فرق بین آسایش و آرامش به زبان سمنانی:
دله ان برنامه، خیال دارون راجَه به آسایش و آرامش، شما رَه ای صحبتی هاکرون، کو آسایش وُ آرامش هَما دله زَندگی، چه کاربردایی دارَن.
آرامش، به معنی یی استراحتی جسمی یا تُونی یَه. هرچیی کو باعث بَبو هَما اسبابی راحتی فراهَم کرِه، مائین کو اون، اسبابی هَما آسایشی یَه.
اَگَه پیلی زیادی دربیمُن، مذونین ای رَزی گُوزی، ای کییِه یی گُوزی و قشنگی، اییَه ماشینی آخرین مُدلی، ای ویلایی کناری دریایی وُ خیلی چیایی دیگه یی بِیرینین و استفاده هاکرین، یا ای مسافرتی داخلی زیارتی، سیاحتی، یا مسافرتی خارجی کشوری بَشین، تا هما هلاکی بیرین شو، یا با استفاده یی اُنُن، هلاکی واجنین. پس، آسایشی تُونی، مادّی یَه، با پیلی فراهم مبو.
و اَمّا آرامش، آرامش معنوی یَه وُ به هَما فکر و خیال و روح و روانی بستگی دارِه. اَگَه هَما فکرَه خیال راحت نَبو، یا هَما روح و روان آسودَه نَبو، هِشکُمُن اُنایی کو با پیلی زیادی تهیه ببیچی، هَما دَردی مَنخورِه وُ هَما دَردی دَرونی آروم مناکره. هَمَش دلشورَه و دلهُرَه دارین.
برایی انی کو ان موضوع، کاملاً قابلی لَمسی بَبو، اُوّل اییَه ضرب المثلَه شما رَه مایون و بعد اییَه حکاتَه مربوط به همَن ضرب المثلین، شما رَه تعریف ماکرون.
ضرب المثلَه انِه: ای ضَلرییَه کو مگی ژو پیشواز بَشین و ای استفادِه یی یَه کو مگی ژو پی بُوریژین.
مایَن قدیما، ای تاجر، صُبی، طبقی معمولی، کییِه پی بیرین مِی کو بَشو هُشتُن هُجرَه. وَسطی کیژِه، اشنیشی ژو مرِه وُ دو هِیرَه اشنینی ماکرِه.
اون وَختایی، میردون جیف اییَه مَسینَه نیمالَه دَبییَه کو همه کارَه بییَه، هَم وَنییَه مشُّن و هم عرقی پیشُنی پاک ماکرشُن و هم وَختی کو دیم مشُّشُن، دیم پاک ماکرشُن، اَگَه عدّت هاکَه ای حاصلی یا چیمیچی هَم مِیرینشُن، دله همون نیمالین مندِشُن و میارشُن کییَه.
ان تاجر هَم وَختی کو اشنیشی ماکرِه، دست جیف مکرِه و نیماله بیرین میارِه، تا هُشتُن لَکَه تیکَه پاک واکرِه، نافاغل مِینِه کو اییَه پَنجزاری یَه، ژو جیف پی بیرین امّییَه و غل غل غل بشییَه وسطی کیژه دله کِئین کتَه. متِژِه مشو سَری کِئین، مِینِه فایده یی نداره. دله کِئین کچی.
اون قدیما، زمستُن، وختی کو وارش مییما، پَشتی بُونُن وارش، نالژُنُن پی مییما دله کیژه، هَمَنطور وختی کو وَرَه اُو مبییَه، وَرین اُو هم مییما دله کیژِه. برایی انی کو کیژَه همیشه گلَه تیل نبو وُ به دلیلی بییمییِن و بشیُنی آدمُن، وارشُو وُ وَرُو هِشکین پَرَه پا چسکی نبو، وسطی کیژِه کِی ماکُنشُن، تا وارش و وَرین اُو، بَشو دله کِئین. هَمَنی بالا همیشه کیژِه، شیب درد به سری کِئین.
هَمَن شیبی کیژِه باعث ببا کو اون تاجری پَنجزاری یَه، غل بُخوردَه و بشییَه دله کِئین کتَه. تاجری بدّیا کو کاری مَنذونِه هاکرِه، پس، پنجزارین پی بووییرد و ول واکردِش و بشا هُشتُن سری کارین.
پیشینی بییما دیم به کییَه کو ناهار بخورِه، برسا سَری کِئین، ژو یِی یما کو ژو پنجزاری یَه، تَیی کِئین والِه، هُشتُن ریی نیاردِش و بشا دنین کییَه، چی بخوردِش و هلاکی واجندِش و بعدازپیشینی بییما کو بَشو سَری کارین، باز برسا سَری کِئین. باز ژو یِِی یما کو ژو پنجزاری یَه تَیی کِئین والِه. چُن رو هَمَنطوری بووییرد و خلاصه ژو زیلَه سیا وابابا.
