گاهی یک ضربالمثل، دارای معنیِ مختلفی است، به همین دلیل میتوان از آن درموارد مختلف استفاده نمود (ضربالمثلهایی با کاربرد چندگانه) و به دلیل داشتن استحکام کلامی، ختمکننده کلام است. قصد دارم در این مقاله به چند نمونه از ضربالمثلهای سمنانی و مثلهای رایج در زبان سمنانی که دارای کاربرد چندگانه هستند اشاره نمایم.
: دَست، دَستی مَِشورِه، هَر دو دَستی ديم مَِشورَن.
= دست، دست را میشويد، هر دو دست صورت را میشويند.
: وقتی بخواهند قدرتِ اتّحاد و اتّفاق را يادآوری نمايند، از اين ضربالمثل كمك میگيرند. همان طوری كه با يك دست نه فقط نمیتوان دو هندوانه را برداشت، بلكه كار مفيدی هم نمیتوان انجام داد. ولی با دست در دست داشتن و هماهنگ عمل كردن، خيلی از كارها انجام شدنی است .
دست در دستِ هم نهيم به مهر /// ميهن خويش را كنيم آباد.
يا : حُسنت به اتفاقِ ملاحت، جهان گرفت /// آری به اتفاق، جهان میتوان گرفت «حافظ»
مرحوم فريدون مشيری، شاعر پرآوازه در صفحه 212 كتاب «دلاويزترين» به زيباترين وجه كارائی دست را تحت عنوان «دستهامان نرسيده است به هم …» بازگو كرده است كه جا دارد در اين مقطع آورده شود:
از دلِ و ديده، گرامیتر هم، آيا هست؟
دست، آری، ز دلِ و ديده گرامیتر: دست!
زين همه گوهرِ پيدا و نهان در تن و جان،
بیگمان، دست، گرانقدرتر است.
هرچه حاصل كنی از دنيا، دستاوردست!
هرچه اسبابِ جهان باشد در روی زمين، دست دارد همه را زير نگين!
سلطنت را، كه شنيده است چنين؟!
شرفِ دست، همين بس، كه نوشتن با اوست،
خوش ترين مايهِ دلبستگی من با اوست
در فرو بستهترين دشواری،
درگرانبارترين نوميدی،
بارها بر سرِخود بانگ زدم:
هيچت ار نيست، مخور خونِ جگر،
دست كه هست!
بيستون را ياد آر،
دستهايت را بسپار به كار،
كوه را چون پرِكاه، از سرِ راهت بردار!
وَه چه نيروی شگفتانگيزی است، دستهائی كه به هم پيوسته است!
به يقين، هركه به هرجای، درآيد از پای،
دستهايش بسته است!
دست در دست كسی، يعنی: پيوند دو جان!
دست در دست كسی، يعنی: پيمانِ دو عشق!
دست در دستِ كسی داری اگر،
دانی دست، چه سخنها كه بيان میكند از دوست، به دوست؟!
لحظهای چند كه از دستِ طبيب، گرمی مهر، به پيشانی بيمار رسد، نوشداروی شفابخش تراز داروی اوست!
چون به رقص آئی وُ سرمست بر افشانی دست،
پرچمِ شادی و شوق است كه افراشتهای!
لشكرِ غم، خورَد از پرچمِ دستِ تو شكست!
دست، گنجينه مهر و هنر است، خواه بر پردهساز، خواه در گردنِ دوست، خواه برچهره نقش ،
خواه بر دسته داس، خواه در ياری نابينائی، خواه در ساختنِ فردائی!
آن چه آتش به دلم میزند اينك، هر دم، سرنوشت بشر است،
داده با تلخی غمهای دگر، دست به هم!
بارِ اين درد و دريغ است كه ما،
تيرهامان به هدف نيك رسيده است، ولی،
دستهامان نرسيده است به هم!
«فريدون مشيری. دلاويزترين. ص 212»
==================================
: دَِزاری پی صَِدا بيرين مِی كو ژو پی بيرين مَِنِه .
dεzâri pi sεdâ birin mey ko žo pi birin mεney.
= از ديوار صدا بيرون میآيد كه از او بيرون نمیآيد.
: اين مثل كاربردهای متفاوتی دارد:
1 : در توصيف كسی میگويند كه ذاتاً آرام و ساكت است.
2 : درمورد فردی گفته میشود كه رازدار و سرّ نگهدار است.
