
اتفاقات 24 ساعته در بدن
وقتی در طول 24 ساعت شبانه روز مشغول فعاليت و خواب هستيم در بدن ماچه اتفاقاتی میافتد؟
ساعت شش: با ترشح هيدرو كورتيزون، اعضاي بدن بيدار میشوند. بدين طريق بدن بطور آهسته خودش را براي بيدار شدن آماده ميكند. متابوليسم به فعاليت در ميايد و برای فعاليت روزانه ما پروتئين و انرژی ذخيره شده به جريان در میآيد.
ساعت هفت: هنوز بدن ضعيف است، پس وقت ورزش نيست چون در اين ساعت با ورزش فقط به قلب فشار وارد میشود. به جای ورزش صبحانه بخوريد چون دستگاه گوارش در اين زمان بخوبی كار ميكند.
ساعت هشت: مقدار زيادی هورمون در اين ساعت ترشح ميشود. سيگار كشيدن در اين ساعت بيشتر از هر ساعت ديگری باعث تنگ شدن عروق میشود.
ساعت نه: بدن سفت وسخت بيدار است و زمانی است كه نيروی زيادی را در اختيار دارد. در صورت نياز به تزريق هر آمپولی اين ساعت بهترين موقع است. چون هرگونه عوارض ناشی از تزريق آمپول در اين زمان به حداقل میرسد وبدن در مقابل اشعه ايكس مقاوم است.
ساعت ده: ساعتی كه ارگانيسم به خودش میآيد و اعلام آمادگی ميكند . بدن انرژی زيادی را در اختيار دارد وحرارت بدن بالاست. نكته مهم اين كه بين ساعتهای 10 تا 12 احتمال سكتههای قلبی بيشتر از هر زمان ديگر است.
برگرفته از فضای مجازی
=============================
اثر شوفر
در ممالکی مانند ایران متاسفانه پدیده «اثر شوفر» خطرناکتر از دشمن، خشکسالی و دروغ شده است. اکثر ایرانیان دعای معروفی که منسوب به داریوش پادشاه ایران باستان است را شنیدهاند. با این مضمون که :
«خدایا! سرزمین ایران و مردمانش را از شر دشمن، خشکسالی و دروغ محافظت کن».
صاحبنظران اقتصادی اعتقاد دارند که در شرایط فعلی بیش از دشمن یا خشکسالی و یا دروغ، آنچه که ایران را تهدید میکند «اثر شوفر» است!
اما اثر شوفر چیست؟
ماکس پلانک بعد از اینکه جایزه نوبل را در سال ۱۹۱۸ میگیرد ، یک تور دور آلمان می گذارد و در شهرهای مختلف درباره مکانیک کوانتوم صحبت میکند. چون هر دفعه دقیقاً یک محتوا را ارائه میکند. راننده اش احساس می کند که همه مطالب را یاد گرفته است و روزی به آقای پلانک می گوید: شما از تکرار این حرفها خسته نمیشوید؟ من الان می توانم به جای شما این مطالب را برای دیگران ارائه کنم. می خواهید در مقصد بعدی که شهر مونیخ است، من سخنرانی کنم و شما لباس من را بپوشید و در جلسه بنشینید؟ برای هر دوی ما تنوعی ایجاد میشود. پلانک هم قبول میکند!
شوفر خیلی خوب در جلسه درباره مکانیک کوانتوم صحبت میکند و شنوندهها هم خیلی لذت میبرند. در انتهای جلسه فیزیکدانی بلند میشود و سوالی را مطرح میکند. شوفر که جواب سوال را نمیداند در نهایت خونسردی میگوید: «من تعجب میکنم که در شهری پیشرفته مثل مونیخ، سوالهایی به این اندازه ساده میپرسند که حتی شوفر من هم میتواند جواب بدهد! شوفر عزیز ، لطفا شما به سوال ایشان پاسخ دهید»!
امروزه در علم مدیریت اسم این اثر را «اثر شوفر» گذاشته اند. این اثر ناشی از نوعی توهم دانایی است که افراد همه چیز دان بیشتر به آن مبتلا می شوند. دانش مانند کوه یخی است که بخش کمی از آن قابل رویت است و بخش اعظم آن را نمیتوان مشاهده کرد. افراد سطحینگر صرفا بخش قابل مشاهده دانش را میبینند و گمان میکنند که کل دانش را دریافت کردهاند ، در حالی که این فقط توهمی از دانایی است. نه خود دانایی.
توهم دانایی، یعنی اینکه فکر کنیم مطلبی را میدانیم، در صورتی که اشتباه میکنیم. یعنی یا نمیدانیم و یا اشتباه و ناقص میدانیم و علت اصلی توهمِ دانستن یا همان توهم دانش، تصور ناقص ما نسبت به تمام یک مطلب و سپس مقایسه دانش خودمان با همان تصور است.
حال اگر همان یک جلسه، روالی ماندگار شود، شوفرها در مسند دانشمندان و دانشمندان نیز در جایگاه شوفرها ادامه فعالیت خواهند داد! و دریغا که در تطابق اجتماعی، این داستان چقدر آشناست! مملکت ما سالهاست در دست مدیرانی متوهم قرار گرفته است که توهم دانایی کلیه مباحث را دارند و متخصصان را خانه نشین کرده اند.
سقراط می گفت من داناترین فردم! چون تنها کسی هستم که می دانم نمیدانم، در حالی که دیگران هنوز به نادانی خود نیز، آگاه نیستند.
این جهل سقراطی که بعدها نیکلاس کوزایی(متفکرآلمانی قرن پانزدهم) آن را «جهل فرهیخته» نامید، درست همان چیزی است که برای تفکر و کتابخوانی نیازمند آنیم. زیرا نخستین گام در تلاش برای دانایی، غلبه بر توهم دانایی است.
برگرفته از فضای مجازی
=================

اثر نوازش دست یک استاد:
مسئول حراج، تار فرسوده ای را با بی میلی بر سر دست گرفت و گفت چند؟!
چه کسی برای این تار قیمتی پیشنهاد می کند؟
از میان جمعیت یک نفر با تمسخر گفت: یک دلار!
دومی گفت: دو دلار برای سوزاندن در بخاری دیواری.
نفر سوم گفت: من سه دلار میخرم تا پسرم با آن بازی کند.
مردم بی دلیل می خندیدند!!
ناگهان پیر مردی موقّر، با قدمهایی آرام و محکم از میان جمعیت بیرون آمد و تار کهنه را برداشت و به آن نگاه کرد و با دستمالی خاک آن را زدود، سیمهای آن را محکم کرد و انگشتان سحر آمیز خود را بر روی سیم ها به حرکت در آورد، آهنگی روح نواز در گوشها پیچید، گویی فرشتگان سیمهای نامریی سازی گوش نواز را به صدا در آورده بودند، هیچ صدایی به گوش نمیرسید. همه چشم و گوش شده بودند و به آن نوای جان بخش دل سپرده بودند.
آهنگ به پایان رسید پیرمرد تار را روی میز گذاشت و آرام از سالن خارج شد.
مسئول حراج بهت زده تار را برداشت، صدایی از گوشه ای گفت: هزار دلار و همان طور به قیمت تار افزوده گردید سرانجام ده هزار دلار فروخته شد. چند نفری با حیرت از یکدیگر پرسیدند: راستی چه چیزی بر ارزش آن تار شکسته افزود؟ یکی از آن میان زیر لب گفت:
نوازش دست یک استاد !!!!
معلمین عزیز، استادان گرامی !
داستان ذکر شده، حقیقتی بزرگ را در خود نهفته دارد، هستند دانش آموزان یا دانشجویانی که در فراز و نشیب زندگی (باتوجه به ظاهر ژولیده، عملکرد ضعیف، رفتار و گفتار نا پسند) مانند تارهای فرسوده و بی ارزشی تصور می شوند که باید آنان را بازیچه ساخت، به حاشیه راند یا دور انداخت، معجزه آنگاه اتفاق می افتد که دستهای معجزه گر و پیامبر گونه معلمی چون شما, با دست مهر، غبار را از روح آنان بر گیرد تا نغمه زیبایشان را به گوش جان برساند تا همگان به چشم یک انسان، انسانی متعالی به آنان بنگرند.
تقدیم به شما اساتید و فرهنگیان عزیز
برگرفته از فضای مجازی
=====================
اراده بر تغییر خویش
تفاوت كشورهاي ثروتمند و فقير، تفاوت قدمت آنها نيست.
براي مثال كشور مصر بيش از 3000 سال تاريخ مكتوب دارد و فقير است!
اما كشورهای جديدی مانند كانادا، نيوزيلند، استراليا كه 150 سال پيش وضعيت قابل توجهی نداشتند، اكنون كشورهايی توسعهيافته و ثروتمند هستند.
تفاوت كشورهای فقير و ثروتمند در ميزان منابع طبيعی قابل استحصال آنها هم نيست.