اییه رو ای مقنّی صدا کردِش و ژو رَه باتِش، مو اییَه پنجزارییَه تَیی کِئین کچی، چُند ماگیر بَشَه بیرین اور؟ مُقنّی مایِه دو تیمَن. تاجر دست جیف مکره دوتیمن جیف پی بیرین میاره و مقنّی مدِه و ژو رَه مایِه هَمَن اَلُن بَشَه اون پَنجزاری یَه مو رَه بیرین اور.
مُقَنّی سَری کِئین ماکره و دله کِئین مشو، پنجزاری یَه تَیی کِئین، دیمَه خاکین والا بییَه، اونَه مِیرِه وُ مِی دیم به ژویری و تاجری مدِه. بعد تاجری پی ماپرسِه: ان چه کاری با کو شما هاکرد؟ دوتیمن مُندِتُن کو بَشین پَنجزار شما رَه تَیی کِئین پی بیرین اورون؟ انجو کو پُنزئِه زار ضلر هاکرتُن؟
تاجری مُقَنّی رَه بات: ان پنجزاری یَه کو تَیی کِئین والا بییَه، هروخت سَری کِئین مرسِیون، مو یِی مییما کو مو اییَه پنجزاری یَه تَیی کِئین والِه، همنی بالا مو آرامش هُم بگنابا،
با ان پونزئِزاری به پیشوازی ضَلری بشییون، تا هُشتُن خیال، راحت واکرون.
پس مِینین کو انجور وَختایی، ناراحتی یی خیالی یَه کو آدمی ذیله سیا ماکره و آدمی آرامش هُم مریژِه.
انجو با کو تاجری مقنّی رَه بات: دله سمنی زفُنی اییَه ضرب المثله دارین کو مایِه:
: ای ضَلری یَه کو مگی ژو پیشواز بَشین و ای استفاده یی یَه کو مگی ژو پی بُوریژین.
مُقَنّی بات: خیلی خوب، به پیشوازی ضَلری بَشّیُن ملیم بَبا کو چیچی خاطره، اَمّا چره مگی استفادِه پی بُوریت؟
تاجری بات: هر استفاده یی کو، اونی بالا، به اینی آدمُن ضلر بَگنِه، مگی ژو پی بُوریت.
پیل بیرین اورد خایرَه، اَمّا به چه قیمتی؟ آیا به قیمتی اینی آدمُن زندگی لتَه پار کردیُن مرِه؟
آدم مذونِه دوری بایِه، به ای نفری تُهمت بکّوئِه وُ پیل هاگیرِه، یا شهادتی دوری یی هادِه و پیل هاگیرِه، یا خبرچینی هاکرِه وُ پیل هاگیره، آیا ان جور پیل بیرین اورد خایرَه، اینی نفری زندگی هُم بوکّوآت و پیل بیرین اورد خایره؟ مسلماً تصدیق ماکرین کو انجور استفادِه پی مگی بُوریت.
پس درست باچیشُن کو:
: ای ضَلری یَه کو مگی ژو پیشواز بَشین و ای استفاده یی یَه کو مگی ژو پی بُوریژین.
================
فرق بین آسایش و آرامش به سمنانی:
این حکایت را به زبان سمنانی بشنوید
================
فرق بین آسایش و آرامش به فارسی:
در این برنامه درنظر دارم، راجع به آسایش و آرامش با شما صحبت کنم که آسایش و آرامش در زندگی ما چه کاربردهائی دارند.
آسایش، به معنی استراحت جسمی و بدنی است. هر چیزی که باعث بشود که اسباب راحتی ما را فراهم بکند، میگوئیم که آن اسباب آسایش ماست.
اگر پول زیادی داشته باشیم، میتوانیم یک باغ بزرگ، یک خانه بزرگ و قشنگی، یک ماشین آخرین مدل، یک ویلای کنار دریا، و خیلی چیزهای دیگری بخریم و از آنها استفاده کنیم یا یک مسافرت داخلی زیارتی، سیاحتی، یا مسافرت خارج از کشور برویم تا خستگیِ ما به درآید. یا با استفاده از آنها، خستگی در کنیم. پس آسایش تن، مادّیست و با پول فراهم میشود.
و امّا آرامش، آرامش معنویست و به فکر و خیال و روح و روان ما بستگی دارد. اگر فکر و خیال ما راحت نباشد، یا روح و روان ما آسوده نباشد، هیچ یک از آنهائی که با پول زیاد تهیه شده، به درد نمیخورد و درد درونی ما را آرام نمیکند. همهاش دلشوره و دلهره داریم.
برای این که این موضوع کاملاً قابل لمس بشود، ابتدا یک ضربالمثل برای شما میگویم و بعد یک حکایت مربوط به همین ضربالمثل برایتان تعریف میکنم.
ضربالمثل این است: یک ضرریست که باید به پیشوازش رفت و یک استفادهایست که باید از آن فرار کرد.
میگویند قدیمها، یک تاجر صُبح طبق معمول، از خانه بیرون میآید که به حجرهاش برود، وسط کوچه، عطسهاش میگیرد و دو سه تا عطسه میکند.
