدانیم که سالمرگ خواجه شمسالدین محمدحافظ را عدهای از نویسندگان و شاعران 791 و عدهای دیگر 792 هجری قمری نوشتهاند.
سه رویداد زندگانی دانشمند، فیلسوف، پزشک، ریاضیدان و اخترشناس نامدار کشور ما، ابوعلیسینا را شاعری در سه ماده تاریخ در دو بیت شعر زیر آورده است. او با به کار بردن لفظ «شَجَع» به حساب ابجد، سال 373، زاد روز ابوعلیسینا، و لفظ «شصا»، سال اوج دانشاندوزی او یعنی 391، و لفظ «تکز»، سال 427 هجری را که سالمرگ این دانشمند جهانی است، در یاد ماندنی کرده است.
حجّت الحَق، ابو علی سینا
در «شصا» کرد کسب جمله علوم
در «شجع» آمد از عدم به وجود
در «تکز» گفت این جهان به درود
عبارت «الخیرُفی ماوقع» که به حساب ابجد 1148 میشود، یادآور نوروز سال 1148 هجری قمری است که نادرشاه افشار در دشتمغان تاجگذاری کرد. از آن زمان بود که این عبارت، چه به زبان عربی و چه به زبان فارسی برای شگون رویدادهای زندگانی در گفتار و نوشتار مردم کشورمان رواج یافت.
بنای دانشسرای مقدماتی اهواز در سال 1314 هجری شمسی به پایان رسید و کانونی شد برای آموزش و پرورش آموزگاران. غلامرضا رشیدیاسمی، شاعر، نویسنده، مترجم و استاد تاریخ دانشگاه تهران، که در شعرهایش خود را رشید مینامید، ماده تاریخ بنای این دانشسرا را در مصراع دوم این بیت از شعرش که با خطی خوش بر کاشیکاری پیشانی این بنا نقش بست، چنین آورد:
در پیِ تاریخ آن، گفتا رشید
دانش از دانشسرا گیرد عُلا (سال 1314)
===========================
از دریاچههای ایران چه میدانید؟

در ایران 28 دریاچه طبیعی و 9 دریاچه كه بر اثر ساخت سد شكل گرفته وجود دارد ؛ از این میان 12 دریاچه پرطرفدار طبیعی كشور را بشناسید.
میلیونها سال از زمانی كه كل كره زمین را آب فرا گرفته بود، میگذرد و سهم ایران از آن همه آب، داشتن بزرگترین دریاچه جهان و دومین دریاچه شور جهان شد. دریای مازندران، بزرگترین دریاچه جهان كه بین ایران و جمهوریهای استقلال یافته شوروی مشترك است و آنقدر بزرگ است كه آن را دریا مینامند و دریاچه ارومیه كه دومین دریاچه شور جهان است.
امكانات گردشگری در كنار دریاچههای ایران، آنها را به جاذبههای گردشگری پررونقی تبدیل كرده كه هرچه هواگرمتر میشود، طرفداران آنها هم بیشتر میشود. خیلی از دریاچههای ایران آنقدر معروف هستند كه نیازی به معرفی ندارند اما برخی دیگر نیز هستند كه گردشگران كمتری دارند و برخی دیگر نیز خشك شدهاند و كویرند. به هرحال به هریك از این دریاچهها كه برای گردش و سرگرمی میروید حواستان به پاكیزه نگه داشتن دریاچه باشد و از انداختن هرگونه زباله حتی مواد خوراكی كه تغییر رژیم غذایی جانداران دریاچه را سبب میشود، خودداری كنید.
دریای مازندران
موقعیت: استانهای گلستان، گیلان و مازندران
طول دریای مازندران حدود ۱۰۳۰ تا ۱۲۰۰ کیلومتر و عرض آن بین ۱۹۶ تا ۴۳۵ کیلومتر است. این دریا دارای تنوع زیستی متفاوتی است كه مهمترین آن ماهیهای خاویاری است هرچند كه به دلیل صیدهای غیرمجاز نسل ماهیان خاویاری رو به انقراض است.
============================

سرگذشت کباب
یک مغازه بود و جارچیاش که سر ظهر راه میافتاد در کوچه و بازار و مردان محله را به ناهار دعوت میکرد. مردها جمع میشدند توی دکان و روی سکوهایی که دور تا دورش ساخته بودند، مینشستند تا سینی معروف چلوکبابی جلویشان گذاشته شود. یک سینی بزرگ با بشقاب و نان سنگگ و پیاز و سماق و دوغ و گاهی شربت آبلیمو.
بعد «چلوبیار» از راه میرسید، برنج را روی ظرف بزرگی که سردست گرفته بود میآورد و توی بشقاب هر کس میریخت. بعد از آن ظرفی پر از قطعات کره به دست “متصدی کره” که بیشتر آن کرههای حیوانی بود آورده میشد و یک قطعه را در ظرف برنج میگذاشت و پشت سر او هنوز مشتری برنج و کره خود را مخلوط نکرده «کباب بده» سیخ کباب را روی برنج میکشید. در بعضی از چلوکبابیها این سیخ کشیدنها آنقدر ادامه داشت تا مشتری اعلام کند که سیر شده و دیگر چشمش به دست کباب بده نیست. چلوکبابیهای قدیم تهران برای هر تعداد کباب اضافهای که میخواستید، پول همان پرس اولیه را حساب میکردند نه سیخ اضافه.
در آن زمان چلوکباب برای مشتريان خارج از چلوكبابی هم به وسيله یک ظرف مسی در دار برای اینکه كه از دهن نيفتد و سرد نشود برده میشد. اين كار را معمولاً شخصی که به آن «بيرون بر» میگفتند، انجام میداد؛ يعنی خوراکهای بيرون را در يك سينی قرار میداد و در بعضی مواقع كه دو نشانی هم مسير بود، دو سينی را به صورت دو طبقه روی سر میگذاشت و با پای پياده به در خانه يا مغازه مشتری مورد نظر میبرد. بعدها در دوران پهلوی دوم كه دوچرخه بيشتر در دسترس مردم قرار گرفت، بیرون برها اين کار را با دوچرخه انجام میدادند.
#بهنام-دولتشاهی


============================
هفتکچلون در باغ فردوس
شهاب حاجی عباسی، یکی از بازماندههای نسل همان چلوکبابیهای قدیم است که حالا شنیدهها و دیدههایش را برایمان روایت میکند. میگوید که پدربزرگش 70 سال قبل چلوکبابی «برادران حاجی عباسی» را در محله باغ فردوس مولوی باز کرده و بعدها اهالی محل نام «برادران هفت کچلون» را روی آن گذاشتند: «پدر بزرگ من آسیابی در منطقه امجدیه تهران داشت و خودش در این محله به شغل نانوایی مشغول بود. بعد از آنکه فرزندانش بزرگ شدند به حرفه قهوهخانه داری روی آورده و بعد از مدتی این چلوکبابی را راه انداخت.» برادران حاج عباسی در واقع 8 نفر بودند که همه از لوطیهای قدیم و هم دوره طیب حاج رضایی و رمضان یخی به حساب میآمدند.
شهاب حاجی عباسی از زمانی برایمان تعریف میکند که یکی از عموهایش به نام حاج محمود برای اولین بار “لقمه مخصوص” را در چلوکبابی طراحی میکند. او با تغییر دادن برش کبابها آن را به صورت لقمهای در میآورد و از آن زمان کباب لقمه باب میشود.
میگوید: «در قدیم رسم بود چلوکباب را با دست بخورند. حتی تا همین اواخر که هنوز رستورانها به شکل غربی در نیامده بودند و قاشق چنگال در کار نبود، مردم با دست خوراک میخوردند.»
او از دورانی حرف میزند که هنوز میز صندلی برای خوراک خوردن استفاده نمیشد و زنها حق ورود به چلوکبابیها را نداشتند. دورهای که جعفر شهری در کتاب تاریخ اجتماعی تهران در قرن سیزدهم دربارهاش مینویسد: «از آنجا که حکم حاکم شرع حضور زنان را در مجامع مردان منع کرده بود در آن تاکید که حتی جای سوا برایشان نمیشد در نظر گرفته شود…. هر چند زن بیچاره در بازار از گرسنگی از پا در میآمد، تنها زمانی میتوانست از چلوکباب بهره ببرد که مردش آن را در ظرفی خریده و به خانه ببرد و یا خبر کرده چلوکبابی برایشان به خانه بفرستد که البته هرگز به پای خوراکی داغ داخل دکان نمیرسید.»
فضای مردانه آن روزهای چلوکبابیها، اجازه نمیداد زنان پا به این دکانها بگذارند اما همین حالا هم میتوانید ردپای این فضای مردانه سنتی را در چلوکبابیهای قدیمی تهران ببینید. نمونهاش کبابی «ممد چلویی» که هنوز در همان چهار راه مولوی نزدیک ایستگاه سعادت قرار دارد و روی در و دیوار مغازهاش هنوز پر از عکسهایی است که مالک آن، حاج محمد بهرامی با طیب و لوطیهای قدیم گرفته است. لوطیهایی که به قول خودش روزگاری پاتوقشان کبابی «ممد چلویی» بوده و حالا از هیچ کدام جز عکسهای روی در و دیوار دکان، یاد و نامی نمانده است.

============================
یک خوراک کاملا سیاسی
چلوکباب با همه حس نوستالژیکی که دارد، یک خوراک کاملا سیاسی است! میگویند در دوره مشروطه وقتی یکی از مشروطهگرایان در تبریز مشغول سخنرانی بوده است یکی از افرادی که چلوکبابی داشته است میپرسد مشروطه یعنی چه؟ سخنران میگوید مشروطه یعنی چلوکباب ارزان و سپس با دستش طول کباب را نشان میدهد و میگوید کبابی به این طول خواهد بود و سپس بازویش را نشان میدهد و قطر کباب هم به اندازه قطر بازوی من خواهد بود! در تبريز در بازار کلاه فروشان، چلوکبابی بود بنام «رحيم چلویی» گرچه دکانی کوچک بود ولی ظهرها گاهی جا برای پذيرایی نبود که گاهی از پذيرش مشتريان شرمنده میشدند. دکانی بود کوچک که در سمت راست در ورودی يک ميز کوچک همانند پوديومهای امروزی سخنرانیها گذاشته بودند و در راست همين پيشخوان دو ميز آنطرفتر راهپله کوتاهی به طبقه دوم که به اندازه يک بالکن بود میرفت. پايين و همکف بازار شايد بيست ميز و طبقه دوم شايد 8-5 ميز بيشتر نداشت. تا مشتری مینشست، پارچ بزرگی دوغ (آيران) با ليوان پراز يخ حاضر میشد. يکی دوری (بشقاب بيضی بزرگی) را جلوی مشتری میگذاشت. دوری خالی بود، هنوز ليوان را پر از دوغ نکرده بوديد که چلو بيار با سينی بزرگ چلو میرسيد و با کفگيری که به بزرگی يک بشقاب بود دو کفگير برند در دوری مشتری میريخت پشت سر او کباب بيار با کبابهایی که هنوز از داغی جز و ولز میکرد سر میرسيد و دوکباب اندازه همان کبابی که مشروطه چی گفته بود در آن دوری میانداخت و کره ويژه دريان و تبريز هم به اندازه حاضر بود… هنوز خوراک دوری به نيم نرسيده بود چلو بيار و کباب بيار دوباره سر ميرسيدند اگر غافل شده بوديد باز هم همان داستان تکرار میشد. سبزی خوردن و پياز و سماق ويژه تبريز گذشتنی نبود. پول را در همان ميز کوچک دم در میگرفتند انعام و اين حرفها هم خبری نبود. اگر قيمت را میپرسيديد می گفت 20 ريال… آری بيست ريال… امروز اگر چنين چلویی و چنين کبابی پيدا شود بيست هزار تومان هم برايش پول کمی باشد…
همچنین روایت میشود که در سال ۱۳۲۴ وقتی قیمت قند وارداتی به خاطر جنگ بین روسیه و ژاپن بالا رفت علاءالدوله، هاشم قندی و اسماعیلخان را که جزء تجار قند بودند و قیمت آن را بالا برده بودند احضار کرد و مشغول مذاکره با آنها شد.
بعد از کمی صحبت علاءالدوله که مسئول وقت تهران بود دستور داد تا آنها را شلاق بزنند و هنگامی که میخواستند آنها را شلاق بزنند پسر هاشمقندی پیش علاءالدوله آمد و خواست تا او را به جای پدرش شلاق بزنند و علاءالدوله دستور داد تا او را ۵۰۰ ضربه شلاق بزنند.
وقتی که موقع نهار خوردن فرا رسید علاءالدوله بلافاصله دستور توقف شلاق زدن را داد و به سه متهم گفت هنگام شلاق زدن باید شلاق بخورید و هنگام نهار باید نهار بخورید و الان چون چلوکباب حاضر است پس باید چلوکباب بخوریم و بعد از خوراک بقیه شلاقها را باید بخورید!

