پییٍر یِی (به یاد پدر)
رفیقُن، هَـرجا دَرین، سٍمٍنییُن یِـی ناکٍرین
هَری چُن وَختی سٍمَن بِین و، خیشُن یِی ناکٍرین
رفقا، هرکجا هستید، سمنانیان را فراموش نکنید
هَر از گاهی به سمنان بیائید و اقوام را فراموش نکنید
هَروَختی هُم مٍرٍسین، یادی سٍمٍنی هَم دَبین
سٍمٍنی بائین هٍکاتی، کو زٍفُن یِـی ناکٍرین
هر وقت به هم میرسید، به یادِ سمنان هم باشید
به زبان سمنانی حرف بزنید، که زبان را فراموش نکنید
مٍگٍتُن هَمـا زٍفُن نٍرکِـه وُ نٍـرکَـن سٍمٍنـی
وَچُنَم سٍمٍنی بائین، رَفیقُن، یِـی ناکٍرین
اگر میخواهید زبان ما وَرنیفتد و سمنانیها وَر نیفتند
با بچهها هم سمنانی حرف بزنید رفقا، فراموش نکنید
هَمـا هَمَـه، تَعَـصُّب بٍـه سٍمٍنـی داریـن
وَلی بَعضییُن تَعَصُّب، اَ مایون یِـی ناکٍرین
همه ما تعصّب (علاقه) به سمنان داریم
ولی تعصّبِ بعضیها را، من میگویم فراموش نکنید
ای اَزون آدٍمی کوشٍما هَمَـه ژو مٍشناسین
مو پییَه با، هَما شَهری پَهلٍوُن، یِـی ناکٍرین
یکی از آن افرادی که همه شما او را میشناسید
پدرم بود، پهلوان شهر ما، فراموش نکنید
سٍمنی پَهلٍوُنی، حَسَن با وُ یَدالله وُ عَبدُلَلی
حیفَه ژون یِی واکٍرین، هِچ پَهلٍوُن یِی ناکٍرین
پهلوانهای سمنان، حسن بود و یدالله و عبدالعلی (1)
حیف است فراموششان کنیم، هیچ پهلوانی را فراموش نکنید
مو پییَه تـا زَنـدَه با، هَمٍش رَفیقُن یِـی دَبا
شٍما هَم هَرجا دَرین، سٍمٍنییُن یِی ناکٍرین
پدرم تا زنده بود، همیشه به یاد رفقا بود
شما هم هرکجا هستید، سمنانیان را فراموش نکنید
مو پییَه، سٍمٍنی با وُ، سٍمٍنی شٍعـری ماتِش
سٍمٍنی قَـدرَه بَزُنین، ژو زٍفُـن یِـی ناکٍرین
پدرم سمنانی بود و به سمنانی شعر می گفت
قدر سمنان را بدانید و زبانش را فراموش نکنید
مو پییٍر، اَگٍر بَذونین، فارسی هَم شٍعری ماچی ژو
سٍفارٍش هَمٍش اٍن با، دبیرون یِـی ناکٍرین
پدرم، اگر بدانید، به فارسی هم شعر میگفت
سفارشش همیشه این بود، دبیران را فراموش نکنید
اَیَم آرو کو ژو پیرون، هَرای وَختی ای چی مایون
وزیری یی سٍمٍنی یون، مو شٍعرون یِی ناکٍرین
من هم امروزه که پسرش هستم، هَر از گاهی چیزی میگویم
وزیریِ سمنانی هستم، شعر من را فراموش نکنید
ذبیح الله وزیری «وزیری سمنانی»
1378/10/17
توضیح مربوط به سطر ششم :
1 = حسن: پهلوان محمدحسن الهی پناه (نمدمال)
2 = یدالله: پهلوان یدالله خُدّام عباسی (چلنگر)
3 = عَبدُلَلی: پهلوان عبدالعلی وزیری (کارمند اداره دارائی سمنان)
شعر به یاد پدر با صدای ذبیحالله وزیری
=========================================
زَندٍگی مٍوّییٍرِه (زندگی میگذرد)
زَندٍگی مٍوْییٍرِه، بـا مو وُ تَـه
زَندٍگی مٍوْییٍرِه، بـی مو وُ تَـه
زندگی میگذرد، با من و تو
زندگی میگذرد، بی من و تو
زَندٍگی مٍوْییٍرِه، اَگٍرگییابیت
زَندٍگی مٍوْییٍرِه، گٍر نَگییابیت
زندگی میگذرد، اگر خواسته باشی
زندگی میگذرد، اگر نخواسته باشی
اٍسَه کو زَندٍگی دارِه مٍوْییٍرِه
چٍرَه با خایری وُ خوشی نَوْییٍرِه؟
حالا که زندگی دارد میگذرد
چرا با خوبی و خوشی نگذرد
اٍن دو روزی زٍندٍگانی، تو بیا، مو دٍلی هُمرا
بییا تا، سٍمَن پی بایین، بیا تا، سٍمٍنی بایین
این دو روز زندگانی، تو بیا همراه من باش
بیا تا از سمنان بگوئیم، بیا تا سمنانی بگوئیم
