
(پوستر همایش بینالمللی گویشهای مناطق کویری ایران)
گزیدهای از این مقاله در صفحه 2161 تا صفحه 2173 جلد سوم کتاب «مجموعه مقالات همایش بینالمللی گویشهای مناطق کویری ایران» (که در تاریخ دهم و یازدهم آذر ماه 1389 در دانشگاه سمنان برگزار شده بود) توسط انتشارات دانشگاه سمنان به چاپ رسیده است.
==================
حقيقت و مجاز در ضربالمثلهای زبان سمنانی
پیشگفتار:
به جای سرو بلند ایستاده بر لب جوی چرا نظر نکنیم یار سرو بالا را
آنان که با ادب فارسی آشنایی دارند به خوبی میدانند که: یارِ بلند بالا: “سرو” و زیباروی: “ماه” نامیده میشود و آنان که با ادب عربی آشنایی دارند میدانند که در عبارتِ: “زیدٌ کالبدر” زیــد از آن رو که زیباروست، به بدر (ماه تمام) تشبیه میشود.
دانشمندان گفتهاند: بر معانی، الفاظی نهاده میشود و هرگاه که آن «معنا» مُراد باشد، از آن «لفظ» بهــره میگیریم چنان که میگوییم: «ماه طلوع کرد» و منظور همان ماهِ آسمان است. امّا گاه زیبارویی را بـه ماه تشبیه میکنیم. و یا این که میگوئیم: روی تو چو ماهِ آسمان است.
سخن این جاست که واژه “ماه ” برایِ ماهِ آسمان که از کُرات آسمانی است «وضـع» شـده که گـاه در همـان”مـوضـوعٌ له” استعمـال میشود و گاه در “غیر موضوعُ له” که همانا زیباروی باشد.
بنا براين، استعمـالِ لفـظ، در «مـوضـوع لـه»؛ حقیقت است و در «غیرِ موضوع له»، مجاز و به تعبيری ديگر، آنچه که وجود خارجی و واقعی دارد و آنچه که با واقعيت سازگاری و مطابقت دارد و هر نوع سخن يا عقيده درست، حقيقت ناميده میشود. برای کشف حقيقت، علاوه بر علم و تجربه، به ذهنی جستجوگر و پويا نيازمنديم. هرچند که هميشه حقيقت تلخ است ولی حقيقت، سرچشمه تمام معلومات و مجهولات است.
در سخنان و سرودههای خرد ورزان و اندیشمندان، بسیـار از ایـن مجـازها مـیتوان یافت و هـم از ایـن روست که میگویند: بیشترین سخن بزرگان و بلیغان؛ مجاز است.
در این مقاله کوشیده شده نشان داده شود که گویشورانِ گویشِ کهنِ سمنانی، در شمارِ خردورزان بودهاند و چه بسیار که لفظی به کاربرده و ارادۀِ مجاز کرده، گاه از اشخاص و گاه از اشیاء نیز کمک گرفتهاند.
اصل مطلب: آنچه که وجود خارجی و واقعی دارد و هر نوع سخن يا عقيده درست و يا اطلاعاتی که امر مسلم و واقعيت را بيان کند و يا قوانينی که بر طبيعت و جهان حاکم است و روابطی که ميان عناصر سازنده جهان وجود دارد، حقيقت ناميده میشود.
از نظر فلسفه، ماهيت و ذات هر پديده، مانند «حيوان ناطق بودن» درباره انسان که از ماهيّت و ذات او خبر میدهد، حقيقت است.
از نظر تصّوف، آخرين مرحله سلوک عرفانی، که پس از شريعت و طريقت حاصل میشود، ظهور ذات حق بی حجاب در دل سالک، حقيقت خواهد بود.
و امّا، کاربرد واژه، در معنايی جز معنای حقيقی آن، بر مبنای تشبيه يا علايق ديگر، مجاز میباشد.
واژهای که در غير معنی حقيقی و اصلی خود به کار برده شود، امّا معنی موضوع حقيقی آن به اعتبار خود باقی باشد و آن معنی از جهتی مناسبت با معنی اصلی داشته باشد، مجاز ناميده می شود.
با علم به اين که علما و عرفا و بزرگان هر قوم و قبيلهای و حتّی مردم عادی اغلب حقيقت و منظور واقعی خود را با لفظ مجاز ادا میکردهاند، ازگفتار و جملات قصار آنان مثلهائی پديد آمده که در قرون متمادی صيقل خورده و بر زبان خاص و عام جاری گشته و در موارد مشابه به آن تمثيل می کنند.
دکتر مصطفی جبّاری
==================================
حقیقت و مجاز
با سپاس از جناب آقای دکتر مصطفی جبّاری استاد محترم دانشکده علوم انسانی دانشگاه سمنان که همیشه راهنما و مشوق اینجانب بودهاند. این مقاله که به «همایش بینالمللی گویشهای مناطق کویری ایران» که در تاریخ دهم و یازدهم آذرماه 1389 در دانشگاه سمنان برگزار گردیده، با راهنمائی ایشان تنظیم و ارائه گردید.
قبل از آن که بخواهيم به بررسی حقيقت و مجاز در ضربالمثلهای رايج گويش سمنانی بپردازيم، لازمست که شناختی از حقيت و مجاز داشته باشيم .
: آنچه که وجود خارجی و واقعی دارد و آنچه با واقعيت سازگاری و مطابقت دارد و هر نوع سخن يا عقيده درست و يا اطلاعاتی که امر مسلم و واقعيت را بيان کند و يا قوانينی که بر طبيعت و جهان حاکم است و روابطی که ميان عناصر سازنده جهان وجود دارد، حقيقت ناميده می شود و برای کشف حقيقت، علاوه بر علم و تجربه، به ذهنی جستجوگر و پويا نياز داريم. هرچند که هميشه حقيقت تلخ است ولی حقيقت، سرچشمه تمام معلومات و مجهولات است.
