ردّ پای آتش در ضرب‌المثل‌ها

*: آتَِش، آتَِشی پی دَِمَِگیرییِه… âtεš – âtεši pi dεmεgiriye.                       

: آتش از آتش گُر میگیرد.

1: پیامی است اندرز گونه، به منظور حفظ آرامش و خودداری از درگیری با دیگران.

2: پیامی است در ایجاد اتّحاد و اتّفاق، گما اینکه گفته شده است: یک دست صدا ندارد.

نظیر: آب به آب می‌خورد، زور برمیدارد.

حُسنت به اتفاق ملاحت جهان گرفت        آری به اتفاق، جهان می توان گرفت (حافظ)

مورچگان را چو بُود اتّفاق                       شیرِ ژیان را بدرانند پوست (سعدی)

مثل یوگسلاوی: رودخانه‌های بزرگ، قدرت خود را از جویبارها به دست می‌آورند.

(گلچینی از ضرب‌المثل­های جهان. ص 152)

=================  

*: آتش بیاری معرَِکِه یَه…âtεš biyâri ma,rεke ya.                          

: آتش بیار معرکه است.

در اصطلاح عامه، آتش بیار معرکه، به کسی گفته می‌شود که در ماهیّتِ بحث و گفتگو یا دعوا و اختلاف وارد نباشد، بلکه کارش صرفاً سعایت و سخن‌چینی و دو بهم زنی و تشدید اختلاف است و فطرتش چنین اقتضاء می‌کند که به قول مرحوم امیرقلی امینی (میان دو دوست، یا دو خصم سخن چینی و فتنه‌انگیزی کند).

همان طوری که می‌دانید، در موسیقی ایرانی، ضرب، تُنبک، دایره و دف عامل اصلی است. پوست ضرب و دف در بهار و تابستان خشک و منقبض می‌شود و احتیاح می‌شود که هرچند ساعت یک بار، آن را با (پُف نم) مرطوب و تازه کنند تا صدایش به هنگام نواختن تغییر نکند. این وظیفه را (دایره نم کن) به عهده داشت. امّا در فصول پائیز و زمستان، که موسم باران و رطوبت بود، پوست ضرب و دف بیش از حد معمول نم بر می‌داشت و حالت انبساط پیدا می‌کرد و لازم بود که پوست آن را حرارت بدهند تا رطوبت اضافی تبخیر شود و به صورت اولیه درآید. بنابراین شغل (دایره نم کن) در این فصل عوض می شد و به نام (آتش بیار) موسوم می‌گردید.

   بنابراین توصیف، به طوری که ملاحظه می‌فرمائید، (آتش بیار) و (دایره نم کن) که نه موسیقی می‌دانست و نه می‌توانست سازی بزند، معذلک وجودش به قدری لازم و ضروری بود که اگر دست از کار می‌کشید، دستگاه طرب می‌خوابید و عیش و انبساط مردم منقّض می‌شد.

   افراد سعایت‌کننده و سخن چین عیناً شبیه شغل و کار همین (آتش بیار) و (دایره نم کن) ها را دارند. همان‌طوری که اگر در دستگاه طرب دست از کار بکشند، کار دستگاه طرب مختل می‌شود، اگر از سخن چینی و فتنه انگیزی دست بردارند، اختلاف موجود خود به خود یا با وساطت افراد مصلح و خیراندیش مرتفع می گردد.

(به نقل از کتاب گنجینه‌ای از مثل‌های گویش سمنانی به اختصار)

=================  

*: آتَِش پِی کَِرچِش…âtεš pey kεrčeš.                            

: آتش به پا کرده است.

: اصطلاحی است و درمورد افرادی به کار می‌رود که فتنه، شورش، جنگ و دعوائی را به راه انداخته باشند.

نظیر: آتَِش روشَن کَِرچِش…âtεš rušan kεrčeš.                                    

: آتش روشن کرده است.

نظیر: آتَِش روشَن کَِردِش و بَِنیَِست. âtεš rušan kεrdeš-o bεnyεst.        

: آتش روشن کرد و نشست.

=================  

: *: آتَِش تَیی پِیُن دارِه… âtεš tayi peyon dare.              

: آتش به زیر پا دارد.

1: کنایه از افراد آشفته و بی‌قراری است که نمی‌توانند در یک محل برای مدتی آرام بگیرند یا باقی بمانند. درموردشان گفته می‌شود: گوئی آتش به زیر پا دارد.

2: درمورد فردی که با گفتار و اعمال خویش سعی در برهم زدن بین دو نفر را دارد نیز گفته می‌شود. یعنی قصد دارد آتشی بپا کند.

=================  

*: آتَِش هُشتُن پَشتی دَستی اَِندِچِش…âtεš hošton pašti dasti εndečeš.            

: آتش به پشت دست خودش گذاشته است.

: این اصطلاح مثلی درمورد کسی گفته می‌شود که با خود عهد کرده باشد بر عدمِ انجامِ کاری یا امری یا عدم تکرار اشتباهی و خطائی.

=================  

*: آتَِش روشَن نَبیچی، ژو دی ژویری دَرَه.

âtεš rušan nabiči – žo di žoyri dara.

: آتش روشن نشده، دودش بالاست.

: هنوز کار خلافی صورت نگرفته، کوس رسوائیش زده شده.

: این اصطلاح مثلی درمورد کسی گفته می‌شود که قصد انجام کار خلاف عرف و شرع نداشته ولی تصادفاً قدم در راهی گذاشته که اگر ادامه می‌داد، ممکن بود که کار خلافی اتفاق می‌افتاد.

نظیر: آش نخورده، دهن سوخته.