============================
کباب شاهکار چه کسی بود؟
اینطور که میرزامحمدرضا معتمدالکتاب نویسنده کتاب تاریخ قاجار نوشته، پای کباب را ناصرالدین شاه به ایران باز کرد. میگویند به دستور شخصی ناصرالدین شاه که اصلیتی قفقازی داشته و نوعی خوراک قفقازی به ایران وارد شده است که بعدها آشپزهای درباری شیوه پخت آن را کمی تغییر دادهاند و کباب امروزی به عنوان یک خوراک کاملا ایرانی ماندگار شده است.
بعدتر، کباب از یک خوراک درباری کم کم به یک خوراک بازاری تبدیل شد و 3 تا 4 مغازه چلوکبابی در بازار باز شدند. مثل کبابی شمشیری که در اوائل حکومت محمد رضا شاه در ضلع جنوب شرقی سبزه میدان افتتاح شد و بعدها پاتوق متجددین و اداریهای آن زمان شد.


============================
نسیه و وجه دستی داده میشود!
«نایب» یکی دیگر از این قدیمیها است که موسس آن، حاج علی که اهل تبریز بوده به تهران و دربار ناصرالدینشاه میآيد و بعد از مدتی تمام همراهان او به تبریز بر میگردند ولی حاج علی چون در تهران با یکی از اقوام ازدواج میکند برنمیگردد و چون شغلی هم نداشته یکی از آشپزان دربار در تبریز را با خود به تهران میآورد و اولین چلوکبابی ایران را در بازار تهران برپا میکند .
بعدتر، یکی دیگر از چلوکبابیهای معروف تهران هم راه افتاد که مردم نام آن را «مرشد چلویی» گذاشته بودند. مرحوم حاج میرزا احمد عابد نهاوندی معروف به «مرشد چلویی» در ضلع شرقی مسجد جامع بازار تهران خوراکفروشی داشت. او که به خاطر داشتن درجات عرفانی و شاعر بودنش مورد احترام مردم بود، روی تابلوی مغازه اش نوشته بود: «نسیه و وجه دستی داده میشود حتی به جنابعالی به قدر قوه.»
درباره مرشد چلویی روایتهای زیادی به یادگار مانده است به صورتی که مرحوم مرشد گفته بود، کسانی که میخواهند خوراک بیرون ببرند، هدایت کنید تا از نزد او بگذرند چون بیشتر کسانی که خوراک بیرون میبردند، بچهها و نوجوانانی بودند که برای کارفرمایان و صاحبان مغازههای بازار خوراک میگرفتند و میبردند و خودشان از آن خوراک محروم بودند. مرحوم مرشد کودکی که با ظرف خوراک در دست، نزد او میآمد قدر پلوی زعفرانی روی بادیه او میریخت و ظرف را کامل میکرد و بعد تکه کباب یا لقمه گوشت یا اگر تمام شده بود، ته دیگی زعفرانی داخل روغن میکرد و دهان آن پسربچه یا نوجوان میگذاشت .
همین طور فقرا صفی داشتند که از داخل راهرو شروع می شد و به اول سالن مغازه ختم میگشت. افراد فقیری که معمولاً عائلهمند بودند و بعضی مورد شناسایی مرحوم مرشد قرار داشتند، هر روز میآمدند و به نسبت تعداد عائله خود خوراکی رایگان و خرجی یومیه میگرفتند.
حالا امروز شاید دیگر خبری از آن چلوکبابیهای قدیمی که با ورود هر مشتری و به حرمت او صدای زنگ بالای در مغازه به صدا در میآمد نباشد. شاید دیگر کسی سکوهای فرش شده اطراف مغازه و آن آدمهای قدیمی با آن اخلاق و مرامهایی که دیگر امروز کمتر پیدا میشود را به یاد نداشته باشد. شاید دیگر چلوبیار و کباب بده بالای سرتان نایستند و کره بیار، روی برنجتان زرده تخم مرغ نگذارد، اما عطر و بوی کباب داغ، ریحان تازه و نان برشته سنگک خاطره مشترک همه مردم ایران است. چه سن شان به مرشد چلویی و شمشیری قد بدهد و چه نه.







================================
از مثلث برمودا چه میدانید؟
مثلث برمودا واقعاً یک مثلث نیست، بلکه شباهت بیشتری به یک بیضی و شاید هم دایرهای بزرگ دارد که در روی بخشی از اقیانوس اطلس در سواحل جنوب شرقی آمریکا واقع استرأس آن نزدیک برمودا و قسمت انحنای آن از سمت پایین فلوریدا گسترش یافته و از پورتوریکو گذشته ، به طرف جنوب و شرق منحرف شده و از میان دریای سارگاسو عبور کرده و دوباره به طرف برمودا برگشته است . طول جغرافیایی در قسمت غرب مثلث برمودا ۸۰ درجه است ، بر روی خطی که شمال حقیقی و شمال مغناطیسی بر یکدیگر منطبق میگردند . در این نقطه هیچ انحرافی در قطب نما محاسبه نمیشود . « وینسنت گادیس » که مثلث برمودا را نام گذاری کرده ، آن را به صورت زیر توصیف میکند :« یک خط از فلوریدا تا برمودا ، دیگری از برمودا تا پورتوریکو میگذرد و سومین خط از میان باهاما به فلوریدا بر میگردد »

این محل فتنهانگیز و تقریباً باور نکردنی، اسرار غیر قابل توصیف جهان را به خود اختصاص داده است. مثلث برمودا نامش را در نتیجه ناپدید شدن شش هواپیمای نیروی دریایی همراه با تمام سرنشینان آنها در پنجم دسامبر ۱۹۴۵ کسب کرد.
پنج فروند از این هواپیماها به دنبال اجرای مأموریتی عادی و آموزشی، در منطقه مثلث، پرواز میکردند که با ارسال پیامهای عجیبی در خواست کمک کردند.
هواپیمای ششم برای انجام عملیات نجات، به هوا برخاست که هر شش هواپیما به طرز فوقالعاده مشکوکی مفقود شدند.
در بیشتر اتفاقات مثلث برمودا، اکثر هواپیماها در حالی ناپدید شدند که تماس رادیویی خود را با ایستگاههای مبدأ و مقصدشان تا آخرین لحظه حفظ کردهاند و یا برخی دیگر در لحظات آخر پیامهای غیر عادی مخابره کردهاند که حاکی از عدم کنترل آنان بر روی دستگاه و ابزارها بوده است و یا چرخش عقربههای قطبنما به دور خود و تغییر رنگ آسمان اطراف به زردی و مهآلودی، آن هم در روز صاف و آفتابی و یا تغییراتی غیر عادی در آبها که تا لحظاتی قبل آرام بودهاند؛ بدون بیان هیچ دلیل روشنی از چگونگی این وقایع. این پبامها رفتهرفته ضعیفتر و غیر قابل تشخیصتر شده و یا سریعاً قطع شدهاند. دقیقاً مثل این که چیزی ارتباط رادیویی را قطع کرده باشد و یا چنانچه اظهار عقیده شده، در حال دور شدن و عقب رفتن از فضا و زمان بوده و دورتر و دورتر شدهاند. در برخی موارد، گزارشها حاکی از آن بود که نوری ناشناخته و غیر قابل تشریح رویت شده است.
همچنین توده سیاه و تاریکی در سطح دریا که پس از مدتی ناپدید شده ، در جریان اتفاقات مزبور گزارش شده است .
در مواردی هم گزارش شده که نقطهی تاریک بزرگی در میان ستارگان در آسمان دیده شده که نوری متحرک از طرف زمین به آن قسمت وارد شده و سپس هر دو ناپدید شدهاند
در تمام مدت دیده شدن تاریکی، دستگاهها و سایر ابزارهای قایقهای ناظر از کار افتاده بودند که پس از رفع تاریکی آسمان، دوباره شروع به کار کردهاند.
در یک مورد هم پیامی عجیب از یک کشتی باری ژاپنی بدین مضمون دریافت گردید.
«خطری همانند یک خنجر هم اکنون…به سرعت میآید…ما نمیتوانیم فرار کنیم…»
در هر حال بدون این که مشخص شود منظور از گفتن کلمه خنجر چه بوده است…
حادثهای در اثر اختلال زمانی در فرودگاه میامی رخ داد که هرگز توضیحی قابل قبول برای آن وجود نداشته است. این واقعه مربوط به یک هواپیمای مسافربری بود که برای فرود در باند آماده بود و با رادار مرکز کنترل هوایی ردیابی میگردید که ناگهان ده دقیقه از صفحه رادار ناپدید شد و سپس دوباره ظاهر گشت. هواپیما بدون هیچ واقعهای فرود آمد و خلبان و خدمه از آنچه افراد پایگاه میگفتند ابراز تعجب کردند؛ زیرا تا آنجا که به خدمه مربوط میشد، هیچ اتفاق غیر عادی نیافتاده بود.

جالب این که ساعتهای همه آنها حدود ده دقیقه از زمان واقعی عقبتر بود. در حالی که هواپیما درست ۲۰ دقیقه قبل از این واقعه وقت اصلی را کنترل کرده بود و در آن هنگام هیچ اختلاف زمانی وجود نداشت.
چندی پیش یک دانشمند ژئوفیزیک ساکن شهر وارونژ روسیه مدعی کشف یک علت طبیعی برای حوادث ناگوار مثلث برمودا شد.
«ولادیسلاو بوکریف» در این زمینه گفت:
«ویژگی عجیب مثلث برمودا توسط طبیعت برنامهریزی شده است. یکی از شعبههای جریانات گرم گلف استریم، با گردش در جهت عقربههای ساعت در منطقه دریای سارگاسو، روی میدهد. این حرکت به یاد آورنده پرتابکننده دیسک است که در آغاز خود میچرخد و تنها در لحظهای که بالاترین سرعت زاویهای را به دست آورد، دیسک را به جلو پرتاب میکند.»
به نظر وی وجود میکرو و ماکرو گودالهایی در این منطقه، مولد آشفتگیهای جاذبهای و مغناطیسی میباشد که در نتیجه آن دستگاهها از کار افتاده و ارگانیزم انسان سنگینیای را تحمل میکند که گاهی مرگبار است