از نظر فلسفه، ماهيت و ذات هر پديده، مانند «حيوان ناطق بودن» درباره انسان که از ماهيّت و ذات او خبر میدهد، حقيقت است.
از نظر تصّوف، آخرين مرحله سلوک عرفانی، که پس از شريعت و طريقت حاصل میشود، ظهور ذات حق بیحجاب در دل سالک، حقيقت خواهد بود.
و امّا، کاربرد واژه، در معنايی جز معنای حقيقی آن، بر مبنای تشبيه يا علايق ديگر، مجاز می باشد.
واژهای که در غير معنی حقيقی و اصلی خود به کار برده شود، امّا معنی موضوع حقيقی آن به اعتبار خود باقی باشد و آن معنی از جهتی مناسبت با معنی اصلی داشته باشد، مجاز ناميده می شود.
با علم به اين که علما، عرفا، ادبا و بزرگانِ هر قوم و قبيلهای و حتّی مردم عادی اغلب حقيقت و منظور واقعی خود را با لفظ مجاز ادا کردهاند، لذا از گفتار و جملات قصار آنان مثلهائی پديد آمده که در قرون متمادی صيقل خورده و در ذهن افراد جامعه جا گرفته و از زبان خاص و عام جاری گشته و برای بيان منظور خود، در موارد مشابه، به آن تمثيل میکنند.
اينک به بررسی چند نمونه از اين مثلها که ريشه در واقعيت و حقيت دارد، میپردازيم :
& : آلوچَّه خُشكه مَِمُنِه. âlučča xoška mεmone.
= به آلوچهِ خشك ميماند. (مانند آلوچه خشك است).
: سابقاً در سمنان آلوچههای رسيدهِ مازاد بر مصرفِ فصل را در آفتاب خشک میکردند تا در ساير فصول سال از آنها به عنوان چاشنی غذا استفاده کنند. طبيعی است که وقتی ميوه تازهای در مقابل تابش نور آفتاب قرار بگيرد در اثر از دست دادن آبِ مازاد، پوست آن چروکيده میشود.
: مجازاً، زنان پير و فرتوت كه از نظر جثه تكيده و دارای پوستی چروكيده میباشند، به آلوچهِ خشک تشبيه میکنند. اغلب اينان را « مشتی آلوچا » يعنی، يک مشت آلوچه، هم میخوانند.
مترادف با : هَنُونِه آلوچّه خُشكَه. hanune âlučča xoška.
: به آلوچهِ خشك میماند.
=====================
& : اَرزِقی شامی مَِمُنِه. arzεqi šâmi mεmone.
: همچون «ارزق شامی» است.
: ارزق، اهل شام (سوريه فعلی)، مردی بدهيبت و بدشكل و بدقيافه و بسيار خشن و عبوس و دارای چشمانی كبود، گويا يكی از جنگجويان لشكر يزيد در روز عاشورا در صحرای كربلا بوده است. و از آن جائی كه مسلمانانِ شيعه، از او خوششان نمیآيد، به همين دليل هر كس كه بدهيبت و عبوس و مخصوصاً دارای چشمانی آبی باشد، مجازاً و به شوخی و گاهی هم به جدّی، او را به «ارزقِ شامی» تشبيه ميكنند و اگر زنی با اين خصوصيات پيدا شود، به او ميگويند: اَرزِقی شامی دُتِه. arzεqi šâmi dote.
يعنی: دختر ارزق شامی است.
=====================
&&: اَرنَعُوتَه. arna,uta.
: ارنعوت است.
ارنعود: كه به اصطلاح عوام (ارنبود) و (ارنعوت) هم میگويند مجازاً به كسانی اطلاق میشود كه سينههای فراخ و قد و بالائی خارج از حدّ متعارف داشته باشند. ديلاق و نتراشيده. شايد كمتر كسی بداند كه «ارنعود» كيست. اينك تاريخچه زندگی اين مرد غولآسا.
ماخذ: «صلاحالدين ايوبی» مؤسس دولت ايوبيان در قرن ششم هجری است كه در مصر و شام و حجاز و يمن حكمرانی داشت و قسمت مهمّی از بيست و دو سال سلطنتش، در جنگهای صليبی و مبارزه با اهل صليب، مصروف گرديد. به جرأت ميتوان گفت كه تنها رشادت و شجاعت او بود كه جنگهای صليبی را به نفع مسلمين پايان داد.
صلاحالدين ايوبی، مردی جسور و شجاع و عادل و دانشمند بود. به طوريكه اروپائيان هم فضائل او را انكار نمیکنند. صلاحالدين ايوبی خواهری داشت، هنگامی كه ميخواست برای مناسك حج به مكّه برود، از طرف دستهای از راهزنان مسيحی، ربوده شد و فديه گزافی از صلاحالدين مطالبه كردند تا وی را آزاد كنند. صلاح الدين ميدانست كه اگر به جنگ راهزنان برود بدون شك خواهرش را به قتل ميرسانند. پس فديه را پرداخت و خواهرش را از چنگ دزدان خلاص كرد. آنگاه با يك مبارزه دائمی آنان را مجبور كرد تا در ساحل درياچه «طبريه» واقع در فلسطين به جنگ كشانيده شوند. سردسته اين راهزنان مرد هيولائی بود به نام «ارنعود» كه در حدود يك برابر و نيم قد و بالای آدم معمولی را داشت و گردن كلفت و سينه ستبر و بازوان ورزيده كه او را بصورت مرد غول آسائی در آورده بود.
در جنگی كه بين سپاهيان صلاح الدين و قشون ارنعود در يك روز گرم و طولانی تابستان درگرفت، بالاخره قشون ارنعود شكست خورد و جمعی از سران آنها منجمله «ارنعود» دستگير شدند.