ژاپن كشوری است كه سرزمين بسيار محدودي دارد كه 80 درصد آن كوههايي است كه مناسب كشاورزي و دامداري نيست اما دومين یا سومین اقتصاد قدرتمند جهان پس از آمريكا و چین را دارد. اين كشور مانند يك كارخانه پهناور و شناوری ميباشد كه مواد خام را از همه جهان وارد كرده و به صورت محصولات پيشرفته صادر میكند.
مثال بعدی سوئيس است.
كشوری كه اصلاً كاكائو در آن به عمل نمیآيد اما بهترين شكلاتهای جهان را توليد و صادر میكند. در سرزمين كوچك و سرد سوئيس كه تنها در چهار ماه سال ميتوان كشاورزی و دامداری انجام داد، بهترين لبنيات (پنير) دنيا توليد میشود.
سوئيس كشوری است كه به امنيت، نظم و سختكوشی مشهور است و به همين خاطر به گاو صندوق دنيا مشهور شدهاست (بانكهای سوئيس).
افراد تحصيلکردهای كه از كشورهای ثروتمند با همتايان خود در كشورهای فقير برخورد دارند برای ما مشخص میكنند كه سطح هوش و فهم نيز تفاوت قابل توجهی در اين ميان ندارد.
نژاد و رنگ پوست نيز مهم نيستند. زيرا مهاجرانی كه در كشور خود برچسب تنبلی میگيرند، در كشورهای اروپايی به نيروهای مولد و فعال تبديل میشوند.
پس تفاوت در چيست؟
تفاوت در رفتارهای است كه در طول سالها فرهنگ و دانش نام گرفته است.
وقتی كه رفتارهای مردم كشورهای پيشرفته و ثروتمند را تحليل میكنيم، متوجه میشويم كه اكثريت غالب آنها از اصول زير در زندگی خود پيروی میكنند:
1) اخلاق به عنوان اصل پايه.
2) وحدت.
3) مسئوليت پذيری.
4) احترام به قانون و مقررات.
5) احترام به حقوق شهروندان ديگر.
6) عشق به كار.
7) تحمل سختیها به منظور سرمايهگذاری روی آينده.
8) ميل به ارائه كارهای برتر و فوقالعاده.
9) نظمپذيری.
اما در كشورهای فقير تنها عده قليلی از مردم از اين اصول پيروی میكنند.
در کشور ما کسی که زیاد کار کند تراکتور نامیده می شود
کسی که به قوانین احترام بگذارد بچه مثبت است.
کسی که اخلاقیات را رعایت کند برچسب پاستوریزه خواهد گرفت
کسانی که حقوق دیگران را زیر پا می گذارند و افراد قالتاق، آدمهای زرنگ خوانده میشوند.
انسانهای منظم افراد خشک و بیحال هستند.
همه به دنبال یک شبه رفتن ره صد ساله
و………
بیایید از خودمان شروع کنیم و از همین لحظه،
ما ايرانيان فقير هستيم؟ یا به اين خاطر كه منابع طبيعي نداريم؟ يا اينكه طبيعت نسبت به ما بیرحم بودهاست؟
ما فقير هستيم برای اينكه رفتارمان چنين سبب شدهاست.
ما برای آموختن و رعايت اصول فوق كه (توسط كشورهای پيشرفته شناسايی شده است) فاقد اهتمام لازم هستيم.
برگرفته از فضای مجازی
=====================

از خاطرات ابوالفضل جلیلی، فیلمساز
از جلوی روزنامهفروشی محل در پاریس که رد شدم فروشنده با هیجان گفت: موسیو جلیلی، صفحه اول روزنامه امانیته عکست چاپ شده! گفتم ممنونم، یهدونه نگهدار عصر میام میگیرم.
به شرکت که رسیدم، مدیر گفت باید سریع بری آمریکا فستیوال ساندنس. فیلم رقص خاک رو خواسته، دعوتنامه را هم داد دستم. رفتم سفارت آمریکا، خانم کریستین که پشت شیشه بخش ویزا بود بیآنکه نگاهم کنه گفت: پاسپورت لطفاً!
دادم. بیدرنگ گفت ایران؟ نمیشه!
چرا خانم؟ من کارگردانم، فیلمم در فستیوال ساندنس پذیرفتهشده باید برم.
گفت دروغ میگید.
دعوتنامه دارم، با دست خط رابرت ردفورد رئیس جشنواره! نشونش دادم گفت باورم نمیشه! ایرانیها همشون دروغگواند!
گفتم خانم میشه یه لحظه نگام کنید.
گفت خیر! لطفا تشریف ببرید.
یک دفعه یاد روزنامه اومانیته افتادم. گفت اگه بیاری قبوله!
رفتم روزنامه را آوردم. کریستین روزنامه رو نگاه کرد و با پاسپورت چک کرد: چه مدت ویزا میخوایید؟/هیچی/یعنی چه!/یعنی که دیگه ویزا نمیخوام/پس چرا اینهمه تلاش کردی؟!/برای اینکه بگم همه ایرانیها دروغگو نیستند!
نگاهم کرد، با احترام از جا بلندشد و من سفارت رو ترک کردم!
ابوالفضل جلیلی/فیلمساز
برگرفته از فضای مجازی
===============================

شادروان “حبیب یغمایی” در خاطراتش گفته:
در دوره رضاشاه کبیر که عزا داری، سینه زنی، و قمه زنی ممنوع شده بود، یک روز ملک الشعرای بهار به شوکت الملک (امیر بیرجند) گفته بود سپاس خدای را که در این دیار هم برق دارید، هم آب، هم مدرسه، هم سالن نمایش، همه چیز دارید. اینکه بعضیها هنوز شکایت میکنند دیگر چه میخواهند؟
شوکتالملک گفته بود:
اینها برق نمی خواهند؛ اینها “محرم” میخواهند.
اینها مدرسه نمی خواهند، “روضه خوانی” میخواهند.
“کربلا” را به اینها بدهید، انگار همه چیز دادهاید.
حبیب یغمایی متعلق به روستایی بود بنام “خور” و خیلی به آنجا عشق می ورزید.
در آنجا درمانگاه و کتابخانه و مدرسه ای ساخت و برای آبادانی آنجا جلوی هر کس و ناکسی ریش به خاک مالید و زانو زد.
مهمتر آنکه کتابخانهای درست کرد و همه کتابهای خطی اش را که در طول عمر با خون دل جمع آوری کرده بود به آنجا منتقل کرد و وصیت کرد بعد از مرگش او را آنجا دفن کنند.
می دانید مردم “خور” با جنازه اش چه کردند؟
وقتی پیکر نحیف و رنج کشیدهاش ، با کاروانی متشکل از شاگردانش، دکتر اسلامی، دکتر باستانی پاریزی، دکتر زرین کوب، سعیدی سیرجانی و دیگر چهرههای نامدار وطن به روستای خور رسید، همان کودکانی که در مدرسه “یغمایی” درس خوانده و یا میخواندند، و همان مردمانی که در درمانگاهش دردهای خود و عزیزانشان را درمان کرده بودند چه که نکردند.
به فتوای آخوند همان روستا، دامنشان را پر از سنگ ریزه کردند تا جنازه این خدمتگذار صدیق به فرهنگ ایران را سنگباران کنند.
دردناکتر آنکه پس از دفن جنازه ،فرزندانش دو سه روزی در مقبرهاش کشیک دادند مبادا پیکرش را از زیر خاک بیرون بیاورند و به لاشخورها بدهند.
بدترین نوع بیسوادی، بیسوادی اجتماعی و سیاسی است.
نمی دانند که هزینه های زندگی مانند قیمت نان، مسکن، دارو، درمان و… همگی به تصمیمات سیاسی وابسته هستند.
برخی حتی به نادانی اجتماعی و سیاسی خود افتخار می کنند و می گویند : از سیاست بی زارند.
“برتولت برشت” می گوید: شهروندان نادان توجه ندارند که فحشا، اعتیاد، کودکان خیابانی، فساد و سایر بدبختیهای اجتماعی نتیجه مستقیم بی توجهی به “سیاست” است.
اگر این متن ارزش خوانده شدن دارد، بنام یک ایرانی بافرهنگ با انتشار آن اجازه دهید، آموزه ای باشد برای آیندگان.