3 : در مورد فردی گفته میشود كه خيلی تودار و مرموز است.
4 : در مورد كسی گفته میشود كه كارخلافی مرتكب شده و از ترس برملا شدن آن، آرام و ساكت است.
مترادف با : دَم مَنِهكُّوئِه : دَم نمی زند.
یا که میگویند:: ژو سَر بَشو، ژو زَِفُن مَنَِا شو.
= سرِاو برود، زبانش باز نمیرود.
==============================
: دَستَهديم بَشور، بيا مو اَم بَخُوْ.
dastadim bašur biyâ mo baxow.
= دست و صورتت را بشور ، بيا مرا هم بخور.
1 : در مقام طنز و تعريض به كودكی پرخور گفته میشود كه بعد از خوردن غذای مفصّل، عنوان میكند كه سير نشده و میپرسد كه ديگر چی بخورم.
2 : در مقام اعتراض به فرد بیحيا و پر رويی گفته میشود كه وقيحانه توی روی بزرگتر ازخود ايستاده و خشمگينانه به او نگاه میكند.
در زبان سمنانی مثل مرتبط دیگری داریم که چنین است:
: دیگ پُر مابو، دیگچا پُر مابو، قلیفکَه پُر مَِنابو.
dig por mâbu. digčâ por mâbu. qalifka por mεnâbu.
: دیگ پر میشود، دیگ کوچک پر میشود، کُماجدان کوچک پر نمیشود.
2 : در مقام اعتراض به فرد بیحيا و پر رويی گفته میشود كه وقيحانه توی روی بزرگتر ازخود ايستاده و خشمگينانه به او نگاه میكند. لذا به او میگویند، توكه از بیحيائی آبرو را خورده ای، حالا برو: دست و صوریت را بشور و بيا من را بخور.
================================
:دَستی دَِلَه كارين دَرَن. dasti dεla kârin daran.
= دستهايی در كار است.
: اصطلاحی است با معنای دوگانه:
1 : در بيان اين كه شخصِ با جُربُزهای در حال انجام کاریست، ولی كار او به سرعت و يا به خوبی انجام نمیشود، مسلماً دستهای پنهانی در كارند و خرابكاری میكنند که او موفق نشود، وگرنه اوكارش را با تجربه و علاقه و از راه درست انجام میدهد.
2 : در بیان این که شخصِ بیتجربه و بیکفایتی را مسئولِ کاری کردهاند مشاهده میشود كه كارش با سرعت و به خوبی انجام میشود، با توجه به سوابق وی، مسلماً دستهايی پنهانی دركارند و به او درآن كار كمك میكنند و گرنه او به تنهايی قادر به انجام اين كار نيست.
مترادف با : ميخی رَه باشُّن چَِقَد هی مَِشَه ؟ باتِش: تا مو پَسكو چَِه كَِرِه.
: به میخ گفتند چقدر فرو میروی؟ گفت تا آن که بر سرم میکوبد چه بکند.
===================================
: ريشی پَرديس مَِكَِرِه. riši pardis mεkεre.
= ريشها را پيوند میزند.
: اين مثل كاربرد دو گانه دارد.
1 : به كنايه به كسی میگويند كه در حال دلجويی و زدودن دلخوری پیشآمده است و یادر حال راضی كردن ديگری برای انجام کاری است.
2 : به كنايه به كسی میگويند كه در حال چاپلوسی و تملقگويی از ديگری است.
پرديس كردن: به هم پيوستن دو تكّه نخ بدون آن كه گره بزنند. اين عمل در قالیبافی مرسوم است.
مثل سوئدی: بسياری از افراد، به خاطر يك تكّه استخوان خود را به سگ تبديل میكنند.
مثل لاتينی: بيان متملّق، عسلی است آلوده به زهر.
مثل آلمانی: تملّق، سمِّ شيرين است. «رهنمون. ص 219 و 220»
===============================
: ژو پَشمَه پيلی بَِريژييِهچی. žo pašma pili bεrižiyeči.
= پشم و پيله او ريخته است.
یا: ژو پَره پوشال بَِريژييِهچی. žo para pušâl bεrižiyeči.
: پر و پوشال او ريخته است.
1 : در مقامی گفته میشود كه به علت ضعف و ناتوانی و يا پيری و فرتوتی، شادابی خود را از دست داده باشد.
: دائم گل اين بستان، شاداب نمیماند در ياب ضعيفان را، در وقت توانائی.