صلاحالدين ايوبی به «ارنعود» پيشنهاد كرد كه اگر دين اسلام را بپذيرد از خونش درگذرد و آزاد شود. ارنعود چون آن سخن بشنيد با نفرت و انزجار به سوی صلاحالدين آب دهان انداخت. صلاحالدين ايوبی به خشم آمد و فرمان داد قبلاً دو دست و دو پايش را محكم بستند، آنگاه شمشير از نيام كشيد و با يك ضربت، سر از بدنش جدا كرد .
در حال حاضر «ارنعوت» نام قبيله ايست كه در بلغارستان و تركيه فعلی سكونت دارند و به قساوت قلب و بيرحمی و شرارت معروف هستند.
«ريشههای تاريخی امثال و حكم. ج1. ص 42 به اختصار»
=====================
&: اَزاون ايمام رَِضِه روآ مَِمُنِه. هَروَری بَكِه چار دَستَه پا ژيری مِی.
azun imam rεze ruwâ mεmone. har vari bake čâr dasta pâ žiri mey.
= همچون گربه امام رضاست. از هر طرف بيفتد، چهار دست و پا پائين میآيد.
: كنايهایست که مجازا درمورد كسی گفته میشود كه هرچه اوضاع تغيير كند، بازاو متصدی كاری است و صدمهای هم نمیبيند.
روايت ديگری از مثل فوق: ايمام رَِضِه روآ مَِمُنِه، ژين پَشتی زَِمين مَِنِه.
imam rεze ruwâ mεmone. žin pašti zεmin mεne.
: به گربه امام رضا می ماند، پشتش زمین نمیآید.
مثل فارسی: گربه مرتضی علی است، هميشه با چهار دست و پا زمين میآيد.
ريشه تاريخی اين مثل، در کتاب «گنجینهای از مثلهای گویش سمنانی» در پی نويسِ مثلِ: ايمام رَِضِه روآ مَِمُنِه مَِمونِه …. نوشته شده است.
توضیح: در زبان سمنانی به جای واژه (از)، از واژه (پی) استفاده میشود و واژه (از) به تنهائی کاربردی ندارد مگر در واژههای ترکیبی مانند، ازاون، ازاَِن، بعد از پیشینی، پیش از پیشینی و ……
=====================
&: اَز اون گاگوشتی نييَه كو از اَِن آتَِشي رَه بَپَِژييِه.
az un gâ gušti niya ko azεn âtεši ra bapεžiye.
: از آن گوشت گاوی نيست كه از اين آتش پخته شود.
حقيقت امر آن است که گوشت گاو، بسيار سفت و دير پز است.
اين مثل كاربرد دوگانه دارد که مجازاً به آن استناد میکنند:
1 = در مقام اعتراض در مورد كسی میگويند كه اندرز و نصيحت در او اثری ندارد و يا سختجان تر از اين حرفهاست كه فكرش را میكرديم، با اين حرفها نمیتوان او را تسليم كرد.
نظير: نرود ميخ آهنين در سنگ.
نيست در سنگدلان صاثب، نصيحت اثر تيغ بر خارا زدن، بازوي خود رنجاندن است
فرهنگ اشعار صائب. ج 2. ص 801»
مترادف با: به هِش صَِراطی مُستَقيم نیيَه. bε heš sεrâti mostaqim niya.
يعنی: به هيچ صراطی مستقيم نيست.
2 = در مقام آگاهی و تعريف در مورد كسی میگويند كه فردی فهيم و آگاه است و با اين حرفها و صحبتها خام نمیشود و فريب نمیخورد.
مترادف با: مَری اَفسون بَرداری نييَه. mari afsun bardâri niya.
يعنی: مار افسون بر دار نيست.
مثل سرخهای: مثل اينكه نمد كرمانيان است، آب به خود نمیگيرد.
«ضربالمثلهاي سرخهای . ص 63»
=====================
&: اَزاون ويئی نييون كو ازاَِن وائي پي بَتَِرسون (بَلَِرزون).
azun viyi niyun ko azεn vâyi pi batεrsun(balεrzun).
= از آن بيدی نيستم كه از اين بادها بترسم (بلرزم).
: مجازاً در بيان شجاعت خود وعدم ترس و واهمه ازطرف مقابل گفته میشود. واگر منظور تعریف از شخص ديگری باشد، میگويند:
&: اَزاون ويئی نیيه كو ازاَِن وائی پی بَتَِرسِه (بَلِرزِه).
az un viyi niya ko az εn vâyi pi batεrse(balεrze).
= از آن بيدی نيست كه از اين بادها بترسد (بلرزد)
: يعنی بسيار مقاوم و نترس است. اين مثل در مورد شخص ثالثی كاربرد دارد كه از شجاعت و يا استقامت او تعريف میشود.
=====================
& : اَقُن سَِماوَِ رَه. aqon sεmâvεra
: سماور «اَقِه» هاست.
در سمنان طايفهای زندگی میکنند که به «سيّد حسنی» معروفند. افراد اين طايفه، ملّاک و مردمی شريف و مورد احترام مردم سمنان هستند. به افراد اين طايفه به زبان سمنانی «اَقَه aqa» يعنی «آقا» گفته میشود که جمع آن «اَقِه aqe» به معنای «آقا ها» است. معروف است که افراد اين طايفه قدری خسيساند، به طوری که اگر رعيتی به خانه آنان مراجعه میکرد، ميديد که سماورِ خانه ارباب در حال جوشش و قلقل کنان است ولی هرچه منتظر میماند از چای خبری نمیشد.
حال، هرگاه کسی ادعای توانايي در انجام کاری و يا بذل و بخششی را می کند ولی خسّت به خرج داده و عملاً اقدام مفيدی انجام نمیدهد، مجازاً او را به سماور «اَقِه» ها تشبيه میکنند.