واقعیت آنچه در تشییع جنازۀ حبیب یغمایی گذشت
مرحوم استاد یغمایی سال ۱۳۶۳ به رحمت خدا پیوستند؛ مایلم بدانم که آیا برای مراسم خاکسپاری ایشان در خور و بیابانک حاشیهای بهوجود آمده بود؟ این را از اینجهت پرسیدم که برخی افراد مطالب و شایعههایی را در فضای مجازی نشر دادهاند، مبنی بر اینکه در آن روز نسبت به جنازۀ استاد بیحرمتی شده است؟
متأسفانه در فضای اینترنت و شبکههای مجازی (با همۀ فوایدی که دارد)، گاه دروغهای عجیبی منتشر میشود که هیچ پایه و اساسی ندارد. این شایعات را یک شخصی با حبّ و بغض و به دلایلی خاص نوشته و منتشر کرده بود که البته شناسایی هم شد. دربارۀ مراسم خاکسپاری باید بگویم که خود من در آنجا حضور داشتم و ابداً اتفاقاتی که آن نویسنده آورده، رخ نداد. کاروانی از تعداد زیادی از استادان دانشگاه نیز از تهران با ۲ اتوبوس برای این مراسم آمده بودند؛ استادانی مثل مرحوم دکتر احمد تفضلی، دکتر جواد شیخ الاسلامی، دکتر محمد دبیرسیاقی، مرحوم سعیدی سیرجانی و استاد احمد اقتداری.
ا توجه به آن فضای سیاسی اوایل انقلاب، مرحوم ایرج افشار که رهبری این کاروان را برعهده داشت، تهِ ذهنش این شک بود که نکند در جو بسیار مذهبی خور و بیابانک، اسائۀ ادبی نسبت به مقام مرحوم حبیب یغمایی شود. برای همین وقتی ما وارد خور و بیابانک شدیم، مرحوم استاد افشار مرتب از من میپرسید که آیا در میان مردم شهر انعکاس بدی میبینید؟ اما خوشبختانه هیچ موردی ندیدیم، بلکه در همان اولِ ورود، استقبالی هم به عمل آمد؛ اما نه استقبالی بسیار باشکوه آنگونه که درخورِ یغمایی باشد. تعدادی از همشهریها آمدند و یکی دو نفری هم پشت سر جنازه قرآن خواندند، اما بعد که مردم دیدند استاد عبدالله نورانی، استاد دانشکدۀ معارف که آیتالله و روحانی برجسته و بافضیلتی بهشمار میآمد و به حدّ اجتهاد رسیده بود، همراه کاروان آمده و دارد در فلکۀ شهر نماز میخواند، مردم بسیار بیشتری جمع شدند. بعد هم استاد احمد اقتداری یک سخنرانی بسیار مفصلی برای جوانان ایراد کرد و از سجایای حبیب یغمایی برای همه گفت. خلاصه وضع طوری شد که آن استقبالِ کمرنگِ اولیه، تبدیل به استقبالی خوب شد. این، واقعیتِ روز تشییع جنازۀ حبیب یغمایی است؛ اما آن مطلبی که آن نویسنده نوشته، چون مطلبی منفی است، در فضای مجازی بسیار دست به دست شده است.
شعر زیبای “روباه و زاغ” از سروده های مرحوم “حبیب یغمایی” است. روحش شاد
در پناه خرد
=========
در کتاب درسی فارسی چهارم ابتدائی، در صفحات 34 و 35 شعر روباه و زاغ که بازآفرینی از حبیب یغمایی است؛ قرار داده شده است؛ در این مطلب قصد دارم تا متن و معنی این شعر را به همراه خلاصه داستان تقدیم حضورتان نمایم. لازم به ذکر است که بر اساس این داستان نمایشنامه ای نیز تدوین شده است.
شعر «روباه و زاغ»
زاغی که با یک قالب پنیر به دهان، بالای درختی نشسته و روباهی پای درخت در حال صحبت با او و در واقع گول زدن اوست، شاید برای همه ما آشنا باشد. بله این تصویر درس «روباه و زاغ» کتاب درسی فارسی چهارم ابتدائی است و شعر معروفی که سرایندهاش حبیب یغمایی معرفی شده است.
اما این شعر در واقع ترجمهی منظوم حبیب یغمایی است از شعر شاعر فرانسوی قرن هفدهم یعنی «ژان دو لافونتن»، که البته در کتاب درسی به نام شاعر اصلی آن اشارهای نشده است.
این در حالی است که دو ترجمهی آزاد دیگر هم از این شعر در زبان فارسی منتشر شده است. آنطور که در کتاب «اصول فن ترجمهی فرانسه به فارسی» (انتشارات سمت) آمده، ایرج میرزا و نیر سعیدی هم این شعر را ترجمه کردهاند.
متن سه ترجمهی موجود از این شعر در زبان فارسی در پی میآید:
«روباه و زاغ» / ترجمه حبیب یغمایی
زاغکی قالب پنیری دید
به دهان برگرفت و زود پرید
بر درختی نشست در راهی
که از آن میگذشت روباهی
روبه پرفریب و حیلتساز
رفت پای درخت و کرد آواز
گفت به به چقدر زیبایی
چه سری چه دُمی عجب پایی
پر و بالت سیاهرنگ و قشنگ
نیست بالاتر از سیاهی رنگ
گر خوشآواز بودی و خوشخوان
نبودی بهتر از تو در مرغان
زاغ میخواست قار قار کند
تا که آوازش آشکار کند
طعمه افتاد چون دهان بگشود
روبهک جست و طعمه را بربود
***
«روباه و زاغ» / ترجمهی ایرج میرزا
کلاغی به شاخی جایگیر
به منقار بگرفته قدری پنیر
یکی روبهی بوی طعمه شنید
به پیش آمد و مدح او برگزید
بگفتا: «سلام ای کلاغ قشنگ!
که آیی مرا در نظر شوخ و شنگ!
اگر راستی بود آوای تو
به مانند پرهای زیبای تو!
در این جنگل اکنون سمندر بودی
بر این مرغها جمله سرور بودی!»
ز تعریف روباه شد زاغ، شاد
ز شادی بیاورد خود را به یاد
به آواز خواندن دهان چون گشود
شکارش بیافتاد و روبه ربود
بگفتا که: «ای زاغ، این را بدان
که هر کس بود چرب و شیرینزبان
خورد نعمت از دولت آن کسی
که بر گفتِ او گوش دارد بسی
هماکنون به چربی نطق و بیان
گرفتم پنیر تو را از دهان
***
«روباه و زاغ» / ترجمهی نیّر سعیدی
بامدادان رفت روباهی به باغ
دید بنشسته است بر بامی کلاغ
نشئه و شادی بیاندازه داشت
زیر منقارش پنیری تازه داشت
گفت در دل روبه پرمکر و فن
کاش بود این لقمه اندر کام من
با زبانی چرب و با صد آب و تاب
گفت پس با وی که: ای عالیجناب
از همه مرغان این بستان سری
وه! چه مهرویی چه شوخ و دلبری
اینچنین زیبا ندیدم بال و پر
پرّ و بال توست این یا مشک تر!
خود تو دانی من نیَم اهل گزاف
گر بُرندم سر نمیگویم خلاف
گر تو با این بال و این پرواز خوش
داشتی بانگ خوش و آواز خوش
شهره چون سیمرغ و عنقا میشدی
ساکن اقلیم بالا میشدی
غره شد بر خود کلاغ خودپسند
خودپسند آسان فتد در دام و بند
تا که منقار از پی خواندن گشاد
لقمهی چرب از دهانش اوفتاد
نغمه چون سر داد در شور و حجاز
کرد شیرین کام رند حیلهساز
شد نصیب آن محیل نابکار
طعمهای آنسان لذیذ و آبدار
گشت روبه چون ز حیلت کامکار
داد اندرزی چو درّ شاهوار
گفت هر جا خودپسندی ساده است
چاپلوسی بر درش استاده است
آن تملقپیشهی رند هوشمند
نان خورد از خوان مرد خودپسند
مشاهده می شود که جای این چنین داستانها، در کتابهای درسی امروز خیلی خالی است.
=====================

از دریای معارف مولانا کمی بگویم.
آزاد اندیشی و آزاد منشی
آزاد فکری وازاد اندیشی خصیصه مشترک همه عارفان ومتصوفه ایران است. که مظهر اعلای آن در اندیشههای مولانا به فور یافت میشود. یکی از جنبههای آزاد منشی مولانا که در نوع خود بی نظیر است ،یعنی آزاداندیشی دینی وی یاد میشود.
چنان که میدانیم مولانا در خاندانی متولد شد که اعضای آن نسل اندر نسل، پیرو اهل سنت و وابسته به مذهب حنفی بودند. خود او نیز، نه تنها از این مذهب پیروی میکرد که از فقیهان و مفتیان مشهور آن بشمار میرفت تا آنجا که که نام او، به کرات، در زمره مقامها وطبقههای فقهای حنفیه ذکر شده است. محل اقامت او قونیه نیز، کلا شهری حنفی مذهب شمرده میشد.