2 : يا در مورد كسی میگويند كه از مقام و منصب بركنار شده و ديگر بُرشی ندارد و كار مهمّی از او ساخته نباشد.
: ای كه دستت میرسد، كاری بكن پيش از آن كز تو نيايد هيچ كار.
================================
: ژو تَِرازِه سَرَك ماكَِرَن. žo tεrâze sarεk mâkεran.
= ترازويش سَرَك میكند.
1 : اصطلاحی است در اشاره به فروشنده متقلّبی كه هميشه كفّه ترازويش به نفع خودش سنگينی میکند. يعنی فرد كمفروشی است. مخصوصاً در مورد مشتريانی كه از او جنس نسيه میخرند.
2 :اصطلاحی است در اشاره به فردی كند ذهن و دير فهم. يعنی ترازوی عقلش پارهسنگ برمیدارد .
3 : كنايهايست در مورد فردی بدفعل.
===================================
: ژو جَِلُو بيرينَِما žo jɛlow birinɛmâ.
= جلوش در آمد .
: اصطلاحی است به معنای تلافی كردن. چه پاسخ نيكی كسی را دادن و چه به معنای انتقام گرفتن و كار بد و زشت كسی را پاسخ گفتن و يا جلوی زورگوئی ايستادگی كردن و تسليم نشدن.
1 : چون به من خوبی كرده بود، من هم جلوی او در آمدم و محبّت او را به خوبی پاسخ دادم.
2 : چون به من بدی كرده بود. من هم خوب جلوی او در آمده و حسابی تلافی كردم.
3 : ديدم داره حرف زور می زنه، من هم جلوش درآمدم و سرِ جاش نشوندم.
4: به طور ناگهانی با کسی روبرو شدن.
: دَِردَن مَِشییون، سَری چَمِه یی کیژَه مو جلو بیرینَِما.
: داشتم می رفتم، سرِ پیچِ کوچه، جلوی من درآمد.
==============================
: ژو جُوْن بِیْريندِش. žo jown berindeš.
= جان او را خريد.
1 : در مورد كسی گفته میشود كه ديگری، او را از خطر سقوط و مرگ حتمی نجات داده باشد.
2 : درمورد كسی گفته میشود که دیگری را ازگرسنگی رهانده باشد.
3 : درمورد کسی گفته میشود که با پرداخت پول، بدهكاری را، از دست طلبكار سمجی رهانيده باشد.
========================
: ژو چَِلا، نَفت نِدارِه. žo čεlâ naft nεdâre.
= در چراغش نفت نيست.
1 : در مورد كسی گفته میشود كه تهیدست و ندار است.
2 : در مورد كسی گفته میشود كه جُربُزه و غيرت و حميّتی ندارد.
3 : در مورد كسی گفته میشود كه قادر به عمل جماع نباشد.
4 : يا در مورد كسی میگويند كه به هر دليلی قادر به بچهدار شدن نباشد.
مثل فوق بدين صورت هم رايج است : ژو چَِلا سو ندارِه. يعنی: چراغش روشنايی ندارد.
==============================
: ژو چوكَِرچِش. žo ču kɛrčeš
= او را چوب (تحريك) كرده است.
: به طور عام اصطلاحی است در تحريك كردن و برانگيختن فردی بر عليه ديگری.
: درزبان سمنانی، بعضی از واژهها به تنهايی معنی خاصّی دارند. ولی وقتی در جملهای قرار میگيرند، بنا به منظور و مقصود گوينده، معنی متفاوتی پيدا میكنند. يكی از اين واژهها، واژه «چو» است.
«چو» به تنهايی به معنای «چوب» است ولی در جملات و عبارات زير، معنای متفاوتی را داراست:
1 : به معنای آراستن و به خود رسيدن. مانند: كُجَه مَِگََه بَشَه، قَِرچوكَِرچَه؟
يعنی: كجا میخواهی بروی كه اینطور به خودت رسيده و خود را آراسته كردهای؟
2 : به معنای بر پا داشتن و عَلَم كردن و آماده کردن. مانند: طُوقَه چو كَِرچيشُن.
يعني : طوق و دسته عزاداری را برپا داشته و آماده كردهاند.
3 : به معنای تحريك كردن و برانگيختن بر عليه ديگری. مانند: اَِنقَد با تا ژُ چو كَه.
يعنی : آن قدر بگو تا او را تحريك و برانگيخته كنی.
