
(تعدادی از شرکتکنندگان در همایش قومسشناسی)
===============================
چهارمین همایش قومسشناسی
فرهنگ مردم و ضربالمثلهای رایج در زبان سمنانی
و مقایسه بعضی از آنها با ضربالمثل های سایر اقوام و ملل
فرهنگ عامه یا فرهنگ مردمی، که به آن فولکلور هم گفته میشود از دو کلمه لاتینی «فولک (Folk)» به معنای «توده مردم» و به طور کلی «عوام»، در برابر «خواص»، که نخبگان و فرهیختگانِ جامعه باشند، قرار میگیرد و «لور» (Lore) به معنای «دانش، ادب و مجموعهای از معارف و دانستنی های غیر تخصّصی»، گرفته شده است.
این اصطلاح، عملاً در تمامی زبانهای اروپایی پذیرفته شده، اما معنای آن، همواره دچار تغییر بوده است. محقّقان، ابتدا «فولکلور» را فقط شامل ادبیات توده، مانند: قصهها، افسانهها، آوازها، ترانهها، مثلها، معمّاها میدانستند. کم کم سنّتهایی که به طور شفاهی آموخته میشود و آنچه مردمان در زندگی خارج از دبستان فرا میگیرند نیز جزو آن گردید. چندی بعد، اعتقادات، اوهام و پیشگوییهای راجع به وقت، نجوم، تاریخ طبیعی، طب و آنچه دانش توده نامیده میشد را نیز به این علم افزودند. سپس آداب و سنن و رسومی که راجع به هر یک از مراحل زندگی بود، مانند: تولد، کودکی، جوانی، زناشویی، پیری، مرگ، سوگواری، جشنهای ملی و مذهبی و نیز عاداتی که مربوط به زندگی عمومی میشود، از جمله تمام پیشهها و فنونِ توده مردم را نیز جزو فولکلور به شمار آوردند؛ اما اگر بخواهیم «فولکلور» را در یک جمله کوتاه و کامل تعریف کنیم، باید چنین بگوییم که: «فولکلور، دانشِ آشنایی با پرورش غیر رسمی اکثریت است، در مقابل پرورش نهادهای رسمی آموزش و تربیت، در میان یک ملت متمدن».
مَثَل، یکی از ارکان فرهنگ عامّه و فرهنگ شفاهی مردم است که در همه جوامع بشری وجود دارد. گاه شباهت معنائیِ یک مثل از قومی، با مثل قوم دیگر به قدری است که گویا هر دوی آنها از یکجا سرچشمه گرفتهاند. همانطوری که گفته شد، مَثَل، بخشی از آداب و رسوم و سنن و ارکان فرهنگ عامّه و فرهنگ شفاهی مردم است که در همه جوامع بشری وجود دارد. گاه شباهت معنائیِ یک مثل از قومی، با مثل قوم دیگر به قدری است که گویا هر دوی آنها از یکجا سرچشمه گرفتهاند.
مَثل، گفتار کوتاهی است با معنایی حقیقی، عمیق و اندرزگونه، دارای مصادیق متعدد که موضوع یا رویداد مورد مجادله و بحث را به آن تشبیه میکنند. مثل، چکیده افکار پیشینیانِ هرقوم و ملّتی است. هر گاه پژوهشگری قصد بررسی افکار یا دانشِ قومی را داشته باشد، مسلماً به آداب و رسوم آن قوم توجه میکند. مثل، بخشی از آداب و رسوم شفاهیِ هرقوم و ملتی است.
اصولاً مثل ریشه در واقعیت زندگی دارد. گاهی جنبه پند و اندرز، گاهی حکمت، و گاهی هم جنبه اعتقادی و خرافی پیدا میکند. به هرحال به عنوان مدرکی قوی، قابل لمس و قابل قبول همگان است که به هنگام صحبت کردن، به آن متوصل میشوند و به نوعی میتوان گفت که ختم کننده کلام است. بعضی مثلها دارای ریشه تاریخی هستند و بعضی هم نشأت گرفته از اتفاقی است که بدون دانستن آن اتفاق، شاید آن مثل، قابل درک نباشند. مثل را میتوان به موجود زنده تشبیه کرد که هم متولد میشود و هم در اثر عدم کاربرد و به فراموشی سپردن، میمیرد. گاهی مصرعی یا تک بیتی از شعر شاعری تبدیل به مثل می گردد. ضربالمثلها در جامعه کاربرد وسیعی داشته و بعضی از آنها نیز کاربرد چندگانه دارند. مثلها به مانند سایر عوامل فرهنگ عامه به دلیل تبادل فرهنگها، با تغییراتی به جوامع دیگر منتقل میگردند.
در کنار «مثل»، «اصطلاح» و«کنایه» هم کاربرد فراوانی دارد. اصطلاح، واژه، عبارت یا الفاظی است که میان گروهی خاص یا در دانشهای گوناگون به کار میرود و تعریف معینی دارد مانند: اصطلاحات پزشکی، اصطلاحات عرفانی، اصطلاحات فیزیک یا شیمی. این قبیل اصطلاحات متداول شدن لفظی در معنایی خاص است. امّا اصطلاحاتِ عامیانه، سخن مبهمی است آمیحته به طنز، ریشخند، تحقیر یا توهین و طعنه. که با معنا و قصد خاصی به طور غیر آشکار و پوشیده گفته میشود. اصطلاحات بیشتر جنبه تشبیهی دارند که به نمونهای از آنها اشاره میشود.
وقتی می خواهیم بگوئیم که فلان کار ارزش این همه زحمت را نداره اصطلاحا میگوییم:
& : مورچه چیه که کلهپاچش باشه.
سابق بر این جمعیت کم بود و خانه زیاد. هرکسی که خانه نداشت هرجایی که دلش میخواست خانه اجاره میکرد. به همین دلیل اصطلاحا میگفتند:
& : اجارهنشین و خوشنشین
====================
امّا، کنایه کدام است؟
کنایه اشاره به موضوعی یا مطلبی خاص دارد. مثلاً وقتی میخواهیم بگوئیم که هزینه تعمیرِ یک وسیلهای نزدیک به قیمت اصلی آن است میگوئیم:
& : آفتابه خرجِ لئیمه.
یعنی هزینه لئیم کردن آفتابه تقریباً معادل خود آفتابه است.
وقتی زرق و برق یک چیزی بیشتر از خاصیتش باشد میگوئیم:
& : شام و ناهار هیچی، آفتابه لگن هفت دست.