=====================
& :ó اَلَِنگَِسييَه مَِمُنِه. alεngεsiya mεmone
: همچون النگسی است.
: النگسی alεngεsi، چوبی است باريك و بلند با قلّابی بر سر آن، كه برای چيدن و يا تکان دادن ميوه از شاخههای بلند و دور از دسترس درختان گردو و بادام و امثال آن به كار میرود.
: مجازاً اين اصطلاح را در توصيف كسی به کار می برند كه دارای قدّ بلند و لاغر و باريك است.
اين اصطلاح مترادف است با : 1 = دُزدُن سَردييَه مَِمُنِه. dozdon sardiya mεmone.
يعنی: به نردبان دزدها می ماند.
2 = دُزدُن سَردیيَه، لَتيباری بَرجُم. dozdon sardiya. latibâri barjom.
يعنی: نردبان دزدها، بَرجُمِ استخر لتيبار. (میماند).
بَرجُم: تخته چهار تراش الوار مانندی بود که در عرض حوضچهِ خروجی آب استخر و يا نهرآب تراز کرده و تعبيه میکردند بمنظور تقسيم درست و عادلانه آب و هدايت آن به جویهای فرعی.
(واژهنامه گويش باستانی سمنانی. ج1 ص 213 با مختصر تصًرف)
از آن جايی که بَرجَمِ استخر لتيبار، بزرگترين بَرجَم بين استخرهای سطح شهر سمنان بود، لذا آدمهای قد بلند و باريک اندام را به آن تشبيه میکنند.
=====================
& : چَرَه چَركی هَم رِی وََِنچِش. čara čarki ham rey vεnčeš.
: چرخ نخريسی دستی و كلاف باز كن را هم به راه انداخته است.
: مجازاً عنوان کردن اين مثل، كنايه ايست معترضانه بدين معنی كه همه افراد خانواده، پير و جوان و ريز و درشت به راه افتادهاند. در مقامی كه اشخاص پير و لاغر همراه با جوانان به زيارت و يا به مهمانی میروند هم اين مثل كاربرد پيدا میكند.
اين مثل مترادف است با: اَرَه وُ اُورَه وُ شَمسي كورَه. ara vo ura. šamsi kura.
يعنی: اَره و اوره و شمسی کوره.
چَرخوُ čarxu = ابزاريست برای جدا كردن تخمِ پنبه، ازپنبه. پنبهای كه هنوز تخم پنبه از آن جدا نشده باشد به آن «وَِشي vεši» و به پنبه زار «وَِشَه زار vεšazâr » و به پنبهِ خالص و بدون تخم را «لوكَّه lukka» و غوزهِ خالی بدون پنبه را هم «خُجَِلَه xojεla» و پنبه نامرغوب را «لینتَِر lintεr» میگويند.
چَرَه čara = چرخ نخ ريسیدستی كه با آن از پنبه ،گلولههای نخ به شكل كلّه قند درست میكنند بنام «وَِتّيیَه vεttiya»
فَلَِكو falεku = نخ كلاف كن. وسيلهايست كه میتوان گلولههای نخ توليد شده از چرخِ نخ ريسی «وَِتّیيَه» را ، تبديل به «كلاف» كرد.
چَركييَه čarkiya = كلاف بازكن. وسيله ايست كه با آن میتوان كلافهای نخ را باز و تبديل به ماسوره و يا گلوله كرد. به «چَركی arkič» هرزه گرد هم میگويند. برای به گردش درآوردن آن احتياج به نيروی خاصّی نيست چون با نيروی كشيدن نخِ كلاف، خود بخود به دورِ محورِخود میچرخد. درزبان سمنانی به گلولهِ نخ «گَِلوا gεlvâ» میگويند.
در زبان سمنانی به غوزه پنبه، «گُلما golmâ» و به غوزهای که پنبه در آن نشکفته باشد «کورَه گُلما kura golmâ» گفته میشود. پنبه ای که از غوزه نشکفته به دست میآید پنبه نامرغوبی است که «لینتر linter» نامیده میشود و در درست کردن تشک از آن استفاده می شود.
=====================
& : خُلَه ريشتا چَرَه وَِنچِش xola rištâ čara vεnčeš.
: دوکِ كچ به چرخ نخريسی انداخته است.
: اصطلاحی است و درمورد كسی گفته میشود كه با سر و صدای زياد محلی را شلوغ كرده باشد. همچنین به محفلی كه همهِ افراد آنجا با صدای بلند با يكديگر صحبت كنند یا جائی مثل حياط مدرسه به هنگام زنگ تفريح همه بچهها با صدای بلند حرف میزنند، در اين مورد میگويند: خُلَه ريشتا چَرَه وَِنچيشُن. xola rištâ čara vεnčišon
يعنی: دوكِ كج را به چرخ نخ ريسی بستهاند.
مترادف با : حَمّوم جَِنييُنَه كَِرچيشُن. hammum gεnniyona kεrčišon
: حمّام را زنانه كردهاند.
ريشتا: rištâ = يكی از اجزاء چرخ نخريسی است و آن چوب تراشيده وخراطّی شدهای است كه در اثر چرخش به دور خود، پنبه را تبديل به نخ كرده و نخ تابيده شده روی آن پيچيده میشود. اين ميله چون با سرعت زياد به دور محور خودش میچرخد و پنبه را تابيده و تبديل به نخ میكند، اگر كمترين انحنايی داشته باشد، باعث لرزش چرخ و همچنين سر و صدای زياد خواهد شد. مثل ميل گاردان ماشينِ سواری و يا باری كه اگر انحنائی داشته باشد ضمن سرو صدای زياد، ماشين را هم میلرزاند.
=====================
& : ژين آلَِشكی هَنونیيَن دَرگَِزينِن شيلِّكی.
