داستان جالب:
: یک دانشمند ژاپنی در صحرایی کنار نهر آبی خانه کوچکی داشت که در آن زندگی میکرد. یک روز، کنار نهر آب زیر سایه درختی روی زمین نشسته بود و داشت فکر میکرد. مردی به نزدش رفت و گفت: مرا به شاگردی خود بپذیر، آمدهام نزد تو تا چیزهای بیشتری بیاموزم. دانشمند گفت: حرفی نیست، ولی باید تو را امتحان کنم تا سطح آگاهی تو را بسنجم.
دانشمند با یک تکه چوب، یک خط راست روی زمین کشید و گفت: کاری بکن که این خط کوتاهتر به نظر برسد. آن مرد با کفِ دست خود نصف خط را پاک کرد.
دانشمند به او گفت: منظورم این نبود، برو بیشتر مطالعه کن و بعد بیا. چند وقت بعد به نزد دانشمند برگشت و مجدداً دانشمند روی زمین خطی کشید و گفت: کاری بکن که این خط کوتاهتر به نظر برسد. آن مرد این بار با کف دست و آرنجش نصف خط را پوشاند.
باز هم دانشمند قبول نکرد و گفت: برو چند وقت دیگه مطالعه بکن و بعد بیا. آن مرد چند وقت بعد آمد و باز دانشمند یک خط روی زمین کشید و از مرد خواست که کاری بکند تا آن خط کوتاهتر به نظر برسد.
مرد این بار گفت: هرچه مطالعه کردم و از هرکس هم پرسیدم چیزی دستگیرم نشد. از دانشمند خواهش کرد که خودش پاسخ این سئوال را بدهد. دانشمند خط بلندی در کنار آن خط کشید و گفت: حالا آن خط کوتاهتر به نظر میرسد یا نه؟
این رمز فرهنگیِ ژاپنیهاست که آنها را در مسیر پیشرفت قرار داده است. احتیاج به دشمنی و درگیری با دیگران نیست، با رشد و پیشرفت خود، دیگران خود به خود عقب میمانند.
با دیگران کاری نداشته باشید، نخواسته باشید که دیگران را پرت و پلا کنید تا شما نمایان بشوید، کار خودتان را درست انجام بدهید تا پیشرفت کنید، آن وقت خواهی دید که خود به خود از دیگرانی که سر جای خود ایستادهاند، از آنها جلو افتادهاید و آنها از شما عقب تر خواهند بود و کوچکتر به نظر می رسند.
===================