بعضی ضربالمثلها ریشه اعتقادی و خرافی دارند. اصولا هرچیزی که پایه و اساسِ علمی نداشته باشد، خرافه محسوب میشود. مثلاً معروف است که میگویند:
& : اگر زن آبستن، درکوچه سنجاق قفلی پیدا کنه، بچهاش دختره و اگه سوزن پیدا کنه، بچهاش پسره.
& : هرکسی تو خواب ببینه که مرده، عمرش زیاد میشه.
این مقاله در نظر دارد با بیان مَثلهای سمنانی یا مثلهای رایج در زبان سمنانی و مقایسهِ معناییِ بعضی از آنها با مثلهای سایر شهرهای ایران یا سایر ملل به همراه داستان بعضی از مثلها بپردازد.
از آنجایی که ممکن است خواندن ضربالمثلهای زبان سمنانی برای افراد غیر بومی مشکل باشد، لذا نسبت به آوانگاری لاتین آنها نیز اقدام شده است.
همان طور که میدانیم مصوتها حروف صامت را صدا دار میکنند. یکی از مصوتهای پرکاربرد در زبان سمنانی مصوتی است که با کسره شروع و با فتحه ختم می گردد (-َِ ) مانند کلمه: «بَِشا» و «بَِشییَه» یعنی «رفت»، «بییَِما» و «بییَِمییَه» یعنی «آمد»، یا: «مَِشو» یعنی «می رود». که علامت آوانگاری لاتین این مصوت خاص، این علامت ( ε ) است. در نتیجه آوانگاری این چهار واژه چنین خواهد بود: «بَِشا bεŝâ» و «بَِشییَه bεšiya»، «بییَِما biyεmâ» و «بییَِمییَه biyεmiya»، «مَِشو mεŝu»، سایر حروف آوانگاری لاتین که در این مقاله مورد استفاده قرار گرفتهاند بدین شرح هستند: مصوتهای مرسوم در فارسی « اَ a » ، « اِ e »، « اُ o »، « آ â » ، « او u »، « ای، ئی، عی i »، و مصوتهای سمنانی « اُوْ ow » و همچنین مصوت پرکاربرد « -َِε ». حروف قراردادی آوانگاری لاتین « چ č » ، « خ x » ، « ژ ž » ، «ش š » ، «غ، ق q» و «همزه و ع , » برای بقیه حروف الفبای فارسی، از همان حروف انگلیسی متداول استفاده شده است.
========================
اینک به اصل مطلب پرداخته میشود:
&& : اَگَه اَلِّه دَِمبال بَشَه، سَری کویی مَِرَِس، کَِلِین دَِمبال، شَخَه رَزَه.
aga alle dεmbâl baŝa sari kuyi mεrεs , kεlen dεmbâl, ŝaxaraza
: اگر به دنبال عقاب بروی، به بالای کوه میرسی، به دنبال کلاغ، به شاخ ریز «منجلاب».
: این مثل اشارهای دارد به انتخاب دوست یا مربی که اگر فرد آگاه و صالحی باشد، تو را به سر منزل مقصود میرساند، ولی اگر آگاه نباشد تو را به منجلاب میکشاند. همچنین مریدی موفق میشود که مرادی فهیم و نیک اندیش داشته باشد. به همین دلیل گفتهاند: اگر شیری رهبر گله گوسفند باشد بهتر است تا گوسفندی رهبر گله شیر.
مثل فارسی: همنشین تو از تو به باید /// تا تو را عقل و دین بیفزاید.
مثل افغانی: هر که پیِ بانگ کلاغ رود، به خرابه افتد.
«ضربالمثلهای دری افغانی.ص 193»
مثل مصری: اگر از جغد متابعت کنی، به ویرانهات خواهد برد.
مثل تازی: اگر زاغ را رهبر خودنمایی، به سوی لاشهها و مردار رهنمون خواهی شد.
«گلچینی از ضربالمثلهای جهان. ص 49، 7»
========================
&& : آدمی بی پیلی هُشتُن دَِلَه شهری یَم غریبه.
âdεmi bi pili hošton dεla šahri yam qariba.
: آدم بی پول در شهر خودش هم غریب است.
: این مثل در مقام آگاهی و در مذمّت بیپولی و نداری گفته میشود. بدیهی است که بیپولی خودی خود انسان را در انزوا قرار خواهد داد و آن گاه است که انسان احساس غربت میکند. سعدی میفرماید:
منعم به کوه و دشت و بیابان غریب نیست /// هرجا که رفت خیمه زد و بارگاه ساخت
و آنرا که بر مراد جهان نیست دسترس /// در زاد و بوم خویش غریب است و ناشناخت
مثل فارسی:
ای زر، توئی آن که جامع لذّاتی /// محبوب جهانیان به هر اوقاتی
بی شک تو خدا نئی، ولیکن به خدا /// ستّارِ عیوب و قاضیِ حاجاتی
مثل فارسی:
هرکه زر دید، سر فرود آرد /// ور ترازوی آهنین دوش است. «سعدی»
بی پول مرو به بازار که آشت ندهند /// صد نعره زنی هیچ جوابت ندهند
مثل انگلیسی: کلید طلایی، هر دری را می گشاید. «ضربالمثلهای انگلیسی. ص 114»
مثل آلمانی: با لنگر طلایی میتوان در هر خلیجی لنگر انداخت.
مثل چینی: با ثروت میتوان بر شیاطین فرمانروایی کرد، بدون ثروت حتّی نمیتوان بردهای را احضار کرد. «ضربالمثلهای معروف ایران و جهان. ص 229 و 230»
نهجالبلاغه: ثروت در غریبی وطن است و فقر در وطن غریبی.
مثل فرانسوی: مردی که پول ندارد، مانند گرگی است که دندان ندارد. «گلچینی از ضربالمثلهای جهان. ص 277»
====================
&& : پیل همیشه رَف اَِشتَه، وَختی مَِگَه وِیگی بِینی پا دیمَه چیچی مَِندِه!!!
Pil hamiša raf εšta, vaxti mεga veygi beyni pâ dima čiči mεnde!!!
: پول همیشه روی رف است، وقتی میخواهی آن را برداری ببین پایت را روی چه چیزی میگذاری !!!
: درست است که پول لازمه زندگی و حلالِ مشکلات است، ولی آیا برای پول درآوردن، هر کاری جایز است؟ پول درآوردن به مثابه چیزی را از رَف برداشتن است. باید دقت کرد که پا رویِ حقِّ دیگران نگذاشت و حقّی را ناحقّ و ناحَقّی حقّ جلوه نداد برای آن که پولی کسب کرد.
(رف = تاقچه زیر سقف اتاق. در گذشته لوازمی که زیاد مورد استفاده قرار نمیگرفت، مخصوصاً لوازم تزئینی را روی رَف میگذاشتند. چون سقف اتاقها بلند بود، برای گذاشتن یا برداشتن آنها میبایست نردبان یا چارپایهای را زیر پا میگذاشتند تا قادر به گذاشتن یا برداشتن باشند.)