وی میگوید : «چون در این منطقه، گردش آب در جهت عقربههای ساعت است، برمودا همانند گرداب، اشیاء را به سمت خود میکشد. یعنی بردار جاذبه به سمت عمق دریا و مرکز زمین است. برمودا برای وسایط نقلیه هوایی و دریایی تنها در زمان وقوع جزر در دریا خطرناک است. در این فاز، ابتدا گودالهای آبی و پس از آن گودالهای هوایی پدیدار میشوند. این وضعیت همانند فنجانی است که به طور ناگهانی انتهای آن را باز کنند. آب به سمت شکاف حرکت میکند و حرکتی گردشی به خود میگیرد و در امتداد خود، جریان هوا را میراند.»
این دانشمند ژئوفیزیک روسیه میافزاید : «با دانستن فاز جریان مد و ویژگی تشکیل جریانات، میتوان روشی را ایجاد کرد که وقوع حادثه را در این مثلث نا آرام، همچنین در سایر نقاط خطرناک جهان هشدار دهد.»
آیا از اسرار بدن چیزی میدانید؟
بدن انسان روشهای جالب و جذابی را برای فرستادن علائم هشدار دهنده دارد كه این علائم در واقع اسراری را از درون بدن فاش میسازند. به عنوان مثال آیا میدانید كه خندیدن پس از خوردن هر وعده غذایی چه تاثیری روی بدن دارد؟ یا اینكه آیا میدانید سفید شدن زود هنگام موها نشانه چه فرآیندی در بدنتان است.
بدن انسان در تمام طول عمر به شیوهای هوشمندانه و منحصر به فرد علائم و نشانههای زیركانه و هشدار دهنده را بروز میدهد اما اكثر افراد به دلیل ناآگاهی از این روابط و علائم، پیغامهای حیاتی بدن را نادیده میگیرند كه حاصل آن به خطر افتادن سلامتی است. روزنامه “دیلی میرور”، در گزارشی به چند راهكار جالب و شگفتانگیز به عنوان اسرار زندگی اشاره كرده كه بیتردید در زندگی روزمره، قابل استفاده و مفید خواهند بود:
1. دردناك شدن مچ پا میتواند نشان دهنده مشكلات كلسترولی باشد. به گفته متخصصان دردناك شدن مچ پا میتواند نشانه ابتدایی از افزایش ارثی سطح كلسترول بد خون باشد. در واقع تشكیل كلسترول در اطراف زردپی آشیل، موجب بروز این درد میشود.
– راه حل چیست؟
اگر احساس كردید كه مچ پایتان مدت سه روز یا بیشتر به طور مداوم درد میكند، حتما برای چكاپ كلسترول به پزشك مراجعه كنید، بویژه اگر سابقه خانوادگی ابتلا به بیماری قلبی را دارید.
2. قوی بودن ریهها نشان دهنده كاهش خطر ابتلا به آلزایمر است. مطالعات نشان میدهد كه فعالیت ضعیف و نامطلوب ریهها موجب میشود كه اكسیژن كمتری به مغز برسد و در نتیجه خطر ابتلا به زوال عقل و آلزایمر افزایش پیدا میكند.
– راه حل چیست؟
برای جبران این مشكل سعی كنید تنفس عمیق انجام دهید به این ترتیب كه پنج ثانیه عمل دم و پنج ثانیه عمل بازدم هوا را انجام دهید. این كار موجب تقویت ریهها میشود چون اكسیژن را به مقدار كافی و مناسب به مغزتان میرساند. اگر این كار را شش نوبت در روز تكرار كنید، ریههای شما 20 درصد قویتر میشوند.
3. سفید شدن موها قبل از رسیدن به سن 30 سالگی نشانه مهمی از ابتلا به مشكلات تیروئیدی است. متخصصان تیروئید تاكید دارند كه عدم تعادل در فعالیت غده تیروئید موجب اختلال در تولید رنگدانهها در پیاز مو میشود.
– راه حل چیست؟
اگر موهایتان در سن پایین، سفید شده و هم چنین علائم دیگری چون كاهش وزن، افسردگی و یا مشكلات عادت ماهانه دارید، حتما برای چكاپ كامل و درمان به موقع به یك متخصص غدد مراجعه كنید.
4. بیماری لثه خطر و احتمال زایمان زودرس را افزایش میدهد.
باكتریهای موجود در لثههای بیمار و عفونی، موجب بروز واكنشی میشود كه حاصل آن باز شدن بیموقع و زودهنگام دهانه رحم در دوران بارداری است.
– راه حل چیست؟
هر روز نخ دندان بكشید. هم چنین زنان باردار برای اطمینان از سلامت دندانهای و لثه خود باید مرتب به دندان پزشك مراجعه كنند. مطالعات نشان میدهد كه مشكل و بیماری لثه احتمال زایمان پیش از موعد را 70 درصد افزایش میدهد.
5. گرم نگه داشتن پاها احتمال سرماخوردگی را كاهش میدهد. وقتی پاها سرد میشوند، عروق خونی در بینی بسته و منقبض میشوند كه در نتیجه گلبولهای سفید خون در این منطقه از مبارزه با عفونتها دست میكشند و محل ورود میكروبها به بدن باز میشود.
– راه حل چیست؟
توصیه میشود جوراب بپوشید و مطمئن شوید كه با گرم نگه داشتن پاها، سیستم دفاعی بدنتان به طور كامل كار میكند.
6. خندیدن پس از صرف هر وعده غذایی، میزان قند خون شما را پایین میآورد.
متخصصان معتقدند عضلاتی كه ما از آنها برای خندیدن استفاده میكنیم برای دریافت انرژی، قندخون را مصرف میكنند و این فرآیند خطر ابتلا به دیابت، چاقی و حتی برخی از سرطانها را كاهش میدهد.
– راه حل چیست؟
سعی کنید بعد از شام در آرامش كامل روی مبل بنشینید و مدتی به تماشای فیلم كمدی مورد علاقهتان بپردازید.
7. راه رفتن و حرف زدن همزمان، موجب كمردرد میشود.
وقتی در حین راه رفتن، صحبت هم میكنیم این كار مانع از همزمانی تنفس ما با گامهایمان در هنگام برخورد پاها به زمین میشود. این عدم هماهنگی، موجب میشود كه بخشی از ضربههای ناشی از برخورد گامها به زمین به كمر وارد شود و موجب بروز كمردرد میشود.
– راه حل چیست؟
توصیه میشود دفعه بعد اگر به هنگام خرید كردن موبایلتان زنگ زد، یك گوشه بنشینید و با تلفن صحبت كنید.
8. فشار دادن پاها روی هم مانع از ضعف كردن و بی حالی میشود.
اگر بعد از سریع برخاستن از جای خود احساس سرگیجه پیدا كردید یا حس كردید كه منگ شدهاید و چشمانتان سیاهی میرود با این حركت ساده میتوانید جریان خون را به سرعت به مغز بفرستید و ضعف و سرگیجه خود را متوقف كنید.
– راه حل چیست؟
ابتدا هر دو پای خود را روی زمین قرار دهید. بعد یكی از پاها را روی پای دیگر بیاندازید و تا جایی كه میتوانید در این وضعیت پاها را روی هم فشار دهید. 30 ثانیه در این وضعیت بمانید تا خون به مغزتان برسد و حالتان بهتر شود.
9. غفلت از كمردرد، تهدید جدی برای مغز است.
پزشكان دریافتهاند افرادی كه بیش از یك سال مبتلا به كمردرد هستند، 11 درصد از حجم سلولهای مغزی آنها در ناحیهای كه مربوط به كنترل یادگیری است، كاسته میشود. ظاهرا فشار مقابله با كمردرد این تاثیر نامطلوب را روی سلولهای مغزی برجای میگذارد.
– راه حل چیست؟
در صورت بروز كمردرد، فورا از پزشك كمك بگیرید. اكثر كمردردها در صورتی كه زودتر مورد توجه قرار بگیرند، قابل درمان هستند.
10. قوز كردن، ولع شما را به خوردن شیرینی تشدید میكند. پزشكان معتقدند كه قوز كردن جریان خون را به مغز كاهش میدهد و در نتیجه ولع خوردن مواد قندی را تشدید میكند چون در صورت كاهش جریان خون در مركز اشتها در مغز، گلوكز كمتری به این عضو اصلی میرسد در حالی كه گلوكز مهمترین غذای مغز است.
– راه حل چیست؟
همیشه صاف بنشینید و پاهای خود را روی زمین بگذارید. ستون فقرات خود را بكشید و شكم خود را به داخل بكشید طوری كه كمر شما به سمت صندلی كشیده شود.
11. داروهای سرماخوردگی، تاثیر نامطلوب روی توان باروری دارند. داروهای سرماخوردگی كه برای خشك كردن ترشحات بینی استفاده میشوند در عین حال میتوانند موجب كاهش مخاط دهانه رحم شود و در نتیجه باروری را مشكل می سازد.
– راه حل چیست؟
توصیه میشود: به جای داروهای ضد احتقان از درمانهای معمولی مثل ویكس استفاده كنید.
============================
آیا از داستان میرآب اطلاعی دارید؟
روستاپژوهی، توسعه و برنامهریزی
ساعتآبی (پنگان)
در روزگاران قدیم، کشاورزان ایرانی، آب لازم برای زمینهای کشاورزی را از طریق رودخانهها یا قناتها تامین میکردند. مردم روستا یک نفر را مسئول تقسیم مساوی آب بین زمینهای کشاورزی میکردند، که به او میرآب میگفتند. «همه به میرآبها و عدالت آنها اعتماد داشتند»
میرآبها از یک ساعتِ آبی قدیمی به نام پنگان (همان فنجان یا کاسه فلزی) استفاده میکردند. میراب، پنگان را روی تشت آب میگذارد و صبر میکند تا پنگان آرام آرام پر از آب شود و در تشت غرق شود.
هر بار غرق شدن پنگان نشان دهنده گذر زمان مشخصی است. با هر بار غرق شدن پنگان، میرآب یک سنگ کنار خود قرار میدهد. او پنگان را از آب خالی میکند و دوباره روی تشت میگذارد. میزان سهم هر زمین کشاورزی را تعداد سنگها مشخص میکند. در دفتر میرآب سهم آب همه افراد ثبت شده است. مثلا ممکن است هر نفر پنج سنگ سهم داشت.
پنگان چطور غرق میشود؟
سوراخ کوچک در پنگان باعث میشود آب آهسته وارد آن شود. ممکن است غرق شدن یک پنگان، ۱۵ یا ۲۰دقیقه طول بکشد.
برگرفته از فضای مجازی
===============================================
آیا از ناگفتههای زبان فارسی اطلاعی دارید؟
آیا میدانستید برخیها واژههای زیر را که همگی فرانسوی هستند فارسی میدانند؟ آسانسور، آلیاژ، آمپول، املت، باسن، بتون، بلیت، بیسکویت، پاکت، پالتو، پریز، پلاک، پماد، پوتین، پودر، پوره، پونز، پیکنیک، تابلو، تراس، تراخم، نمبر، تیراژ، تور، تیپ، خاویار، دکتر، دلیجان، دوجین، دوش، دیپلم، دیکته، رژ، رژیم، رفوزه، رگل، رله، روبان، زیگزاگ، ژن، ساردین، سالاد، سانسور، سرامیک، سرنگ، سرویس، سری، سزارین، سس، سلول، سمینار، سودا، سوسیس، سیلو، سن، سنا، سندیکا، سیفون، سیمان، شانس، شوسه، شوفاژ، شیک، شیمی، صابون، فامیل، فر، فلاسک، فلش، فیله، فیبر، فیش، فیلسوف، فیوز، کائوچو، کابل، کادر، کادو، کارت، کارتن، کافه، کامیون، کاموا، کپسول، کت، کتلت، کراوات، کرست، کلاس، کلوب، کلیشه، کمپ، کمپرس، کمپوت، کمد، کمیته، کنتور، کنسرو، کنسول، کنکور، کنگره، کودتا، کوپن، کوپه، کوسن، گاراژ، گارد، گاز، گارسون، گریس، گیشه، گیومه، لاستیک، لامپ، لیسانس، لیست، لیموناد، مات، مارش، ماساژ، ماسک، مبل، مغازه، موکت، مامان، ماتیک، ماشین، مانتو، مایو، مبل، متر، مدال، مرسی، موزاییک، موزه، مین، مینیاتور، نفت، نمره، واریس، وازلین، وافور، واگن، ویترین، ویرگول، هاشور، هال، هالتر، هورا و بسیاری از واژههای دیگر.
آيا میدانستيد که بسياری از واژههای عربی در زبان فارسی در واقع عربی نيستند و اعراب آنها را به معنايی که خود میدانند در نمیيابند؟ اين واژهها را ساختگی (جعلی) مینامند و بيشترشان ساخته ترکان عثمانی است. از آن زمرهاند:
ابتدایی (عرب میگوید: بدائی)، انقلاب (عرب میگوید: ثوره)، تجاوز (اعتداء) تولید (انتاج)، تمدن (مدنیه)، جامعه (مجتمع)، جمعیت (سکان)، خجالت (حیا)، دخالت (مداخله)، مثبت (وضعی)، مسری (ساری)، مصرف (استهلاک)، مذاکره (مفاوضه)، ملت (شعب)، ملی (قومی)، ملیت (الجنسیه) و بسیاری از واژههای دیگر.
بسياري از واژههای عربی در زبان فارسی را نيز اعراب در زبان خود به معنی ديگری میفهمند، از آن زمرهاند:
رقيب (عرب میفهمد: نگهبان)، شمايل (عرب میفهمد: طبعها)، غرور (فريفتن)، لحيم (پرگوشت)، نفر (مردم)، وجه (چهره) و بسياری از واژههای ديگر.
آيا میدانستيد که ما بسياری از واژههای فارسیمان را به عربی و يا به فرنگی واگويی (تلفظ) میکنيم؟ اين واژههای فارسی را يا اعراب از ما گرفته و عربی (معرب) کردهاند و دوباره به ما پس دادهاند و يا از زبانهای فرنگی، که اين واژها را به طريقی از خود ما گرفتهاند، دوباره به ما دادهاند و از آن زمرهاند: از عربی:
فارسی (که پارسی بوده است)، خندق ( که کندک بوده است)، دهقان (دهگان)، سماق (سماک)، سندل (چندل)، فیل (پیل)، شطرنج (شترنگ)، غربال (گربال)، یاقوت (یاکند)، طاس (تاس)، طراز (تراز)، نارنجی (نارنگی)، سفید (سپید)، قلعه (کلات)، خنجر (خونگر)، صلیب (چلیپا) و بسیاری از واژههای دیگر.
از روسی:
استکان: این واژه در اصل همان (دوستگانی) فارسی است که در فارسی قدیم به معنای جام شراب بزرگ و یا نوشیدن شراب از یک جام به افتخار دوست بوده است که از سده 16 میلادی از راه زبان ترکی وارد زبان روسی شده و به شکل استکان در آمده است و اکنون در واژهنامههای فارسی آن را وام واژهای روسی میدانند.
سارافون: این واژه در اصل (سراپا)ی فارسی بوده است که از راه زبان ترکی وارد زبان روسی شده و واگویی آن عوض شده است. اکنون سارافون به نوعی جامه ملی زنانه روسی گفته میشود که بلند و بدون آستین است.
پیژامه: همان (پایجامه) فارسی بوده است که اکنون در زبانهای انگلیسی، آلمانی، فرانسوی و روسی نوشته شده و به کار میرود و آنها مدعی وام دادن آن به ما هستند.
واژههای فراوانی در زبانهای عربی، ترکی، روسی، انگلیسی، فرانسوی، آلمانی نیز فارسی است و بسیاری از فارسی زبانان آن را نمیدانند. از آن جملهاند:
کیوسک که از کوشک فارسی به معنی ساختمان بلند گرفته شده است و تقریبا در همه زبانهای اروپایی هست.
شغال که در روسی shakal، در فرانسوی chakal، در انگلیسی jackal و در آلمانی schakal نوشته میشود.
کاروان که در روسی karavan، در فرانسوی caravane، در انگلیسی caravan و در آلمانی karawane نوشته میشود.
کاروانسرا که در روسی karvansarai، در فرانسوی caravanserail ، در انگلسیی caravanserai و در آلمانی karawanserei نوشته میشود.
پردیس به معنی بهشت که در فرانسوی paradis، در انگلیسی paradise و در آلمانی paradies نوشته میشود.
مشک که در فرانسوی musc، در انگیسی musk و در آلمانی moschus k نوشته میشود.
شربت که در فرانسوی sorbet، در انگلیسی sherbet و در آلمانی sorbet نوشته میشود.
بخشش که در انگلیسی baksheesh و در آلمانی bakschisch نوشته میشود و در این زبانها معنی رشوه هم میدهد.
لشکر که در فرانسوی و انگلیسی نوشته میشود و در این زبانها به معنی ملوان هندی نیز هست.
خاکی به معنای رنگ خاکی کهدر زبانهای انگلیسی و آلمانی khaki نوشته میشود.
کیمیا به معنی علم شیمی که در فرانسوی، در انگلیسی و در آلمانی نوشته میشود.
ستاره که در فرانسوی astre، در انگلیسی star و در آلمانی stern نوشته میشود. esther نیز که نام زن در این کشورهاست به همان معنی ستاره است.
برخی دیگر از نامهای زنان در این کشورها نیز فارسی است:
Rpxane که از واژه فارسی رخشانبه معنی درخشنده است و در فارسی نیز به همین معنی برای نام زنان روشنک وجود دارد.
Jasmine که از واژه فارسی یاسمن و نام گلی است.
Lila که از واژه فارسی لیلاک به معنی یاس بنفش رنگ است.
Ava که از واژه فارسی آوا به معنی صدا یا آب است. مانند: آوا گاردنر.
واژههای فارسی موجود در زبانهای عربی، ترکی و روسی را به دليل فراوانی جداگانه خواهيم آورد.
آيا میدانستيد که اين عادت امروز ايرانيان که در جملات نهیکننده خود «ن» نفی را به جای «م» نهی به کار میبرند از ديدگاه دستور زبان فارسی نادرست است؟ امروز ايرانيان هنگامی که میخواهند کسی را از کاری نهی کنند، به جای آن که مثلا بگويند: مکن! يا مگو! (يعنی به جای کاربرد م نهی) به نادرستی میگويند: نکن! يا نگو! (يعنی ن نفی را به جای م نهی به کار میبرند).
در فارسی، درست آن است که برای نهی کردن از چيزی، از م نهی استفاده شود، يعنی مثلاً بايد گفت: مترس!، ميازار!، مده!، مبادا! (نه نترس!، نيازار!، نده!، نبادا!) و تنها برای نفی کردن (يعنی منفی کردن فعلی) ن نفی به کار رود، مانند: من گفته او را باور نمیکنم، چند روزی است که رامين را نديدهام. او در اين باره چيزی نگفت.
آيا میدانستيد که اصل و نسب برخی از واژهها و عبارات مصطلح در زبان فارسی در واژهها عبارتی از يک زبان بيگانه قرار دارد و شکل دگرگون شده آن وارد زبان عامه ما شده است؟ به نمونههای زير توجه کنيد:
هشلهف: مردم برای بيان اين نظر که واگفت (تلفظ) برخی از واژهها يا عبارات از يک زبان بيگانه تا چه اندازه میتواند نازيبا و نچسب باشد، جمله انگليسی I shall have (به معنی من خواهم داشت) را به مسخره هشلهف خواندهاند تا بگويند ببينيد واگويی اين عبارت چقدر نامطبوع است! و اکنون ديگر اين واژه مسخره آميز را برای هر واژه عبارت نچسب و نامفهوم ديگر نيز (چه فارسی و چه بيگانه) به کار میبرند. چُسان فُسان: از واژه روسی Cossani Fossani به معنی آرايش شده و شيک پوشيده گرفته شده است.
زِ پرتی: واژه روسی Zeperti به معنی زندانی است و استفاده از آن يادگار زمان قزاقهای روسی در ايران است در آن دوران هرگاه سربازی به زندان میافتاد ديگران میگفتند يارو زپرتی شد و اين واژه کم کم اين معنی را به خود گرفت که کار و بار کسی خراب شده و اوضاعش ديگر به هم ريخته است. شِر و وِر: از واژة فرانسوی Charivari به معنی همهمه، هياهو و سرو صدا گرفته شده است. فاستونی: پارچهای است که نخستين بار در شهر باستون Boston در امريکا بافته شده است و بوستونی میگفتهاند.
اسکناس: از واژه روسی Assignatsia که خود از واژه فرانسوی Assignat به معنی برگه دارای ضمانت گرفته شده است. فکسنی: از واژه روسی Fkussni به معنی بامزه گرفته شده است و به کنايه و واژگونه به معنی بيخود و مزخرف به کار برده شده است. لگوری (دگوری هم میگويند): يادگار سربازخانههای ايران در دوران تصدی سوئدیها است که به زبان آلمانی به فاحشه کمبها يا فاحشه نظامی میگفتند: Lagerhure. نخاله: يادگار سربازخانههای قزاقهای روسی در ايران است که به زبان روسی به آدم بیادب و گستاخ میگفتند Nakhal و مردم از آن برای اشاره به چيز اسقاط و به درد نخور هم استفاده کردهاند.
برگرفته از فضای مجازی
================================
آیا تاریخچه کیفدستی را میدانید؟
تاریخچه کیفدستی