زَندٍگی مٍوْییٍرِه، با دادَه بیداد
زٍندٍگی مٍوْییٍرِه، بی دادَه بیداد
زندگی میگذرد، با داد و بیداد
زندگی میگذرد، بی داد و بیداد
زَندٍگی مٍوییٍرِه گٍرخیلی دٍربیت
زَندٍگی مٍوییٍرِه گٍر کو نٍدٍربیت
زندگی میگذرد، اگر خیلی داشته باشی
زندگی میگذرد، گر نداشته باشی
اٍسَه کو زَندٍگی دارِه مٍوْییٍرِه
چٍرَه با خایری وُ خوشی نَوْییٍرِه؟
حالا که زندگی دارد می گذرد
چرا با خوبی و خوشی نگذرد
اٍن دو روزی زٍندٍگانی، تو بیا، مو دٍلی هُمرا
بیا تا، سٍمَن پی بایین، بیا تا، سٍمٍنی بایین
این دو روز زندگانی، تو بیا همراه من باش
بیا تا از سمنان بگوئیم، بیا تا سمنانی بگوئیم
ذبیح الله وزیری (وزیری سمنانی)
1392/03/22
خوانش شعر زندگی میگذرد با صدای ذبیحالله وزیری
=========================
ای خاطره: (یک خاطره)
دٍلَه ای انجمنی بٍشابییون
ژونَه باتَن کو اَ، سٍمٍنییون
به یک انجمنی رفته بودم
به آنها گفتم که من، سمنانی هستم
چُندی جُملِه وُ مَثٍلی نٍمینَه ژونَه باتَن
تا بَذونَن کوسٍمٍنی کُمینَه
چند جمله و مثل، برای نمونه به آنها گفتم
تا بدانند که زبان سمنانی کدام است
بَضییُن بات چٍرَه سٍمٍنی مایین؟
اٍنجو ایرانَـه، مٍگی فارسی بایین
بعضیها گفتند چرا سمنانی میگوئید؟
اینجا ایران است، باید فارسی بگوئید
تو بَذون، سٍمٍنی نییَن کو ماین
هَُشتُن پی هِچّی نَِدارَن کو مایَن
تو بدان، سمنانی نیستند که میگویند
از خودشان هیچ ندارند که بگویند
هَمٍنی بالا، حَسودی مـاکٍرَن
سٍمٍنی نٍواتّییُن، حُکم ماکٍـرَن
به خاطر همین، حسودی میکنند
سمنانی نگفتن را، حکم میکنند
هَمارَم مـایَن نـوایین سٍمٍنی
وارزی بایَن، هَمـا اِیین سٍمٍنی
به ما هم میگویند سمنانی نگوئید
بگذار بگویند، ما سمنانی هستیم
هَمَه جا وُ هَمَه وَخت و هَمَه رو
چِه بو اٍنجو، چٍه بو اونجو، هَما مایین سٍمٍنی
همه جا وُ همه وقت و همه روزه
چه باشد اینجا چه باشد آنجا ما سمنانی میگوئیم
سٍمٍنی زفُن، هما سٍمٍنییُن، هوّییٍتَه
هِچ سٍمٍنی راضی نییَه ژو هوّیت، بَبو لَتَه پَتَه
زبان سمنانی، هویّت ما سمنانیانست
هیچ سمنانی راضی نیست که هویّتش لت و پار بشود
اَگَه شٍما وَچُن و، هَما وَچُن، یِی نگیچی
شٍما دٍلی نُگییِچی وُ، هَما دٍلی نَگییِچی
اگر بچه های شما و، بچههای ما یاد نگرفتهاند
دلتان نخواسته و دل ما نخواسته
آروئین رو، هَما وَچُن کو مٍگی سٍمٍنی هٍکاتّیهاکٍرَن
دیگَه ژون ریی مَنٍدِه، یِی نگیچیشُن، هَما پی پَردَه دارَن
امروزه روز، بچههای ما که میخواهند سمنانی حرف کنند
دیگر خجالت میکشند، یاد نگرفتند، با ما رودروایسی دارند
اَگَه شٍما مٍگٍتُن نٍرکِه بٍه اٍن رِیکی زٍفُن
سٍمٍنی رَه سٍمٍنی با، تا کو جینگَه دَکٍرِه رِیکِه زٍفُن
اگر شما میخواهید که وَرنیفتد به این زودی زبان
با سمنانی، سمنانی بگو، تا توانی پیدا کند، راه بیفتد زبان
هَما هَمَه مِذوُنین، ضَلٍرکو هرجا پی بَرین، مُنفٍعٍتَه
ما همه میدانیم، ضرر را از هرکجا بگیرید، منفعت است
پَس بِین هٍمّت هاکٍرین،
پس بیائید همّت بکنیم
آرو پی با هُمدیگٍرون، سٍمٍنی هٍکاتّیهاکٍرین
از امروز با یکدیگر سمنانی حرف بزنیم
شٍما هَمَه مِذوُنین، وزیری هَمیشَه باچی، بازَم مایِه
شما همه میدانید، وزیری همیشه گفته، باز هم میگوید
هَما بِین آروم آروم،
ما بیائیم آرام آرام،