====================
&& : ای ضَلَری يَه كو مَِگی ژو پيشواز بَشه، ای اَِستِفادِهایيَه كو مَِگی ژو پي بُوْريژ.
i zalεriya ko mεgi žo pišvaz baša, i εstεfâdeiya ko mεgi žo pi bowriž.
= يك ضرری است كه بايد به استقبالش بروی، يك استفادهای است كه بايد از آن فرار كنی.
: در مقام آگاهی و اثبات اين امر گفته شده است، زيانی كه باعث حفظ آبرو و آرامش جسم و آسايش خيال انسان بشود، (مانند راست گوئی) به مراتب بهتر از سودی است كه باعث دردسر و رسوايی باشد (مانند دروغگوئی).
داستان: يك روز تاجری به قصد رفتن به حجرهاش از خانه بيرون آمد. جلوی درِخانه دستمالش را از جيبش درآورد، به همراه دستمال يك سكه پنج ريالی هم ازجيبش درآمد وجلوی چشمِ تاجر، قِل قِل زنان در سوراخ دهانه چاهِ آبِ باران كه دركوچه حفر شده بود افتاد. چون كاری از او ساخته نبود، لذا از خيرش گذشت و پی كارخود رفت. ظهر كه برای صرف ناهار به خانه میآمد برسرِ آن چاه رسيد و يادش آمد كه پنج ريالی نازنينش درون چاه آرميده است، ناراحت شد.
و چون باز هم كاری از دستش بر نمیآمد، با خيال آشفته از خيرش گذشت. چندروزی بدين منوال گذشت، بالاخره تاجر تصميم گرفت خودش را از اين آشفتگی خيال برهاند. از يك نفر مقنی خواست تا آن سكه پنچ ريالی را از تهِ چاه بيرون بياورد. مقنی برای اين كار مطالبه دو تومان كرد. تاجر دو تومان را داد و مقنی هم به درون چاه رفته وسكه پنج ريالی را يافته و به تاجر داد. مقنی از اين عمل تاجر تعجب كرده بود و از تاجر دليل اين كار را پرسيد.
تاجر گفت: تا زمانی كه سكه من درون چاه بود، هربار از اين محل میگذشتم و يا هر بار كه به خاطرم میآمد، خيالم پريشان میشد، لذا اين ضرر را تحمل كردم تا جسم و روحم را ازآن پريشانی نجات بدهم.
امّا از چه استفادهای باید فرار کرد؟
از هرگونه استفادهای که ضررش به دیگران برسد جداً باید دوری کرد.
==========================
&: سُوْنگ دَرَه سُوْنگی بَِشكَِنِه، آجُرَه كُلُنگی بَِشكَِنِه.
sowng dara sowngi bεškεne. âjora kolongi bεškεne.
= سنگ هست كه سنگ را بشكند، آجر هم هست كه كلنگ را بشكند .
: در مقام بر حذر داشتن، به كسی میگويند كه متوجه قدرت طرف دعوا نيست و فقط به ظاهر او توجه كرده و همچنين به زورگويی هشدار میدهند كه زورگوتر از تو هم پيدا میشود.
: خدايی كه بالا و پست آفريد /// زبر دستِ هر دست نيز آفريد.
نظير : گزنده نيزگاه گزيده میشود.
«ضربالمثلهای انگليسی به فارسی. ص 41»
: در جهان پيل مست بسيار است /// دست بالای دست بسيار است.
: ماهی، ماهی را ميخورد، ماهیخوار، هر دو را .
«جامعالتمثیل» «گزيده مثلهای فارسی. ص 177»
مثل چينی: هميشه دزدی وجود دارد كه دزد ديگر را غارت كند.
«گلچينی از ضربالمثلهای جهان. ص 309»
: پلنگِ ژيان ار چه باشد دلير /// نيارد شدن پيشِ چنگال شير
==============================
& : مَقَِسین پَر کو مَنَِبو دَِبَِست، عَسَِلَه کُلِّن سَر دیمَِندِه.
maqεsin par ko manεšid dεbεst, asεla kollen sar dimεnde.
: پر مگس را که نمی توان بست، دَرِ کوزه عسل را بگذار (ببند).
: این مثل را درمورد دختر یا زنِ جوانی می گویند که دَدَری است و در خانه بند نمیشود و مرتباً به خانه این و آن میرود و احتمالاً مورد مزاحمت و تعرض هم واقع میشود.
هرکه شیرینی فروشد، مشتری بر وی بجوشد /// یا مگس را پر ببندد، یا عسل را سر بپوشد «سعدی»
مثل فارسی: پسر و دختر مثل آتش و پنبهاند، آنها را در کنار هم نمیگذارند.
مثل فارسی: پای مرغت را ببند، خروس همسایه را حیز نخوان.
مثل کرمانی: گوشت را که گذاشتی سرِ راه، گربه میبردش. «مثلهای فارسی رایج در کرمان. ص 104»
مَِذونِه دُختَِرَه دَِربیبش اَگر هوش /// هَنونِه کوتَِر و ، وَشکا هَنون قوش
اَگر بیجا بَخَِندِه وَشکییُنَه /// کُلا ژین سَر مَِشو، تا ژین بناگوش
ترجمه فارسی:
عیان بر دختر است، اَر باشدش هوش /// کبوتر باشد او، امّا پسر، قوش
اگر بیجا بخندد با پسرها /// به سر گیرد کلاهی تا بناگوش
«عبدالمحمد خالصی. سَِمَِنی واجا. ص 52»
مثل هندی: زن یک ظرف روغن است و مرد یک ذغال سوزان، خردمندان روغن و آتش را در کنار هم نمیگذارند. «پندها و مثلهای هندی. ص 37»
مثل تازی: اگر گربه کور هم باشد، باز به دنبال موش میافتد.
مثل روسی: مادام که جنگل است، ببر هم هست.
مثل ژاپنی: هرکجا نور هست، در آن سایه هم هست.
مثل مالایایی: هرکجا مزرعه هست، در آن ملخ هم هست.
مثل آذربایجانی: هر که را باغی هست، در دلش داغی هست.
«گلچینی از ضربالمثلهای جهان. ص 59، 273، 275، 311، 314 »
=============================
& : آدَم تا زَندَِه یَه مَِگی ژو پی آتَِش بَِوارِه، بَِمَِرد، ژو گوری پی.
âdam tâ zandεya mεgi žo pi âtεš bεvâre, bεmεrd, žo guri pi.