تا زمان انقلاب فرانسه مردان نیز همانند زنان کیفدستی با خود حمل میکردند، پس از آن اما مد مردانه روی به سادگی گذاشت و کیف تنها به وسیلهای زنانه تبدیل شد.
داستان تولد کیفدستی به قرن 16 میلادی باز میگردد. از آن زمان تا کنون شکل و شمایل کیفهای دستی تغییرات زیادی را به خود دیده است. نمایشگاهی در آلمان کیفهایی از قرن 16 تا 21 میلادی را به نمایش گذاشته است.
شرکت فرانسوی (هرمس) یکی از تولیدکنندگان نامدار کالاهای لوکس، شهرت کیفهای دستیاش را بدون تردید مدیون گریس کلی است. هنرپیشه هالیوود که بعدها به همسری پادشاه موناکو درآمد، چنان به این مدل کیف علاقه داشت که در سال 1956 هرمس این مدل را به نام “کلی” نامگذاری کرد. موزه ملی بایرن هم اینک نمایشگاهی را از کیفهای دستی متعلق به قرن 16 تا 21 میلادی برگزار کرده است.

داستان تولد کیفدستی به قرن 16 میلادی باز میگردد. در آن زمان کیفهای کوچک پارچهای جزو جداییناپذیر کیفهای دستی بودند که برای نگهداری جداگانه پول در نظر گرفته شده بود. زنان در آن دوران وسایل شخصی یا ابزار دوخت و دوز خود را در کیفهای “کار” نگهداری میکردند. این کیفها از جنس ابریشم بودند و سبد چوبی کوچکی در پایین آنها دوخته شده بود.

به گفته یوهانس پیچ، محقق و برگزارکننده این نمایشگاه، تحقیق روی تاریخچه کیفهای دستی کار سادهای نیست. البته کار پژوهش روی کیفهای کاری مردانه راحت تر بوده است، زیرا در آن زمان اشراف عمدتا نام خود را روی کیفهایشان حک میکردند.

تا زمان انقلاب فرانسه مردان نیز همانند زنان کیفدستی با خود حمل میکردند، پس از آن اما مد مردانه روی به سادگی گذاشت و کیف تنها به وسیلهای زنانه تبدیل شد. یوهانس پیچ معتقد است که در آینده مردان سوای ساکهای ورزشی یا کیفهای لپتاپ، دوباره به سوی دست گرفتن کیف روی میآورند و کیف جزوی از مد مردانه خواهد شد.

پیشرفتهای اجتماعی و صنعتی روی مد تأثیر گذار بودهاند. برای مثال در قرن 17 میلادی پس از به راه افتادن پست، کیفهای دستی مسطح با جیبهای متعدد تولید شدند که از جنس چرم یا ابریشم بودند. روی این کیفها اغلب با نقش و نگار تزیین میشدند.

در قرن بیستم کیفهای کوچک بدون دسته مد شدند. در سالهای اخیر این کیفها دوباره مورد توجه قرار گرفتهاند. کاترین دوشس کمبریج یکی از کسانی است که اغلب در مراسم رسمی از این کیفها استفاده میکند.

کیفهای روستایی که در قرن 18 و 19 میلادی رواج داشتند، امروزه نیز از نظر برخی کارشناسان بسیار مدرن تلقی میشوند. در آن دوران یکی از مدلهای محبوب کیف در میان بانوان، کیسههای پارچهای کوچکی بود که با یک زنجیر به دور مچ دست انداخته میشد.

اختراع قطار و آغاز سفر با این وسیله نقلیه در قرن 19 میلادی موجب تولید ساکهای دستی کوچک شد. از آنجایی که چمدانها در واگنهای جداگانه انبار میشدند، زنان به ساکهای دستی کوچکی نیاز داشتند تا وسایل مورد نیازشان را در طول سفر به همراه داشته باشند. مارلن دیتریش، هنرپیشه مشهور آلمانی یکی از طرفداران این کیفهای دستی بود. در این نمایشگاه بسیاری از کیفهای به جا مانده از وی را میتوان تماشا کرد.

در دهه 1970 حمل کیفهای دستی شبیه روزنامه لوله شده البته با دسته، مد شدند. یوهانس پیچ میگوید: «این کیفها خیلی طرفدار داشتند. وقتی خانمهای بازدیدکننده این کیفها را میبینند، اغلب به یاد میآورند که خودشان هم زمانی صاحب چنین کیفهایی بودند.»

ویژگی مهم کیفهای دستی، راحت حمل کردن آنهاست. با این همه طراحان سرشناس گاهی کیفهایی با مدلهایی نه چندان معمول را در شمار اندک به بازار روانه میکنند.

کیفی از جنس ابریشم، طرحی از کریستیان لاکروا
به گزارش خبرگزاری فرانسه ، در فوریه سال 1955 کوکو شانل کیفی را طراحی کرد که تا به امروز نیز از جذابیت آن کاسته نشده است.