žinâlεški hanuniyan dargεzinen šillεki.
: گونههای او (زن يا دختر)، همانند زردآلوی درجزين است.
: اصطلاحی است كه مجازاً در توصيف سرخ و سفيد و زيبا بودن گونهِ دختر يا زنی گفته میشود.
درجزين، بخش شمالیِ سمنان و دارای آب و هوائی بهتر از سمنان است. سابقاً دارای باغهای ميوهِ فراوانی بود. يکی از ميوههای آن جا «زردآلو» بود با رنگِ صورتی ملايم بر زمينهِ کِرِم، خوش طعم، آبدار و شيرين.
: منظور گويندهِ اين اصطلاح ، مجازاً توصيفی است ازسرخ و سفيد و زيبا بودن گونهِ دختر يا زنِ مورد نظر.
=====================
&: ژو وِنّييَه هَنُونِه سَِماوَِری تَنوُرَه.
žo vεnniya hanune sεmâvεri tanura.
: دماغ (بينی) او، همچون دودكش سماور است.
: مجازاً اين اصطلاح را در بيان بينی درشت نا صاف با نوك سر بالا و سوراخهايی فراخ و نازيبا به کار برده و آن را به دودكش و يا تنوره سماور تشبيه میكنند.
: سماورهای قديمی را با آتش ذغال به جوش میآوردند و برای اين كه آب آن زودتر به جوش بيايد، از دودكشی كه در گويش سمنانی به آن «تَنورَه» میگويند و روی دهانه آن میگذاشتند، استفاده میكردند. دودكش، لوله استوانهای شكلی از جنس جلب بود كه دستهای در وسطش داشت. وقتی آن را روی دهانه سماور میگذاشتند، جريان هوا از زير سماور به سمت بالای دودكش شديدتر میشد، لذا آتشِ ذغال تندتر شده و آب درون سماور زودتر به جوش میآمد. اين دودكش به مرور و به علّت حرارت آتش، رنگش سياه میشد و با زمين خوردنهای مكرر، قُر و ناصاف میشد.
=====================
&: سَِنجين داریيَه مَِمُنِه. sεnjin dâriya mεmone
: همچون دايره (داريه) سنجدار است. ( مانند داريه زنگی است).
: دايره زنگی يکی از آلات موسيقی است و آن نوعی دايرهِ کوچک چوبی است که رویِ آن پوست کشيده شده و در شکافهای کناری آن صفحات سنجگونه و يا سطح داخلیِ آن حلقه و يا زنگوله و مانند آنها تعبيه شده است که با کمترين حرکتی به صدا در میآيد.
: مجازاً در مقام توصيفِ فردی گفته میشود كه آدم شرّ و ناراحتی است و با کمترين بهانه، صدايش در میآيد و مصيبتی به پا میكند.
=====================
& : سَِنگَِلَِكَه مَِمُنِه. sεngεlεka mεmone.
: همچون سنگلك است.
: مجازاً اين مثل در توصيف شخص مزاحم و سمجی به کار میبرند كه وقتی پيله میکند و به آدم میچسبد، رها شدن از او مشكل است.
مترادف با: حَجيمَِت گَِرين شاخَه. hajimεtgεrin šâxa.
يعنی : به شاخ حجامت گر میماند .
يا: ماسَِكَه مَِمُنِه. mâsεka mεmone.
يعنی: به آن چيزی میماند که می چسبد و کنده نمیشود.
: سَِنگَِلَِكَه sεngεlεka : پشكل چسبيده به پشمهای كناره دنبه گوسفندان كه خيلی باعث آزارحيوان است. نمد مالان، اين نوع پشكلها را که به همراه کمی پشم از بدن گوسفند قيچی شده در لگنی میخيسانند. چون مايع حاصله چسبناك است لذا دركار نمدمالی برای چسبندگیِ بین پشمهای کاربرده شده در نمد، ازآن استفاده میكنند.
=====================
&& : كَل شَبُنی گَِرَِچي مَِمُنِه، ديرگيرَه وُ سَخت گير.
kal šaboni gεrεči mεmone. dir gira vo saxt gir.
= همچون گچ كربلايی شعبان است. ديرگير است و سختگير.
: گچِ كوره گچپزی كربلايی شعبان در سمنان، گچی بود كه دير سفت میشد ولی وقتی كه سفت میشد، مثل سيمان محكم بود.
: مجازاً در توصيف كسی كه ديرجوش است و دير آشنا ولی بعد از دوستی در دوستی و رفاقتش پابرجا و استوار باشد، او را به گچ كوره كربلايی شعبان تشبيه میكنند و به قول شاعر:
: با كسی آشنا نمیگردم گر شدم آشنا، نمیگردم
=====================
&&: كَل نادِِّلی دَِروُوِه. kal naddεli dεrowve.
: دروی «كربلائی نادعلی» است.
مجازاً اين اصطلاح را زمانی به کار میبرند كه اوضاع درهم و برهم و بیحساب و كتاب است و يا صاحبِ کار فرد مأخوذ به حيائيست و افراد بیملاحظه هم به فكر اين هستند كه فقط بار خود را ببندد.
نظير: كاركردن خر، خوردن يابو.
«كربلائی نادعلی»، از رعايای كممايه سمنان و شخصی مأخوذ به حيا بود. چند جريب زمينی داشت كه به تنهايی و با مشكلات درآن گندم میكاشت و با فروش محصول آن، خرج عيال و اولاد خود را به دست میآورد. هنگام شخم زدن زمين و تخم پاشی و آبياری گندم زارش، کسی به او کمک نمی کرد ولی هنگام درو، هركس كه از راه میرسيد، به بهانه كمك كردن داسی به دست میگرفت و مشغول دروِ گندم میشد. در حالی كه خود كربلايی به تنهايی قادر به دروكردن محصول خود بود.