: آدم تا زنده است باید از او آتش ببارد، (وقتی که) مُرد، از گورش.
: انسان باید همیشه تلاشگر، کوشا و اثرگذار بوده و نشانه زندگی و حیات در وجودش باشد و از کوشش و جدّیت باز نماند، به طوری که تأثرگذاری او، بعد از مرگش هم ادامه داشته باشد.
این مثل برای تشویق و ترغیب جوانان به کوشش و جدّیت خستگیناپذیر گفته میشود و همچنین برای کسانی که در امور زندگی کوشا نیستند.
پاک طینت میرساند فیض، بعد از سوختن /// عود خاکستر چو گردد، می کند دندان سفید
«فرهنگ اشعار صائب. ج 2 . ص 535»
مثل الیکایی (گرمسار): آدم میبایست سنگش آتش داشته باشد.
«ضربالمثلهای الیکایی. ص 13»
مثل کردی: آب میایستد، تو نایست.
حتّی اگر آب از حرکت بایستد، تو نباید از کار و تلاش باز بمانی. در همه حال باید تلاش و کوشش کرد.
«فصلنامه فرهنگ مردم. سال سوم. بهار 83. ص 44»
مثل کرد ارومیه: مرد بمیرد نامش میماند، گاو بمیرد، پوستش.
«فرهنگ مردم. فولکلور ایران. ص 369»
مثل کرمانی: آدم تا زنده است باید آتش از دهانش ببارد، وقتی که مُر، از گورش.
«فرهنگ نوین، مثلهای فارسی رایج در کرمان. ص 37»
==============================
& : آدم هُشترَه بَمَِرِه، ژو هوادار نَمَِرِه.
âdam hoštεra bamεre žo hεvâdâr namεre.
: آدم خودش بمیرد، هوادارش نمیرد.
: این مثل اشاره دارد بر اهمیت وجود طرفدار و مرید و دوستان یکرنگ و با وفا که همیشه هوادار و پشتیبان دوستان خود هستند، چه در حیات و چه بعد از مرگ. لذا با پشتیبانی خود عملا نمیگذارند که دوستانشان در اذهان عمومی به فراموشی سپرده شوند. از آنجایی که گفته شده: از دل برود هر آن که از دیده رود. لذا با یادآوری مدام از دوستان خود، و هواداری و پشتیبانی از آنها، این مثل را به این گونه تغییر میدهند: از دل نرود هر آن که از دیده رود.
داستان: شخصی را فلک کرده و چوب بر پایش میزدند، هربار که چوب به پایش میخورد داد می زد «آی پُشتم». بعد از فلک کردن از او پرسیدند، چرا با ضربهِ هر چوب داد میزدی «آی پشتم»؟ در حالیکه چوب به کفِ پایت می خورد. آن شخص گفت: اگر من پُشت میداشتم،
«هوادار و طرفدار» شما کی جرأت میکردید که به کفِ پایِ من چوب بزنید.
=======================
& : اَِسبِه اَگَِه پُشت دَِربو، وَِرگی مولَِرِه.
εsbe agε pošt dεrbu, vεrgi mowlεre.
: سگ اگر پشتیبان داشته باشد، گرگ را میدرد.
: انسان اگر پشتیبان داشته باشد میتواند دست به کارهای بزرگی بزند.
بُولَِردیُن= پاره کردن لباس در تن چه از شادی و چه از غم.
چَِکَِرِه کو تَه غَمی پی یَقَه نُولَِرِه نَعیما
یَقَه چاک بو چه غَم بو، کو ژو سینَه چاک چاکَه
«میرزا نعیما»
چه کند که از غم تو یخه ندرد نعیما
یخه پاره باشد چه غم باشد، که سینهاش پاره پاره است.
=========================
& : آدَِمی زَرَِنگی دو جیفی دارِه، هَر دو هَم لُوْ دَرَن.
âdεmi zarεngi do jifi dare, har do ham low daran.
: آدم زرنگ دو جیب دارد، هروی آن هم سوراخ است.
: این مثل را زمانی عنوان میکنند که کسی برای کسب مال یا وجهه اجتماعی بیش از اندازه تقلا کند و به آنچه که مورد نظرش بوده نرسیده باشد و آنچه را که به دست آورده، در قبال آنچه را که هزینه کرده ناچیز باشد.
مثل فارسی: آدم زرنگ پایش روی پوست خربزه است.
«ده هزار مثل فارسی.ص 16»
مثل سرخهای: آدم زرنگ، دو کفش پاره میکند.
«ضرب المثلهای سرخهای. ص 12»
مثل دامغانی: مرغ دو بگیر، هیچ بگیر میشود.
«فرهنگ بزرگ ضربالمثلهای فارسی»
=========================
& : ای رو وارشَه، دَس رو دارَه وارش.
i ru vârεša, das ru dâra vârεš.
: یک روز باران است، ده روز باران درختی.
: وقتی باران میبارد، میتوان به کمک چتر از مسیر بارانی گذشت. ولی وقتی که از زیر درختان باران خورده میگذرید، قطرات بارانی که از روی برگ درختان به سر و صورت عابر میچکد، تداوم آن آزار دهنده است.
این مثل دو کاربرد متفاوت دارد.
1 : گاهی اتفاق میافتد که شخصی خدمتی برای شما انجام میدهد، ولی بارها خود یا اطرافیانش در مجالس خودی و غیرخودی آن را عنوان میکند. این عمل ضمن آزار روحی و روانی شخص مقابل، خاصیتِ وجودیِ آن خدمت را هم از بین میبرد.
2 : پس از رفع گرفتاری و مشکل اصلی، مشکلات و مصیبتهای بعدی پیش میآید که از مشکل اولیه بدتر است مثل مردن یکی از عزیزان و مجبور شدن به برگزاری مجالس و پذیراییهای متعدد. گاهی پس لرزههای زلزله مخرب تر از خود زلزله است.
همچنین برگزاری مجالس شادی مثل عروسی که با هزینه گزافی برگزار میشود و پذیرایی از مهمانانی که از شهرستان آمدهاند که اگر آخر به دلخوری و گِله و گِلهگذاری نکشد جای شکرش باقی است.
مثل فارسی: یه روز حلاجی میکنه، سه روز پنبه از ریش ور میچینه.
مثل گیلکی: های و هویِ گریه و زاری تمام شده، چکنم، چکنم باقی مانده.
«ضربالمثلهای گیلکی. ص 325»
================================
& : شُرشُری وارشی پی نَترسا، نُم نُمی وارشی پی بَترس.
šor šori vârεši pi natεrsâ, nom nomi vârεši pi batεrs.
: از شُرشُر باران نترس، از نم نم باران بترس.