با وجود این مولانا در عین حال که به کیش آیا واجدادی خود اعتقاد راسخ داشت، با پیروان دیگر ادیان و مذاهب به حرمت و رأفت میزیست و نه تنها احدی را بخاطر نوع اعتقادش نمیرنجانید، بلکه، محترم ومعزز هم میداشت. در پرتو این روحیه مدارا و آزادمنشی دینی، مولانا محبوب عام و خاص ومسلمان و غیر مسلمان بود. باری مولانا به طریقت (عشق) دل سپرده بود و از جنگ هفتاد و دومین و ستیز جوییها فرقهای وعقیدتی، سخت آزرده و ناخشنود میشد که:
ملت عشق از همه دینها جداست
عاشقان را ملت و مذهب خداست
برگرفته از فضای مجازی
===================

از دل برود هر آن که از دیده برفت…
بر دل بنشیند آن که بر دیده نشست
داستان ضربالمثل:
ملایی دلباخته دختر کدخدا شده بود. او از هر فرصتی برای ابراز عشقش به دختر کدخدا استفاده میکرد. روزی از جانب عمویِ ملا، نامهای رسید که وضع او را ناگوار توصیف میکرد. درنتیجه پدرِ ملا وی را برای پرستاری و مراقبت از برادرش، به محل زندگی او در شهری دور فرستاد.
ملای عاشق پیشه، برای اثبات دلدادگی خود و اینکه دخترک را هرگز فراموش نخواهد کرد به وی قول داد هر روز برایش نامه بنویسد. از آن به بعد هر روز نامهرسان درِخانه ی کدخدا را دقالباب میکرد.
دختر کدخدا نیز برای دریافت نامه، خود را شتابان به درب منزل میرساند.
به نظر شما این داستان چه فرجامی داشت؟ آیا ملا به وصال یار رسید؟!
بله… بالاخره نامهنگاری روزانه اثر خود را گذاشت و دختر کدخدا ازدواج کرد. اما نه با ملا… بلکه با نامهرسانی که هر روز او را به واسطه ی نامههای ملّا میدید.
پس درست گفته شده: از دل برود، هر آن که از دیده برفت.
برگرفته از فضای مجازی
================
یک ضربالمثل سمنانی می گوید: چَش هَرچی بِینِه، دَِل هُوَِس مَِکَِرِه.
: چشم هرچه ببیند، دل هوس میکند.
آنچه بینی، دلت، همان خواهد
“هاتف اصفهانی”
برگرفته از فضای مجازی
===========================
از “رنج” بودا تا “اضطراب درونیِ” هایدگر
اگر بخواهم با شما رو راست باشم باید بگویم که زندگی به شکل گُریز ناپذیری سخت است و این ربطی به جایی که هستید و جوری که زندگی میکنید ندارد.
من به آن میگویم: “اصل بقای سختی”
یعنی سختی از شکلی به شکل دیگر تبدیل میشود ولی نابود نمیشود…
برای همین هم در يک زندگیِ خیلی خوب و عادی، جایی که هیچ کسی به هیچ کسی به خاطر عقایدش شلیک نمیکند و همه چیز آرام است؛ آدمهای زیادی مشت مشت قرص ضد افسردگی میخورند که بتوانند خودشان را هر روز صبح از داخل رختخواب بکشند بیرون.
آدمهای پُف کرده، آدمهای بد حال، آدمهای روی لبه…
خیلی ها معتقدند که پیشرفت تکنولوژی، اینترنت، نخودفرنگیِ غیر ارگانیک و گِلوتِن، ماها را اینجوری کرده و قدیمها مردم خوشبختتر بودند. شما بشنوید و باور نکنید.
حتی هزارها سال پیش شاهزادهای هندی به نام سیزارتا یا همان بودا گفت که “زندگی رنج است”. رنج، یا به زبان بودا «دوکا».
هایدگر به این میگوید: «اضطراب وجودی»
اینها را نگفتم که نا امیدتان کنم. چیزهای خوب و دلنشین هم در دنیا کم نیست.
میتوانید از آنها در راه کمک بگیرید و هر وقت داشتید در چاه غم فرو می رفتید مثل “رَسَن” به آن چنگ بیندازید و بیایید بیرون. یکی از این طنابها؛ موسیقی است.
اگر توانستید سازی بزنید؛ اگر نتوانستید به آن گوش کنید.
وقتهایی که شاد هستید، موسیقی گوش کنید و وقتهایی که غمگین بودید بیشتر موسیقی گوش کنید.
آنجا که از هر حرکتی عاجز ماندید؛ برقصید. رقصیدن بهترین و مفیدترین کاری است که میتوانید برای روحتان بکنید. هرجا ریتمی شنیدید که میشد با آن رقصید، خودتان را تکان بدهید، حتی اگر ریتم چکیدن قطرههای آب از شیروانی باشد.
(رقص از نظر علمی، هم ارتعاش شدن با جریان هستی است، بیمهار و بدون ترس از دیده شدن برقصید.)، راستی اگر صدای خوبی داشتید موقع رقصیدن یک کم هم آواز بخوانید، اما اگر نداشتید هم مهم نیست.
چیز دیگری که میتوانید بخوانید کتاب است. خواندن کتاب به شما کمک میکند زندگیهای دیگری را که هیچ وقت نمیتوانستید تجربه کنید را تجربه کنید.
فیلم هم همین کار را در یک ابعاد دیگری میکند اما کتاب همیشه یک سر و گردن بالاتر از فیلم است، چون قوه تخیلتان رو به کار میگیرد؛ و روند ذهنیتر و عمیق تری است. تا میتونید کتاب بخوانید. وسط کتابها حتما چند صفحه هم برای مطالعه در مورد ستارهها و کهکشانها وقت بگذارید، چون کمکتان میکند که ابعاد چیزها را بهتر درک کنید و یادتان نرود که در کل هستی کجا ایستادهاید.
برای همین، قدیمها بیشتر فیلسوفها ستارهشناس هم بودند. شاید نخواهید یا نتوانید منجم بشوید، ولی همیشه میتوانید وقتهایی که غمگین هستید به آسمان نگاه کنید و ببینید که غمهایتان در برابر عظمت کهکشان چقدر کوچک است…
طنابهای دیگری هم هست؛ چیزهایی مثل نقاشی کردن، عکاسی، کاشتن یک درخت؛ آشپزی با ادویههای جدید، سفر کردن، حرکت…
ما برای نشستن خلق نشدهایم. صندلی یکی از خطرناکترین اختراعات بشریست. به جای نشستن قدم بزنید؛ بدوید، شنا کنید، اگر مجبور شدید بنشینید؛ برای خودتان، همنشینهایی پیدا کنید و از مصاحبتشان لذت ببرید.
پیدا کردن دوست خوب خیلی هم آسان نیست. اما اگر دوست خوبی باشید؛ دیر یا زود چند تا آدم خوب دورتان جمع خواهند شد.
در ضمن، دایره دوستهایتان را به آدمها محدود نکنید. شما میتوانید تقریباً با همه موجودات زنده دنیا دوست باشید؛ گلها، علفها، ماهیها، پرندهها، و بله حتی گربهها.
حیوانها گاهی حتی از آدمها هم دوستهای بهتری هستند. در زندگی چاه غم زیاد است ولی طناب هم هست؛ سَرِ رَسَن را ول نکنید. اما مراقب باشید که به طناب های پوسیده مثل الکل، دود، پول و حتی غرور و موفقیت آویزان نشوید، چون از داخل چاه بیرونتان نمی آورد و بدتر ولتان می کند ته چاه…
بگردید و طنابهای خودتان را پیدا کنید و اگر نتوانستید پیدایش کنید؛ «ببافیدش».
آدمهای انگشت شماری طناب بافی بلدند. دانشمندها، کاشفها، مربیهای فوتبال، کمدینها، و هنرمندها همه طناب باف هستند و طنابهایی را بافتند که آدمهای دیگر هم می توانند سرش را بگیرند و با آن از داخل چاه بیرون بیایند.
اگر ما امروز از سیاهسرفه نمیمیریم برای این است که طنابی را گرفتیم که لویی پاستور سالها پیش بافته است.
“سمفونی شماره پنج” طنابیست که بتهوون با نُتها به هم پیوند زده است.
“صد سال تنهایی” طنابیست که مارکز با کلمه و خیال به هم بافته است.
بیشتر طنابها را یک روزی کسی که شاید ته چاه زندانی بوده بافته است…
حتما طناب کرونا هم روزی توسط کسی بافته میشود.
مقاوم باشید و صبور
کسی چه می داند؛ شاید یک روز شما هم طناب خودت را بافتی…
برگرفته از فضای مجازی
=========================

از قدیم گفتن اگه کسی رو خواستی بشناسی باهاش همسفر شو.
با یکی از دوستام تازه آشنا شده بودم یه روز بهم گفت فردا میخوام برم شیراز.
گفتم: منم کار دارم باهات میام.
1- سر وعده اومد در خونه مون سوئیچ ماشینشو دو دستی تعارف کرد گفت بفرما شما رانندگی کنید.
