ضمن احترام به همه نظامیان در هر دسته و درجهای، چه زمینی، چه هوائی، چه دریائی و همچنین سایر نیروهائی که نظم و امنیت جامعه مدیون آنان است. ضمن آن که علاقمند بودم تا افسر شهربانی شوم، ولی به دلیل زیر برایم میسر نشد.
در تابستان سال 1340 وقتی که از تحصیل در دبیرستان پهلوی سمنان، فارغ شده و برای یافتن کار و ادامه تحصیل به تهران آمدم، در کنکور دانشکده افسری شهربانی شرکت کردم. (دانشکده افسری شهربانی، در جاده قدیم شمیران، سه راه زندان، خیابان زندان قصر واقع بود. زندان قصر در مشرق و اداره راهنمائی و رانندگی که مسئول گرفتن امتحان کتبی و عملی رانندگی جهت صدور گواهینامه بود، در شمال دانشکده افسری شهربانی قرار داشتند).
خوشبختانه در کنکور دانشکده افسری شهربانی قبول شدم و پس از امتحانات کتبی، در امتحانات سلامت سنجی و ورزش هم قبول شدم و قرار شد جهت ثبت نام و گرفتن لباس اولیه و بقیه مقدمات، پانزده روز بعد به دانشکده مراجعه شود. از آنجائی که به قبول شدگان گفته شده بودند که پس از وارد شدن به دانشکده حداقل چهارماه مرخصی ندارید، من هم از این موقعیت پانزده روزه استفاده کرده و به سمنان رفتم تا هم خبر قبولی خود در دانشکده افسری شهربانی را به پدر و مادرم بدهم و هم دیداری از آنان و خواهر و برادرانم داشته باشم.
وقتی با خوشحالی موضوع قبولی خودم در دانشکده افسری شهربانی را به پدرم گفتم، قیافه پدرم درهم شد و پرسید: کجا قبول شدی؟
گفتم: دانشکده افسری شهربانی.
گفت: مبادا ثبت نام کنی !!!
پرسیدم: چرا پدر؟ همه دوستانم علاقمند بودند که در این دانشکده قبول شوند. فقط سه نفر از هم دروهای های دبیرستانی من قبول شدهاند که یکی من هستم.
گفت: همین که گفتم، ثبت نام نمیکنی، فکر دیگری برای خودت بکن.
پرسیدم: مگر قبول شدن در دانشکده افسری شهربانی ایرادی دارد؟
گفت: نه فقط ایرادی ندارد. بلکه لازمست که عدّهای از جوانان، به دانشکدههای نظامی بروند، آزموده گردند، تا مملکت در امنیت باشد. ولی تو مو می بینی و من پیچش مو.
با شرمندگی گفتم: متوجه منظورتان نشدم. هم می گوئید دانشکده افسری جای بدی نیست و ایرادی هم ندارد و هم میگوئید که ثبت نام نکنم.
گفت: درست است که لباس افسری خیلی شیک و برازنده است. مخصوصاً برای جوانان ورزشکار و خوشاندام و تو هم احتمالاً شیفته این لباس شدهای. این ظاهر قضیه است. امّا کسی که وارد خدمت دائمی در هر یکی از ارگانهای ارتش بشود، دیگر اختیاردار خودش نیست. همیشه باید از دستورات مافوق اطاعت بکند. حتّی اگر دستورِ بی منطقی باشد. اگر دستور مافوق را بیمنطق تشخیص دادی، حقِّ پرسیدن و چون و چرا را نداری. فقط باید اطاعت کنی. اگر از دستورات غیر مردمی اطاعت کنی، پیش وجدان خودت سرخورده و شرمنده میشوی و اگر اطاعت نکنی بازداشت، زندانی و تبعید به منطقه بد آب و هوا. از طرفی مجبوری به هر فردی که درجه اش از تو بالاتر است احترام بگذاری، چه بشناسی و چه نشناسی. نمیدانی این فرد شخص مفید به حال جامعه است یا مخلِ آرامش و آسایشِ مردم. ضمناً اجباراً هرچند سال یکبار به مناطق مختلف کشور مأمور خدمت میشوی. آخرالامر مشخص نیست که ساکن کجائی، کجا ازدواج می کنی و فرزندانت هریک متولد یک شهر و دیار خواهند بود و نمیدانی که در کجا باید تحصیل بکنند.
از طرفی حتّی ممکن است برخلاف میل باطنی خودت، به خاطر حفظِ جانِ همان فرماندهان و آمرانی که جرأت سئوال کردن از ایشان را نداشته و دستورات غیرمنطقی آنان را اجرا کرده و نزد وجدان خودت سرخورده شدهای، مجبور به سرکوب معترضین که مردم عادی هستند بشوی.
از آن جائی که خصوصیّت اخلاقی تو را خوب میشناسم، میدانم که نمیتوانی در سمتِ خود دوام بیاوری. مجبور به استعفاء خواهی شد که طبق ضوابط ارتش، احتمالاً با استعفایت نیز موافقت نخواهند کرد. آنگاه بر خلافِ میلِ باطنیِ خود، مجبور به ادامه خدمت و به دلیل عدم رضایت از کارت، فرد غیر مفیدی خواهی شد. آیا آن ظاهر لباس زیبا، به این همه مکافات و این همه دردسر میارزد؟ چون صحبتهای پدر را جدّی و منطقی دیدم، جرأت نکردم که سئوال دیگری بپرسم و تصمیم گرفتم که به دانشکده افسری نروم و نرفتم.
بعدها شاهد اتفاقاتی بودم که واقعاً با روحیه من سازگار نبود که اگر رفته بودم حتماً گرفتار میشدم. به همین دلیل بارها پدرم را تحسین کردم که مانع رفتن من به دانشکده افسری شد و پِی بردم که من مو میدیدم و پدرم، پیچشِ مو.
ذبیح الله وزیری«وزیری سمنانی»