مدل “شانل 2.55” که نمونه اصلی آن را میتوان در این نمایشگاه دید
برگرفته از فضای مجازی
=================================
آیا تفاوت نگاه را میدانید؟
تفاوت نگاه من و دختر همکلاسی يكی از اساتید دانشگاه خاطره جالبی را که مربوط به سالها پيش بود نقل میكرد: “چندين سال قبل برای تحصيل وارد دانشگاه سانتا کلارا کالیفرنیا شده بودم، سه چهار ماه از شروع سال تحصيلی گذشته بود كه يك كارِ گروهی برای دانشجويان تعيين شد كه در گروههای پنج شش نفری با برنامه زمانی مشخصی بايد انجام میشد. دقيقا يادمه از دختری كه درست توی نيمكت بغليم مینشست و اسمش كاترينا بود پرسيدم كه برای اين كارِ گروهی تصميمش چيه؟ گفت اول بايد برنامه زمانی رو ببينه، ظاهرا برنامه دست يكی از دانشجوها به اسم فيليپ بود. پرسيدم فيليپ رو ميشناسی؟ كاترينا گفت آره، همون پسری که موهای بلوند قشنگی داره و رديف جلو ميشينه! گفتم نميدونم كيو ميگی! گفت همون پسرِ خوشتيپ كه معمولا پيراهن و شلوار روشن شيكی تنش ميكنه! گفتم نميدونم منظورت كيه؟ گفت همون پسری كه كيف و كفشش هميشه ست هست باهم! بازم نفهميدم منظورش كی بود! اونجا بود كه كاترينا تون صداشو يكم پايين آورد و گفت: فیلیپ دیگه، همون پسر مهربونی كه روی ويلچير ميشينه… اين بار دقيقا فهميدم كيو ميگه ولی به طرز غير قابل باوری رفتم تو فكر، آدم چقدر بايد نگاهش به اطراف مثبت باشه كه بتونه از ويژگیهای منفی و نقصها چشمپوشی كنه… چقدر خوبه مثبت ديدن… يك لحظه خودمو جای كاترينا گذاشتم، اگر از من در مورد فيليپ ميپرسيدن و فيليپو میشناختم، چی ميگفتم؟ حتما سريع ميگفتم همون معلوله ديگه!! وقتی نگاه کاترینا رو با ديد خودم مقايسه كردم خيلی خجالت كشيدم… شما چی فكر میكنيد؟ چقدرعالی ميشه اگه ويژگیهای مثبت افراد رو بيشتر ببينيم و بتونيم از نقصهاشون چشمپوشی کنیم.
خانهتکانی باورها
تأثیر حرف دیگران بر ما
برگرفته از فضای مجازی
=================================
آیا کسی را دوست دارید؟
وقتی کسی را دوست دارید، حتی فکر کردن به او باعث شادی و آرامشتان میشود.
وقتی کسی را دوست دارید، برای دیدن مجددش لحظه شماری میکنید.
وقتی کسی را دوست دارید، حاضرید از خواستههای خود برای شادی او بگذرید.
وقتی کسی را دوست دارید، به علایق او بیشتر از علایق خود اهمیت میدهید.
وقتی کسی را دوست دارید، حاضرید به هر جایی بروید فقط او در کنارتان باشد.
وقتی کسی را دوست دارید، ناخودآگاه برایش احترام خاصی قائل هستید.
وقتی کسی را دوست دارید، تحمل سختیها برایتان آسان و دلخوشیهای زندگیتان فراوان میشوند.
وقتی کسی را دوست دارید، او برای شما زیباترین و بهترین خواهد بود اگرچه در واقع چنین نباشد.
وقتی کسی را دوست دارید، به همه چیز امیدوارانه مینگرید و رسیدن به آرزوهایتان را آسان میشمارید.
وقتی کسی را دوست دارید، با موفقیت و محبوبیت او شاد و احساس سربلندی میکنید.
وقتی کسی را دوست دارید، واژه تنهایی برایتان بیمعناست.
وقتی کسی را دوست دارید، آرزوهایتان آرزوهای اوست.
وقتی کسی را دوست دارید، در دل زمستان هم احساس بهاری بودن دارید.
به راستی دوست داشتن چه زیباست، این طور نیست؟
برگرفته از فضای مجازی
============================
آیا ماجرای دادگاه لاهه را میدانید؟
میگويند زمانی که قرار بود دادگاه لاهه برای رسيدگی به دعاوی انگليس در ماجرای ملی شدن صنعت نفت تشکيل شود، دکتر مصدق با هيات همراه زودتر از موقع به محل رفت. در حالی که پيشاپيش جای نشستن همه شرکتکنندگان تعيين شده بود، دکتر مصدق رفت و به نمايندگی هيات ايران روی صندلی نماينده انگلستان نشست.
قبل از شروع جلسه، يکی دو بار به دکتر مصدق گفتند که اينجا برای نماينده هيات انگليسی در نظر گرفته شده و جای شما آنجاست، اما پيرمرد توجهی نكرد و روی همان صندلی نشست…
جلسه داشت شروع میشد و نماينده هيات انگليس روبروی دکتر مصدق منتظر ايستاده بود تا بلکه بلند شود و روی صندلی خويش بنشيند، اما پيرمرد اصلاً نگاهش هم نمیکرد.
جلسه شروع شد و قاضی رسيدگیکننده به مصدق رو کرد و گفت که شما جای نماينده انگلستان نشستهايد، جای شما آنجاست.
کم کم ماجرا داشت پيچيده میشد و بيخ پيدا ميكرد که مصدق بالاخره به صدا در آمد و گفت:
شما فكر میکنيد نمیدانيم صندلی ما کجاست و صندلی نماينده هيات انگليس کدام است؟
نه جناب رييس، خوب میدانيم جايمان کدام است…
اما علت اينكه چند دقيقهای روی صندلی دوستان نشستم به خاطر اين بود تا دوستان بدانند برجای ديگران نشستن يعنی چه؟
او اضافه کرد که سالهای سال است دولت انگلستان در سرزمين ما خيمه زده و کمکم يادشان رفته که جايشان اين جا نيست و ايران سرزمين آبا و اجدادی ماست نه سرزمين آنان …
سكوتی عميق فضای دادگاه را احاطه كرده بود و دكتر مصدق بعد از پايان سخنانش كمی سكوت كرد و آرام بلند شد و به روی صندلی خويش قرار گرفت.
با همين ابتکار و حرکت عجيب بود که تا انتهای نشست، فضای جلسه تحت تاثير مستقيم اين رفتار پيرمرد قرار گرفته بود و در نهايت نيز انگلستان محکوم شد.
برگرفته از فضای محازی
===================================
آیا میدانستید که ایران هم یک روزی تایتانیک داشته؟ سرنوشت غمانگیز کشتی رافــائل (تایتانیک ایرانی) را بخوانید…

محمدرضاشاه دو کشتی به نامهای رافائل و ميکلانژ از ايتاليا را خرید. ميکلانژ برای سربازان نیروی دریایی شاهنشاهی و کوچکتر از رافائل بود. ولی رافائل برای تفریح مردم و جذب گردشگر برای ایران و يک کشتی با شکوه با همه امکانات تفريحی که در زمان خود نظير نداشت…
کشتی رافائل در سال 1344 تا 90 میلیون دلار قیمتگذاری شد، اما ایتالیا با توجه به شرایط اقتصادی 10 سال بعد آن را به مبلغ فقط 2 میلیون دلار به ایران فروخت. نخستين طرح كشتی “رافائل” در سال 1337 توسط ایتالیاییها كشيده شد و رافائل به طول 276 متر و عرض 31 متر در کشور ایتالیا ساخته شد. در كشتی رافائل 850 خروجی راديو تلفنی، 6 استخر شنا، 750 كابين(در هر كابين يك حمام و توالت شيك و لوكس كه با مرمرهای ايتاليايی تزيين شده بود وجود داشت)، 18 آسانسور، 30 سالن اجتماعات، تالار نمايشی با 500 صندلی و باشگاههای ژيمناستيك و پرورشاندام ساخته شده بود.
رافائل بزرگ بود و با عظمت؛ یک کشتی با شکوه با همه امکانات تفریحی که در زمان خود نظیر نداشت. هیچ یک از کشورهای پیشرفته آن زمان نظیر آن را نداشتند. روزی که رافائل از ایتالیا به سوی ایران در حرکت بود، مردم ایتالیا با اشک رافائل را بدرقه کردند. چون رافائلی را که خودشان ساخته بودند، مجبور بودند به ایران بفروفشند. رافائل در میان اشک و اندوه ایتالیا را ترک کرد و زیبا و خرامان به سوی ایران پیشرفت.
در بهار 1356 رافائل با 50 خدمه ايتاليايی و با افزايش ظرفيت در حد سكنای 1800 نفر در بندر بوشهر پهلو گرفت. کشتی ميكلآنژ هم در بندرعباس مستقر شدند و از كابينهای متعدد آن برای اسكان پرسنل نيروی دريايی شاهنشاهی استفاده شد. موجهای دریا بوق بلند و غریبی را به گوش اهالی شهر بوشهر میرساند. مردمان بندر بوشهر وقتی از پنجره خانههای بافت قدیم به بیرون نگاه انداختند حیرت زده، غول سفید و باشکوهی را دیدند که به ساحل بوشهر نزدیک میشد.
کسی خبر نداشت که این کشتی بزرگ و سفید که تراکم دود از دودکشهای عقبش به هوا بر میخاست و بدنهاش این چنین سفید و درخشان بود، قرار است سالها مهمان ذهن و جان مردمان این شهر شود.
بوشهریها که تا به حال کشتیهای زیادی را دیده بودند فوج فوج میآمدند، در ساحل جمع میشدند و با اشتیاق این کشتی زیبا را میدیدند و با زمینهای از این کشتی عکس میگرفتند. اواخر سال ۵۷ خدمه ایتالیایی کشتی رافائل کم کم به کشورشان برگشتند…
بعد از انقلاب، طولی نکشيد که ايران درگير جنگ با عراق شد. در سال 1362 دو هواپیمای عراقی با چند موشک آن را هدف قرار دادند. رافائل در این حمله صدمه زیادی دید و در آب زمینگیر شد. این کشتی که تا نیمهای از بدنه در آب فرو رفته بود، چیزی نگذشت که یک کشتی باری به نام ایران سلام با آن برخورد کرد و به بدنهاش آسیب جدی رساند.
در همان سالها، ايتاليا، کشتی ميکلانژ را خريد و به ايتاليا برگرداند…
بدین ترتیب کشتی اقیانوس پیمای رافائل نتوانست بیشتر از تقریبا 7 سال در کنار سواحل بوشهر دوام بیاورد و خیلی زود به افسانهای غریب و زیستگاه آبزیان دریایی تبدیل شد.
در حال حاضر کشتی رافائل در ساحل بوشهر ديده نمیشود و زير 7 متر آب، در فاصله 2 كيلومتری نيروگاه اتمی قرار گرفته است.
برگرفته از فضای مجازی
========================
آیا میدانستید که داشتن رادیو احتیاج به مجوز داشت؟