گفتم ممنون؛ حالا خسته شدی من میشینم. معرفت اول
2- رسیدیم سر فلکه خروجی شهر خواستیم از دکه یه چیز خوردنی برا تو راه بگیریم . من رفتم از دکه اولی بخرم گفت بیا از اون یکی بخریم. گفتم: چه فرقی داره؟!!!
گفت: اون مشتریهاش کمتره، تا کسب اونم بگرده…
3- ایستگاه خروجی شهر گفتم صبر کن دوتا مسافر سوار کنیم هزینه بنزین در بیاد.
گفت: این مسافرکشها منتظر مسافرن، گناه دارن، روزیشون کم میشه.
4-بین راه یه مسافر فقیری دست بلند کرد. اونو سوار کرد. مسیرش کوتاه بود؛ پول که ازش نگرفت، 5هزار تومن هم بهش داد.
گفتم رفیق معتاد بودها.
گفت: باشه اینها قربانی دنیاطلبان روزگار هستن. مهم اینه که من به نیّت خشنودی خدا این کار را کردم.
5-رسیدیم کنار قبرستان شهر، یه آدم حدود چهل ساله یه مشما قارچ کوهی دستش بود. بهش گفت: همش چند؟ گفت: 13هزار تومن. ازش خرید.
گفتم: رفیق اینقدر ارزش نداشتا. گفت میدونم میخواستم روزیش تامین بشه..
6- رسیدیم شيراز، پشت چراغ قرمز یه بچه 10ساله چندتا دستمال کاغذی داشبردی دستش بود. گفت 4تا 5هزارتومن.
4- تا ازش خرید. گفتم رفیق اینقد ارزش نداشتا.
گفت: میدونم، میخواستم روزیش تامین بشه. گناه داره تو آفتاب وایساده.
یه جای دیگه هم از یه بچه یه کتاب دعا خرید 2 هزاروتومن!!!
7- از روی یک پل هوایی رد میشدیم، یه پیرمرد دستگاه وزنه (ترازو) جلوش بود. یه کم رد شدیم، یه دفعه برگشت گفت میای خودمونو وزن کنیم؟
گفتم: من وزنمو میدونم چقدره. گفت باشه منم میدونم اگه همه مثل من و تو اینجوری باشن این پیرمرد روزیش ازه کجا تامین بشه؟!!!
گفتم باشه یه پولی بهش بده بریم. گفت نه، غرورش میشکنه، میشه گدایی؛ اینجوری میگه کاسبی کردم.
8-یه گدایی دست دراز کرد. یه پول خورد بهش داد. گفتم: رفیق اینها حقه بازنا.
گفت: ما هیچ حاجتمندی را رد نمیکنم. مبادا نیازمندی را رد کرده باشیم.
9-اگه میخواستم در مورد یکی حرف بزنم بحث رو عوض میکرد
میگفت شاید اون شخص راضی نباشه در موردش حرف بزنیم و غیبتش رو کنیم…
10-یکی بهش زنگ زد گفت پول واریز نکردی؟!!!
گفتم: رفیق، بچههات بودن؟
گفت: نه، یه بچه فقیر از مهدیه رو حمایت مالی کردم. اون بود زنگ زد.
گفتم: چن بهش میدی؟!!!
گفت سه مرحله در یک سال 900 هزار تومن. اولِ مهر، عید و تابستان سه تا سیصد تومن.
11-تو راه برگشت هم از سه تا کودک آویشن کوهی خرید. گفت اگر فقط از یکیشون بخرم اون یکی دلش میشکنه.
میدونین من تو این سفر چقد خرج کردم؟!!! 3 هزار تومن!!!
یه بسنی برا رفیقم خریدم چون همینقدر بیشتر پول تو جیبم نبود. من کارت داشتم رفیقم پول نقد تو جیبش گذاشته بود. به من اجازه نمیداد حساب کنم.
میدونین شغل رفیق من چه بود؟!!! برق کش، لوله کش، تعمیرکارِ یخچال و کولر و آبگرمکن بود و یه مغازه کوچک داشت.
میدونین چه ماشینی داشت؟!!! پرایدِ 85
میدونین چن سالش بود؟!!! 34 سال.
میدونین من چه کاره بودم؟!!!
کارمند بودم، باغ هم داشتم.
میدونین چه ماشبنی داشتم؟
206 صندوق دار؛ کلک زدم گفتم خرابه که اون ماشینشو بیاره..
دوستم یه جمله گفت که به دلم نشست:
دستهایی که کمک میکنند، مقدس تر از لبهایی هستن که دعا میکنند. بنده مخلص خدا بودن به حرکت است نه ادعا.
بعضیها بزرگوار به دنیا اومدن تا دیگران هم ازشون چیزایی یاد بگیرند.
Telegram (https://attach.fahares.com/duguD/ePxkcuqZWODjQU1g==)
برگرفته از فضای مجازی
===============================

اسب چند دندان دارد؟!
فرانسیس بیکن (فیلسوف مشهور تجربه گرا) میگوید روزی در میدان شهر میان چند کشیش بحث شدیدی در گرفته بود که اسب چند دندان دارد؟
هرکس به استناد سخن یکی از بزرگان و فلاسفه عددی میگفت. یکی فریاد می زد ارسطو گفته است اسب 40 دندان دارد. دیگری عددی دیگر را از فیلسوفی دیگر نقل میکرد و…
بیکن میگوید دست برقضا اسبی در آن نزدیکی بود. پیش رفتم و گفتم به جای این همه بحث چرا دندانهای این اسب را نمیشمارید؟
یکی از آنها به من پوزخندی از سر تمسخر زد و گفت:یعنی تو میگویی اسب بیشتر از ارسطو میفهمد؟!!
شاید شما هم مانند من از طرز فکر این کشیشان حیرت زده شده باشید، اما خود ما هم گاهی مانند کشیش های مذکور عمل میکنیم.
ما گاهی آنقدر باورها و اعتقادات ذهنی خودمان راقطعی و بدیهی میگیریم که با دیدن هزاران شاهد عینی و مجسم هم حاضر نیستیم از آنها دست برداریم.
چرا در بعضی موارد با آن که به راحتی با یک مشاهده یا آزمون می توان به دستی یا نادرستی یک ادعا پی برد، ما از تجربه میگریزیم و پندارهای خودمان را قطعی میگیریم؟
چرا ما انسانها جایی که باورهایمان تهدید می شود ابتدایی ترین ضوابط منطقی را هم فراموش میکنیم و عمیقا تلاش میکنیم که نفهمیم و نفهمیدن خودمان را به هر شکل ممکن توجیه کنیم؟
اشکال کار کجاست؟
برگرفته از فضای مجازی
============================
اسرار کوانتومی اشرف مخلوقات:
تفاوت كشورهای ثروتمند و فقير، تفاوت قدمت آنها نيست. براي مثال كشور مصر بيش از ۳۰۰۰ سال تاريخ مكتوب دارد و فقير است! اما كشورهای جديدی مانند كانادا، نيوزيلند، استراليا كه ۱۵۰ سال پيش وضعيت قابل توجهی نداشتند، اكنون كشورهایی توسعهيافته و ثروتمند هستند.
تفاوت كشورهای فقير و ثروتمند در ميزان منابع طبيعی قابل استحصال آنها هم نيست.
ژاپن كشوری است كه سرزمين بسيار محدودی دارد كه ۸۰ درصد آن كوههایی است كه مناسب كشاورزی و دامداری نيست اما دومين اقتصاد قدرتمند جهان پس از آمريكا را دارد. اين كشور مانند يك كارخانه پهناور و شناوری می باشد كه مواد خام را از همه جهان وارد كرده و به صورت محصولات پيشرفته صادر میكند.
مثال بعدی کشور سوئيس است. كشوری كه اصلاً كاكائو در آن به عمل نمیآيد اما بهترين شكلاتهای جهان را توليد و صادر میكند. در سرزمين كوچك و سرد سوئيس كه تنها در چهار ماه سال ميتوان كشاورزی و دامداری انجام داد، بهترين لبنيات (پنير) دنيا توليد میشود.
سوئيس كشوری است كه به امنيت، نظم و سختكوشی مشهور است و به همين خاطر به گاوصندوق دنيا مشهور شدهاست (بانكهای سوئيس).
افراد تحصيل کردهای كه از كشورهای ثروتمند با همتايان خود در كشورهای فقير برخورد دارند برای ما مشخص میكنند كه سطح هوش و فهم نيز تفاوت قابل توجهی در اين ميان ندارد.
نژاد و رنگ پوست نيز مهم نيستند. زيرا مهاجرانی كه در كشور خود برچسب تنبلی می گيرند، در كشورهای اروپایی به نيروهای مولد و فعال تبديل میشوند.
پس تفاوت در چيست؟
تفاوت در رفتارهایی است كه در طول سالها فرهنگ و دانش نام گرفته است.