خانههای قدیمی همه خشت و گِلی بود، سقف آنها هم با تیر چوبی پوشانده شده و پشتبام آنها هم کاهگل اندود بود. چنانچه باران به شدت میبارید، ممکن بود لایه بسیار نازکی از کاهگل شسته شود و از طریق ناودان به حیاط خانه یا به کوچه منتقل میشد، در نتیجه ضرر چندانی به بام خانه نمیرسید. امّا جنانچه باران نم نم میبارید، به مرور به خوردِ کاهگل میرفت و چه بسا به دلیل تداوم در بارشِ نم نمِ باران، سقفِ خانه فرو میریخت. پس شُرشُرِ باران ترسی نداشت در حالی که نم نمِ باران خطرناک است.
در مقام آگاهی این مثل درمورد بعضی از دوستانِ به ظاهر دوست گفته میشود که در مقابل وفادار مینمایند ولی پشت سر نفاق بر انگیزند و آرام آرام به مانند نم نمِ باران، تخریب کننده. در این مورد مثل دیگری داریم که میگوید:
& : تَه پَِرُن حالا، تَه پَشی سَری چالا.
ta pεron hâlâ, ta paši sari čâlâ.
: جلوی تو خاله، پشت سرت چاله.
مثل فارسی: از آن نترس که های و هویی دارد، آز آن بترس که سر به تویی دارد.
=========================
& : ميخ طَويلِه رَه باشُّن: چَِقَد هی مَِشَه ؟، باتِش: تا مو پَسكو چِه كَِرِه.
mixtavile ra bâššon čεqad hi mεša? bâteš tâ mo pasku čεkεre.
: به ميخ طويله گفتند: چقدر فرو میروی؟ گفت: تا كوبنده من چه كند.
: در مقامی به كسی گويند كه خود به تنهايی چندان كاری از او ساخته نيست ولی پشتيبان قوی و زورمندی دارد و پيشرفت او بستگی به زورمندی و توانايی پارتی او دارد.
آنچه مسلّم است اين كه برای پيشرفت در هر كاری، دستمايهِ قوی، چه از نظر مالی و چه از نظر معنوی لازم است.
نظير: به خر گفتند: «كی به ده میرسی؟»، گفت: «از سيخكی بپرس».
«امثال و حكم دهخدا. ج اول. ص 394 »
: بی عونِ ايزدی، چه كند دورِ آسمان
بی زورِ حيدری، چه برآيد ز ذوالفقار؟ «قاآی»
«دههزار مثل فارسی. ص 207»
==========================
& : هَرکین آتَِش هُشتُن دیمَه کَِلَِندِه مَِکَِرِه.
tεš hošton dima kεlεnden mεkεre. âharkin
: هرکس آتش را روی دیگِ هلیم خوش میکند.
: یعنی هرکس به منظور رفع نیاز خود تلاش میکند و به فکر تأمین نیازمندیهای خود است.
مترادف با: هَرکین روئون داع مَِکَِرِه، هُشتُن دیمَه آشی مَِکَِرِه.
harkin ruuon dâq mεkεre, hošton dima âši mεkεre.
: هرکس روغن داغ میکند، روی آشِ خودش میکند.
& :یا: هَرکین هُشتُن فَِکرَه خیالی دَرَه.
harkin hošton fεkra xiyâli dara.
: هرکس به فکر و خیال خودش است.
& :یا: وَختی بُخوردی بَِرِی بَِرار مَِنَِشناسِه.
mεnεšnâse. vaxti boxordi, bεrey bεrâr
: وقت خوردن، برادر برادر را نمیشناسد.
کَِلَِندا: از دو واژه «کَِلkεl» به معنی «تنور» و «اَِندا εndâ» به معنی «گذاشته شده» تشکیل شده است و آن غذایی هلیم گونه است که آن را در تنور نانوایی خانگی میپختند. غذایی بود بسیار خوشمزه که صبحها از آن استفاده میشد. توضیح مفصل آن در صفحه 1445 جلد دوم کتاب «گنجینهای از مثلهای گویش سمنانی» تألیف نگارنده ذکر گردیده.
مثل کردی: هرکس افسار الاغ خودش را جای سبزتری میبندد.
«افسانهها، نمایشنامهها و بازیهای کردی. جلد دوم. ص 230»
مثل فارسی: هرکی به فکر خویشه، کوسه به فکر ریشه.
============================
&& : هَمَه غيری پی مَِنالَن وُ هَما هُشتُن پی.
hama qeyri pi mεnâlan hamâ hošton pi
: همه از غير مینالند و ما از خودمان «از خودمانیها».
کسانی که به ما نزدیکترند، بیشتر به نقاط ضعف و قوّتمان آگاهی دارند. در زمان نیاز، از قوّت ما بهره میبرند و زمانی که بخواهند به ما صدمهای بزنند، از نقطه ضعفمان وارد میشوند.
شاعری فرموده:
من از بیگانگان هرگز ننالم /// که با من هرچه کرد آن آشنا کرد
یا آن که:
از دشمنان برند شکایت به نزد دوست /// چون دوست دشمن است، شکایت کجا برم؟
گاهی هم انسان خودش باعث شکست خودش می شود، آن هم از غرور بیجا.
هر شكستی كه به انسان برسد، از خويش است
خويش است كه در پی شكست خويش است
==========
ازكه نالم كه فغان از دل ريش است /// مرا هر بلايی كه بود، از دل خويش است مرا
«اهلی شيرازی» «ضربالمثلهای منظوم فارسی. ص 449»
ناصرخسرو قبادیانی شعر معروفی در مورد غرور و نخوت بیجا به نام «از ماست که بر ماست» دارد که قابل ذکر است.
از ماست كه بر ماست
روزی زِ سر سنگ عقابی به هوا خاست
در راستی بال نگه كرد و چنين گفت
بر اوج چو پرواز كنم، از نظر تيز
گر بر سر خاشاك يكی پشّه بجنبد
بسيار منی كرد و ز تقدير نترسيد
ناگه زكمينگاه يكی سختكمانی
بر بالِ عقاب آمد، آن تير جگر دوز
بر خاك بيفتاد و بغلطيد چو ماهی
سختش عجب آمد كه ز چوبی و زآهن
چون نيك نظر كرد، پرِ خويش در آن ديد
«ناصر خسرو قباديانی»
بهرِ طلبِ طعمه، پر و بال بياراست
امروز همه روی زمين، زيرِ پرِ ماست
بينم سرِ مويی، اگر هم در تكِ درياست
جنبيدن آن پشّه، عيان در نظر ماست
بنگر كه از اين چرخِجفا پيشه چه برخاست
تيری چو قضايِ بد، بگشاد بر او راست
از عالم افرازش زی شيب فرو كاست
وانگه نظرِ خويش فكند از چپ و از راست
آن تيزی و تندی به چهسان گشته هويداست
گفتا ز كه ناليم از ماست كه بر ماست.
