شخصی اسبی داشت و سگی، به هر کجا که میخواست برود سوار بر اسب میشد و سگ به دنبال اسب میدوید. روزی این شخص سوار بر اسب به شهر میرفت و مثل همیشه سگش به دنبال اسب میدوید. در میانه راه ناگهان سگ به جلوی اسب دوید و پارس کرد و نمیگذاشت که اسب برود. صاحب اسب، اسب را تندتر راند، ولی سگ ول کن نبود و مدام جلوی اسب میآمد و پارسکنان مانع از پیش رفتن اسب میشد. صاحب سگ فکر کرد که شاید سگش مرضِ هاری گرفته است، به همین دلیل تفنگش را در آورد و به طرف سگ شلیک کرد، سگ زخمی شد و به رفتن ادامه نداد و برگشت. اسب به راه خود ادامه داد، سوار خواست از خورجین اسب چیزی
بردارد. وقتی دستش را به پشت سرش برد خورجین را پیدا نکرد. متوجه شد که خورجین اسب بین را افتاده است. لذا برگشت تا خورجین را پیدا کند. به محلی رسید که خورجین افتاده بود. صاحب سگ مشاهده کرد که سگ زخمی خورجین را بغل کرده و روی آن مرده است. صاحب سگ تازه متوجه شد که سگ با پارس کردن و جلوی اسب را گرفتن، قصد داشته تا صاحبش را متوجه افتان خورجینش کند. اینجا بود که صاحب سگ گفت: درست گفتهاند که وفای سگ بیشتر از آدمیزاد است.
================================================

در مراسم نکوداشت روز سی اُم دی ماه 1403
مختصری از چگونگی ثبت ملی زبان سمنانی در یکی از روزهای اوایل دی ماه 1394 آقای مهندس احسان ابراهیمیان تلفنی با اینجانب تماس گرفته