وقتی كه رفتارهای مردم كشورهای پيشرفته و ثروتمند را تحليل میكنيم، متوجه میشويم كه اكثريت غالب آنها از اصول زير در زندگی خود پيروی میكنند:
۱. اخلاق به عنوان اصل پايه
۲. وحدت
۳. مسئوليتپذيری
۴.احترام به قانون و مقررات
۵.احترام به حقوق شهروندان ديگر
۶.عشق به كار
۷.تحمل سختیها به منظور سرمايهگذاری روي آينده
۸.ميل به ارائه كارهای برتر و فوقالعاده
۹.نظم پذيری
۱۰.دروغ کثیفترین فعل غیر انسانی دنیا است
اما در كشورهای فقير تنها عده قليلی از مردم از اين اصول پيروی میكنند.
در کشور ما کسی که زیاد کار کند تراکتور نامیده می شود.
کسی که به قوانین احترام بگذارد بچه مثبت است.
کسی که اخلاقیات را رعایت کند برچسب پاستوریزه خواهد گرفت.
کسانی که حقوق دیگران را زیر پا می گذارند و افراد قالتاق، آدمهای زرنگ خوانده میشوند.
انسانهای منظم و منطقی افراد خشک وحوصله سر بر هستند.
انسانهای با ادب و مبادی آداب متملق به حساب میآیند.
جوانان بسیار ساعی وکوشا، خرخوان نامیده میشوند.
همه به دنبال یک شبه رفتن ره صد ساله هستند.
و……… شما بگوئید…!!
باید از خودمان شروع کنیم و از همین لحظه،
ما ايرانيان فقير هستيم نه به اين خاطر كه منابع طبيعی نداريم يا اينكه طبيعت نسبت به ما بيرحم بودهاست.
ما فقير هستيم برای اينكه رفتارمان چنين سبب شدهاست.
ما براي آموختن و رعايت اصول فوق كه (توسط كشورهای پيشرفته شناسایی شده است) فاقد اهتمام لازم هستيم.
اگر شما اين مقاله را برای ديگران نفرستيد:
اتفاقی برای شما نمیافتد،
از محل كارتان اخراج نمی شويد،
شغلتان را از دست نمی دهید،
هفت سال بدبختی بر سرتان آوار نمیشود و مريض هم نخواهيد شد.
اما اگر اين پيغام را به گردش بیندازید شايد تعداد بيشتری تغيير كرده و عمل كنند.
باشد که فرزندانمان صاحب و مالک ملیتی باشند که حاصلش در دنیا سرافکندگی و عقب ماندگی فرهنگی نباشد.
ممنون که به فکر نسل آینده و کشورمان هستید. یک کار خوب هر چند کوچک در دراز مدت نتیجه بزرگ دارد.
برگرفته از فضای مجازی
======================
اسفنج مان را کجا بگذاریم؟
دکتر قادر باستانی:
دوستی تعریف می کرد پنج سال پیش بود که برای کنفرانسی به شهر بوستون رفته بودم. به همراه یکی از دوستان قدیمی که دوره پسادکترای خودش را در آنجا می گذارند، داشتیم در خیابانهای اطراف دانشگاه ام آی تی دنبال یک آدرس میگشتیم. یک نفر از آن طرف خیابان رد میشد و متوجه ما شد که داریم به شکلی پرسان پرسان اطراف خودمان را نگاه میکنیم. آمد سمت ما این طرف خیابان، پرسید: دنبال جایی می گردید؟ میتوانم کمکی بکنم؟ ما هم آدرس را پرسیدیم. دقیق گوش داد، خیلی آرام و به صورت شمرده مراحل رسیدن به آدرس را به ما گفت. حتی با حرکت دست دقیقا شکل مسیر را برای ما رسم کرد، و بعد هم چند قدمی به همراه ما آمد که مطمئن شود درست میرویم. هنوز چند قدمی دور نشده بودیم که دوستم گفت «یک ام آی تی ای تیپیکال بود». گفتم منظورت چیه؟ گفت جالب است که خیلی از آدمهایی که در محیط دانشگاه ام آی تی (ماساچوست) تحصیل یا کار میکنند، ناخودآگاه آدمهایی فروتن، دقیق، با نگاه خیلی سیستماتیک و کاربردی میشوند. هیچکدام از این ويژگیها را به صورت رسمی نه مطالعه میکنند و نه دوره ای برای آن میگذارنند اما به صورت ناخودآگاه به این ويژگیها میرسند.
این مثالی از پدیده یادگیری اُسمُزی است. بیش از نیمی از یادگیریهای ما به صورت ناخودآگاه و در اثر نوعی الگوبرداری ناخودآگاه، عمیق و درونیسازی آن از محیط اطرافمان شکل میگیرد. درست مانند یک اسفنج که وقتی در یک مایع قرار گیرد، به دلیل خاصیت اُسمُزی، مایع را به خودش میکشد (حرفهایها). ما هم وقتی با کارآفرینان معاشرت میکنیم ناخودآگاه خلاق تر و جسورتر و آینده ساز تر میشویم، وقتی با کسانی که تفکرات عمیق و فلسفی دارند تعامل میکنیم ناخودآگاه دیدگاه مان به مسائل عمیق تر میشود و زمانی که با آدمهای پرتلاش حشر و نشر داریم ناخودآگاه عمل گراتر میشویم. اگر با مدیران سیاسی- امنیتی دم خور باشید بعد از مدتی همه چیز را از نگاه سیاست و امنیت تحلیل میکنید.
تجویز راهبردی:
زمانی جملهای منسوب به چارلی چاپلین را خوانده بودم؛ افکار هر آدمی، میانگین افکار پنج نفری است که بیشتر وقت خود را با آنها میگذراند. پس خود را در محاصره افراد موفق قرار دهید.
*خوب برایم سوال پیش آمد که بخش زیادی از افراد دور و بر ما؛ خانواده، همسایه، فامیل، همکار معمولا انتخاب ما نیستند (محدودیت اول)، افراد موفقی که بتوانیم آنها را بیابیم و رابطه تنگاتنگ با آنها نیز داشته باشیم نیز کمیاب، دشوار و محدودند (محدودیت دوم).
برای غلبه بر این محدودیتها، شاید سه ایده زیر مفید باشد:
1- کتابهای خوب. کتابها عصاره دانش و شخصیت نویسندههای آن هستند. اگر خود را در کتابهای خوب، محاصره کنیم، آنگاه افکارمان رشد میکند. مخصوصا نوع خاصی از کتابها هستند که در مورد زندگی افراد موفق و مشهور در زمینه کاری شماست. حتما زندگی نامه آنها را بخوانید. این یک جور «همنشینی مجازی» است.
2- محفلهای خوب: ممکن است ما همیشه به آدمهای مورد نظرمان دسترسی نداشته باشیم. اما میتوانیم به صورت منظم در محافل و جمعهایی شرکت کنیم که با هدف ما همخوانی بیشتری دارد. به عنوان مثال اگر به شعر علاقهمندیم در شب شعر شرکت کنیم و اگر به کارآفرینی علاقهمند هستیم در رخدادهای استارت آپی. اگر بتوانیم در محیط کارمان نیز 3 تا 5 نفری که بیشترین تناسب با اهداف ما دارند را نیز انتخاب کنیم و با آنها تعاملات مداوم و منظم داشته باشیم آنگاه این یادگیری اُسمُزی اتفاق میافتد.
3- همکاران خوب، سه نفر کلیدی محیط کاری خود را با دقت انتخاب کنیم. محیط حرفهای ما شامل افراد زیادی است اما بعضی از آنها نقشی کلیدیتری دارند چراکه ما تعاملات بیشتری با آنها داریم. سه نفری که بیش از همه در محیط کار و فعالیت حرفهای با ما ارتباط دارند بیشترین تاثیر را در یادگیریهای اُسمُزی ما دارند. انتخاب و گماشتن دقیق این سه نفر تاثیری بسیار اساسی در حرفهای شدن ما دارد.
*نکته پایانی آنکه هر از گاه از خودمان بپرسیم اسفنج مان را در چه محیطی قرار دادهایم در محیطی که صحبت از ثروتاندوزی دیوانه وار است یا ثروت آفرینی شرافتمندانه؟ محیطی که صحبت از پارتی بازی و رانت خواری است یا تلاش صبورانه؟ محیطی که خوشبختی همگانی مطرح است یا خوشبختی فردى؟
* مواظب اسفنج زندگی تان باشید.
مکان اسفنجهای شما سرنوشت شما را تغییر میدهد.
“تو اول بگو با کیان زیستی
پس آنگه بگویم که تو کیستی!”
برگرفته از فضای مجازی
=====================
اصالت چیست؟
روزی در دُر گرانبهای پادشاه لکه سیاهی مشاهده شد هر کاری درباریان کردند نتوانستد رفع لکه کنند، هر جایی وزیر مراجعه کرد کسی علت را نتوانست پیدا کند تا مرد فقیری گفت من میدانم چرا دُر سیاه شده پس مرد فقیر را پیش پادشاه بردند او به پادشاه گفت در دُر گرانبهای شما کرمی هست که دارد از آن میخورد، پادشاه به او خندید و گفت ای مردک مگر میشود در دُر کرم زندگی کند. ولی مرد فقیر گفت ای پادشاه من یقین دارم کرمی در آن وجود دارد.