«امثال و حكم دهخدا. ج1. ص147» و «ضربالمثلهای منظوم فارسی. ص 32»
===============================
& : اَِشتِه، اَِشتِه مِینی وَچَه تَه کَش اَِندِشُن کو تَه مار مولَه بَِزَِنِچی.
εšte, εšte meyni ,vača ta kaš εndešon ko ta mâr mula bεzεneči.
: خوش خوشک میبینی بچهای در بغلت گذاشتند که مادرت مول (1) زائیده است.
: این مثل را کسی میگوید که ببیند دیگران قصد دارند با اصرار و سماجت کار ناصوابی را که از آن هیچگونه اطلاعی ندارد، به گردنش بیاندازند و انجام آن کار ناروا را به او نسبت داده و آبرویِ او را ببرند. در واقع این مثل به معنای تهمت زدن نارواست.
مثل شاهرودی: از کهنه قبرستان خبر میآورند که مادرت دختر نبوده است.
«فرهنگ بزرگ ضربالمثلهای فارسی»
(1): مول= فرزند نامشروع
=========================
& : اَگَه گُندُمین نون نَخورچیمُن، مَرتیمُن دَست کو بَِدیچیمُن.
agε gondomin nun naxorčimon. martimon dast ko bεdičimon.
: اگر نان گندم نخوردهایم، دست مردم که دیدهایم.
: این مثل را کسی میگوید که او را متهم کرده باشند که از کار مورد نظر بیاطلاع است، و او با گفتن این مثل ادعا میکند که آنچنان هم ناآگاه نیست.
مثل شاهرودی: اگر به عروسی نرفتیم، به بامش که رفتیم.
«فرهنگ بزرگ ضربالمثلهای فارسی»
========================
&& : اَسبی وُ خَری ای جا نَکَِرین، هُم بو نَبین، هُم خو مَِبین.
asbi vo xari ijâ nakεrin, hom bu nabin, hom xu mεbin.
: اسبها و خرها را یک جا نکنید، هم بو نشوند، هم خو میشوند.
: این مثل اشارهای دارد به خوی پذیری انسان از محیط زندگیش. در نتیجه در مقام آگاهی دادن نسبت به دوری جستن از همنشینِ نامناسب که انسان را آلوده بیاخلاقیها میکند، به این مثل متوسل میشوند.
با بدان کم نشین که درمانی /// خو پذیر است نفس انسانی «سنایی»
با بدان کم نشین که صحبت بد /// گرچه پاکی، تو را پلید کند «سعدی»
درمورد تاثیرپذیری انسان از محیط، ملکالشعرای بهار، شعر معروفی از سعدی را به زیبایی تضمین نموده که قابل ذکر است.
شبی در محفلی با آه و سوزی
چنین می گفت با پیرِ عجوزی
رسید از دست محبوبی به دستم»
خمیرِ نرم و نیکو، چون حریری
«بدو گفتم که مُشکی یا عبیری
همه گلهای عالم آزمودم
چو گِل بشنید این گفت و شُنودم
ولیکن مدتی با گُل نشستم»
مرا با همنشینی مفتخر کرد
«کمال همنشین در من اثر کرد
برگرفته از کتاب «نغمه کِلکِ بهار. ص381»
شنیدستم که مردِ پاره دوزی
«گِلی خوشبوی در حمام روزی
گرفتم آن گِل و کردم خمیری
معطر بود و خوب و دلپذیری
که از بوی دلاویز تو مستم»
ندیدم چون تو و عبرت نمودم
« بگفتا من گِلی ناچیز بودم
گُل اندر زیر پا، گسترده پَر کرد
چو عمرم مدتی با گُل گذر کرد
وگرنه من همان خاکم که هستم»
=========================
& : پاکَه شُرَه رِیکتَِری دَِمَِگیرییِه.
pâka šora reyktεri dεmεgiriye.
: پارچه تمیز زودتر شعلهور می شود.
: مثلی است در اثبات این امر که انسانهای خوب، ساده دل، پاکاندیش و گاهی مواقع انسانهای عاقبتاندیش هم زودتر بلا دامنگیرشان میشود و بیشتر صدمه میبینند.
آزاده را جفایِ فلک بیش میرسد /// اوّل بلا به عاقبت اندیش میرسد. «امیریفیروزکوهی»
مثل بلغارستانی: آدم تمیز خیلی آسانتر کثیف میشود.
«ضرب المثلهای ملل. ص 14»
=========================
& : دو دیمَه چَپَِلَِکِه. do dima čapεlεke.
: به مانند نان ساجی دو رو است.
کنایه ایست درمورد فردی دو رو، و به اصلاح دو دوزه باز و متقلب. که ظاهراً فرد موجهی جلوه میکند ولی در باطن فردی است دو رو و فتنهگر. در حضور طوری صحبت میکند و در غیاب طور دیگر و آن چنان خود را حق به جانب نشان میدهد که اگر او را نشناسند، گمراه میشوند.
ساج: قطعه فلزی است چدنی، گرد و محّدب، که برای پخت نوعی نان خانگی از آن استفاده میکنند. طرف مقعر آن را روی اجاق میگذارند و زیر آن را آتش روشن میکنند. وقتی که این فلز داغ شد، روی محدب آن خمیر پهن شده را قرار میدهند تا پخته شود، وقتی یک طرف آن پخته شد، برای مغزپخت شدنش، آن را برمیگردانند تا طرف دیگر آن هم پخته شود. این نان ساجی را به زبان سمنانی «چَپَِلَِکَه» میگویند که دو رو دارد و نمیتوان روی اصلی آن را مشخص نمود.
=========================
&: شی، چیيَه كو ميشی دِه، تَه رَه اَِنجيلَتِه مَريژی میيارِه.
ši čiya ko miši de. ta ra εnjilate mariži miyâre.
: شوهر، آن چيزی است كه به موش بدهی، برايت انجير خشك و مويز میآورد. (به قصد قدردانی).
: اين مثل در اهميّت وجود شوهر برای زن گفته میشود. مسلماً زن شوهردار در مجامع اجتماعی دارای مصونيت و آزادی عملِ بيشتری است.
مثل كردی: خانه تير میخواهد، زن شوهر.
«افسانهها، نمايشنامهها و بازیهای كردی. ج 2. ص 228»
مثل فرانسوی: خانهای كه شوهر در آن نباشد، قبرستانی بيش نيست.