در سمنان معمولاً به دروگران پول نمیدادند. بلكه از همان گندم درو شده، پشتهای برای دروكننده میبستند و به او میدادند. اين دروگران ناخوانده پس از اتمام كار، بر حسب معمول هر يك پشتهای كه حتی گاهی بيش از حقالسهم ايشان بود، برای خود میبستند و میبردند. شرمِ حضور كربلائی نادعلی هم مانع از آن بود كه آنان را از بردن محصول بيش از حقالسهم باز دارد.
=====================
&& : كُلَه دوكَِهچی. kola dukεči.
: كُلِه جا افتاده. (جريان آب مسدود شده است).
مجازاً موقعی از اين اصطلاح در مورد كسی استفاده میكنند كه درآمد و يا مستمری نا مشروعِ او، قطع شده باشد.
كُلَهkola : در محلّ خروجی آب استخر، سنگ ضخيمی كار میگذاشتند كه وسط آن مثل سنگ آسياب، سوراخ داشت. برای بستن اين خروجی، از تيرِ چوبی ضخيم و بلندی كه سر آن به اندازه سوراخ سنگ به شكل مخروطی بود، استفاده میشد. زمانی كه سر اين تير، كه آن را «كُلَه kola» میناميدند، به داخل سوراخ سنگ استخر میافتاد، جريان آب به خارج از استخر، كاملاً قطع ميشد.
بلندی اين تير از عمق استخر بيشتر و نزديك به انتهای آن سوراخی داشت كه چوب ضخيم و مقاومی را از وسط آن گذرانده و دو طرف آن را كشاورزان به كمك استخر بان «اَِستالَه بُنεtâlabon» ، به اندازه مناسب «كُلَهkola» را بالا میكشيدند و از دو طرف بر روی پايهای از سنگ میگذاشتند تا آب به تدريج از سوراخ خروجی استخر جريان پيدا كند. اين آب معمولاً از ساعت 9 يا 10 صبح تا ساعت 6 بعد از ظهر جريان داشت و با تغيير فصل و ميزان ذخيره آب، تغيير پذير بود.
=====================
&&: كُلين جِئيز مَِگی، توبُوْنِه مَنَِگي ؟
kolin je,iz mεgi tubowne manεgi؟
: درخت مو جهاز لازم دارد، درخت توت لازم ندارد؟
: اين مثل كاربرد دوگانه دارد:
1 : در مورد پدر و مادری میگويند كه معتقدند دختر جهاز میخواهد ولی پسر را میتوان بدون دستمايه زنش داد و از خانه بيرون كرد. چون كه پسر بايد بر پای خود بايستد و شخصاً مسئول تامين هزينههای زندگی خود باشد.
2 : شريكی مي گويد كه طرف مقابل به هنگام تقسيم مال الشركه حقالسهم او را ناديده گرفته و يا سهم كمی برای او در نظر گرفته باشد. كه در اين صورت در مقام اعتراض اين مثل را به شريكش میگويد. منظورش اين است كه: تو سهم خوبی میخواهی و من نمیخواهم؟
درخت مو، برای اينكه محصولِ خوبی بدهد، از آن مراقبت زيادی میكنند. از اين رو، مو را در دو طرف كرت عريض و عميقی میكارند و هرچند سال يكبار بمنظور برداشت گِل و لای اضافی داخل كرت را گودبرداری كرده و آب و كود مفصّلی میدهند. امّا از درخت توت چنين مراقبتی به عمل نمیآيد، كافيست كه در كنار نهر آبی باشد و هر ساله توت خوبی هم میدهد.
=====================
&&: كوُرَه عابَِدين مَِمُنِه. kura ,âbεdin mεmone.
: به «عابدين كور» میماند.
: اصطلاحی است تحقيرآميز در مورد افراد ناسپاس، قدرناشناس، پررو، بیپروا، لوده و بیچشم و رو.
مأخذ: مرد فقيری بوده است، «عابدين» نام. ناسپاس، قدرناشناس، پر رو، لوده، هتّاك و بیملاحظه. به همين دليل به او «كوُرَه عابدين» يعني: «عابدين كور» میگفتند.
كسبه و اهل بازار برای آن كه از شرّ زبان تندش در امان باشند، به او كمكی میكردند. چند نفر از كسبه بازار که از او خوششان نمیآمد، به همين دليل به او باج نمیدادند، او هم به آنها هتّاكی میكرد.
كسبه از هتّاكیهای او به حاكم شهر شكايت كردند. مأموران حكومتی او را جلب كرده و نزد حاكم بردند. حاكم او را نصيحت كرده و از او التزام میگيرد كه ديگر به كسی فحّاشی نكند. عليرغم تعهدش، باز هم به لودگی و بیپروايی و هتّاكی خود ادامه داده و حتّی به خودِ حاكم هم بد و بیراه میگفت.
حاكم شهر، با دختر زيبايی كه دخترِكلّهپزی به نام «عَلیكَئو» (علی كبود، كه به دليل داشتن چشمان آبی به اين نام ناميده میشد)، ازدواج كرده بود. بنا بر اين حاكم شهر، دامادِ «علي كئو» بود. عابدين، همين مرد ففير، برای تحقير حاكم شعری ساخته و میخواند:
: چَِنارَه وَلگ، اُشتُری پا بَِبا هَما حاكَم، عَلی كئوئی زُوما بَِبا
: برگ چنار، مثل پای شتر شد حاكم ما، داماد علیكبود شد
خبراين بیحيايی او، به گوش حاكم میرسد. حاكم دستور میدهد كه دهانش را بدوزند. چون ديگر با لبهای بسته نمیتوانست فحش بدهد، كفِ دستش را به زيرگردنش زده، دستش را مشت میكرد و به سمت مقر حكومتی و يا هر كسی كه میخواست، هتّاكی كند، حواله میكرد. در واقع با ايما و اشاره، باز هم فحش میداد.