پادشاه گفت اگر نبود گردنت را میزنم و مرد بیچاره پذیرفت وقتی دُر را شکافتند دیدند کرمی زیر قسمت سیاهی رنگ وجود دارد. پادشاه از پاسخ او خوشش آمد و دستور داد او را در گوشهای از آشپزخانه جا دهند و مقداری از پس مانده غذاها نیز به او دادند.
روز بعد پادشاه سوار بر اسب شد و رو به مرد فقیر کرد و گفت این بهترین اسب من است نظرت تو چیست؟ مرد فقیر گفت بهترین در تند دویدن هست ولی یه ایرادی نیز دارد پادشاه گفت چه ایرادی؟ فقیر گفت در اوج دویدن اگر هم باشد وقتی رودخانه رادید به درون رودخانه میپرد.
پادشاه باورش نشد و برای امتحان اسب و صحت ادعای مرد فقیر سوار بر اسب از کنار رودخانهای گذشت که اسب سریع خودش را درون آب انداخت.
پادشاه از دانایی مرد فقیر متعجب شد و یک شب دیگر نیز او را در محل قبلی با پس مانده غذا جا داد و روز بعد خواست تا او را بیاورند.
وقتی نزد پادشاه آمد پادشاه از او سوال کرد ای مرد دیگر چه میدانی مرد که به شدت میترسید با ترس گفت: میدانم که تو شاهزاده نیستی، پادشاه به خشم آمد و او را به زندان افکند ولی چون دو مورد قبل را درست جواب داده بود پادشاه را در پی کشف واقعیت وا داشت و پادشاه نزد مادرش رفت و گفت ای مادر راستش را بگو من کیستم این درست است که شاهزاده نیستم؟
مادرش بعد کمی طفره رفتن گفت حقیقت دارد پسرم چون من و شاه بی بهره از داشتن بچه بودیم و از به تخت نشستن برادرزادههای شاه هراس داشتیم، وقتی یکی از خادمان دربار تو را به دنیا آورد تو را از او گرفتیم و گفتیم ما بچه دار شدیم و بدین طریق راز شاهزاده نبودن پادشاه مشخص شد.
پادشاه بار دیگر مرد فقیر را خواست ولی این مرتبه برای چگونگی پی بردن به این وقایع بود و به مرد فقیر گفت: چطور آن دُر و اسب و شاهزاده نبودن مرا فهمیدی؟
مرد فقیر گفت: دُر را از آنجایی که هر چیزی تا از درون خودش خراب نشود از بین نمیرود را فهمیدم و اسب را چون پاهایش پشمی بود و کُرک داشتند فهمیدم که این اسب در زمان کُره ای چون اسبها و گاومیشها یک جا چرا میکردن با گاومیشی اُنس گرفته و از شیر گاومیش خورده بود و به همین خاطر از آب خوشش میآید.
سپس پادشاه گفت اصالت مرا چگونه فهمیدی؟ مرد فقیر گفت: موضوع اسب و دُر که برایت مهم بودند را گفته بودم ولی تو دو شب مرا در گوشهای از آشپز خانه جا دادی و پاداشی به من ندادی.
و این کار دور از کرامت یک شاهزاده بود، و من هم فهمیدم تو شاهزاده نیستی….!!
آری اکثر خصایص، ذاتی است یعنی در خون طرف باید باشد اصالت به ریشه است.
*هیچگاه آدم کوچک بزرگ نمیشود و برعکس هیچوقت بزرگی کوچک نمیشود.
نه هرگرسنهای فقیراست! ونه هر بزرگی بزرگوار!
برگرفته از فضای مجازی
============================
اصالت کدام است؟
یکی از اصلی ترین پایههای شخصیت سالم، داشتن اصالت است.
این که حاضر به انجام هر كاری نیستید به این معنی نیست كه نمیتوانید!
به این میگویند “چهارچوب”!
چهارچوبی كه انسان برای خودش تعریف میكند و پایه و اساسش از “خانواده” شكل میگیرد…
انسانی كه چهارچوب دارد، “اصالت” دارد…
اصالت را نمیشود خرید، نه میشود ادایش را درآورد و نه میشود با بزك و دوزك بهش رسید!
اصالت یعنی..
دلت نمی آید خیانت كنی،
دلت نمی آید دل بشكنی،
دلت نمی آید دو رو باشی،
دلت نمی آید همنوع خودت را بازی بدهی….
این بی عرضگی نیست!
اسمش “اصالت است” …..
برگرفته از فضای مجازی
============================

اطلاعات مفید:
هنگام سکسکه
تا جایی که میتوانید نفس خود را حبس کنید و بعد به آرامی تنفس کنید .
ــــــــــــــــــــــــ
اگر در جاده به دنبال ناهار یا شام هستید، از جایی که کامیونها نگه داشته اند غذا بخورید.
ــــــــــــــــــــــــ
در مذاکرات تلفنی مهم ایستاده صحبت کنید،
ترشح آدرنالین بیشتر تسلط شما را بالا می برد.
ـــــــــــــــــــــــ
بچه دارشدن بعد از سی و سه سالگی موجب طول عمر زنان می شود .
ــــــــــــــــــــــ
خوردن یک موز برای صبحانه، باعث کنترل افسردگی، عصبانیت و کج خلقی در طول روز میشود.
ــــــــــــــــــــــ
مهم نیست چه سنی داری هنگام سلام کردن مادرت را در آغوش بگیر.
ــــــــــــــــــــــ
پشهها نمیگذارند راحت بخوابید؟
یک قرص ویتامین ب بخورید،
بدنتان در اثر خوردن ویتامین ب بویی میگیرد که پشهها دوست ندارند.
ــــــــــــــــــــــ
ابعاد گوشی موبایلتان را اندازه بگیرید، بعدا به عنوان خط کش به کارتان میآید.
ــــــــــــــــــــــ
اگر میخواهید آبریزش بینیتان قطع شود، زبانتان را به سقف دهانتان بچسبانید.
و یکی از انگشتانتان را بین دو ابرویتان ۲۰ ثانیه فشار دهید .
ـــــــــــــــــــــ
برای شستن ظروفی که غذای آنها کپک زده هستند از اسکاچ جداگانه استفاده کنید .
ـــــــــــــــــــــ
روی قابلمه آبِ در حال جوش، یک کفگیر بزرگ چوبی قرار دهید تا آشپزخانه بخار نکند.
ـــــــــــــــــــ
هنگامی که میدوید اگر به یک موضوع خاص فکر کنید مسافت بیشتری را طی خواهید کرد .
ــــــــــــــــــ
تا جایی که می توانید از نور روز استفاده کنید و چراغ روشن نکنید .
ــــــــــــــــــ
وقتی موبایلتان خیس میشود برای خشک شدن و سالم ماندن آن، چند ساعت درون برنج خام قرارش دهید.
ــــــــــــــــــ
کتاب را به نحوی مطالعه کنید که انگار می خواهید آن را نقد کنید،
با این روش مطالب در ذهنتان خواهند ماند .
ــــــــــــــــــ
قبل از خرد کردن پیاز ، آنرا ۱۵ دقیقه در فریزر بگذارید، دیگر چشمانتان نمیسوزد.
ــــــــــــــــــ
چند ساعت قبل از روشن کردن شمع، آنها را در فریزر قرار دهید تا کمتر اشک بریزند.
ــــــــــــــــــ
برای خنک شدن فوری، داخل مچ دستتان را زیر آب سرد گرفته و یا بر روی آن یخ بگذارید.
وقتی رگهای شما خنک شوند، بقیه بخشهای بدنتان خنک میشود.
ــــــــــــــــــ
پیاز و سیر بهترین خوراکیها برای سرعت بخشیدن به رشد مو هستند.
ــــــــــــــــــ
اضطراب و نگرانی سیستم ایمنی بدن را ضعیف میکند،
از همین رو وقتی نگران بیمار شدن هستید، احتمال بیمار شدنتان در واقع بیشتر میشود.
برگرفته از فضای مجازی
==========================
اگر مجبوری …
اگر برای بدست آوردن پول مجبوری دروغ بگوبی و فریبکاری کنی، تهیدست بمان !
اگر برای بدست آوردن جاه و مقامی باید چاپلوسی کنی و تملّق بگویی، از آن چشم بپوش !
اگر برای آنکه مشهور شوی، مجبور میشوی مانند خائنان خیانت کنی، در”گمنامی” زندگی کن !
بگذار دیگران پیش چشم تو با دروغ و فریب ثروتمند شوند، با تملّق و چاپلوسی شغلهای بزرگی را به دست آورند و با خیانت و نادرستی شهرت پیدا کنند، تو گمنام و تهیدست و قانع باش !
