همان طوری که مستحضرید، سمنان در حاشیه شمالی کویر لوت قرار دارد و شهری است که از کمبود آب رنج میبرد . آب شرب و زراعیِ سمنان از یک رودخانه به نام «گلرودبار» تأمین میشود. آب این رودخانه در شمال سمنان و درمحلی به نام «آب پخش کن» یا «پارَهpâra» به شش قسمت تقسیم و به طرف استخرهای ششگانه جاری میشد، سه استخر داخل شهر که عبارت بودند از : استخر شاهجو : شاجین اَِستالی šâjin εstâli، استخر لتیبار : لَتیباری اَِستالی latibâri εstâli ، استخر ناسار : ناساری اَِستالی nâsâri εstâli و سه استخر در محلات ثلاث به نام های استخر کوشمغان: کیشمَِنین اَِستالی kišmεnin εstâli، استخر زاوغان: زُوْوَِنین اَِستالی zowvεnin εstâli و استخر کُدیور : کویَِرین اَِستالی koyεrin εstâli. هر روز عصر توسط استخربانِ هر استخر ، توپی راه خروجی آب (کُلَه kola) بسته میشود تا آب وارده در استخر ذخیره شده و فردا هنگامی که آب استخر به حدِّ معینی رسید، توپی آن توسط استخربان کشیده میشود تا آب ذخیره شده به تدریج از آن خارج گردد و به مصرف محلهها و مزارع برسد .
مرحوم پهلوان عبدالعلی وزیری، تقریباً همه روزه و در همه فصول سال، صبح خیلی زود به یکی از استخرهای داخل شهر و اکثراً به استخر شاهجو رفته و مدتی در آن شنا میکردند. بسیاری از میان سالانِ سمنانیِ دهه های سی و چهل شاهد شنا کردن ایشان حتّی در فصل سرد زمستان پس از شکستن یخ استخر بوده و خاطراتی هم از ایشان دارند .
یکی از روزهای سرد زمستان که روز جمعه بود و برف سنگینی هم در حال باریدن بود ، زنگِ درِ منزل ما واقع در میدان منوچهری کوچه جم، به صدا درآمد، من برای باز کردن در رفتم. پس از باز کردنِ در، آقای حبیب استخربان ، استخربانِ استخر لتیبار را دیدم که پشت در بود. از من پرسید پدرت خانه است؟ گفتم بلی. گفت ممکن است به ایشان بگوئید بیاید دمِ در؟ گفتم باشه و رفتم به پدرم خبر دادم که حبیب استخربان با شما کار دارد. من هم که کنجکاو شده بودم تا ببینم حبیب استخربان با پدرم چه کار دارد، به همراه پدر به دمِ در آمدم. حبیب استخربان به زبان سمنانی به پدرم گفت: پهلوان دستم به دامنت، استخر پر شده و آب آن در حال سرریز شدن است، هرکاری می کنم امروز نمیتوانم توپیِ استخر را بکشم، حتّی با کمک چند نفر کشاورز هم نتوانستیم ممکن است شما وارد استخر شده و علت آن را پیدا کرده و رفع مشکل بکنید؟ چون اگر آب استخر سرریز شود بدنه خارجی استخر هم صدمه میبیند.
پدر هیچگاه از کمک کردن به دیگران آن هم در راه خیر مضایقه نداشت. لذا به حبیب استخربان گفت صبر کن تا لباسم را بپوشم. لباسش را پوشید و لنگی با خود برداشت و همراه استخربان به طرف استخر لتیبار رفتند. وقتی پدر به خانه برگشت از ایشان پرسیدم مشکل استخر حلّ شد؟ گفت آره پسرم، مشکلشان را حلّ کردم. پرسیدم مشکلشان چی بود؟ پدر گفتند: دیروز عصر زمانی که استخربان در حال انداختن توپی به داخل سوراخ خروجی آب استخر بوده. همزمان قلوه سنگی به داخل سوراخِ خروجیِ آب میغلتد و بینِ توپی و دیواره خروجیِ آب گیر میکند. استخربان وقتی وارد استخرِ خالی میشود تا اطراف توپی را با گِلِ داخل استخر بپوشاند این سنگ را نمی بیند. امروز که استخر پر از آب شده ، فشار آب مانع از کشیدن توپی شده تا آب استخر جریان پیدا کند. پرسیدم پس شما چطور مشکلشان را حلّ کردید؟ گفت: لباسم را از تنم در آوردم. لنگ را به خودم بستم و شیرجه زدم داخل آب استخر. وقتی گِلِ اطراف توپی را با پا کنار زدم متوجه موضوع شدم فوراً پاهایم را ستون کرده و توپی را بغل کرده و هر چه زور داشتم در پاهایم متمرکز کرده و «یا علی» گویان توپی را از سوراخ خروجی درآوردم و به بالای آب آمدم. کمی در آب استخر شنا کردم و از استخر خارج شدم .
البته بعداً از دیگران شنیدم که پدر پس از خارج شدن از استخر مورد تشویق و قدردانیِ استخربان و کشاورزانی که در آنجا بودند، قرار گرفته بود که خود ایشان این بخش از قضیه را به من نگفتند و این است خصلت پهلوانان که هیچگاه از خود تعریف نمیکنند و اگر از ایشان تعریفی هم شده باشد جایی بازگو نمیکنند .
گویشور و پژوهشگر گویش و آداب و رسوم مردم سمنان
ذبیح الله وزیری «وزیری سمنانی»
1392/04/20