برگرفته از فضای مجازی
================================
آیا میدانستید!!!؟؟؟
آیا میدانستيد كه پلخواجو در زمان سلاطين صفويه در اصفهان ساخته شده است؟ آيا ميدانستيد كه گوش و بينی در تمام طول عمر انسان در حال رشد ميباشد و بزرگتر ميشود؟ آيا ميدانستيد كه نام پايتخت قرقيزستان بيشکک است و مساحت آن از استان کرمان کمتر است؟ آيا ميدانستيد كه بيش از صد ميليـارد کهکشان تا به اکنون در جهان شناسايی شدهاند؟ آيا ميدانستيد که اسب ماده سی دندان و اسب نر سی و شش دندان دارد؟ آيا ميدانستيد که سياره اورانوس پانزده قمر (ماه) دارد؟ آيا ميدانستيد که زمين از حيث بزرگی پنجمين و از حيث فاصله با خورشيد، سومين سياره منظومه شمسی است؟ آيا ميدانستيد که کنگوکينشاسا همان کشور زئير ميباشد؟ آيا ميدانستيد که زهر مار کبری بيشتر بر روی مراکز تنفسی اثر کرده و باعث خفگی صيد میشود؟ آيا ميدانستيد که بيشتر سردردهای معمولی از کم نوشيدن آب ميباشد؟ آيا ميدانستيد كه کشور بلغارستان از نصف استان کرمان هم کوچکتر است؟ آيا ميدانستيد كه اندونزی چهارمين کشور پر جمعيت دنيا بعد از چين و هند و آمريکا میباشد؟ آيا ميدانستيد که ايرانیها روزانه بطور متوسط حتی نصف استکان هم شير نميخورند؟ آيا ميدانستيد که شواهد نشان داده است که انسان از هفتاد هزار سال پيش لباس بر تن ميکرده است؟ آيا ميدانستيد که نامهای قديمی ترکيه، رومشرقی و عثمانی بوده است؟ آيا ميدانستيد که دود سيگار موجود در محيط بيشتر از مصرف مواد قندی در پوسيدگی دندانهای کودکان نقش دارد؟ آيا ميدانستيد که پروانهها، چشمهای مرکب دارند که تعداد آنها گاهی به هجده هزار میرسد؟ آيا ميدانستيد که يک نوع پشه وجود دارد که در ثاتيه هزار بار بال ميزند؟ آيا ميدانستيد که نمک از پنج هزار سال پيش در سفره ما انسانها بوده است؟ آيا ميدانستيد که ستارگان آبی داغتر از خورشيد و قرمزها سردتر از آن هستند؟ آيا ميدانستيد که استرس تا 5 برابر سيستم ايمنی بدن را پايين میآورد؟ آیا میدانستید كه اگر تمام رگهای خونی را در يك خط بگذاريم تقريبا 97000 كيلومتر ميشود؟ آيا ميدانستيد که قويترين نيروهای دنيا به ترتيب عبارتند از : نيروی هستهای، الكترو مغناطيس و نيروي جاذبه؟ آيا ميدانستيد که ما حتی در روزهای ابری هم در معرض اشعه بنفش خورشيد میباشيم؟ بين هفتاد تا هشتاد درصد از اين نور ميتواند به راحتی از ابرها رد شوند! آيا ميدانستيد که بیرحمترین حشره دنیــا حشره دعا خوان ماده است؟ هنگامی که حشـــره ماده از همسرش باردار میشود، به آن نیش میزند و همسر نیمهجان پس از جفتگیری غذای لذیـذی برای حشـره ماده میشود! آيا ميدانستيد که خطر بيماری قلبی و سرطان ريه در افراد غير سيگاری كه در خانه در معرض دود سيگار اطرافيانشان هستند، بيست و پنج درصد بيشتراز ديگران است؟ آيا ميدانستيد که آب دريا بهترين ماسک زيبای پوست است؟ البته بخاطر منيزيم و املاح معدنی موجود در آب دريا ميباشد! آيا میدانستيد که پيشانی انسان مرکز دمای انسان است؟ يعنی اگر شما دمای پيشانيتان را تغيير دهيد دمای بدنتان هم به همان انداره تغيير ميکند اين يکی از دلايلی است که وقتی ما میخواهيم ببينيم که آيا تب داريم يا نه دستمان را روی آن ميگذاريم! آيا ميدانستيد که اگر روند شيوع سرطان درهمين حد بماند حدود سی و پنج درصد احتمال دارد كه شمادر طول زندگیتان به يكی از انواع سرطان مبتلا شويد؟ آيا ميدانستيد که جنين بعد از هفته هفدهم خواب هم ميتواند ببيند؟ آيا ميدانستيد که گربه و سگ هر كدام پنج گروه خونی دارند و انسان فقط چهار گروه؟ آيا ميدانستيد که روباهها همه چيز را خاكستری ميبينند؟ آيا ميدانستيد که اسبها در مقابل گاز اشك آور مصوناند؟ آيا ميدانستيد که زرافه ايستاده وضع حمل میكند و نوزادش از فاصله 180 سانتیمتری به زمين ميافتد؟ آيا ميدانستيد که تعداد 1300 كره زمين در سياره مشتری جای میگيرد؟ آيا ميدانستيد كه رود دجله به خليجفارس ميريزد؟ آيا ميدانستيد که 85% گياهان در اقيانوسها رشد ميكنند؟ آيا ميدانستيد که اولين تمبر جهان در سال 1840 در انگلستان به چاپ رسيد؟ آيا ميدانستيد که سريعترين پرنده شاهين است و ميتواند با سرعت 200 كيلومتر در ساعت پرواز کند؟ آيا ميدانستيد که اولين اتومبيل را مظفرالدين شاه قاجار به ايران وارد كرد؟ آيا ميدانستيد که قدرت بينايي جغد 82 برابر قدرت ديد انسان است؟ آيا ميدانستيد که در شيلی منطقه صحرايی وجود دارد كه هزاران سال است در آن باران نباريده است؟ آيا ميدانستيد كه هر 50 ثانيه يک نفر در دنيا به بيماری ايدز مبتلا ميشود؟ آيا ميدانستيد که وزن اسكلت انسان بالغ بر سيزده تا پانزده كيلوگرم است؟ آيا ميدانستيد که خرس قطبی هنگامی كه روی دو پا میايستد حدود سه متر است؟ آيا ميدانستيد كه زرافه ميتواند با زبانش گوشهايش را تميز کند؟ آيا ميدانستيد که زرافه تار صوتی ندارد و لال است و نميتواند هيچ صدايی از خود در آورد؟ آيا ميدانستيد كه هر عنكبوت تار ويژه خود را دارد و هيچگاه تارهای آنها به هم شبيه نيستند؟
================================
آیا میدانی اگر قدرت کلماتت را بالا ببری چه اتفاقی میافتد؟
قدرتِ کلماتت را بالا ببر نه صدایت را !
================================
!!نه رعد و برق میشود این باران است که باعث رشد گلها
یک قلــب پـــاک؛ از تمام معـابد و مساجد و کلیسا های دنیـا مقدستر است … *
این روزها دلگرمی میخواهم وگرنه چیزی که زیاد است سرگرمی… *
برای كشتيهای بیحركت موجها تصميم میگيرند… *
باید دنبال شادیها گشت، غمها خودشان ما را پیدا میکنند … *
هميشه دلتنگی به خاطر نبودن كسی نيست گاهی بخاطر بودن كسیست كه حواسش به تو نيست *
سقوط، تاوان پریدن با بعضیهاست … *
ازعصبانیت آدمایی که همیشه مهربونن خیلی بترسید چون وقتی عصبانی میشن دیگه نمیتونن لبخند بزنن.. *
از خدا پرسید: اگر در سرنوشت ما همه چیز را از قبل نوشتهای آرزو کردن چه سود دارد؟ خدا گفت: شاید در سرنوشتت نوشته باشم. هرچه آرزو کرد *
احساس من قیمتی داشت که تو برای پرداخت آن فقیر بودی … *
موفقيت براي اشخاص کمظرفيت، مقدمه گستاخی است … *
زمان آدمها را دگرگون میکند، اما تصویری را که از آنها داریم، ثابت نگه میدارد *
هیچ چیزی دردناکتر از این تضاد میان دگرگونی آدمها و ثبات خاطره نیست، آدمهایی که عشقشونو مثل کانال تلویزیون عوض میکنند،
آخرش باید بشینن برفک تماشا کنند ….!! *
خیلی احمقم اگه فکر کنـم آدما، تـوی شوخـی دلشـون نمیشکنه *
همیشه حرف از رفتنهاست کاش کسی… با آمدنش غافلگیرمان کند!!! *
زمانی كه خاطرههایت ازامیدهایت قویتر شدند پیر شدنت شروع میشود … *
روزی کسی را پیدا خواهید کرد که گذشتهتان برایش اهمیتی ندارد چون میخواهد آیندهتان باشد… *
حسادتِ دوست، از رقابتِ دشمن بدتره …!*
اگه اولش به فکر آخرش نباشی ….آخرش به فکر اولش میفتی!!! *
به جای پاک کردن اشکهایتان، آنهایی که باعث گریهتان میشوند را پاک کنید…*
و چقدر دیر می فهمیم که زندگی همین روزهاییست که منتظر گذشتنش هســتیم…
برگرفته از فضای مجازی
======================================
آیا میدانی که:
به یک جایی از زندگی که رسیدی میفهمی اونی که زود میرنجه زود میره، زود هم برمیگرده. ولی اونی که دیر میرنجه دیر میره، اما دیگه برنمیگرده…
به یک جایی از زندگی که رسیدی میفهمی رنج را نباید امتداد داد باید مثل یک چاقو که چیزها را میبره و از میانشون میگذره از بعضی از آدمها بگذری و برای همیشه قائله رنجآور را تمام کنی.
به یک جایی از زندگی که رسیدی میفهمی بزرگترین مصیبت برای یک انسان اینه که نه سواد کافی برای حرف زدن داشته باشه نه شعور لازم برای خاموش ماندن.
به یک جایی از زندگی که رسیدی میفهمی مهم نیست که چه اندازه میبخشیم بلکه مهم اینه که در بخشایش ما چه مقدار عشق وجود داره.
به یک جایی از زندگی که رسیدی میفهمی شاید کسی که روزی با تو خندیده رو از یاد ببری اما هرگز اونی رو که با تو اشک ریخته فراموش نکنی.
به یک جایی از زندگی که رسیدی میفهمی توانایی عشق ورزیدن بزرگترین هنر دنیاست.
به یک جایی از زندگی که رسیدی میفهمی از دردهای کوچیکه که آدم میناله. ولی وقتی ضربه سهمگین باشه لال میشه.
به یک جایی از زندگی که رسیدی میفهمی اگر بتونی دیگری رو همونطور که هست بپذیری و هنوز عاشقش باشی عشق تو کاملا واقعیه.
به یک جایی از زندگی که رسیدی میفهمی همیشه وقتی گریه میکنی اونی که آرومت میکنه دوستت داره اما اونی که با تو گریه میکنه عاشقته.
به یک جایی از زندگی که رسیدی میفهمی کسی که دوستت داره همش نگرانته. به خاطر همین بیشتر از اینکه بگه دوستت دارم میگه مواظب خودت باش.
به یک جایی از زندگی که رسیدی میفهمی همیشه یک ذره حقیقت پشت هر (فقط یک شوخی بود) هست.
یک کم کنجکاوی پشت (همینطوری پرسیدم) هست.
قدری احساسات پشت (به من چه اصلا) هست.
مقداری خرد (پشت چه میدونم) هست.
و اندکی درد پشت (اشکالی نداره) هست.
زندگی چون گل سرخ است
پر از عطر… پر از خار… پر از برگ لطیف
یادمان باشد اگر گل چیدیم
عطر و برگ و گل و خار همه همسایه دیوار به دیوار همند…!
برگرفته از فضای مجازی
=======================================
آیا میدانید ازیک لبخند چه کارهائی ساخته است؟
بسیاری از مردم کتاب ”شاهزاده کوچولو” اثر اگزوپری را میشناسند.
اما شاید همه ندانند که او خلبان هواپیمای جنگی بود و با نازیها جنگید و درنهایت در یک سانحه هوایی کشته شد.
قبل از شروع جنگ جهانی دوم اگزوپری در اسپانیا با دیکتاتوری فرانکو میجنگید.
او تجربههای حیرت آور خود را درمجموعهای به نام”لبخند” گردآوری کرده است.
دریکی از خاطراتش مینویسد که: او را اسیر کردند و به زندان انداختند.
او که از روی رفتارهای خشونتآمیز نگهبانها حدس زده بود که روز بعد اعدامش خواهند کرد.. مینویسد:
“مطمئن بودم که مرا اعدام خواهند کرد به همین دلیل به شدت نگران بودم.
جیبهایم را گشتم تا شاید سیگاری پیدا کنم که از زیر دست آنها که حسابی لباسهایم را گشته بودند در رفته باشد.
یکی پیدا کردم و با دستهای لرزان آن را به لبهایم گذاشتم؛
ولی کبریت نداشتم.
از میان نردهها به زندانبانم نگاه کردم. او حتی نگاهی هم به من نیانداخت.
درست مانند یک مجسمه آنجا ایستاده بود.
فریاد زدم”هی رفیق! کبریت داری؟”
به من نگاه کرد شانههایش را بالا انداخت و به طرفم آمد.
نزدیکتر که آمد و کبریتش را روشن کرد؛ بی اختیار نگاهش به نگاه من دوخته شد.
لبخند زدم و نمیدانم چرا؟
شاید از شدت اضطراب، شاید به خاطر این که خیلی به او نزدیک بودم و نمیتوانستم لبخند نزنم. در هر حال لبخند زدم و انگار نوری فاصله بین دلهای ما را پر کرد.
میدانستم که او به هیچ وجه چنین چیزی را نمیخواهد…
ولی گرمای لبخند من از میلهها گذشت و به او رسید و روی لبهای او هم لبخند شکفت.
سیگارم را روشن کرد ولی نرفت و همان جا ایستاد.
مستقیم در چشمهایم نگاه کرد و لبخند زد.
من هم با فکر این که او نه یک نگهبان زندان بلکه یک انسان است به او لبخندی زدم
نگاه او حال و هوای دیگری پیدا کرده بود پرسید:”بچه داری؟”