آن وقتها، در جیب مردان یک دستمال بزرگ بود که همهکاره بود. هم بینیشان را با آن پاک میکردند و هم عرق پیشانیشان را تمیز میکردند و هم وقتی که صورتشان را میشستند، صورتشان را خشک میکردند. حالا اگر میوهای یا چیزی هم میخریدند، در همان دستمال گذاشته و به خانه میآوردند.
آن تاجر هم وقتی که عطسه اش میگیرد، دستش را در جیبش میکند و دستمالش را در میآورد تا لب و دهانش را تمیز کند. ناگهان میبیند که یک سکّه پنج ریالی از جیبش در آمد و قل قل زنان رفت و افتاد داخل چاه وسط کوچه، میدود و به سر چاه میرود، میبیند که فایدهای ندارد، توی چاه افتاده است.
آن قدیمها، زمستان وقتی که باران میآمد، بارانِ پشتبامها از طریق ناودانها به داخل کوچه میآمد، همان طور وقتی که برف آب می شد، آب برف هم داخل کوچه میآمد. برای آن که کوچه همیشه گِل وشُل نباشد، و به هر دلیلی آمد و شُدِ آدمها، آب برف و باران به پر و پای آنان ترشح نشود، وسط کوچه را چاهی حفر میکردند تا آب برف و باران داخل چاه برود، به همین دلیل سطح کوچه به سمت چاه شیب داشت. همین شیب کوچه باعث شد که سکّه پنج ریالی تاجر قل بخورد و به داخل چاه بیفتد. تاجر دید که کاری نمیتواند انجام بدهد، پس از خیر آن پنج ریالی گذشت و به سرکارش رفت.
ظهر آمد به طرف خانه که ناهار بخورد، رسید سرِ چاه وسط کوچه، به یادش آمد که پنج ریالیاش ته چاه افتاده، به روی خود نیاورد و رفت توی خانه. غذا خورد و خستگی در کرد و بعد از ظهر آمد که برود سرِ کارش، باز رسید به سرِ چاه، باز یادش آمد که پنج ریالیاش افتاده تهِ چاه، چند روزی بر همین منوال گذشت تا این که دیگر طاقتش طاق شد.
یک روز یک نفر مقنی را صدا کرد و به او گفت: یک پنج ریالی من داخل چاه افتاده، چند میگیری که بروی آن را در بیاوری؟ مقنی میگوید دو تومان. تاجر دستش را در جیب کرده و دو تومان به مقنی می دهد و به او میگوید که همین الان برو و آن پنج ریالی را از ته چاه در بیاور.
مقنی درِ چاه را باز میکند و داحل چاه میشود، پنج ریالی داخل چاه روی خاکها افتاده بود. آن را بر میدارد و بالا می آید و آن را به تاجر میدهد. بعد از تاجر میپرسد: این چه کاری بود که شما انجام دادید؟ دو تومان به من دادی که بروم ته چاه پنج ریالی را دربیاورم؟ اینجا که شما پانزده ریال ضرر کردید؟
تاجر به مقنی گفت: این پنج ریالی که تهِ چاه بود، هروقت که سرِ چاه میرسیدم یادم میآمد که پنج ریالی من تهِ چاه است، به خاطر همین آرامش من به هم خورده بود. با این پانزده ریال، به پیشواز ضرر رفتم و خیال خودم را راحت کنم.
پس میبینیم که در چنین مواقعی ناراحتی خیال است که طاقت آدم را طاق می کند و آرامش آدم به هم میزند.
این جا بود که تاجر به مقنی گفت در زبان سمنانی یک ضرب المثلی داریم که میگوئیم:
: ای ضَلری یَه کو مگی ژو پیشواز بَشین و ای استفاده یی یَه کو مگی ژو پی بُوریژین.
: یک ضرری هست که باید به پیشوازش برویم و یک استفادهای هست که باید از آن فرار کنیم.
مقنی گفت بسیار خوب، به پیشواز ضرر رفتن مشخص شد، حالا چرا باید از استفاده فرار کرد؟ تاجر گفت: هر استفادهای که، به خاطر آن به دیگران ضرری وارد بشود باید از آن فرار کرد. پول درآوردن خوب است، امّا به چه قیمتی؟ آیا به قیمت لت و پار کردن زندگی دیگران، میارزد؟
آدم میتواند دروغ بگوید، به دیگران تهمت بزند و پول بگیرد، یا شهادت دروغ بدهد و پول بگیرد، یا خبرچینی بکند و پول بگیرد، آیا به این طریق پول درآوردن خوبست؟ زندگی دیگران را از هم پاشیدن و پول درآوردن خوبست؟ مسلماً تصدیق خواهید کرد که باید از این جور استفادهای فرار کرد. پس درست گفتهاند که:
: یک ضرری هست که باید به پیشوازش رفت و یک استفادهای هست که باید ازش فرار کرد.
============================
- فرق بین آسایش و آرامش