هَمَه جا وُ هَمِیی هُمشَرییُنَه، هَمَه بایین سٍمٍنی
همه جا وُ با همه همشهریان، همه سمنانی بگوئیم
بیا تا، سٍمَن پی بایین، بیا تا، سٍمٍنی بایین
بیا تا از سمنان بگوئیم، بیا تا، سمنانی بگوئیم
ذبیح الله وزیری«وزیری سمنانی»
1398/09/22
شعر یک خاطره با صدای ذبیحالله وزیری
============================
دلنوشتههای دوبیتیگونه سمنانی:
زٍمٍستُن بٍشا وُ، نُوْرو بییٍما
اَگِه اون مَنٍشا، اٍن مٍنّییٍما
چٍه خای ْبا اون بٍشا وُ اٍن بییٍما
تو هَم بیا، نَشا، نُوْرو بییٍما
ترجمه:
زمستان رفت و، نوروز آمد
اگر آن نمیرفت، این نمیآمد
چه خوب شد آن رفت و این آمد
تو هم بیا، نرو، نوروز آمد
خوانش شعر با صدای ذبیحالله وزیری
=================
ُنــوْرو بییٍما، رَزی گُلٍستُن بٍبیـچَن
وٍلَی، وییَه داری،پُری وَلگُن بٍبیچَن
وِیمی وُ، شیللٍکَه داری، هَمَه گوفکی دارن
نَرگٍس و، لالَه وُ سُنبُل، هَمَه شادُن بٍبیچَن
ترجمه:
نوروز آمد، باغها گلستان شدهاند
گُلها، درختانِ بید، پُر از برگ شدهاند
درختان بادام و زردآلو، همه شکوفه دارند
نرگس و، لاله وُ سنبل، همه شادان شدهاند
سمنان: نوروز 1385
=================
جٍوْوُنی چٍه خای با، ریکَه بٍوْیٍرد
هَما دٍل پاکی اُوْ با، رِیکَه بٍوْیٍرد
تا بٍشّیون کو بَفٍمون کُجَه دَرون
مو دَس پی بَربٍشا وُ رِیکَه بٍوْیٍرد
سمنان: نوروز 1385
ترجمه:
جوانی چه خوب بود، زود گذشت
دل ما پاک آب شد، زود گذشت
تا رفتم که بفهمم کجا هستم
از دستم در رفت و زود گذشت
=================
بیا دَدَه جان، سٍمٍنی با، هرچی کو ما
هرجا کو مٍشَه، سٍمٍن پی با، هرچی کو ما
مٍگَـه نٍرکٍن سٍمٍنی وُ نٍرکِـه تَه زٍفُن
وَچُنَه، سٍمٍنی رَه، سٍمٍنی با، هـرچی کو ما
سمنان: 1387/11/15
ترجمه:
بیا برادر جان، سمنانی بگو، هرچه که میگوئی
هر کجا که میروی، از سمنان بگو، هرچه که میگوئی
میخواهی که سمنانیان وَر نیفتند و وَر نیفتد زبان تو
با بچهها، با سمنانیان، سمنانی بگو، هرچه که میگوئی
=================
بییـا سٍمٍنـی، سٍمٍنـی بائیـن اَ وُ تو
چٍه سٍمَن دَبین، چٍه جایی دیگَه اَ وُ تو
هِشوَخت، سٍمٍن و سٍمٍنی پی سیوا نابین
تا یِه ناکٍـرین، سٍمٍنـی باتّییُن، اَ وُ تو
تهران: 1387/11/18
ترجمه:
بیا سمنانی، سمنانی بگوئیم من و تو
چه سمنان باشیم، چه جای دیگر من و تو
هیچگاه، از سمنان و سمنانیان جدا نشوید
تا فراموش نکنیم، سمنانی گفتن را من و تو
=================
آدم مَنگی وٍلٍنگَه واز بو
یا اٍنی کو هَرکینَه بٍساز بو
آدم نباید ولنگ و واز باشد
یا این که با هر کس بساز باشد
آدم مٍگی خیلی جَمَه جور بو
نه اٍن کو ژو دَستَه پِی دراز بو
آدم باید خیلی جمع و جور باشد
نه آن که دست و پایش دراز باشد
1394/01/20
====================================================
دلنوشته ای برای کودکان:
نُورو بییٍما ( نوروز آمد )
نُوْرو بییٍما، بَعدی زٍمٍستُن
بُهارَه اٍسَه، بَعدَم تُووٍستُن
تُووٍستُنی بَعد، مٍبو، پاییز
پاییزی پَشی اِییَه زٍمُستُن
بَعدی ژو مٍبو دوباره نُورو
پَس نُورو مٍبو بَعدی زٍمٍستُن
اسفند ماه 1395
ترجمه:
نوروز آمد، بعد از زمستان
بهار است حالا، بعد هم تابستان
بعد از تابستان، پائیز می شود
پشت سرِ پائیز، زمستان است
بعد از آن دوباره نوروز می شود
پس نوروز بعد از زمستان است
ذبیحالله وزیری (وزیریسمنانی)