عدهای وساطت كردند و از حاكم خواستند كه دستور بدهد لبانش را باز كنند. حاكم هم دستور باز كردن لبهای او را داد مشروط بر اين كه ديگر به كسی فحّاشی نكند. از آنجايی كه میگويند: توبه گرگ، مرگ است، باز هم نتوانست جلوی خودش را بگيرد و بعد از مدّتی دوباره شروع به هتّاكی كرد و اين بار برای حاكم اين شعر را ساخت و خواند:
: چُس بَِشا، گوز بیيَِما حاكَِمی لبدوز بیيَِما
یعنی: چُس رفت، گوز آمد حاكم لبدوز آمد
آخرالامر «كورَه عابَِدين» در فلاكت و بدبختی مُرد و مردم از شرّش راحت شدند.
به همين دليل وقتی بخواهند فردی ناسپاس و قدرناشناس و لوده و پر رو و بیچشم و رو را معرّفی كنند، مجازاً او را به «كوُرَه عابَِدين» يعنی عابدين كور، تشبيه میكنند.
روايت ديگری از اين مثل: هَنونَه كورَه عابَِدين. kura ,âbεdin hanuna
=====================
&: گَِل مُناری پی زياد اَِميچی، پِيْنِه رَه سَر پوش بَِسازين.
gεl monâri pi ziyâdεmiči. peyne ra sarpuš bεsâzin.
: گِل از منار زياد آمده، براي(تكيه) پِهنِه سرپوش بسازيد.
تکيهِ «پِهنِه» يکی از تکايای وسيع سمنان است. برای پوششِ سقفِ آن، وسايل زيادی لازم است. اين اصطلاح را مجازاً و به تمسخر درمورد ثروتمند ِخسيسی میگويند كه بر حسب اتفاق بذل و بخشش کمی كرده باشد. لذا در مقامِ تحقیرِ وی مجازاً بخشش او را نه فقط برای منظوری که داده است کافی میدانند، بلکه با مازادِ آن می توان برای تکیه پِهنِه سرپوش هم ساخت.
=====================
&: هَنوُنَه دو ديمَه چَپَِلَِكَه. Hanuna dodima čapεlεka.
: همچون نان ساجی دو رو است.
: نان ساجی، نانی است که بر روی قطعهِ چدنِ گردِ و محدّبی پخته میشود. ساج را روی اجاق گذاشته و زير آن را آتشی از هيزم روشن میکنند. وقتی ساج کاملاً داغ شد روی آن نان ساجی را می پزند. خمير اين نان، از خميرِ نانِ خانگی ضخيم تر است به همين دليل آن را از دو طرف روی ساج می گذارند تا کاملاً مغز پخت شود. بنا بر اين پشت و روی اين نان مشخص نيست.
: اين مثل را مجازاً و به كنايه در مورد افراد دروغگو، دو رو و خبرچينی كه نمی توان به صداقتشان اطمینان داشت، به کار میبرند.
روايت ديگری از اين كنايه: دو ديمَه چَپَِلَِكَه مَِمُنِه. dodima čapεlεka mεmone.
=====================
&&: هَنونِه رُتُوويلَه، دَِمَِگَِزِه مَِشو دَمی دَِروازِه مَِنينِه تا جَِنازَه بی يارَن.
Hanune rotowvila dεmεgεze mεšu dami dεrvâze mεnine tâ jεnâza biyâran.
= همچون رُتيل است، نيش میزند، میرود جلوی دروازه مینشيند تا جنازه را بياورند.
= همچون رتيل میماند، نيش میزند، میرود جلوی دروازه مینشيند تا جنازه را بياورند.
: اين مثل مجازاً در مورد كسی گفته میشود كه توطئهای چيده و گوش به زنگ نتيجهِ تخریبیِ آن است.
مترادف با: آتَِش روشَن مَِكَِره، مَِنينِه تَِماشا ماكَِرِه.
âtεš rušan mεkεre, mεnine tεmâšâ mâkεre.
: آتش روشن میکند، مینشيند تماشا میكند.
: رُتيل جانوری است شبيه عنکبوت و نسبتاً درشت و کرک دار از خانوادهِ بند پايان با شکمی بزرگ و اندامهای گزندهِ قوی که شکار خود را با زهر مسموم میکند. زهر اين جانو ر قوی و گاهی هم کشنده است. معروف است، وقتی که انسان را میگزد بربامِ دروازهِ گورستان مینشيند تا جنازه او را بياورند.
: يكی ازگورستانهای قديمی شهر سمنان، خارج از دروازه خراسان بود. در خيابان منوچهری تقاطع كوچه چاپارخانه و کوچهای که به آرامگاه «پير نجمالدين» ختم میشد. این تقاطع را دروازه خراسان نیز میگفتند. وقتی شخصی در حوالی شرق شهر فوت میكرد، برای رفتن به گورستان جهت خاكسپاری، بايد از دروازه خراسان میگذشتند. اين مَثل، اشارهای به «دروازه» دارد كه منظور همان «دروازهِ خراسان» است.
=====================
&& : هََنوُنَه كَبل حِيدَِر قَِصّاب. hanuna kabl heydεr qεssâb.
: همچون كربلايی حيدر قصّاب است.
: مجازاً در مورد كسی گفته میشود كه لطفش باعث دردسر و زحمت است.