در اين عبارت، واژه «چو» ، به معنای پيله كردن و تحریک کردن کسی به قصد درگيری با دیگری نيز معنی میدهد.
4 : و بلاخره به معنای تمايل نشان دادن نسبت به ديگری به منظور انجام فعلی.
مانند: تَه رَه چو كَِرچِش.يعنی: مراقب باش، نسبت به تو منظور خاصّی دارد.
5 : به معنای دستاويز و بهانه قرار دادن و اصطلاحاً «پيراهن عثمان كردن». مانند: چو چو، شيلِكَه چو. يعنی: چوب چوب، چوبِ درخت زردآلو.
شاخههای درخت زردآلو، خيلی ترد و شكننده است. زمانی كه شخصی قصد دارد از درخت زردآلو چغاله (شيلِكينی šillεkini) يا زردآلو (شيلِّكي šillεki) بچيند و در اثر بیاحتياطی، شاخه را زياد به پايين بكشد كه بشكند، باغبان كه از اين عمل او چندان رضايت ندارد، شكسته شدن شاخه را بهانه قرار داده و با سر و صدا و اخم و تخم، از چيدن ساير ميوهها هم ممانعت به عمل میآورد.
6 : در صورتِ دو بار تكرارِ واژه «چو» به معنای تشويق كردن نوزادان برای ادرار به هنگام سر پا گرفتن آنان. مانند: چو چو كَه. يعنی: ادرار بكن.
===============================
: ژو حال جااَِوَِردِش. žo hâl jâεvεrdeš.
= حالش را به جا آورد.
: اين اصطلاح معنای چند گانه و كاربردهای مختلفی دارد:
1 : فرد خطاكاری را با عمل مقابل به مثل و با زور سرجای خود نشاندن.
نظير : ژو حَقه، ژوكَفي دَستي اَِندِش : حقّش را كفِ دستش گذاشت .
2 : با حرفهای شيرين و شوخیهای مطايبهآميز، كسی را از اوج عصبانيت به حال عادّی برگرداندن.
3 : با دوا و درمان كردن، حال مريضی را جا آوردن و او را خوب كردن.
: ژو دَخلَه بياردِش. žo daxla biyârdeš.
= دخل او را آورد .
: اين اصطلاح معنای دو گانه دارد:
1 : كاری را به اتمام رساندن و يا غذايی را تا ته خوردن. نظير: ژو تَيي ژُوْرييَِه وَِردِش.
یعنی: (دخلش را آورد)، تهش را بالا آورد.
2 : كينه و انتقام كشيدن ازكسی و يا سر به نيست كردن او. نظير: ژو سَر تَيی اُوْوين واكَِردِش و ژو دَخَله بیاردِش. یعنی: سرش را زیر آب کرد و دخلش را آورد،.
=============================
: ژو رَه سَرَه كَلَّه نَكّوآ. žo ra sarakalla nakkuwâ.
= با او سر و كلّه نزن.
: اصطلاحی است با كاربردهای متفاوت:
1 : يعنی رهايش كن وسر به سرش نگذار و با او شوخی نكن. جنبهِ شوخی كردن را ندارد
2 : خودت را خسته نكن، او كسی نيست كه چيزی را بياموزد و يا پند و اندرزی در او اثر كند.
: زمين شوره، سنبل بر نيارد در او سعی و عمل ضايع مگردان «سعدی»
يا : نرود ميخ آهنين در سنگ.
==========================
: ژو ريشی بيرينَِه ميچَن. žo riši birinεmičan.
= ريش او درآمده است.
: اصطلاحی است در بيان از رونق و يا از مد افتادن چيزی يا كسی.
نظير: از سكّه افتادن.
و گاهی هم در مورد پسر بچهای كه تا كودك بوده میتوانسته بين زنان آزادانه آمد و رفت كند ولی حالا كه بزرگتر شده، در مورد منع او از آمد و رفت بين زنان، اصطلاح فوق را در موردش به كار مي برند. يعنی ديگر بزرگ شده و جايز نيست بدون اطلاع وارد جمع زنانه شود.
=======================
: ژو سُوْنگ آتَِش نَِدارِه. žo sowng âtεš nεdâre.
= سنگ او آتش ندارد.
1: اين اصطلاح را در مورد كسی به كار میبرند كه برشی دركار ندارد و يا كسی برای او ارزشی قايل نيست و تحويلش نمیگيرند و حرفش را نمیخوانند. همچنین در مورد آدم لا ابالی و بیفکر و خیال هم گفته میشود .