مثل آلمانی: زن بدون مرد، مثل باغ بدون ديوار است.
مثل بلغاری: زن بیشوهر، مثل اسب بدون دهنه است.
«ضربالمثلهای معروف ايران و جهان. ص 249 و 260»
مثل هندی: شوهر، نخستين زينت يك زن است. اگر خود او لباس سادهای پوشيده باشد.
مثل هندی: هنگامی كه زن شوهر ندارد، بدون زيب و زيور است. مهم نيست كه چه زينتهايی در بر دارد. «مثلها و پندهای هندی. ص 72»
مثل دزفولی: مرد اگر از چوب هم تراشيده شده باشد، بالاخره سايه بالای سر است. «فصلنامه فرهنگ و مردم. شماره 8 و 9. ص 61»
لطيفه: از دختر خانمِ در خانه مانده و ترشيدهای میپرسند: «اگر گفتی شوهرچند حرف دارد ؟» دختر خانم میگويد: «پيدا نميشه، اگه پيدا بشه، حرف نداره».
========================
&: شی بوُ، هَرچی مَِگِيْش بوُ. یا: (شی بوُ، هَركين مَِگی بوُ).
ši bu harči mεgeyš bu (ši bu harkin mεgi bu).
: شوهر باشد، هرچه میخواهد باشد. (شوهر باشد، هركه میخواهد باشد).
: برای يك زن، داشتن شوهر بهتر از نداشتن آن است. به همين دليل است كه میگويند شوهر باشد و هر چه میخواهد باشد و يا هركه میخواهد باشد.
& : مترادف با: دَِلَه خُمبِه نون دَبوُ، چِه جِئين نون، چِه گُندُمين نون:
dεla xombe nun dabu. čε ge,in nun. εε gondomin nun.
: درخمره نان باشد، چه نان جو، چه نانِ گندم.
نظير: سياه باشه، سوخته باشه، نمدی به كول داشته باشه، يه خورده پول داشته باشه.
«فرهنگ عاميانه مردم ايران. ص 192»
مثل كرمانی: شوهرم شغال باشد، آردم تو تغار باشد.
«فرهنگنامه امثال و حكم ايرانی. ص 700»
مثل زرقان فارس: آدم زنِ تَنگك باشه، بيوهزن نباشه.
مثل زرقان فارس: شوهر برای زن، سايهِ بالا سر است. حتّی اگر همشأن دست خر باشد.
«فرهنگ مثلهای عاميانه زرقانی. ص 3 و 176»
مثل زرقان فارس: شیيَرُم تورِه (شغال) باشِه، آردُم تو خورِه (جوال) باشه.
«همان مأخذ. ص 184»
مثل فارسی: شوهرم برود كاروانسرا، نانش بيايد حرمسرا.
«فرهنگ عوام. ص 386 »
=====================
& : پييَِرَه مار دَِل بِه وَچُنَه، وَچُن دَِل بَِه اَِسّبَه شَِغالُن.
piyεra mâr dεl bε vačona, vačon dεl bε εsba šεqâlon.
= دل پدر و مادر در گرو بچههاست، دل بچهها به سگ و شغال.
مثل سنگسری: دل مادرها پيش فرزندشان است و دل فرزند پيش گرگ.
«ادبيات عاميانه سنگسر. ص 148»
مثل افتری: پسركه زن بُرد، همسايه پدر است. (مثل همسايه میشود)
«گويش افتری. ص 83»
مثل فارسی: كودك، به حيوان خانه دلبستهتر و علاقهمندتر است تا به پدر و مادر خود. و اين نشانه كنايی از بیمهری فرزندان است نسبت به والدين
«كتاب كوچه. ج 3. حرف الف. دفتر دوم. ص 1092»
مثل زرقان فارس: كاكا وقتی زن اِسِه، ميشِه پسرآموُ.
: برادر وقتی زن میگيرد، میشود پسر عمو.
«فرهنگ ضربالمثلهای عاميانه زرقانی. ص 198»
مثل افغانی: دل مادر به بچه، دل بچه به كُلوچه.
«ضربالمثلهای دری افغانستان. ص 100»
مثل هندی: زنی كه فرزندان او دختر هستند، روی صندلی مینشيند و خانمی كه فرزندان او پسر هستند به ديوار تكيه میدهد.
«مثلها و پندهای هندی. ص 57»
مثل اسكاتلندی: پسرم، پسر من است تا زماني كه زن میگيرد ولی دخترم تمام عمر دختر من است.
مثل استونی: پسر پسر است، تا اين كه زن میگيرد .
«گلچينی از ضربالمثلهای جهان. ص 81»
==========================
& : وَچَه هَنوُنَه آتَِشين شَِوي، تُوْن كَه مَِسوُزیيا، بُوْوَِژ مَِچا .
vača hanuna âtεšin šεvi. town ka mεsuziyâ. bowvεž mεčâ.
= بچه (فرزند) پيراهنی است از آتش، به تن كنی میسوزی، از تن در بياوری، سردت میشود.
: اين مثل در بيان اين موضوع است كه فرزندان را نه میتوان برای هميشه نزد خود نگه داشت و نه میتوان آنها را برای هميشه از خود راند.
روايت ديگری از اين مثل: اُوْلاد هَنوُنَه آتشين شَِوی…
مترادف با: جَِلُو نييا مَنِهزُنوُن تَه بِينوُن، ديری نَشا وَِرگ ته مُوخورِه.
: جلو نيا نمیتوانم تو را ببينم، راه دور نرو گرگ تورا میخورد.
نظير: فرزند صالح، گلی است از گلهای بهشت. «حضرت علی (ع)»
مثل افغانی: اولاد، آبله دل است. اولاد ميوه زندگی است. اولاد دشمن شيرين است. اولادِ خوب، باغِ دل است و اولاد بد، داغِ دِل.
«ضربالمثلهای دری افغانستان. ص 33»
======================
& : وَچَه عزیزَه، ژو تربیَِت عزیزتَِری یَه.
vača aziza, žo tarbiyεt aziztεri ya.
: بچه عزیز است، تربیتش عزیزتر است.
این مثل در مقام اعتراض درمورد بچهای گفته میشود که رعایت بزرکتر از خود را نکرده و ایجاد مزاحمت کرده باشد. گویا پدر و مادرش در تربیتش کوتاهی کردهاند.
معذّب تا نداری تن، مهذب مینگردد جان
که تا برگش نپیرایی، نبالد سرو بستانی «قاآنی»
«ضربالمثلهای منظوم فارسی. ص 7»
گلی که تربیت از دست باغبان نگرفت /// اگر به چشمه خورشید سرکشد، خودروست
مثل فارسی: فرزند بی ادب، مثل انگشت ششم است. ببرّی درد دارد، نبرّی زشت است.