با دستهای لرزان کیف پولم را بیرون آوردم و عکس اعضای خانوادهام را به او نشان دادم و گفتم:”آره، نگاه کن ”
او هم عکس بچههایش را به من نشان داد و در باره نقشهها و آرزوهایی که برای آنها داشت برایم صحبت کرد.
اشک به چشمهایم هجوم آورد. گفتم که میترسم دیگر هرگز خانوادهام را نبینم…
دیگر نبینم که بچههایم چطور بزرگ میشوند. چشمهای او هم پر از اشک شدند.
ناگهان بی آنکه حرفی بزند، قفل در سلول را باز کرد و مرا بیرون برد.
بعد هم به بیرون زندان و جاده پشتی آن که به شهر منتهی میشد هدایتم کرد.
نزدیک شهر که رسیدیم تنهایم گذاشت و برگشت بی آنکه کلمهای حرف بزند.
یک لبخند زندگی مرا نجات داد.
بله،یک لبخند بدون برنامهریزی، بدون حسابگری، لبخندی طبیعی زیباترین پل ارتباطی آدمهاست.
ما لایههایی را برای حفاظت از خود میسازیم. لایه مدارج علمی و مدارک دانشگاهی، لایه موقعیت شغلی و این که دوست داریم ما را آن گونهای ببینند که نیستیم.
زیر همه این لایهها، “من” حقیقی و ارزشمند نهفته است. ترسی ندارم از این که آن را روح بنامم.
من ایمان دارم که روح انسانها است که با یکدیگر ارتباط برقرار میکنند و این روحها با یکدیگر هیچ خصومتی ندارند.
متاسفانه روح ما در زیر لایههایی است که ساخته و پرداخته خود ما هستند و در ساختن شان دقت زیادی هم به خرج میدهیم.
این لایهها ما را از یکدیگر جدا میسازند و بین ما فاصلههایی را پدید میآورند و سبب تنهایی و انزوای ما میشوند.
داستان اگزوپری داستان لحظه جادویی پیوند دو روح است.
آدمی هنگام عاشق شدن و یا نگاه کردن به یک نوزاد این پیوند روحانی را احساس میکند. وقتی کودکی را می بینیم چرا لبخند میزنیم؟
چون انسانی را پیش روی خود میبینیم که هیچ یک از لایههایی را که نام بردیم روی “من” طبیعی خود نکشیده است و با همه وجود خود و بی هیچ شائبهای به ما لبخند میزند و در واقع آن روح کودکانه درون ماست که به لبخند او پاسخ میدهد.
برگرفته از فضای مجازی
===========================
آیا میدانید چرا ما برای آنانکه دوستشان داریم عمر طولانی طلب میکنیم و میگوئیم «بعد از صد و بیست سال؟».
حتما خوانندگان محترم میدانند که تقویم فعلی که بنام تقویم جلالی نامیده میشوند حاصل زحمات خیام و سایر دانشمندان قرن پنجم هجری است.
زمین هر سیصد و شصت و پنج روز و شش ساعت و چند دقیقه یک دور به دور خورشید میچرخد. شش ماه اول سال، هرماه سی و یک روز و پنج ماه بعدی هرماه سی روز و اسفند ماه هم بیست و نه روز و شش ساعت و چند دقیقه دارد که جمعاً میشود سیصد و شصت و پنج روز و شش ساعت و چند دقیقه. این شش ساعت اضافی اسفندماه هر چهار سال میشود یک روز که آن سال اسفندماه سی روزه است که به آن«سال کبیسه» گفته می شود.
در گذشتههای دور ایرانیان هر صد و بیست سال یک ماه را به جشن و شادی میپرداختند و آن را به حساب تقویم نمیآورده و همچنین آن را جزء عمر محسوب نمیکردند. حال سئوال اینجاست که این صد و بیست سال از کجا آمده؟
میدانیم که هر شبانه روز بیست و چهار ساعت است. پس آن شش ساعتی را که هر ساله به حساب نمیآوردند، هر چهار سال میشود بیست و چهار ساعت یعنی یک شبانه روز. هر ماه هم که به طور معمول سی روز محاسبه میشود. بنابراین، سی تا چهار سال(30 * 4 = 120) میشود صد و بیست سال.
از طرفی چنانچه آن شش ساعتهائی که در پایان هر سال محاسبه نشده، به محاسبه درآید، جمعِ آن شش ساعتها، بعد از صد و بیت سال، میشود یک ماه، این یک ماه، همان یک ماه است که بعد از صد و بیست سال به وجود میآید که پیشینیان در آن یک ماه به جشن و پایکوبی میپرداختند. برای این است که ما برای دوستانمان عمر صد و بیست ساله آرزو میکنیم.
برگرفته از فضای مجازی
==========================
آیا میدانید چرا ایرانیان از دیرباز آب پشت سر مسافر بر زمین میریزند؟
سردار پرافتخار ایران یعنی هرمزان در سمت فرمانداری خوزستان انجام وظیفه میكرد. هرمزان كه یكی از فرمانداران جنگ قادسیّه بود. بعد از نبردی در شهر شوشتر و زمانی كه هرمزان در نتیجه خیانت یك نفر با وضعی ناامید كننده روبرو شد، نخست در قلعهای پناه گرفت و به ابوموسی اشعری، فرمانده تازیها آگاهی داد كه هر گاه او را امان دهد، خود را تسلیم وی خواهد كرد. ابوموسی اشعری نیز موافقت كرد از كشتن او بگذرد و ویرا به مدینه نزد عمربنالخطاب بفرستد تا خلیفه درباره او تصمیم بگیرد. با این وجود، ابوموسی اشعری دستور داد، تمام 900 نفر سربازان هرمزان را كه در آن قلعه اسیر شده بودند، گردن بزنند. (البلاذری، فتوح البُلدان، به تصحیح دكتر صلاحالدیّن المُنَجَّذ (قاهره: 1956)، صفحه 468)
پس از اینكه تازیها هرمزان را وارد مدینه كردند، … لباس رسمی هرمزان را كه ردائی از دیبای زربفت بود كه تازیها تا آن زمان به چشم ندیده بودند، به او پوشاندند و تاج جواهرنشان او را كه «آذین» نام داشت بر سرش گذاشتند و ویرا به مسجدی كه عمر در آن خفته بود، بردند تا عمر تكلیف هرمزان را تعیین سازد. عمر در گوشهای از مسجد خفته و تازیانهای زیر سر خود گذاشته بود. هرمزان، پس از ورود به مسجد، نگاهی به اطراف انداخت و پرسش كرد: «پس امیرالمؤمنین كجاست؟» تازیهای نگهبان به عمر اشارهای كردند و پاسخ دادند: «مگر نمیبینی، آن امیرالمؤمنین است.»
… سپس عمر از خواب برخاست. عمر نخست كمی با هرمزان گفتگو كرد و سپس فرمان داد، او را بكشند.
هرمزان درخواست كرد، پیش از كشته شدن به او كمی آب آشامیدنی بدهند. عمر با درخواست هرمزان موافقت كرد و هنگامی كه ظرف آب را به دست هرمزان دادند، او در آشامیدن آب درنگ كرد. عمر سبب این كار را پرسش نمود. هرمزان پاسخ داد، بیم دارد، در هنگام نوشیدن آب، او را بكشند. عمر قول داد تا آن آب را ننوشد، كشته نخواهد شد. پس از اینكه هرمزان از عمر این قول را گرفت، کیاست به خرج داد و هوش و ذکاوت ایرانی را به رخ بلاهت عرب کشید و در اقدامی زیرکانه و هوشمندانه آب در دستش را با کاسه آن بر زمین انداخت و آن آب روی زمین ریخت. عمرهم که دید مغلوب هوش و فراست و نکته سنجی و کیاست و سیاست ایرانیان شده به ناچار به قول خود وفا كرد و از كشتن او درگذشت.
این باعث بوجود آمدن فلسفهای شد که با ریختن آب بر زمین، یعنی زندگی دوباره به شخصی داده میشود تا مسافر برود و سالم بماند.
برگرفته از فضای مجازی
=========================
آیا میدانید چرا به لولهای که آب از آن خارج می شود میگوییم “شیر”؟
آیا تاریخچه کیفدستی را میدانید؟
در سالهای دورِ ایران؛ تنها دوشهر بیرجند و تبریز آب لولهکشی داشتند که آن صنعت را از روسیه به امانت برده بودند و در کلان شهری مثل تهران مردم از آب چاه که تمیز و سالم نبوداستفاده میکردند. در شهر تهران تنها سه قنات وجود داشت که آن هم متعلق به سه سرمایهدار تهرانی بود. یکی از این قناتها که به سرچشمه معروف بود (و هست) متعلق به سرمایهداری بود که بچهدار نمیشد. او نذر کرد اگر بچهدار شود؛ برای تهرانیان آب لولهکشی فراهم کند. پس از مدتی بچهدار شد و برای ادای نذرش به اتریش رفت تا مهندسانی را از آنجا برای لولهکشی آب بیاورد. در هر کشوری حیوانی که برای آنها مقدس است، سرِ آن را بر سر خروجی آب میگذاشتند. مثلا در فرانسه از سرِ خروس استفاده میکنند. او دید در اتریش، هر جا خروجی آب است؛ سردیسی از شیر هست. پس بر سرچشمه آب که برای مردم فراهم کرد، سر شیری گذاشت و مردم هر وقت برای برداشتن آب به آنجا میرفتند میگفتند:”رفتیم از سر شیر آب آوردیم! این ماندگار شد و امروزه بر سرِ هر لولهای که وسیله باز و بستن جریان آب یا هر مایعی میشود، به آن «شیر» میگوئیم.
برگرفته از فضای مجازی
=============================
آیا میدانید که اجزای سفره هفتسین کدامند و توضیح آنها چیست؟
اجرای سفره هفتسین باید دارای این ویژگیها باشند:
۱- نام آنها پارسی باشد.
۲- با بندواژه (حرف) سین آغاز شود
۳- دارای ریشه گیاهی باشند.
۴- خوردنی باشند
سیب. سیر. سماغ. سرکه. سمنو. سبزی (یا سبزه) و سنجد
بر این پایه :
_ ُسنبل ( نه خوراکی است نه پارسی ) تازی است
_ سکه ( نه خوراکی است نه پارسی ) تازی است
_ سماور ( نه خوراکی است نه پارسی ) روسی است
در بیست میلیون واژههای پارسی، نمیتوان هشتمی را برای هفت سینهای نوروزی پیدا کرد که دارای این ویژگیها باشند
هر یک از سینهای هفتسین، نماد یکی از سپنتاهای (هفت ابر فرشته) کیش زرتشت است
سیر : نماد اهورا مزدا
سبزه : فرشته اردیبهشت نماد آبهای پاک است
سیب : فرشته سپندارمذ، فرشته زن ، نماد بارداری و پرستاری است
سنجد : فرشته خورداد نماد دلبستگی
سرکه : فرشته امرداد نماد جاودانگی
سمنو : فرشته شهریور نماد خواربار
سماغ : فرشته بهمن نماد باران
سماغ واژه پارسی است و نباید با بندواژه ” ق ” نوشته شود
(دکتر ناصر انقطاع)
==============
توضیح اجزای سفره هفتسین
گندم ، برنج و سکه نشانه ثروت و مکنته (پیشنهاد: یه ظرف گندم بذارید و توی اون رو سکه بذارید خیلی خوبه بعدا نتیجهاش رو میبینید. تعداد سکهها فرد باشه)
پرتقال/ نارنج (نارنج بهتره) شناور در کاسه آب است (نمیگذاریم آب راکد بمونه هر روز آب کاسه را عوض میکنیم)
کتاب: هر کتابی که قبولش دارید رو بگذارید، دانش همراه شما میشود.
قبل از پهن کردن سفره هفتسین صدقه کنار بگذارید. (حتما حتما)
سرکه: سمبل صبر
سمنو: شیرینی و برکت سفره (از گندم)
سنجد: سمبل محبت و نوع دوستی (میوه درخت عشق)
اگر میخواهید روابط گستردهتری داشته باشید سنجد بیشتری بگذارید.
سیب: به نشانه سلامتی به تعداد آدمهای خانه در هفت سین میگذاریم و میخوریمش که خراب نشه (عشق به افراد خانواده)
سیر: نگهبان سفره (نگهبان انرژیهای خانه) سمبل سلامتی ولی از نوع جلوگیری از ورود انرژیهای منفی و … )
سماغ: سمبل طلوع دوباره، همرنگ خورشید در حال طلوع
سبزه: هیچوقت ارزن سبز نکنید (ارزن گندم فقراست) گندم، عدس یا …
دورش را روبان میبندیم برای جلوگیری از نابه سامانی و بی نظمی
آینه : سمبل اینکه آیا در لحظه تحویل سال آیا جرات نگاه کردن به خودم در سالی که گذشت را دارم آینه رو جوری بذارید که عکس هفتسین تون توش نیوفته
سنبل : گل آناهیتا و مظهر حضور آناهیتا ایزد بانوی آب است (شکرانه آب)
شمع: مادامی که سفرتون برقراره شمع را روشن نگه دارید.
تخم مرغ: نماد نطفه و باروری (حتما بذارید) رنگ بزنید یا نزنید مهم نیست، بخوریدشون قبل از اینکه خراب شن ….
– سفره اگه تا 13 پهن بود هم شمعها رو روشن بذارید (البته روزها) یا رنگ شمعهاتون رو هم قرمز بردارید که وقتی خاموشه کار آتش رو انجام بدن …
برگرفته از فضای مجازی
================================
آیا میدونید که پول میتونه ……. !!!! پول میتونه سرگرمی رو بخره اما نه شادی رو.
Money can buy an amusement, but not happiness
پول میتونه رختخواب رو بخره اما نه خواب رو.
Money can buy a bed, but not sleep
پول میتونه غذا رو بخره اما نه اشتها رو.
Money can buy a food, but not appetite
پول میتونه دارو رو بخره اما نه سلامتی رو.
Money can buy a medicine, but not health