مترادف با : پياز ژو دَست پوست مَِنا بوُ (پیاز به دستش پوست نمی شود).
// ای يَه گَِرا ژو دست پی مَِنا شوُ. (یک گره به دستش باز نمی شود).
// ژو كُلا پَشم نَِدارِه. (کلاه او پشم ندارد).
2: به كنايه در مورد مردی كه بچه دار نمیشود هم به كار میرود:
مترادف با : ژو چَِلا سوُ نَِدارِه. (چراغش سو، روشنائی ندارد).
// يا: ژو چَِلا كوُرِه. (چراغش کور است).
یا: ژو چَِلا نَفت نَِدارِه. (چراغش نفت ندارد).
=========================
: ژو صِدا بيرين نيارا. žo sεdâ birin niyârâ.
= صدايش را در نياور.
1: اصطلاحی است و به كسی میگويند كه سر به سرِ ديگری گذاشته لذا به او توصيه میكنند مراقب باش كاری نكنی كه او را خشمگين كرده و صدای اعتراض او بلند شود.
2: توصيه و تأكيدی است به راز داری، اگر مطلبی به تو گفته شده و قرار نيست كه آن موضوع برملا شود، صدايش را در نياور و جايی بازگو نكن.
============================
: ژو كَلَِك بُوْوَِژ. žo kalεk bowvεž.
= كلك او را بكن.
: اين اصطلاح در چند مورد و منظور به كار میبرند:
1: در مقام توصيه، به كسی میگويند كه كاری را نيمهكاره و نيمهتمام گذاشته، لذا از او میخواهند كه هرچه زودترآن را تمام كند.
مترادف با: ژو قال بُوْسَن: قال او را بكن. (كار او را به انجام برسان و سر و صدايش را بخوابان).
2: در مقام خواهش، ازكسی بخواهند كه از فرد مزاحم دفع شّر بكند و او را از آنجا دور كند.
مَهی مو، بَِهَِنج خنجَِر، مَِگَن ای ثوابی هاكَه
بَكّوآ، بَكُش رَقيبی، ژو بَِلا مو سرپی واكَه
ماه من، بکش خنجر، می خو.اهم یک ثوابی بکنی// بزن بکش رقیب را، بلای او را از سرم باز کن.
3 : يا بخواهند که فرد مورد نظر را سر به نیست کند: ژو كَلَِك بُوْوَِژ، ژو سَر تَيی اُوْوين واكَه کلکش را بکن، سرش را زیر آب بکن.
4 : ضمناً اين اصطلاح را در مورد كسی كه همه دار و ندار خود را به دليل افراط از دست داده است نيز به كار میبرند. نظير: هَرچی دَِردِش اَِن چُن رو ژوكَلَِك بُوْوَِتِش. «هرچه داشت دراين چند روزه،كلك آن را كند» . اگر خوراکی بوده همه را خورده و اگر وجه نقد بوده همه را خرج کرده است.
=============================
: ژو مَِزاج پاكَه. žo mεzâj pâka.
= مزاج او پاك است.
1 : اصطلاحی است که درتوصيف بی غلّ وغش بودن و سادهدلی فردی به کار میرود.
2 : درمورد كسی گفته میشود كه ايرادگير و سختگير نيست و هرنوع غذايی را میخورد و اعتراضی هم نمیكند.
3 : در مقام شوخی، در مورد كسی گفته میشود كه هرچه به او بگوئی بهش بر نمیخورد.
===========================
: سَر زَِمينَِندِچِش.(zεminεndečeš) sar zεminεndečeš
= سر به زمين گذاشته است.
: اين اصطلاح سه معنا و سه كاربردِ متفاوت دارد:
1 : در موردكسی كه برای استراحت دراز كشيده و تازه سرش را به زمين گذاشته است. تازَه سَر زَِمينَِندِچِش. یعنی تازه خوابیده که استراحت بکند.
2 : سرزمين گذاشتن، كنايه از مردن هم هست. چنان كه گفته میشود: سَر زَِمينَِندِش. يعنی سرش را زمین گذاشت و مُرد.
3 : به تمسخر و طعنه در مورد كسی كه در جای نامناسب، قضای حاجت كرده باشد، گفته میشود.در اين صورت به طنز و تعرّض میپرسند: كی اَِنجوسَرزَِمينَِندِچی؟. چه كسی اينجا سرش را زمين گذاشته است؟
===========================
: سَر ژو سَرَِندِچِش. sar žo sarεndečeš.