زیرا اگر چنین کنی، تو سرمایهای را که آنها از دست دادهاند، به دست آوردهای و آن “شرافت” است …!
برگرفته از فضای مجازی
========================
قلم بسيار زيباى : عرفان نظر اهارى
کرونا که چیزی نیست…….
هر ویروسی برای آنکه خودش را تکثیر کند به بدنی محتاج است، به میزبانی که پذیرایش باشد. ویروس اگر بر در و دیوار بماند و کسی به او دست نزند، سرانجام از بین خواهد رفت. هر رذیلتی نیز به بدنی محتاج است، به تنی که آن را در خود جا بدهد.
دروغ اگر روی زمین افتاده باشد و کسی آن را بر ندارد، خواهد مرد. اما دروغ را که در دهان میگذاری جان میگیرد؛ دروغ را که میگویی زنده میشود و خودش را میسازد و تکثیر میکند و سرایت میکند از این دهان به آن دهان.
نفرت اگر روی زمین افتاده باشد، خودش خواهد مرد اما وقتی آن را بر میداری و در دلت میگذاری، از تو تغذیه میکند تا بزرگ شود. حیات او ممات تو خواهد شد. تنت میزبان نفرت میشود. او تمام تو را میخورد تا زنده بماند. تو هر روز متنفرتر و متنفرتر میشوی تا نفرت جان بگیرد. تو میمیری تا نفرت زنده بماند.
حسادت هم همین است، خشمگینی و کینهورزی و بدخواهی و حیلهگری و دسیسه چینی و بیرحمی و بداندیشی هم همینطور است. همهشان بدن میخواهند، میزبان میخواهند. جسمی میخواهند تا آن را بخورند، روحی میخواهند تا سوارش شوند.
آنها تنت را میخورند، روحت را میخورند، قلبت را میخورند، جانت را میخورند. بعدها جنازهات را هم خواهند خورد.
حالت خوش نیست؟ شاید که بیماری.
بدنت را نگاه کن، روحت را، جانت را، روانت را، قلبت را، ببین کدام رذیلت در تو جا خوش کرده است.
ببین میزبان کدامینی؟
خوب بودن، ماجرای ترس از دوزخ و طمع بهشت نیست. قصه ثواب و عقاب نیست. شریعت نیست، طریقت هم نیست. خوب بودن همان عقلانیت است. همان سلامت است.
خوب بودن این است که نگذاری رذیلتها در تنت تکثیر شوند، این است که نگذاری روحت میزبان ناراستیها باشد.
حالت خوب میشود اگر جانت مزرعه پلشتیها نباشد.
کرونا که چیزی نیست…..
برگرفته از فضای مجازی
=========================

امروزه فنلاند بنا به نظر اکثر کارشناسان از “پیشرفته ترین” دولت – ملت های روی زمین به حساب می آید. شاید بپرسید چگونه؟
به دلایل زیر:
۱. تنها کشور منطقه یورو است که از دیدگاه اعتبار و درستی سنجی، دارای درجه فوق تصور (AAA) است؛ این یعنی موقعیت بسیار پایدار. رکوردی دیوانه کننده و منحصر به فرد در جهان!
۲.. از دیدگاه “شاخص فساد”، فنلاند به همراه دانمارک و نیوزلند، از پاک ترین کشورهای جهان محسوب می شود و مسوولین اش بسیار درستکار و شرافتمند هستند. (یعنی اصلا” در این کشور هیچ دزدی و اختلاسی وجود ندارد!)
۳. با بیش از ۳۸۰۰۰ دلار آمریکا درآمد سرانه، در شمار مرفهترین کشور های جهان است.
۴. امید به زندگی در زنان این کشور ۸۵ و در مردانش بالای ۸۲ سال است.
یک رکورد شگفت انگیز..!!
۵. دارای سیستم سرتاسری تلویزیونی دیجیتال است، سالهاست که آنالوگ در این کشور از رده خارج شده است.
۶. فنلاند به همراه با نیوزلند، بیش از ۱۰۰ سال است که زنانش از حق رای و حق انتخاب و از تمام حقوق مساوی با مردان برخوردارند.
۷. رشد سالانه جمعیت در این کشور، تنها اندکی بالاتر از صفردرصد است.
۸. دارای بهترین و کامل ترین و پربازدهترین نظام آموزشی جهان است.
۹. در شاخص توسعه انسانی در چند دهه اخیر، فنلاند همواره رتبهاش بین یکم تا دهم بوده است.
۱۰. در فنلاند شمار سوناها و استخر بیش از تعداد خودروهاست.!
۱۱. در فنلاند از هر ۱۰۰ بطری شیشه مایعات دور ریز، همه ۱۰۰ تای آن بازیافت میشوند و از هر ۱۰ بطری پلاستیکی نیز، ۹ بطریاش بازیافت میشود.
۱۲. اگر قصد دارید با خودروی خود در سال 2030 میلادی به فنلاند سفر کنید، دچار مشکل میشوید! چون آن زمان تمام خودروها در فنلاند با انرژی پاک تغذیه میشوند و پمپ بنزینی دیگر در این کشور وجود نخواهد داشت.!
۱۳. آموزش عالی تا مقطع دکترا در این کشور، حتا برای دانشجویان خارجی رایگان است.
۱۴. کشور فنلاند دارای معتبرترین گذرنامه بین المللی است. تقریبا” در همه جا بدون ویزا از شهروندان فنلاندی استقبال میشود.
۱۵. بیش از ۹۷ درصد از مردم فنلاند از ادیان ابراهیمی هیچ اطلاعاتی ندارند، اما اکثریت آنان تنها معتقدند که خدایی قطعا” موجودیت دارد و در سراسر این کشور تنها یک کنیسه و چهار کلیسا وجود دارد که غالبا” خلوت و بدون مراجعه کننده است!
۱۶. در فنلاند بیش از ۱۶ هزار کافه موسیقی و سالنهای رقص و آواز و هنرهای تجسمی وجود دارد که عموما” پر رفت و آمد و شلوغ است.
۱۷. دادگاهها در اکثر شهرهای این کشور از خلوت ترین ادارات و در برخی از شهرها، جمعآوری و تبدیل به کتابخانه شده است.!
۱۸. هر شهروند فنلاندی به محض تولد به حکم قانون تحت نظر یک پزشک متخصص، یک روانشناس، یک مربی ورزشی و یک وکیل حقوقی می شود.
۱۹. هر شهروند فنلاندی در طول زندگی خود دوبار حق دارد نام کوچک یا نام خانوادگیاش را به دلخواه تغییر دهد.
۲۰. هر شهروند فنلاندی این حق را دارد که پس از رسیدن به سن قانونی صاحب شغل شود، در غیراینصورت دولت موظف است او را دارای شغلی متناسب با تخصص و تحصیلاتش یا او را تامین مالی کند.
این ها وَهم و خیال نیست؛
امروز این یادداشت شما را به بهشت دموکراسی فراخوانده است.
کشورهای چون فنلاند، نروژ، و دانمارک از صدرنشینان جدول کشورهای خوشبخت جهاناند. کشورهایی که مذهب در آنها دارای کمترین نقش است و از بیآزارترین کشورهای دنیا محسوب میشوند.
کارشناسان علوم اجتماعی دو دلیل عمده را در خوشبختی مردمان این کشورها برمیشمارند:
۱. تمامی تصمیم سازیها و تصمیم گیریها در تمامی حوزهها در این کشورها تنها با رهیافتهای عقلی و علمی است.
۲. به وجوه احساسات آدمیان بهای درخوری می دهند.
برگرفته از فضای مجازی
==============================
انسان بودن هزینه سنگینی دارد.
کسی که دربارۀ پول و دستمزدش زیاد اصرار نمی کند و خیال می کند دیگران انصاف دارند، احمق نیست، مناعت طبع دارد.
کسی که به موقع میآید و برای با کلاس بودن، عدهای را منتظر نمیگذارد، احمق نیست، منظم و محترم است.
کسی که برای حل مشکلات دیگران به آنها پول قرض میدهد یا ضامن وام آنها می شود و به دروغ نمیگوید که ندارم و گرفتارم، احمق نیست. کریم و جوانمرد است.
کسی که از معایب و کاستیهای دیگران، در میگذرد و بدیها را نادیده میگیرد، احمق نیست. شریف است.
كسی كه در مقابل بیادبی و بی شخصيتی ديگران با تواضع و محترمانه صحبت مي كند و مانند آنها توهين و بد دهنی نمیكند، احمق نيست. مودب و باشخصيت است.
کسی که به حرفهای پشت سرش زده میشود اهمیت نمی دهد, بی خبر نیست صبور و با گذشت است.
انسان بودن هزينه سنگينی دارد.
برگرفته از فضای مجازی