آن که سرمایه از ادب کُنَدی /// در بسیط زمین طرب کُنَدی
هرکه را اُمّ و اَب ادب نکند /// گردش روز و شب ادب کُنَدی
مثل دامغانی: اگر بچه عزیزه، تربیتش هم عزیزه.
«فرهنگ بزرگ ضربالمثلهای فارسی»
مثل کرمانی: خرِ آدم، به از آدمِ خر است.
«مثلهای فارسی رایج در کرمان. ص 54»
مثل چینی: اگر یَشمِ سبز صیقل نشود، نمی تواند مورد استفاده قرار بگیرد.
«گلچینی از ضربالمثل های جهان. ص 4»
معذّب: عذاب دادن.
مهذّب: پاکیزه شدن از عیب و نقص
==========================
& : میش سَری آردَه پِیکِن، کَوَِنییَه مَِبو.
miš sari ârda peyken, kavεniya mεbu.
: موش بر سرِ کَونیِ آرد، کدبانو میشود.
: در مقام اعتراض درمورد کسی میگویند که مالِ مفت و بیصاحبی را به چنگ آورده و با آن بذل و بخشش میکند.
خرج که از کیسه مهمان بُوَد /// حاتم طائی شدن آسان بُوَد «سعدی»
کَوَِنی= کدبانو
مثل شاهرودی: موش سرِ انبان کیوانو میشود.
کیوانو: آدم زرنگ.
«فرهنگ بزرگ ضرب المثلهای فارسی»
==========================
& : عقل کو به هفت نِی، به هَفتا هَم مَِنِی.
aql ko bε haft ney, bε haft ham mεney.
: عقل که به هفت سالگی نیاید، به هفتاد سالگی هم نمیآید.
نظیر: کسی که از آفتاب صبح گرم نشد، از آفتاب غروب هم گرم نمیشود.
«کتاب کوچه، حرف آ، ص 830»
مثل یوگسلاوی: آن کگه در بیست سالگی هنری یاد نگیرد و تا سیسالگی پولی پس انداز نکند، سربار مردم خواهد بود. «گلچینی از ضربالمثلهای جهان، ص 32»
مترادف با: وَرِیکَه، کسین اَِندَِر پی دُمبَه دَِمَِکَِرِه.
vareyka kasinεndεr pi domba dεmεkεre.
: برّه، از کوچکی دنبه در میآورد.
لطیفه: می گویند، جوانی کنار چشمهای دَمَر خوابیده بود و از چشمه آب مینوشید. پیری از حوالیِ آنجا میگذشت، به جوان گفت: جوان، دَمَر آب نخور عقلت کم میشود. جوان سرش را بلند کرد و پرسید: عقل چیست؟ پیر گفت: هیچ، آبت را بخور.
==========================
& : مَِگَه تَه سَر بیارچی کو مو تُوْنَه بیاربین.
mεga ta sar biyârči ko mo towna biyârbin.
: مگر تو سر آوردی که من تنه آورده باشم.
: در جنگهای تن به تن قدیم، برای فردی که پیروز شده بود ارزش «سرآوردن» دشمن، بیش از ارزشِ «تنه آوردن» دشمن بود. در نتیجه در مقام اعتراض این مثل را به کسی میگویند که بیش از حدّ خود توقع دارد یا این که قصد دارد نوبت خود را رعایت نکرده و پیش از نوبت، کارش انجام شود، و به هرجهت خود را نسبت به دیگران ارجح بداند.
===========================
اینگ چند جمله از گفتههای خود را که میتواند ضربالمثل باشد، نقل میکنم.
&& : پییَه هَنونَه جَِلدی کتابی وُ مِی، شیرازه یی کتابی.
piya hanuna gεldi kεtâbi o mey, ŝirâzeyi kεtâbi.
: پدر به مانند جلد کتاب است و مادر، شیرازه کتاب.
آنچه مسلم است پدر باعث استحکام و محافظت از زندگیست و مادر باعث تداوم زندگی. کما این که در این مورد گفتهام:
&& : پییَه چادَِری زَندگی یَه وُ مِی، تیرَِکی چادَِری یِه.
piya čâdεri zandεgiya vo mey, tirεki čâdεri.
: پدر خیمة زندگیست و مادر، تیرک آن خیمه.
============================
&& : پییَه وُ مِی، تَسبییی نا مَِمُنَنُ وَچِه، تسبییَه دُوْنِه. تَسبییی نا بُوْسّییِه، دُوْنِه وَِلُوْ مابین.
piya vo mey, tasbiyi nâ mεmonan vače, tasbiya downe, tasbiyi nâ bowssiye, downe vεlow mâbin
: پدر و مادر، به مثل نخ تسبیح هستند، بچهها دانههای تسبیح. نخ پاره شو، دانهها ولو میشوند.
این گفته مربوط به عزّت و حرمت پدر و مادر است که وجود آنان باعث تداوم و همبستگی بین فرزندان .
==========================
&&: اَگَه جَِنیکا دَِمَِنَِبییَه، دُنیا بَِه اَِن قَشَِنگی مَنَِبا.
agε jεnikâ dεmεnεbiya, donyâ bε εn qaŝεngi manεbâ.
: اگر زن نبود، دنیا به این قشنگی نبود.
: این جمله مربوط به تعریف از «زن» است که روحیهای لطیف و ظریف و زیبا پسندی دارد. با حضور زن در خانه، خانه همیشه تمیز و زیبا خواهد بود.
========================
&& : کییِه یی بی جَِنیکِن، قبرستُنِه.
kiyeyi bi jεniken, qabrεstone.
: خانه بدون زن، قبرستان است.
: زن نه فقط باعث تمیزی و زیبایی خانه است، بلکه باعث شادابی اهل خانه هم هست.
======================
&& : میردی کو جَِنین خَرجخور بَبو، ژین توسَریخورَم مَِبو.
mirdi ko jεnin xarj xor babu, žin tosari xoram mεbu.
: مردی که خرج خور زنش بشود، توسری خورش هم میشود.
: مرد همیشه مسئول و تأمین کننده هزینه زندگیست. چنانچه زن با درآمد مشروع خود، در تأمین هزینه زندگی کمک حال مرد باشد زندگیِ بهتری خواهند داشت. امّا چنانچه با حضور مرد، زن فقط تأمین کننده هزینه زندگی باشد، مسلماً مرد توسری خور زن خود خواهد شد.
گویشور و پژوهشگر زبان سمنانی
ذبیح الله وزیری«وزیری سمنانی»
1397/05/02

(پوستر همایش قومسشناسی)
یک پاسخ