=================  

: *: آتَِش ژو جُون کَِچی…âtεš žo jown kεči.                

: آتش به جانش افتاه است.

: کنایه از افراد یا بچّه پرتحرک و نا آرامی است که متوجه اعمال و رفتار خودش نیست و به عواقب وخیم آنچه که می‌کند، توجه ندارد.

=================  

*: آتَِش کو دوکِه، تَرَه خُشک مَِسوزییِه.

 âtεš ko duke – tara xošk mεsuziye.                                  

: آتش که بیفتد، تر و خشک می‌سوزد.

: این مثل در مقام آگاهی گفته می‌شود، وقتی خطری رخ بدهد، زیانش کم و بیش برای همه است.

تو آتش به نِی در زن و درگذر 

که در بیشه، نی خشک ماند نه تر(سعدی)

آتش به نیستان چو فروزند 

صَرصَر چو زند به بوستان گام 

با هم تر و خشک را بسوزند

هم پخته فتد ز شاخ، هم خام (امیرخسرو دهلوی)

مثل کرمانی:

از آتش «کوبنان»، «گَوَر» می سوزد

آتش که گرفت، خشک و تر می سوزد

«کوبنان» و «گَوَر»، نام دو آبادی است در کرمان. 

=================  

*: آتَِش مَِزاجَه…âtεš mεzâja.

: آتش مزاج است.

1: اصطلاحی است در بیان روحیه و اخلاق فردی عجول و تندخوی و کم حوصله که دوست دارد هرچه را که اراده کرد در احتارش بگذارند.

2: این اصطلاح درمورد افراد عصبی مزاج کم به کار می‌رود.

=================  

*: آتَِشی رَه وازی ماکَِرِه…âtεši ra vâzi mâkεre.              

: با آتش بازی می‌کند.

: در مقام آگاهی در مورد کسی می‌گویند که مشغول انجام کار خطرناکی است که آخر و عاقبت خوبی برای آن نمی توان پیش‌بینی کرد.

بود شیری به بیشه ای خفته

آنقدر گوش شیر گاز گرفت

ناگه از خواب، شیر شد بیدار

دست برد و گرفت کلّه موش

گفت ای موشِ لوسِ یک قازی

(ایرج میرزا)

موشکی کرد خوابش آشفته

گه رها کرد و گاه باز گرفت

متغییر ز موشِ بد رفتار

شد گرفتار، موشِ بازیگوش

با دُمِ شیر می کنی بازی؟

=================  

*: آتَِشی رَه مَنَِذُن آتَِش خاموش کَه.

âtεši ra manεzon âtεš xâmuš ka.                               

: با آتش نمی توانی آتش را خاموش کنی.

: درمقام آگاهی بر این که با صبر و بردباری بهتر می توان موفق شد تا با جنگ و دعوا. همچنین با صبر و حوصله بهتر می توان به صلح رسید تا با عجله.

مثل فارسی: گر صبر کنی ز غوره حلوا سازم.

مثل فارسی: صبر تلخ است، ولیکن برّ شیرین دارد.

مثل اسپانیولی: صبر بالاترین هنر است.

مثل سوئدی: صبر قوی ترین داروست، زیرا غول نومیدی را به خاک هلاکت می‌نشاند.

مثل انگلیسی: صبر گلی است که در باغِ هرکسی نمی‌روید.

(گلچینی از ضرب‌المثل‌های جهان. ص 188) 

=================  

*: آتَِشی واری هرجا دوکِه، هُشتُن جا ماکَِرِه.

âtεši vâri har jâ ko duke- hoštob jâ mâkεre.                      

: به مانند آتش هرجا که بیفتد، جای خود را باز می‌کند.

: کنایه از آدم زبر و زرنگ و هوشیار و زبل و پر شرّ و شور و خوش صحبتی است که با زرنگی خودش را تو دل همه جا میکنه.

=================  

*: آجُرَه دَِلَه کورِه مَِندَن، مَِپَِژَن، وَلی مَنَِخورَن.

âjora dεla kure mεndan- mεpεžan- vali manεxoran.       

: آجر را در کوره می‌گذارند، می‌پزند ولی نمی‌خورند.

: درمقام آگاهی گفته می‌شود هرچیزی که پخته شد قابل خوردن نیست، چه بسا که ثقیل باشد و به مزاج سازگار نبوده و باعث ضرر شود. همچنین در همه کارها نمی‌توان وارد شد، چون ممکن است ورود در آن موجب خسارت و زیان شده و سوء عاقبت آن وبال گردن گردد.

مثل فارسی: حلوای آهک می توان پخت ولی نمی‌توان خورد. (فرهنگ عوام. ص 214)

=================  

به نقل از کتاب (گنجینه ای از مثل‌های گویش سمنانی)

گویشور و پژوهشگر فرهنگ شفاهی مردم سمنان

ذبیح الله وزیری (وزیری سمنانی) 

اردیبهشت ماه 1399

 

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

جستجو

آثار و تألیفات

مطالب دیگر

شهمیرزاد

شهمیرزاد

شَهمیرزاد (به گویش شهمیرزادی: شامرزا) شهری در شمال استان سمنان است. این شهر از نظر گردشگری، تاریخی و کشاورزی دارای اهمیت می‌باشد. ارتفاع مرکز شهمیرزاد از سطح دریا ۱۹۳۵ متر می‌باشد. این

نظام آبیاری سمنان

نظام آبیاری شهر سمنان

گفتگو از آب، جایگاه و نقشِ آن در زندگانی انسان سخن تکراری است. در فرهنگ ایران، آب، مقدس و بُن‌مایه حیات است. مقدار آب حاصل

ارسال پیام