پول میتونه وسیله آرایش بخره اما نه زیبایی رو.
Money can buy cosmetic, but not beauty
پول میتونه خدمتکار بخره اما نه دوست رو.
Money can buy a servant, but not friend
پول میتونه پست (مقام) رو بخره اما نه بزرگی رو.
Money can buy a position, but not greatness
پول میتونه نوکری رو بخره اما نه وفاداری رو.
Money can buy a service, but not loyalty
پول میتونه قدرت رو بخره اما نه اعتبار رو.
Money can buy a power,but not authority
برگرفته از فضای مجازی
===========================
آیا میدانید که زندگی، معلم بزرگی است….
درسهایی میآموزد که در هیچ کتابی نیست و در هیچ دانشگاهی تدریس نمیشود.
زندگی میآموزد چیزهایی که میخواهی به آنها برسی وقتی دریافتشان میکنی میبینی آنقدر هم که فکر میکردهای مهم نبوده شاید هم اصلا مهم نبوده شاید موجب اندوهت نیز گشته است.
…
زندگی میآموزد چیزهایی که بزرگترها سر آن دعوا می کنند بزرگتر از چیزهایی نیست که کوچکترها سر آن دعوا میکنند.
زندگی میآموزد همه لحظات تبدیل به خاطراتی شیرین میشوند بعدا که میگذری و تو در آن لحظه بیتابی میکردی و این را نمیدانستی.
زندگی میآموزد آنها که از تلخیها میگریزند شیرینیها را نخواهند چشید و آنها که از سختیها میترسند به آسودگی نخواهند رسید.
زندگی میآموزد آنکه کام دیگران را تلخ میکند غیر ممکن است کام خودش شیرین باشد.
زندگی میآموزد سادگی زیباتر است.
زندگی میآموزد بار بر دوش دیگران نهادن، شانههای خودت را سنگین میکند و بار از دوش دیگران برداشتن، خودت را سبکبار میکند.
زندگی میآموزد صمیمیت را. زندگی نشان میدهد کسانی را که سنگین و بزرگ راه رفتند و خرد و شکسته شدند.
میگوید تو خیلی وقتها مرا گم میکنی. جاهای عجیبی بدنبال من میگردی، جاهایی که شاید حتی زندگیت به تنگنا کشیده میشود.
زندگی میگوید خیلی وقتها تو از چیزی میگریزی و به تنگ میآیی که همانجا بوی عطر من پیچیده است. وقتی با مهر و صبوری میخندی تا خنده زیبایت خنکایی باشد برای آنکه در گرمای زندگی جوش آورده است.
میبینی زندگی چه پیداست… کاش از چشمه زندگی فرار نکنی و لختی کنارش بنشینی و دویدنهای بیامان این فرصت را از تو نگیرد که کفشهایت را درآوری و پایت را در زلالش از رنج شتاب های پی در پی برهانی.
از آنها نباشی که سلام دیگران را نمی شنود و لبخندشان را نمیبیند.
برگرفته از فضای مجازی
===============================
آیا می دانید واژه «هِلو hello» به عنوان «سلام» توسط چه کسی اعتبار یافت؟
شایعه در مورد واژه «هِلو hello»
“تلفن را الکساندر گراهام بل اختراع کرد
اولين خط تلفن را به خانه معشوقه اش “آلساندرا لوليتا اوسوالدو”
وصل کرد. در هر تماس او را با نام کاملش میخواند.
گراهام بل مدتی بعد نام معشوقهاش را کوتاه کرد
“آله لول اس”!
و دفعات ديگر نيز کوتاهتر: الو.
از آن پس بل با گفتن “الو” تلفن جواب ميداد.
بل به چند نقطه شهر خط تلفن کشيد و انسان ها مانند بل موقع زنگ زدن تلفن “الو” ميگفتند.
امروزه از هر نقطه دنيا صدای “هِلو” شنيده میشود اما بيشتر افراد ماجرای هِلو را يا نمیدانند و يا اصلاً کنجکاوی هم نمیکنند.”
پاسخ شایعه
1- مطلب بالا کاملا بیاساس بوده و هیچ سند تاریخی ندارد.
2- به کاربردن کلمه””Hello به عنوان سلام و احوالپرسی در مکالمات تلفنی، توسط ادیسون اعتبار یافت، نه گراهام بل! اولین کلمهای که گراهام بل به عنوان سلام از آن استفاده کرد کلمه اهوی (ahoy) بود نه “آله لول اس”!
استفاده از کلمه “”Hello برای اولین بار، متعلق به سال 1833 میلادی میباشد. در حالی که تلفن در سال 1875 اختراع شد و اولین جمله تلفنی در سال 1876 توسط گراهام بل خطاب به همکارش واتسن با مضمون «آقای واتسن بیایید با شما کار دارم» گفته شد و در تاریخ ثبت گشت.
3- همسر گراهام بل، دختری لال به نام میبل هبرد (Mabel Hubbard) بود که به کمک گراهام بل توانست صحبت کردن را یاد بگیرد. بل حتی پس از تعلیم کامل سخن گفتن به میبل به خانه او رفت و آمد داشت. وی پس از گرفتن امتیاز اولین تلفن در ۷ مارس ۱۸۷۶، به میبل قول ازدواج داد و در سال 1877 با او ازدواج کرد.
=================
به نقل از سایت «آنتی شایعه»
در ایران شاید واژه «اَلو» نزد خیلیها به معنی (سلام) تلقی شود ولی بیشتر گویندگان این واژه، با توجه به شیوه گفتارشان، منظورشان این است که (کی هستی و با کی کار داری؟).
======================
موضوع فوق بهانهای شد برای نوشتن این مطلب:
پسر یکی از دوستانم در رشته دکتری مکانیک دانشگاه قبول شده بود، با شماره تلفن منزلشان تماس گرفتم و ضمن احوالپرسی، قبولی پسرش را در رشته دکتری مکانیک تبریک گفتم. ضمناً از او پرسیدم که آیا پسرش در خانه هست که به خودش هم تبریگ بگم؟ گفت بله «شایان» خونه است. توضیح آن که فرزندان این دوستم، چون «عمو» ندارند، لذا مرا «عمو» خطاب میکنند.
دوستم پسرش «شایان» را صدا کرد و به او گفت «عمو» کارت داره. پسرِ تحصیلکرده دوستم با توجه به این که میدانست چه کسی پشت خط تلفن است، گوشی را از پدرش گرفت و گفت «الو»…، من هم در جوابش به او «سلام» کردم، ایشان هم لطف کرد و جواب سلامم را داد. ضمن خوش و بش معمولی، قبولی اش را بهش تبریک گفتم و باهاش خداحافظی کردم. البته این رفتار آقا «شایان» برای بار اوّل نبود، بلکه بارها اتفاق افتاده بود.
به این فکر فرو رفتم که چرا فرزندان ما اینقدر نسبت به رعایتِ آداب و رسوم ما بی اعتنا شده اند، حتّی تحصیلکردههایشان؟ پدر و مادر ما، در طفولیت به ما آموخته بودند که به هرکسی که بزرگتر از ماست باید «سلام» کنیم و به هرجائی که وارد میشویم، باید «سلام» کنیم، حتّی اگر اتاقِ خالی باشد. آیا ما این رسم زیبا را به فرزندانمان آموختهایم؟ اگر آموخته باشیم، احتمالاً آنها فکر میکنند که چون (شاید) به نسبت پدر و مادرشان تحصیلکردهتر شدهاند، دیگر لزومی ندارد که این آئین را رعایت کنند و این دیگران هستند که باید به آنها «سلام» کنند و احترام بگذارند. گویا نمیدانند:
آن که سرمایه از ادب کندی
هرکه را اُمّ و اَب ادب نکند
در بسیط زمین طرب کندی
گردش روزگار ادب کندی
======================
آیا میدانید که هفت قلم آرایش چیست؟!
باورتان بشود یا نه صورتهای کشف شده در هفت تپه خوزستان نشان داده است که زنان در ۲۰۰۰ سال قبل از میلاد، لب و گونهشان را قرمز میکردهاند. آنها چشمانشان را هم با آرایش زیباتر میکردند. در بسیاری از مکتوبات یونانیان هم از آرایش ایرانیان باستان صحبت شده است. به هر حال با گذشت سالها این آرایش خودش را به صورتی حرفهای تر میان زنان قدیم ایران جاگیر کرده بود. زنان ایرانی (پس از ازدواج) اجازه هفتقلم ارایش کردن را پیدا میکردند.
بعضی از اصطلاحهای زبانی را آن قدر شنیدهایم که برایمان عادی شده است؛ انگار دیگر به معنی واقعی آنها فکر هم نمیکنیم. «هفت قلم آرایش» یکی از همین اصطلاحات است. هیچ میدانید از کجا وارد زبان ما شده است؟! آرایش در زمان قدیم ایران منحصر به هفت ماده آرایشی بوده است: سفیدآب، سرخاب، سرمه، حنا، وَسمه، زَرَک و خال؛ در واقع اینها ارکان هفتگانه بَزَک بودهاند.
۱. سفیدآب چیست؟!؛ اولین مورد از هفتقلم آرایش:
سفیدآب یا روشور پودر یا توپی سفید بوده است که آن را به صورت خود میمالیدند. سفید آب در واقع یک لایه بردار لطیف است که میتواند پوست را روشن و سفید کند. همین حالا هم شما میتوانید از اولین عطاری اطراف منزتان یک بسته سفید آب سنتی تهیه کنید و از آن برای لایهبرداری استفاده کنید. با استفاده از سفیدآب سلولهای مرده از روی سطح صورت پاک شده و پوست شما بسیار عمقی تمیز می شود. سفیدآبهای قدیمی را از ترکیب گل سفید و نخاع گوسفند تهیه میکردند. کاربرد سفیدآب در واقع برای زمان قبل از آرایش است. یعنی زنان با سفید آب صورتشان را برای آرایش آماده میکردهاند.
۲. سرخاب چیست؟!
سرخاب، غازه یا گلگونه که در ادبیات کلاسیک فارسی از آن زیاد یاد میشود، گردی سرخ رنگ بوده است که برای زنده نگه داشتن رنگ و رو آن را به گونهها میمالیدند. درست همان چیزی که ما امروز به عنوان رژگونه از آن استفاده میکنیم. سرخاب یکی از گیاهان دارویی است که امروز هم در طب سنتی کاربردهای خودش را دارد. گل این گیاه که شبیه خوشه انگور سیاه است، رنگی قرمز و شاد دارد. هنوز هم در استان گیلان میتوانید در فصل بهار و تابستان خوشههای انگوری سرخاب را در گوشه و کنار جادهها و مزرعهها به راحتی پیدا کنید. فقط این را بدانید که سرخاب خوردنی نیست و دانههای سمی دارد. زنان قدیم میوه سرخ رنگ این گیاه را با آفتاب خشک کرده و پودر میکردند. امروز ما میدانیم که این پودر برای از بین بردن التهابهای پوست و جوشها بسیار مفید است. از سرخاب برای خوش رنگ شدن لب هم استفاده میشده است.
۳. سرمه چیست؟!
سرمه یا کُحْل یک ماده آرایشی است که در زمان قدیم از ترکیب دوده و سوختۀ دانههای روغنی مثل بادام درختی و فندق به دست میآمده است. سرمه را مانند خط چشم به پشت پلک می کشیده اند. سرمه همان چیزی است که بعدها اسمش را روی یکی از رنگ ها گذاشتیم: سرمهای؛ یعنی رنگی مشکی که برق آبی دارد. قبل از ایرانیان یعنی حدود ۳۵۰۰ قبل از میلاد، ملکهها در مصر از سرمه برای زیبایی چشمشان استفاده میکردند. البته آنها سرمه را نگهبان چشم در برابر بیماریها میدانستند. استفاده از سرمه هنوز هم در میان بسیاری از ایرانیان رواج دارد.
۴. حنا چیست؟!؛ یکی از مهمترین اقلام در هفتقلم آرایش قدیم:
حنا برای رنگ کردن مو و ناخنها در میان ایرانیان رواج داشته است. این گیاه در واقع به جای لاک ناخن و رنگ موی امروزی استفاده شده است. حنا گیاهی بسار مفید است که علاوه بر رنگدهی به مو، ناخن و پوست خواص ضد قارچ، ضد ویروس، ضد آفتاب و مسکن دارد. هنوز هم بسیاری از مادربزرگها از حنا برای رنگ دادن به موهایشان استفاده میکنند. حتی دختران جوان برای برنزه شدن پوست از مخلوط آب و حنا (به مدت کوتاه) روی بدنشان استفاده میکنند.
۵. وسمه چیست؟!
وسمه که برای پرپشتتر نشان دادن و گاهی قرینهسازی ابروها استفاده می شده است، از گیاهی به همین نام گرفته میشده است. گیاه وسمه (از خانواده شب بو) بسیار زیبا و خوش عطر است. در واقع کاربرد وسمه درست مانند ریمل ابرو برای پر کردن ابروهاست. هنوز هم این گیاه در طب سنتی کاربردهای خاص خودش را دارد و به خاطر داشتن رنگدانههای قوی آبی و بنفش تیره، در صنعت رنگرزی استفاده میشود.
۶. زرک چیست؟!
زرک، زرورق یا گردی طلایی رنگ بوده است که آن را با دستهای مو (درست مانند قلمو) به صورت میمالیدند. زرک درست مانند پنکیک یا پودر شاین در میان لوازم آرایش جدید است. زرک برای زیبایی مو هم کاربرد داشته است.
۷. خال چیست؟!؛ آخرین قلم از هفتقلم آرایشی قدیم:
خال نقطه ای پر رنگ کنار لب بالا (سمت چپ) و لب پایین (سمت راست) بوده است که برای زیبایی صورت از آن استفاده میشده است. خال را با سرمه، وسمه یا حنا روی صورت ناشی میکردهاند.
برگرفته از سایت کُلون koloun
============================