مأخذ: در سمنان قصّابی بود به نامِ كربلايی حيدر، هروقت میديد گوشتهای مغازهاش مشتری ندارد، به اصرار زياد به رهگذران كه همه آشنای محلّی بودند، گوشت را به نسيه میفروخت. بعد از مدّتی كمتر از يك ساعت، شاگردش را به درِ خانه كسانی كه گوشت را به نسيه به آنها فروخته بود، میفرستاد و سفارش میكرد كه هروقت ديدی دودی از دودكش آشپزخانهِ خريدار بلند شد، درِ خانه را بزن و بگو كه استادم گفته پول گوشتی را كه نسيه بردهايد بدهيد و يا گوشت را پس بياوريد. خريدار هم چون گوشت را شسته و باركرده بود، مجبور میشد پولِ گوشتی را كه به زور و به نسيه به او فروخته بودند، بدهد تا شاگرد قصّاب جلوی در و همسايه آبروريزی نكند.
حال، مجازاً هركس كه لطفش باعث دردسر است، او را به «كبل حيدر قصّاب» تشبيه میكنند.
روايتی ديگر: كَبل حِيدَِر قَِصّاب مَِمَنِه. kabl heydεr qεssâb mεmone.
یعنی: به کربلائی حیدر قصاب میماند.
=====================
& : هَِنِه آرد آرَه اَِشتَه، تَفرَه سُوْنگَِسَر.
hεne ârd âra εšta. tafra sowngεsar.
: هنوز آرد در آسياب است و قرهقوروت در سنگسر.
برای تهيه آش رشته، نياز به آرد است و قره قوروت که چاشنیِ آن بشود. آرد آن هنوز در آسياب است و چاشنی آن هم که قرهقروت است، در سنگسر.
اين مثل مجازاً در مقامی گفته میشود كه پيرامون موضوعی صحبتی شده و تصميماتی نيز گرفته شده تا انشاء الله بعداً اين تصميمات به مرحله اجرا در آيد. ولی كسی كه قرار است از آن منتفع شود، آن قدر خوش باور است که برای استفاده ازآن عجله دارد و مرتباً آن را مطالبه میكند. لذا به او میگويند كه اين قدر عجله نكن. هنوز مواد اولّيه آن آماده نيست. بیخود شكمت را صابون نزن.
مترادف با : نَه بِه بارَه، نَه بِه دارَه.
مثل افغانی: تخم در شكم ماكيان، روغن به كوه ارغوان، ما در اينجا خاگينه میپزيم.
«ضربالمثلهای دری افغانستان. ص 60»
: بيمار به سامرّه و درمان به بدخشان. «دههزار مثل فارسی. ص 209»
گویشور و پژوهشگر زبان سمنانی
ذبیح الله وزیری «وزیری سمنانی»
مرداد ماه 1389
=========================
پیشنهادی برای حفظ زبانهای محلی
مسئولين محترم برگزاری همايش بينالمللی گويش مناطق کويری ايران
از آنجایی که يکی از اهداف اين همايش حفظ و گسترش گويشهای محلی میباشد ، لذا پيشنهادی به همين منظور ارائه مینمايم:
در دانشگاهِ مرکزِ هر استان، با کمک و هم فکری اساتيدِ همان استان، مرکزی بنام «مرکز بررسی و توسعهِ گويشهای محلّی» تاسيس و برای دانشجويان بومی چند واحد درسی فوق برنامه در نظر گرفته و از آنان بخواهند که به زبان محلّی خود صحبت کرده و مقالاتی به گويش محلّی ارائه نمايند، و برای تشويق آنان امتيازی نيز قائل شوند.
همچنين، دانشجويان غير بومی، در مرکز دانشگاهِ استانِ خود پاسخگوی درس مربوطه و ارائه مقالات باشند. اين مراکز استانی در سطح کشور با يکديگر در ارتباط بوده و تبادل اطلاعات نمايند تا در مجموع بتوان به توسعه و پايداری زبانهای محلی اميدوار بود.
از طرفی ممکن است يکی ديگر از اهداف اين همايش ، شناخت فرهيختگانی است که در اين زمينه فعاليت داشته و يا دارند، لذا پيشنهاد مینمايم:
همان طوری که سازمان صدا و سيمای جمهوری اسلامی ايران هر دو سال يکبار نسبت به شناخت و معرفی «چهرههای ماندگار» در سطح کشور اقدام مینمايد، دانشگاه سمنان به کمک سازمان صدا و سيمای مرکز استان با توجه به معيارهای محلّی و منطقهای ، نسبت به شناختِ «چهرههای ماندگار استان» از ميان فرهيختگان و نخبگانِ رشتههای ادبی، علمی، فرهنگی، هنری، ورزشی، نويسندگان، پژوهشگران و حتّی ناشران که سهم به سزايی در معرفیِ فرهيختگان دارند، اقدام و طی مراسمی توسط سازمان صدا و سيمای مرکز استان به هم استانیهای خود معرفی شوند و سازمان صدا و سيمای جمهوری اسلامی ايران نيز آن مراسم را پوشش سراسری داده تا همه مردم استان که در سراسرِ ايران پهناور زندگی میکنند، بتوانند «چهرههای ماندگار استان» را بشناسند.
البته اين مراسم میتواند در همه استانهای کشور اجرا گردد تا مردم ساير استانها نيز بتوانند «چهرههای ماندگار استان» خود را بشناسند.
همان طوری که وزارت علوم و فن آوری، برای اولين بار احداث و راه اندازی دو دانشکده جديد، دانشکدههای گردشگری و کوير شناسی را به دانشگاه سمنان که يکی از دانشگاههای مطرح در سطح کشور است، واگذار نموده، چه مانعی دارد که دانشگاه سمنان و سازمان صدای و سيمای مرکز استان سمنان در امر شناخت و معرفیِ چهرههای ماندگار استان سمنان نيز جزء اولينها در اين زمينه باشند.
اميد است اين دو پيشنهاد مورد توجه و عنايت مسئولين محترم قرار گرفته و نسبت به اجرای آن اقدام مقتضی به عمل آورند .
با تقديم شايسته ترين احترامات
گويشور و پژوهشگر سمنانی
ذبيحالله وزيری
1389/09/11