: سر به سرش گذاشته.
: اصطلاحی است كه با دو معنی و منظورِ جداگانه گفته میشود:
1 = در بيان اين كه كسی با ديگری شوخی و مزاح میكند و اخبار خوشحال کننده غیر واقعی به او میدهد.
2 = ديگرآن كه كسی ديگری را مورد تمسخر قرارداده و دست انداخته باشد. در این مورد اصطلاح دیگری هم گفته میشود:
: ژو مَستَِکی سَری دَستُن کَِرچِش. یعنی ، او را دست انداخته است.
============================
: سو ژو سَرَِميچی؟ su žo sarεmiči.
= سوگواری بر سرِ او آمده است (عزادار است؟).
: اصطلاحاً در مورد كسی گفته میشود كه بسيار غمگين و دلخور به نظر میرسد. لذا از ديگری میپرسند كه فلانی مگر سوگوار است؟
سو: در ربان سمنانی معانی مختلفی دارد:
1 : سمت و سو، متمایل بودن به طرفی. نظير :پیيَِرِه سوئَه. يعني ازنظرخصلت، متمايل به نژاد پدری است.
يا : شَِتَه سوئَه. متمايل به سوی شيری است كه خورده است. يعنی علاقمند به اقوام مادری است.
2 : نور، روشنايی. نظير: مو چَشی سو نَِدارَن. يعني : چشم های من نور ندارند.
3 : سوگ، عزا و ماتم. نظير: سو دارِه. يعنی: عزادار است.
4 : درحال رشد و نمّو و يا رسيده شدن. نظير: اَِنجيلي سو دَِكَِچَن. يعنی: انجيرها در حال رسيده شدن هستند.
5 : رونق گرفتن. نظير: مَِنارزَن ژوكاری سو دَكِه. يعني: نمي گذارند كارش رونق بگيرد.
==========================
: صِی دَفه گَز مَِكَِره، ای دَفَه تَِكِه مَكَِرِه.
sey dafa gaz mεkεre. i dafa tεke mεkεre.
= صد دفعه گز میكند، يك دفعه پاره میكند.
: اين مثل را در مورد كسی به كار میبرند كه بسيار دقيق و محتاط است و بیگدار به آب نمیزند.
اين مثل كاربرد دوگانه دارد، يكی در معايبِ دقتِ بيش از حدّ و ديگری در محاسنِ دقت و تفكر لازم.
1 : مورد اوّل، در معايبِ بزّازی كه پارچه را خيلی دقيق متر و بعد از طاقه جدا میكند و يا كاسبی كه جنس مشتری را با دقت تمام وزن مي كند كه مبادا جنسِ اضافي به مشتری بدهد، گوئی طلا و يا زعفران وزن میكند. مسلماً مردم چنين كاسبی را نمیپسندند.
2 : مورد دوّم، در محاسن كسی كه خيلی با تأمل و تفكّر صحبت میكند.
سقراط: تفكر، در عاقبت هركار، باعث رستگاری است.
================================
: مَعرَِكَه رِي وَِنچِش ma,rεka rey vεnčeš.
= معركه راه انداخت .
: اين اصطلاح دارای دو معنی متفاوت است:
1 : جنگ و جدال و سر و صدا به پا كردن.
نظير: به محض آن كه موضوع را فهميد، چنان معركهاي به پا كرد كه بيا و ببين.
2 : با شوخی و هزل، مجلسآرايی كردن.
نظير: با شوخیها و لطيفهگويیهای خودش، در ميان آن جمع معركهای به راه انداخته بود.
===============================
: مَِگی مَِقّاشينَه هَِكات ژو زُنجين پی هات.
mεgi mεnqâšina hεkât žo zonjin pi hât.
= بايد با موچين حرف از دهانش كشيد.
1 : در مقام تأييد رازداری كسی گفته میشود كه به راحتی نمیتوان از او حرفی شنيد.
2: در مورد آدم بیحوصلهای گفته میشود كه در اثر بیحوصلگی، حال تعريف كردن ندارد و بايد به زور از او حرف كشيد.
مقّاش: موچين، منقاش.
زُنج : دهان، كام. نظیر: زُنجی شرین واکَه.(دهانت را شیرین کن).
==========================
گویشور و پژوهشگر زبان سمنانی
ذبیحالله وزیری «وزیری سمنانی»
تیرماه 1398
یک پاسخ